راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

فرهنگ واژه های پهلوی(د ،ذ ،ر)


«د»

«ذ»

«ر»

r http://www.loghatnaameh.org


«د»


دَئیتیک= daitik دد، درنده، وحشی
دُئیْه= doih دو بودن، المثنی
دائیتی= dãiti (= چَکات ایی دائیتیک= chakãt i dãitik ) کوه دائیتی. بر پایه باور گذشتگان این کوه افسانه ای در آنتر (= مرکز) زمین است و بلندای آن به اندازه ی سد مرد است و یک سر پل چینوت (= صراط) روی آن می باشد و مردگان در آن جا بازجویی می شوند
دائین= dãin ـ 1ـ کاملاً، به طور کامل 2ـ درون، داخل
دائین توم= dãin tum به خودی خود، بالنفسه، بالذاته
دابون= dãbun دهش، اعطا
دابونَتَن= dãbunatan دادن، اعطا کردن
دابونَد= dãbunad می دهد
دابونَم= dãbunam می دهم، اعطا می کنم
دابونیک= dãbunik دادنی، اعطایی
دات= dãt (اوستایی: دائیت، داتَ) 1ـ قانون، قاعده 2ـ سن، عمر
دات آراستار= dãt ãrãstãr قانونگزار، مقننه
داتار= dãtãr ـ 1ـ دادار، آفریننده، خالق 2ـ دهنده، بخششگر، هدیه دهنده
داتار اوهْرمَزد= dãtãr uhrmazd اهورا (= هستی بخش) مَزدا (= دانای همه چیز)
داتار گیهان= dãtãr gihãn دادار کیهان، آفریننده ی جهان
داتاریْه= dãtãrih ـ 1ـ داداری، آفرینندگی، خلقت 2ـ بخشش، هدیه دادن
داتاریْها= dãtãrihã دادارانه، به صورت تولیدی، از روی بخشندگی
دات پَسَخْویْه= dãt pasaxvih پاسخ قانونی ـ موجه
دات راس= dãt rãs راه قانونی
داتَستان= dãtastãn ـ 1ـ دادگستری، قوه قضائیه 2ـ قانونی، قضائی 3ـ روایت، حدیث، نقل قول، نظر، عقیده
ــ یوت داتَستان=yut dãtastãn روایت ـ نقل قول مختلف در باره ی یک چیز، اختلاف نظر
ــ هَم داتَستان= ham dãtastãn اتفاق نظر
داتَستان اومَند= dãtastãn umand قانون مند، مطابق قانون، اجرای احکام، ضابط قضائی
داتَستان اومَندیْه= dãtastãn umandih ـ 1ـ مطابفت با قانون 2ـ رأی قضائی
داتَستان ایی دینیک= dãtastãn i dinik احکام شریعت. نام نام مَتیانی (= کتابی) است به زبان پهلوی دارای 28600 واژه نوشته ی منوچهر پسر یووان ییم موبد بزرگ و پیشوای زرتشتیان کرمان و فارس که در نیمه ی دوم سده ی نهم ژانگاسی (= میلادی) نگاشته شده است. در این متیان به 92 پرسش دینی که میثرَ (= مهر) خورشید پسر آتورماهان و دیگران پرسیده اند، پاسخ داده شده است. این پرسش ها پیرامون: نیکوکاری، گناه، لیپِرسی (= مسئولیت) مانْس (= روح)، رویارویی اهورامزدا و اهریمن، پِراتیش (= مراسم) دینی، لُکاسی (= اجتماعی) و ... می باشد
داتَستان نامَک= dãtastãn nãmak کتاب قانون، مجموعه قوانین
داتَستانومَند= dãtastãnumand (= داتسان اومند) قانون مند، مطابق قانون، اجرای احکام، ضابط قضائی
داتَستانیک= dãtastãnik قضائی
داتَستانیکیْه= dãtastãnikih مطابق قانون
داتَستان نیوید نیتار= dãtastãn nivid nitãr سخنگوی قوه قضائیه، اعلام کننده ی قانون
داتَستانیْه= dãtastãnih قانونی، مطابق قانون
دات فَروخْو= dãt farruxv داد فرخ، نام یکی از آویداک های (= مفسران) پهلوی اوستا
