خلاصه:شرحی براساس تربیت صحیح درنظر فردوسی که شامل خرد، فرهنگ، هنروگوهر است، پندهائی ازاو دررابطه با: اهمیت وقت شناسی، روش زندگی، انتخاب شغل، افراط وتفریط، شناسائی دوست خوب، نیکی و نیکوکاری.
http://shabto.blogfa.com
خلاصه:شرحی براساس تربیت صحیح درنظر فردوسی که شامل خرد، فرهنگ، هنروگوهر است، پندهائی ازاو دررابطه با: اهمیت وقت شناسی، روش زندگی، انتخاب شغل، افراط وتفریط، شناسائی دوست خوب، نیکی و نیکوکاری.
بررسی پندهای فردوسی از دید فرهنگ ایران
اندیشهها، باورها، آرمانها و رسمهای زندگی و بطور کلی آنچه مشخص پندار، گفتار و کردار نیک اجتماع است از مهمترین جنبههای تشکیل دهندة فرهنگ به شمار میرود. اصالت فرهنگ هر ملت برپایههایی که ویژگیهای فرهنگ وابسته به آن ملت را از جامعههای دیگر تمیز میدهد استوار میباشد.
هرگونه اندیشه، باور یا رسمی که مورد تأیید افراد یک اجتماع قرار گیرد با گذشت ایام اصالت پیدا میکند و آنگاه بعنوان سنت و رسم ملی آن اجتماع معرفی میشود. فیلسوفان، نویسندگان و شاعران ممتاز در هر اجتماع معرفان و مبلغان فرهگ آن جامعه میباشند.
برای هر فرد ایرانی موجب افتخار است که میتواند نمایندة فرهنگی باشد که از نظر قدمت و اهمیت و مزیتهای ویژة دیگر واجد مقام ارجمندی است.
بزرگان و پیشوایان علم و ادب در ایران هریک به سهم خود نقش خود را در تجلی بخشیدن به جنبههای مختلف فرهنگ ایرانی ایفا کردهاند. اما در بررسی و شناخت دیرینههای فرهنگ ایرانی این نکته شایان اهمیت است که نخست معلوم شود یک نویسنده یا شاعر معین تا چه اندازه معرف ویژگیهای فرهنگ اصیل ایرانی است.
فردوسی طوسی با ایجاد شاهکاری بنام «شاهنامه» بعنوان یک شاعر بزرگ حماسهسرا در ادبیات فارسی معرفی شده است. احساسات ملی وطنپرستی و شاهدوستی و دلبستگی و افتخار به ایرانی بودن یک هدف مشخص و عالی است که در سراسر شاهنامه مشهود است.
توانایی سخن پردازی و قدرت طبع فردوسی در توصیف و بیان، سادگی گفتار و شیوایی کلام، اعتبار و مزیت دیگری است که تاریخ ادبیات فارسی در مورد شاهنامة فردوسی صحه گذاشته است. دقت و باریک بینی فردوسی در توصیف جزئیات موجب شده است که شاهنامه به منزلة منبعی سودمند از سنتها و آداب و رسوم اجتماعی و درباری ایران تلقی شود.
در نقل هر داستان یا هر فصلی از تاریخ در شاهنامه تنها به ذکر رویدادها اکتفا نشده بلکه دانستنیهای سودمند دربارة تمدن و رسوم و آداب و فرهنگ ایرانی همراه این داستانها نقل گردیده است.
هنر جهان بینی فردوسی بر همة این گزارشها رنگ خاصی بخشیده و تأمل و دید فلسفی وی در قالب ابیاتی که پندهای او را تشکیل میدهند جلوهگر شده است:
گذشته از هفت بزم نوشیروان که مشتمل بر سخنان پندآمیز است در حدود دو هزار بیت چکیدة ذوق و قریحة خود فردوسی است مشحون از حکمت و پند برحسب اقتضای کلام و موقعیت در قسمتهای مختلف شاهنامه پراکنده است.
