راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

آتشکده

سالهاست که خاموشم!!
غریب وخسته ورفته زیاد
دوروتنهاازهمه...طاعون زده
مونده درسینه زخمی یه کوه
پیکر غریب یک آتشکده
درسکوت تیره این برج پیر
نیست آوازی به جزآواززاغ
قامت سنگی وپیرویخ زدش
همیشه درانتظاریک اجاق
روزگاری برج تنهاوغریب
مجمر پاک واهورائی بود
درکنارآتش جاوید اون
جلوه تابنده خدائی بود
آتش زرتشت پاک
گرمی سینه آتشکده بود
خشت خشت پیکرمقدسش
بوسه گاه مردم دهکده بود
تایه شب یه باد هرزه
شعله قلب اونو دزدیدوبرد
تن بی شراره وزخمی به

 شاعر: مهدی ملک علایی

 

راهرو عشق


 

زیب غزل کردم این سه بیت ملک را

تا غزلم صدر هر مراسله باشد

«ده دله از بهر چیست عاشق معشوق

عاشق معشوق به که یکدله باشد

با گله خوش نیست روی خوب تو دیدن

دیدن رویت خوش است بی گله باشد

طاقت و صبرم نمانده‌ست دگر هیچ

در شب هجرم چه قدر حوصله باشد»

دوست نشاید ز دوست در گله باشد

مرد نباید که تنگ حوصله باشد

دوش به هیچم خرید خواجه و ترسم

باز پشیمان از این معامله باشد

راهرو عشق باید از پی مقصود

در قدمش صد هزار آبله باشد

تند مران ای دلیل ره که مبادا

خسته دلی در قفای قافله باشد

موی تو زد حلقه بر میانت و نگذاشت

یک سر مو در میانه فاصله باشد

آن که مسلسل نمود طرهٔ لیلی

خواست که مجنون اسیر سلسله باشد

با غزل شاه نکته سنج فروغی

من چه سرایم که قابل صله باشد

فروغی بسطامی

دم به دم- مهرابه ی آتشکده در بوسه ی تو

من در نفس تو رمزها یافته ام
 من با نفس تو زندگی ساخته ام
 من در نفس تو یافتم مکیده ای
 با خون ترانه ی تو در رگ هایم
 درخشک ترین کویر بی باران
من در نفس تو خرم آبادم
وقتی دو کبوتر حرم را دیدم
 در قرمزی نوک هاشان می شکفند
 پنهان کردم در نفس تو گنج هایم را
 در ژرف ترین خواب تو اسرارم را
 پنهان ز تو ، آهسته امانت دادم
 من در نفس تو رود را پوییدم
 بازیچه ی موج
از راه تنفس دهان با تو
 از غرق شدن به زندگی برگشت
 هر بازدم تو روح رؤیای من است
 مهرابه ی آتشکده در بوسه ی تو
 من آتش را به بوسه برگرداندم
 خاکستر بوسه را به آهی کوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
 در راسته ی عطر فروشان ، امشب
 در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب
 می پرسم
 دستمال عطر آگینی از نفس او چند ؟

(محمدعلی سپانلو)