داتَک= dãtak ـ 1ـ داده، آفریده، مخلوق 2ـ سرنوشت، قسمت، تقدیر 3ـ قانون 4ـ نتیجه 5 ـ دادگری، عدالت، عدل 6ـ سن، عمر 7ـ کارمند بلند پایه دادگستری، قاضی
داتَکان= dãtakãn قاضیان
داتکَر= dãtkar دادگر، عادل
داتگاس= dãtagãs ـ 1ـ دادگاه 2ـ آتشکده 3ـ جای وقفی
داتگاسانیکیْه= dãtagãsãnikih قانون گاثایی ـ گاتهایی، آئین گاتها
داتگوو= dãtguv اجرای احکام
داتگوویْه= dãtguvih اجرا کردن احکام قضائی
داتمَس= dãtmas مِهداد، بزرگسال، کهنسال، پیر
داتَن= dãtan ـ 1ـ دادن، بخشیدن، هدیه کردن 2ـ آفریدن، خلق ـ ایجاد ـ تولید کردن
ــ اندَر داتَن= andar dãtan نطفه در رحم نشاندن
ــ اوز داتَن= uz dãtan ـ 1ـ زدودن، پاک ـ محو کردن 2ـ شستن 3ـ جوشاندن
ــ هَم داتَن= ham dãtan روی هم چیدن
داتوبَر= dãtubar دادستان، قاضی
داتوبَریْه= dãtubarih قضاوت
داتوبیر= dãtubir دادستان، قاضی
دات وَر= dãt var (= دادور) قاضی
دات وَران دات وَر= dãt varãn dãt var دادستان کل، قاضی القضات
دات وَرزیتَن= dãt varzitan دادورزیدن، به عدالت رفتار کردن
دات وَریْه= dãt varih قضاوت عادلانه
داتهوش= dãthush برگ درخت انار
داتیستان= dãtistãn رأی قاضی
داتیستان اومَندیْه= dãtistãn umandih احقاق حق
داتیستانیْه= dãtistãnih از روی ـ مطابق رأی ـ حکم قاضی
داتیک= dãtik ـ 1ـ قانونی، شرعی، مشروع 2ـ قانونگزار، مقننه 3ـ یکی از سه بخش اوستای باستان
داتیکان= dãtikãn قانونی، مشروع
داتیکیْه= dãtikih قانونی، مطابق قانون
داتیْه= dãtih ـ 1ـ مطابق قانون 2ـ آفرینندگی، خلقت
داتیْها= dãtihã ـ 1ـ دادگرانه، عدالتمندانه 2ـ به صورت تولیدی
داتیْها سَرداریْه= dãtihã sardãrih ریاست ـ فرماندهی مشروع ـ قانونی
داتیْها کَرت= dãtihã kart اقدام ـ عمل قانونی
داتیْهاگاس= dãtihã gãs ـ 1ـ دادگاه، مجتمع قضائی 2ـ محل تولید
داتیْها وَرزیتَن= dãtihã varzitan قانونی ـ به عدالت رفتار کردن
داد= dãd ـ 1ـ داد، آفرید، خلق ـ تولید کرد 2ـ قانون 3ـ سن 4ـ دندان
دادار= dãdãr آفریننده، خالق، مولد
داداریْه= dãdãrih آفرینندگی، خلقت، تولید
دادرونَتَن= dãdrunatan حمل کردن
دادرونَم= dãdrunam حمل می کنم
دادرونید= dãdrunid حمل کرد
دادرونیشنِ= dãdrunishne حمل کرد
دادرونیشنیْه= dãdrunishnih حمل کردن
دادَستان ایی دینیگ= dãdastãn i dinig (= داتَستان ایی دینیک)
دادَن= dãdan دادن، آفریدن، خلق ـ تولید ـ ایجاد کردن
دادِستان= dãdestãn دادوری، روند قانونی
دادَستان= dãdastãn ـ 1ـ تشریح، توضیح، شرح 2ـ جلسه، کنفرانس، شورا 3ـ بررسی، امتحان، آزمون، محاکمه
دادَستان ایی دینیگ= dãdastãn i dinig (=داتَستان ایی دینیک)
دادِستان ایی مینوگ ایی خْرَد= dãdestãn i minug xrad مینوی خرد، خرد مینوی. پیراپی (= کتابی) است با یک پیشگفتار و شست (نادرست: شصت) و دو پرسش و پاسخ. از آن جایی که در آن رهنمودهای بسیاری آمده، و از خرد ستایش شده، در شمار پندنامه هاست.