به تأیید کسانی که در منابع شاهنامه تحقیق کردهاند فردوسی مطالب شاهنامه را از روی منابعی که در اختیار داشته با امانتی تحسین انگیز نقل کرده است و حتی نام کسانی که مطالبی را بطور شفاهی بر او بیان کردهاند اشاره کرده است.
یکی از قسمتهایی که فردوسی آن را با همان شرط حفظ اصالت به شعر درآورده است هفت بزم نوشیروان است. نوشیروان هرهفته گروهی از موبدان و بخردان را به حضور میپذیرفت و از آنان میخواست تا هریک سخنی از دانش خود بگوید غالباً گفتگو بین این بخردان بصورت سوأل و جواب یا مناظره انجام میگرفت. شرح هفت بزم از این بزمهای هفتگی توضیح سخنانی است که بزرگمهر حکیم، که در آغاز جوانی به آن انجمن راه یافته بود در آنجا بیان میکند.
گفتار بزرگمهر در هفت بزم با پندهایی که فردوسی در قسمتهای دیگر شاهنامه به اقتضای مقام بیان میکند همه یک دید و یک فلسفة مشخص را معرفی میکند و بدین ترتیب میتوان همة آنها را زیر عنوان پندهای فردوسی معرفی کرد.
در این بررسی بدون اینکه میان اشعار فردوسی هفت بزم انوشیروان و ابیات پندآمیز دیگری که در بخشهای مختلف شاهنامه مندرج است فرقی منظور گردد کوشش میشود نظم و ارتباط منطقی میان ابیات برگزیدهای از پندهای فردوسی ایجاد شود تا بر اثر آن تصویری که فردوسی از یک وجود آرمانی فرهنگ ایرانی ترسیم میکند مشخص گردد.
با توجه به شخصیت فردوسی که از یک فردی علاقمند و معتقد به آداب و رسوم و خصوصیات فرهنگ ایرانی بوده و از سوی دیگر در نقل منابعی که در اختیار داشته است دقت و امانت لازم به کار برده و همچنین ملاحظة دانش و روشن بینی و ژرفنگری فردوسی در لابلای اوراق شاهنامه میتوان امیدوار بود تصویری که به اتکای گفتار وی از اخلاق و ادب ایرانی ترسیم میگردد برای معرفی گوشهای از اصالت فرهنگی ایران سندیت داشته باشد.
در باب اهمیت توجه به اصول اخلاقی در این همین قدر کافی است که اشاره شود قوم ایرانی از دوران پیش از اسلام و از همان آغاز تمدن درخشان خود به یک فلسفة اخلاقی که پایههای آن برنیکی و راستی استوار بوده دلبستگی داشته است.
زردشت پیامبر ایرانی اساس دستورات دین خود را برمبنای تعیین هدفهای زندگی اجتماعی استوار ساخته است. شعار معروف هومت، هوخت، هورشت یعنی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک راه و رسم زندگی اجتماعی ایرانیان پیش از اسلام را بخوبی توجیه میکند.
برروی چنین زمینه بود که تعالیم عالی دین اسلام و اصول اخلاقی که بوسیلة کتاب آسمانی قرآن تعالیم پیشوایان دین مبین معین شد با پذیرش و دلبستگی ایرانیان روبرو گردید.
شعر فارسی و کتابهایفلسفه و اخلاق که بوسیلة دانشمندان ایران از همان قرون اولیة اسلام تدوین گردید گواه بارزی بر پیوند روحی ایرانیان با سنتهای اخلاقی در این سرزمین بوده است.
پندگویی که در اشعار گویندگان متقدم مانند ابوشکور و شهید و دقیقی بلخی، کسائی مروزی،و رودکی سمرقندی به نمونههایی از آن بر میخوریم در واقع تنها ابزار یک عقیده مشخصی نبوده بلکه ترجمان سنت ادب اجتماعی و اخلاق در میان ملت ایران بوده است. دراین میان هنگامی که نوبت سخنوری به فردوسی میرسد کلام او اوج و جلوة خاصی پیدا میکند. تأثیر بیان مطالب اخلاقی از زبان پهلوانان که با کار و عمل و ایمان خود به مقام قهرمانی رسیدهاند ارزش بیشتری به پندها و راهنماییها میبخشد.