دادِستَن= dãdestan ـ 1ـ آزمودن، آزمایش ـ امتحان ـ تجربه کردن 2ـ تشریح ـ تفسیر ـ تبیین کردن، توضیح دادن
دادگاه= dãdgãh ـ 1ـ آتشکده 2ـ دادگاه، دادگستری
دادمِه= dãdmeh بالغ، بزرگسال
دادَن= dãdan دادن، آفریدن، خلق ـ تولید ـ ایجاد کردن
دادوَر= dãdvar قاضی، دادستان
دادوَهیا= dãdvahyã نام پدر بغ بوخشَ
دادها= dãdhã ـ 1ـ آزمون، آزمایش، امتحان، تجربه 2ـ تشریح، تفسیر، توضیح، تبیین
دادیستان= dãdistãn دادستان، قاضی
دادیشْن= dãdishn آفرینش، بخشش
دادیگ= dãdig (= داتیک) قانونی، مشروع
دادیگوئِر= dãdiguer دومین، المثنی
دادیْه= dãdih (= داتیه) مطابق قانون
دار= dãrـ 1ـ شعله 2ـ بدار، داشته باش، ریشه ی یات (= فعل) داشتن 3ـ در پایان واژه های نیمابیک (= مرکب) به واتای (= معنی) دارنده 3ـ چوب، درخت، تیر چوبی، چوب دار 4ـ بام، سقف
دارا= dãrã ـ 1ـ داریوش 2ـ نام کاخی که تیرداد شاه اشکانی در نزدیکی اَبیوَرد (دره گز) ساخت
دار اَپَرداشتار= dãr apardãshtãr کسی که فِرانشی (= سقفی) بالای سر دارد، پَستاپ (= کنایه) از کسی که خانه ی کوچکی به اندازه ی نیاز خود دارد
داراپکَرت= dãrãpkart دارابگرد، شهرهایی که دارا (= داریوش) ساخت
داراک= dãrãk دارا، دارنده، مالک، صاحب
داراک خیم= dãrãk xim خیمدار، باشخصیت
دارای= dãrãy داریوش سوم
دارایان= dãrãyãn از نژاد ـ تبار داریوش
دارای دارایان= dãrãy dãrãyãn داریوش سوم که از نژاد داراست
دارای شاه= dãrãy shãh دارا شاه، داریوش شاه
داربون= dãrbun بن ـ ریشه درخت
دارپَرنیان= dãrparnyãn چوب درخت بَقَم، بَکَم، بَگَم
دارکَرتاریْه= dãrkartãrih دار زدن، اعدام، به صلیب کشیدن
دارکَرتیْه= dãrkartih اعدام
دارگَردیْه= dãrgardih اعدام
دارمَک= dãrmak ـ 1ـ سست، ضعیف، ظریف 2ـ مشروح، مفصل
دارَمَک= dãramak (= دارمَک)
دارَمَکیها= dãramakihã مشروحاً، مفصلاً، به طور مفصل ـ مشروح
دارمَگ= dãrmag (= دارمَک)
دارِن= dãren چوبی، درختی
دارناک= dãrnãk دارنده، مالک، صاحب
دارَندَک= dãrandak دارنده، مالک، صاحب
دارِنَک= dãrenak (= دانینَک، دارینک) میوه های دانه ـ هسته دار
دارو= dãru ـ 1ـ دارو 2ـ شراب، باده، مِی، عرق
دارواچار= dãrvãchãr چوب باز، بند باز
دار واچیک= dãr vãchik داربازی، چوب بازی، بند بازی
دار وازار= dãr vãzãr (= دارواچار)
دار وازیگ= dãr vãzig (= دارواچیک)
دارو ایی نیشاستَک= dãru i nishãstak دارو ـ شراب نشاسته
دار وَرگ= dãr varg برگ درخت
داروک= dãruk ـ 1ـ = دارو 2ـ چوب، الوار
داروک آمیزیشنیْه= dãruk ãmizishnih تاکرون (= ترکیب) دارو
داروک ایی خورسَندیْه= dãruk i xursandih داروی آرامبخش ـ خرسندی. نام نوشته ی کوچکی به زبان پهلوی با 120 واژه که در آن یک دستور نیزاتی (= اخلاقی) برای خرسند زیستن یا با آرامش زندگی کردن داده شده است
داروکدان= dãrukdãn جای دارو
داروگ= dãrug (= داروک) دارو
داروگ ایی هونسَندیْه= dãrug i hunsandih (= داروک ایی خورسَندیْه)
دارونیشنِ= dãrunishne آورد، می آورد، حمل کرد، حمل می کند
دارید= dãrid دارد
داریرون= dãrirun ترس، دلهره، واهمه، بیم، وحشت
داریرونَتَن= dãrirunatak ترسیدن، وحشت کردن
داریرونَم= dãrirunam می ترسم، واهمه ـ دلهره ـ بیم ـ هراس ـ وحشت دارم
داریرونید= dãrirunid ترسید، وحشت کرد
داریشْن= dãrishn ـ 1ـ باید داشت 2ـ دارِش، نگهداری، پاسداری، محافظت، حفاظت، حراست، مراقبت، مواظبت، توجه 3ـ تملک، تصاحب
داریشْنیک= dãrishnik داشتنی، قابل تملک، نگاه داشتنی، قابل حفاظت
داریشْنیْه= dãrishnih داشتگی، تملک، تصاحب، نگاهداری، حفاظت، محافظت
ــ اَپاچ داریشنیه= apãch dãrishnih بازداشتگی، منع، نهی
دارین= dãrin چوبین، چوبی، از چوب
داریند= dãrind دارند
دارینَک= dãrinak (= دانینَک) میوه های دانه ـ هسته دار
دارَیَووَش= dãrayavush (سنسکریت: دارَیَ: دارا) داریوش (پارسی باستان)
داس= dãs داس
داستان= dãstãn داستان
داستوبَر= dãstubar وزیر
داسَر= dãsar هدیه، سهم، کادو، مقرری، مستمری
داشت= dãsht داشت
داشتار= dãshtãr ـ 1ـ دارنده، مالک، صاحب 2ـ محافظ، مراقب
داشتاریْه= dãshtãrih ـ 1ـ دارندگی، تملک، تصاحب 2ـ حفظ، محافظت، حفاظت، مراقبت
داشتَک= dãshtak داشته، نگهداشته، ذخیره
داشتَن= dãshtan ـ 1ـ داشتن، دارا ـ حاوی ـ شامل ـ مالک ـ صاحب بودن 2ـ نگهداری ـ پاسداری ـ مراقبت ـ محافظت ـ حفاظت ـ مواظبت ـ حراست کردن3ـ دوری ـ پرهیز ـ اجتناب ـ حذر کردن 4ـ پنداشتن، گمان ـ خیال ـ تصور کردن
ــ پَت ... داشتن= pat…dãshtan چیزی را تصور ـ خیال ـ فرض کردن
ــ پَد ... داشتن= pad…dãshtan (= پت... داشتن)
داشتی= dãshti دارد
داشْن= dãshn هدیه، کادو
داشْنیک= dãshnik به صورت هدیه
داغ= dãq داغ، نشان، علامت، نشانی که به روگای (= در اثر) سوختن در پوست پدیدار می شود
داک= dãk (= داغ)
داکِکونَتَن= dãkekunatan کوفتن، کوبیدن
داکیا= dãkyã پاک، ناب، خالص
داکینا= dãkinã مغ، موبد، روحانی
دال= dãl سنگ خارا
دالمَن= dãlman ـ 1ـ عقاب، عقاب سیاه 2ـ کرکس، لاشخور
دام= dãm ـ 1ـ آفریده، مخلوق 2ـ دام، تله، تور 3ـ گاو، گوسفند، بز، شتر
ــ سْپَندمَت دام= spandmat dãm مخلوق سپنت آرمئیتی
ــ فْرَتوم دام= fratum dãm آفریده ی نخستین، مخلوق اولیه
ــ وهومَن دام= vohuman dãm آفریده ی بهمن
دامات= dãmãt داماد
داماتیْه= dãmãtih دامادی
داماد= dãmãd داماد
دامادیْه= dãmãtih دامادی
دامان= dãmãn (دام + ان)آفریدگان، مخلوقات
دام اود دَهیشْن= dãm ud dahishn آفریدگان، مخلوقات
دامبِر= dãmber تمسخر، مسخره، استهزا، ریشخند
دام پَروَرتاریْه= dãm parvartãih پرورش ـ تربیت آفریدگان
دامدات نَسک= dãnãihã نام یکی از نسک های گم شده ی گروه «هاتک مانسریک» که چکیده ای از آن در کوراس (= کتاب) هشتم دینکرت آورده شده و در باره ی پیدایش جهان می باشد. ژیدِر (= منبع) کوراس «بندهشن»، همین دامدات نسک بوده است. بخشی از این نسک که در باره ی آفرینش مینوی (= روحی، معنوی) پیش از آفرینش فیزیکی است در وندیداد پهلوی آورده شده است.