اساس تربیت صحیح و وجود آراسته، در نظر فردوسی منوط به داشتن چهار بهره است که عبارت است از: خرد، فرهنگ، هنر، و گوهر.
یکی داستان زد بر او پیلتن که هرکس که سربر کشد ز انجمن
هنر باید و گوهر نامدار خرد یار و فرهنگش آموزگار
چون چار گوهر بهجای آورد به مردی جهان زیر پای آورد
خرد را فردوسی خلعت ایزدی و اساس زندگی میشمارد و آن را به تاجی بر فرق شهریاران میدرخشد یا به گنجی پرزر و خواسته تشبیه میکند:
خرد مرد را خلعت ایزدی است سزاوار خلعت نگهکن که کیست
خرد افسر شهریاران بود خرد زیور نامداران بود
خرد زندة جاودانی شناس خرد مایة زندگانی شناس
دلی کز خرد گردد آراسته چو گنجی بود پر زر و خواسته
دانش و خرد در شاهنامه لازم و ملزوم همدیگر شناخته میشود. تأثیر و سود خرد همان رو آوردن بسوی دانش است. هیچ کس از آموختن بینیاز نیست. آیا میتوان دانا و نادان را یکسان به شمار آورد؟ مقام مرد دانشمند از همه والاتر است و ارزش دانش از گنج بیشتر است.
چنان دان که کس که دارد خرد به داشن روان را همی پرود
خرد همچون آب است و دانش زمین بدان کین جدا و آن جدا نیست زین
بداشن روان را توانگر کنید خرد را همان پر سر افسر کنید
چنین گفت آنکس که داناتر است به هر آرزو بر تواناتر است
ولیکن از آموختن چاره نیست که گوید که دانا و نادان یکی است؟
چنان چون تنت را خورش دستگیر ز دانش روان را بود ناگزیر
بیاموز و بشنو ز هر دانشی بیابی ز هر دانشی رامشی
میاسای ز آموختن یک زمان ز دانش میفکن دل اندر گمان
چنین داد پاسخ که دانس به است که داننده بر مهتران برمه است
در دانش از گنج نامیتر است همان نزد دانا گرامیتر است
«فرهنگ» نتیجه و حاصل دانش و آموختن است. فرهنگ موجب آرایش جان و صفای روان است.
«هنر» عبارت است از شایستگیها و مهارتها و منظور از «گوهر» سرشت، طبیعت و صفات و استعدادهای موروثی است. در مورد مقایسة فرهنگ و هنر با گوهر، فردوسی مقام فرهنگ را از گوهر افزونتر میشمارد. هنر را به منزلة بوی گل و گوهر را به مثابة رنگ آن تمثیل میکند و افتخار به فرهنگ و هنر را والاتر از افتخار به گوهر میشمارد.
چنین داد پاسخ بدو رهنمون که فرهنگ باشد ز گوهر فزون
که فرهنگ آرایش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود
گهر بیهنر زار و خواست وسست به فرهنگ باشد روان تندرست
چوپرسند پرستندگان از هنر نشاید که پاسخ دهی از گهر
گهر بیهنر ناپسند است و خوار بدین داستان زد یکی هوشیار
که گر گل نبوید زرنگش مگوی کز آتش نجوید کسی آب جوی
هرآنکس که جوید همی برتری هنرها بیاید بدین داوری
در یاد گرفتن هنر و دانش، فردوسی به کار و کوشش و تجربه و آزمایش اهمیت اساسی میدهد. پذیرش رنج و زحمت را در برابر سود و نتیجة دانش با ارزش و سزاوار میداند.
به گفتار خوب ار هنر خواستی به کردار پیدا کن آن راستی
جوان گرچه دانا بود با گهر ابی آزمایش نگیرد هنر
یکی داستان دارم از روزگار که هرجای دارم همی یادگار
سگ کار دیده بگیرد پلنگ ز روبه رمد شیر نادیده چنگ
به رنج آری تنت را رواست که خود رنج بردن به دانش سزاست
به خواب اندر است آنکه بیدارگشت پشیمان شود چونکه بیدار گشت
اهمیت و دقت شناسی یا بقول خود فردوسی هنگام جستن و نظم و ترتیب در زندگی و پیروی از راهنماییو مشورت با مردم هوشیار و پشتکار و پایداری در کوششها شرط اصلی پیروزی درهر کار است.