دام دَهیشنیْه= dãmdahishnih آفریدگاری
دامَک= dãmak آفریده، مخلوق
ــ مینوک دامَک= minuk dãmak روح مخلوقات
دام مِنیتاریْه= dãm menitãrih اندیشه ی آفرینش، فکر تولیدی
دامیْه= dãmih فرزند، اولاد
دان= dãn ـ 1ـ دان، دانه، تخم، بذر 2ـ پسوند پیگال (= ظرف) مانند: نمکدان و ویاک (= مکان) مانند: زندان؛ زِن= هوش + دان: جای هوشیاری 3ـ بدان، آگاه باش
دانائیها= dãnãihã خردمند، اندیشمند، فرزانه، عاقل، فهمیده، با شعور، متفکر، حکیم
داناک= dãnãk دانا، عاقل، با استعداد، با هوش، تیزهوش
داناک اوشیْه= dãnãk ushih تیز هوشی
داناک اومَند= dãnãk umand دانامَند، عاقل، دانشمند، حکیم
داناک گوویشْن= dãnãk guvishn خردمند گفتار، کسی که سخنانش خردمندانه است
داناکِنیتَن= dãnãkenitan دانا ـ آگاه ـ مطلع ـ با خبرکردن
داناک هوشیْه= dãnãk hushih تیز هوشی
داناکیْه= dãnãkih دانائی، علم، آگاهی، استحضار
داناکیها= dãnãkihã دانایانه، عاقلانه، هوشمندانه
داناگ= dãnãg (= داناک)
داناگ اوشیْه= dãnãg ushih (= داناک اوشیْه)
داناگ اومَند= dãnãg umand (= داناک اومَند)
داناگ گوویشْن= dãnãg guvishn (= داناک گوویشْن)
داناگِنیتَن= dãnãgenitan (= داناکِنیتَن)
داناگ هوشیْه= dãnãg hushih (= داناک هوشیْه)
داناگیْه= dãnãgih (= داناکیْه)
داناگیها= dãnãgihã (= داناکیها)
دانَک= dãnak دانه، تخم، بذر
دانَک کَش= dãnak kash دانه کش، مورچه
دانَگ= dãnag دانه، تخم، بذر
دانگ= dãng ـ 1ـ دانگ، یک ششم 2ـ سکه
دانْم= dãnm (اوستایی: دِهمو dehmo) ـ 1ـ مردم، ملت 2ـ فرآورده، محصول، ثمره، نتیجه
دانِنَک= dãnenak (= دارِنَک، دارینَک، دانینَک) میوه های دانه ـ هسته دار
دانِنیتَن= dãnenitan آموزاندن، دانا کردن
دانِنیشْن= dãnenishn دانش، علم
دانوک= dãnuk (= جانوک) زانو
دانیستَن= dãnistan دانستن، شناختن، فهمیدن، درک کردن
دانیشْن= dãnishn دانش، علم
دانیشْن اومَند= dãnishn umand دانشمند، عالم
دانیشْن شْناسیْه= dãnishn shnãsih دانش شناسی، احاطه بر علوم
دانیشْن کامَک= dãnishn kãmak دانشجو، طلبه
دانیشْنومَند= dãnishnumand دانشمند، عالم
دانیشنیک= dãnishnik دانشی، علمی
دانیشنیْه= dãnishnih دانایی، عالم بودن
دانیشنیْها= dãnishnihã دانشانه، عالمانه
دانیم= dãnim بدانیم یا می دانیم، بشناسیم یا می شناسیم، بفهمیم یا می فهمیم
دانینَک= dãninak میوه های دانه ـ هسته دار
دانینیتَن= dãninitan (= دانِنیتَن) آموزاندن، دانا کردن
دانینیشْن= dãninishn (= دانِنیشن) دانش، علم
دانیهیت= dãnihit بدانند
دانیهیتَن= dãnihitan دانستن، فهمیدن، درک کردن
داوَر= dãvar داور، قاضی، دادستان
داوَریْه= dãvarih داوری، قضاوت
داهیوپَد= dãhyupad رئیس جمهور، شاه، نخست وزیر
دایَک= dãyak دایه، پرستار
دایَکانِنیتار= dãyakãnenitãr شیر دهنده، پرستار بچه
دایَکانِنیتَن= dãyakãnenitan دایگی ـ پرستاری کردن
دایَکانیْه= dãyakãnih دایگی، پرستاری
دایَکیْه= dãyakih دایگی، پرستاری
دایَگ= dãyag (= دایَک)
دایَگیْه= dãyagih (= دایکیه)
داییتی= dãyiti (= دائیتی) نام رودخانه ای است
دَبا= dabã زر، طلا
دَبر= dabr ـ 1ـ فریبکار، گناهکار، مجرم 2ـ تیره رنگ، غلیظ
دَبیهون= dabihun خنده، مزاح، شوخی
دَبیهونَم= dabihunam می خندم، مزاح ـ شوخی می کنم
دَبیهونید= dabihunid خندید، مزاح ـ شوخی کرد
دَبیهونیستَن= dabihunistan خندیدن، مزاح ـ شوخی کردن
دَپر= dapr (= دَبر)
دَت= dat دد، وحشی
دَپیر= dapir دبیر، کارمند، نویسنده، منشی، کاتب
دَپیران= dapirãn نام سومین آسرَم (= طبقه اجتماعی) در زمان ساسانیان
دَپیریْه= dapirih دبیری، نویسندگی، کتابت
دِپیریْه= depirih دبیره، خط
دَجبامون= dajbãmun سؤال، مسئلت، تقاضا، استعلام، درخواست
دَجبامونَم= dajbãmunam سؤال ـ مسئلت ـ تقاضا ـ استعلام ـ درخواست می کنم
دَجبامونید= dajbãmunid سؤال ـ مسئلت ـ تقاضا ـ استعلام ـ درخواست کرد
دَجبامونیستَن= dajbãmunistan سؤال ـ مسئلت ـ تقاضا ـ استعلام ـ درخواست کردن
دَخش= daxsh چیز، شیء
دَخشَک= daxshak ـ 1ـ نشان، علامت، لکه 2ـ خصوصیت، ویژگی، خصیصه 3ـ جنس، نوع 4ـ خبر، آگهی، اخطار 5ـ شگفتی، تعجب 6ـ پیشگویی 7ـ پیدا، نمایان، آشکار، ظاهر، هویدا، واضح، صریح، بدیهی 8 ـ وظیفه، تکلیف، شغل، کار، پیشه، حرفه 9ـ یاد، حافظه 10ـ خونی که از زنان در هر ماه می رود
ــ از دَخشَک هیشتَن= az daxshak hishtan از یاد بردن، فراموش کردن
ــ پَت دَخشَک داشتن= pat daxshak dãshtan به یاد داشتن
دَخشَک اومَند= daxshak umand ـ 1ـ نشان دار، پیدا، نمایان، روشن، معلوم، صریح، واضح، هویدا 2ـ زن حائض
دَخشَک اومَندیک= daxshak umandik دارای خصوصیت ـ ویژگی
دَخشَک اومَندیْه= daxshak umandih نشان داری، وضوح، صراحت، تصریح، ظهور
دَخشَکِنیتار= daxshakenitãr نشانگر، نشان دهنده، آشکار ـ نمایان ـ معلوم ـ ظاهر کننده
دَخشَکِنیتَن= daxshakenitan نشان دادن، نمایان ـ آشکارـ هویدا ـ ظاهر ـ معلوم کردن
دَخشَکومَند= daxshakumand (= دَخشَک اومند)
دَخشَکومَندیْه= daxshakumandih (= دَخشَک اومَندیْه)
دَخشَکیْه= daxshakih ـ 1ـ نشان داری 2ـ خصوصیت، خصیصه، ویژگی 3ـ اخطار 4ـ ظهور، ثبوت
ــ پیش دَخشَکیْه= pish daxshakih نخستین اخطار
دَخشَگ= daxshag (= دَخشَک)
دَخشَگ اومَند= daxshag umand نشاندار
دَخشَگومَند= daxshagumand نشان دار، دارای علامت
دَخشَگومَندیْه= daxshagumandih نشان داری، علامت داری
دَخم= daxm (= دَهْم) پرهیزکار، پارسا