به هر کار هنگام جستن نکوست زدن رای با مرد هشیار و دوست
چو کاهل شود مرد هنگام کار از آن پس نیاید چنان روزگار
از امروز کاری به فردا ممان که داند که فردا چه گردد جهان
گلستان که امروز گردد بهار تو فردا چنی گل نیاید به کار
یقین دان که کاری که دارد دوام بلندی پذیرد از آن کار نام
تو کاری که داری نبرده به سر چرا دست یازی به کاری دگر؟
دربارة روش زندگی، فردوسی معتقد است که هرکس سه نیاز اصلی دارد که عبارت است از غذا، لباس و جای آسایش میباشد و بیش از آن موجب رنج و افزونی آز در زندگی است.
سه چیزت بیاید کز آن چاره نیست وزان نیز بر سرت بیغاره نیست
خوری با بپوشی و یا گستری سزد گر به دیگر سخن ننگری
کزین سه گذشتی همه رنج و آز چه در آز پیچی چه اندر نیاز
در انتخاب شغل شرط اساسی آن است که به آبروی شخص لطمه وارد نسازد:
هم از پیشهها آن گزین کاندر او ز نامش نگردد نهان آبرو
در زندگی برای همه کس نیازی پیش میآید ولی نزد مردم بخیل نباید اظهار نیاز کرد. گردآوری مال ثمری جز درد و رنج و ملال ندارد. مرد هشیار کسی است که از دارایی خود بهرهمند شود و با بخشش و کمک به مردم مستمند نام نیک حاصل کند. افراط و تفریط هر دو ناپسند است باید با پس اندازی مناسب به روز و نیستی اندیشه کرد.
چو آیدت روزی به چیزی نیاز به دست و به گنج بخیلان میاز
ز بهر درم تند و بدخو مباش تو باید که باشی درم گو مباش
ببخش و بخور تا توانی درم که جز این دگر درد و رنج است و غم
ببخشای بر مردم مستمند ز بد دور باش و بترس از گزند
بنوش و بپوش و ببخش و بده برای دگر روز چیزی بنه
هزینه مکن سیمت ازبهر لاف به بیهوده مپراکن اندر گزاف
مبادا که در دهر دیر ایستی مصیبت بود پیری و نیستی
در باب شناسایی یک دوست خوب فردوسی صفات جوانمردی، یارمندی در سختی، خردمندی و گذشت و راستی را از شرایط لازم میشمارد:
بپرسیدش از دوستان کهن که باشند هم گوشه و هم سخن
چنین داد پاسخ که از مرد دوست جوانمردی و داد دادن نکوست
همان دوستی که با کس کن بلند که باشد به سختی ترا یارمند
دگر با خردمند مردم نشین که نادان نباشد بر آئین و دین
نداری دریغ آنچه داری زدوست اگر دیده خواهد اگر مغز و پوست
چو با راستی باشی و مردمی نبینی جز از خوبی و خرمی
نیکی و نیکوکاریو دوربودن از بدی پندی است که به صورت تأکید و تکرار در شاهنامه دیده میشود. در توضیح نیکی هم به اندیشة نیک و هم به گفتار و کردار نیک توجه شده است و از اینرو اشعار فردوسی شعار ایرانیان باستان را به خاطر میآورد:
نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بربدی همه نیکویی کن اگر بخردی
نباید کشیدن کمان بدی ره ایزدی باید و بخردی
خرد یافته مرد نیکی شناس به نیکی ز یزدان بیابد سپاس
نگیرد ترا دست جز نیکویی گر از مرد دانا سخن بشنوی
هرآنکس که اندیشة بد کند به فرجام بد با تن خود کند
کسی کو بود پاک و یزدان پرست نیازد به کردار بد هیچ دست
جوانمردی و راستی پیشهکن همه نیکویی اندر اندیشه کن
چو گفتار و کردار نیکو کنی به گیتی روان از بی آهو کنی
خنک آنکه از نیکویی یادگار بماند اگر بنده گر شهریار
نمرد آنکه او نیک کردار مرد بیاسود و جان را به یزدان سپرد
چه بسیار مردمی که ممکن است نیکی را بخاطر سودی که بر آن مترتب است و یا به قصد تظاهری انجام دهند. یکی از با ارزشترین پندها و راهنمایی ها فردوسی تشویق به نیکی در نهان یا نیکی بدون تظاهر است. البته چون ممکن است کمتر کسی پیدا شود که نیکی را تنها بخاطر نفس نیکی انجام دهد فردوسی با لطف بیان خاصی امیدواری میدهد که جهان سرانجام هر رازی را فاش میکند و نیکی یا بدی بالاخره آشکار میشود.
کسی کو بود پاک و یزدانپرست نیازد به کرداربد هیچ دست
وگر چند بد کردن آسان بود به فرجام زو دل هراسان بود
اگر دل ترا سنگ خارا شود نماند نهان آشکارا شود
اگر چند نرم است آواز تو گشاده کند روز هم راز تو
ندارن نگه راز مردم جهان همان به که نیکی کنی در نهان
نباشد کسی بر جهان پایدار همه نام نیکی بود یادگار
نیکی حتی در برابر بدی نیز تمجید شده است. با این حال فردوس بصراحت اظهار نظر میکند که هرچند به دشمن نیکی کنی از او جز دشمنی عاید نمیشود. شاید یک دلیل اصلی بر این عقیده ناشی از است که فردوسی نیز مانند دیگر دانشمندان ایرانی معتقد بوده است که سرشت و طبیعت انسانی تغییر ناپذیر است و درخت تلخ اگر در باغ بهشت هم پرورش یابد همان میوة تلخ بار میآورد.
ز دشمن نیاید بجز دشمنی بفرجام اگر چند نیکی کنی
که چون بچة شیر نر پروری چو دندان کند تیز کیفر بری
ور ایدون که دشمن شود دوستدار به شوره زمین تخم نیکی مکار
سر ناسزایان بر افراشتن وز ایشان امید بهی داشتن
سر رشتة خویش گم کردن است به جیب اندرون مارپروردن است
درختی که تلخ است وی را سرشت گرش بر نشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شیرناب
سرانجام گوهر به کار آورد همان میوة تلخ بار آورد
ز بد گوهران بد نباشد عجب نشاید ستردن سیاهی ز شب
به ناپاک زاده مدارید امید که زنگی شستن نگردد سپید
چو پروردگارش چنین آفرید نیابی تو بر بند یزدان کلید
دید فلسفی فردوسی که در غالب داستانهای شاهنامه نمودار میشود یکی از ویژگیهایی است که به ارزش شاهناه افزوده است. شگفتیهایی که در جریان داستانها آشکار میشود مجالی حاصل میکند که فردوسی با نگاهی عبرت آمیز به آن شگفتیها بنگرد و فکر و احساس خود را نه تنها نسبت به شگفتی یک رویداد معین بلکه بطور کلی نسبت به سرانجام زندگی و آیین و رسم جهان اظهار کند.
چرا زندگی که پایانش نیستی و تباهی است ایجاد شد؟، آیا شربت مرگ که هر نفسی باید طعم آنرا بچشد داد طبیعت است یا بیداد آن؟ چرا جهان نیکی را با بدی پاداش میدهد؟ چرا یکی را به چرخ بلند میرساند و دیگری را خوار و زار و نژند رها میکند؟
ما همه از بازیگری این چرخ گردا متحیریم و از آئین و رسم آن غافل و بیخبر میباشیم؟ هرکسی که روزگاری در عرصة این جهان پهناور گردن کشیده به نوعی اسیر چنگ آز و فزون طلبی بوده است. زندگی چیزی جز رنج دراز نیست که روزی باغمی درد آلود به پایان می‹سد و باز گیتی روش همیشگی خود را دنبال میکند. پهلوانانی که کسی یارای برابری با آنان نداشته، سوارانی که از تیررسشان امکان فرار نبوده، مردمان دانان و بخرد که به نیروی دانش خود پای بر سپهر روان میگذاشتند و نیکوانی که زیبایی آفرینش را نمودار میساختند؛ یک روز که بر اسب قضا سوارند مرگ افسار آن را میکشد و به جایی میبرد که پردهای از تاریکی و ابهام برآن گسترده شده است.
به رنج درازیم و در چنگ آز چه دانیم باز آشکارا ز راز
چنین است آیین و رسم جهان که کردار خویش از تو دارد نهان
ز باد آمدی رفت خواهی به گرد چه دانی که با توچه خواهند کرد
تو رفتی و گیتی بماند دراز کجا آشکارا بدانیش راز
زمین گر گشاده کند راز خویش نماید سرانجام آغاز خویش
کنارش پر از تاجداران بود برش پر زخون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنش پر از خوب رخ چاک پیراهنش
چپ و راست هر سو بتابم همی سرا پای گیتی نیابم همی
یکی بد کند نیک پیش آیدش جهان بنده و بخت خویش آیدش
یکی جز به نیکی زمین نسپرد همی از نژندی فرو پژمرد
یکی دان ازو هرچه آید همی که جاوید با تو نپاید همی
نه زو شاید ایمن شدن روز ناز نه نومید گشتن به روز نیاز
فلک را ندانم چه دارد گمان که ندهد کسی را به جان خود امان
جهانا مپرور چوخواهی درود چو میبدروی پروریدن چه سود
اگر مرگ داد است بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
از این راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر تو را راه نیست
درین جای رفتن نه جای درنگ بر اسب قضا گر کشد مرگ تنگ
چو آیدش هنگام بیرون کنند وزان پس ندانیم تا چون کنند
این فلسفة ناپایداری و بیاعتباری جهان که در گفتار غالب شاعران زبان فارسی دیده میشود طرز فکر و باور همگانی بوده است. بعضی از گویندگان و نویسندگان از این طرز تفکر در فلسفة زندگی به یکنوع نتیجة منفی رسیده و زندگی و همة تلاشها و نبردهای آن را بیحاصل تلقی کردهاند. اما شاهنامه که داستانهای آن سراپا تلاش و نبرد برای پیروزی در زندگی است چگونه میتواند مبلغ تنبلی و درویشی و گوشهنشینی باشد؟ رنج و کوشش در شاهنامه به جای اینکه از زبانهای زندگی شمرده شود از شرطهای اصلی موجود زنده قلمداد میگردد.
تن آسایی و کاهلی دور کن بکوش و ز رنج تنت سور کن
که اندر جهان سود بیرنج نیست کسی را که کاهل بود گنج نیست
در نام جستن دلیری بود زمانه ز بد دل به سیری بود
چنین گفت مرجفت را نره شیر که فرزند ما گر نباشد دلیر
ببریم ازو مهر پیوند پاک پدرش آب دریا و مادرش خاک
زندگی کوتاه و ناپایدار است و گنج و دینار و کاخ بلند همگی نابود میِود و در پایان همة آنچه سرنوشتش نیستی است تنها یک چیز باقی میماند و آن شرافت و افتخار و نام نیک است. زندگی خود فردوسی از نظر مادی بروفق مراد وی نبوده است بویژه در سن پیری با تهی دستی و سختی روبرو شده است اما وجدان او با عقیدة راسخی که به ارزش شرافت و افتخار و نام نیک داشته همواره قرین خشنودی و آرامش بوده است. هیچ گواهی بر این مدعا گویاتر از سخن خود فردوسی نیست:
اگر نیست ایدر فراوان درنگ همه نام بهتر که ماند نه ننگ
مر مرگ بهتر از آن زندگی که سالار باشم کنم بندگی
مرا سر نهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ
یکی داستان زد بر این برپلنگ چو با شیر جنگی درآمد به جنگ
به نام ار بریزی مرا گفت خون به از زند گانی به ننگ اندرون
به نام نکو گر بمیرم رواست مرا نام بهتر که تن مرگ راست