دَخمان= daxmãn پرهیزکار، پارسا، متقی
دَخمَک= daxmak دخمه، گور، قبر. در لاکشَن (= اصطلاح) زرتشتیان، آنگان (= محوطه) ماندالی (= دایره ای) است که مردگان را آن جا می گذارند تا لاشخوران گوشت آنها را بخورند سپس استخوان ها را به خاک می سپارند
دَخمَکیستان= daxmakistãn گورستان، قبرستان
دَخمَگ= daxmag (= دَخمک)
دَخمَگِستان= daxmagestãn (= دخمکیستان)
دَخمیست= daxmist (اوستایی: دِخشمَئیتیش) بیابان، دشت
دَد= dad (= دَت) حیوان وحشی
دِدال= dedãl گُل
دَدِستَن= dadestan موضوع، مسئله، قضیه
دَدمونِس= dadmunes رشد، نمو، ترقی
دَدمونِستَن= dadmunestan رشد ـ نمو کردن
دَدْو= dadv ـ 1ـ آفریننده، آفریدگار، خداوند، خالق 2ـ دی ماه
دَدْو ایی آتور= dadv i ãturدی به آذر، نام روز هشتم ماه
دَدْو ایی دین= dadv i dinدی به دین، نام روز بیست و سوم هر ماه
دَدْو پَت آتور= dadv pat ãtur(= دَدْو ایی آتور)
دَدْو پَت میتر= dadv pat mitrدی به مهر، نام روز پانزدهم هر ماه
ــ روچ ایی دَدْو= ruch i dadvدی به مهر، نام روز پانزدهم هر ماه
ــ ماه ایی دَدْو= mãh i dadvدی ماه
دَر= dar ـ 1ـ در، درب، دروازه 2ـ خانه، منزل، مسکن 3ـ دربار، کاخ 4ـ پایتخت 5 ـ اندر، داخل، درون، میان
دِر= der سوارکار
دَرّ= darr جرح، ریشه ی یات (= فعل) دریدن
دْراز= drãz دراز، طولانی، طویل
دْراژ= drãž دراز، طولانی، طویل
دْراغان گوویشنیْه= drãqãn guvishnih پر حرفی، وراجی
دَرّاک= darrãk فاسد، تباه، خراب
دِرانا= derãnã بزرگ، گسترده، وسیع
دْراناک= drãnãk سرود، شعر، سرایش، شاعری
دَر اَندَرزپَت= dar andarzpat مشاور دربار ـ شاه ـ رئیس جمهور ـ نخست وزیر
دَر اَندَرزپَتیْه= dar andarzpatih مشاوره دربار ـ شاه ـ رئیس جمهور ـ نخست وزیر
دْراه= drãh فریاد، نعره
دْراهیتَن= drãhitan فریاد ـ نعره کشیدن، زنگ زدن
دْرای= drãy (= دْراه)
دَرای= darãy زنگ
دْرایان جَویشْن= drãyãn javishn گناه سخن گفتن هنگام پیتو pitu (= غذا) خوردن
دْرایان ژوییشْنیْه= drãyãn žuyishnih (= دْرایان جَویشْن)
دْرایِنیتار= drãyenitãr زبان دراز، کسی که بلند سَژ (= حرف) می زند
دْراییتَن= drãyitan (= دْراهیتَن)
دْراییدَن= drãyidan (= دْراهیتَن)
دْراییشْن= drãyishn دِرایِش، صدای بلند، نعره
دَربَند= darband ـ 1ـ در، دروازه، ورودی 2ـ سد 3ـ استحکامات نظامی
دَرباس= darbãs کاخ، قصر
دَرپاس= darpãs کاخ، قصر
دَرپان= darpãn دربان
دَرپان سَردار= darpãn sardãr فرمانده دربانان
دَرپوست گاس= darpust gãs تکیه گاه، پناهگاه، دژ دفاعی
دَرپوشت= darpusht دژ، استحکامات
دَرپوشتیْه= darpushtih ـ 1ـ دژ دفاعی، استحکامات نظامی 2ـ دفاع، پدافند
دَرت= dart درد، رنج، غصه، غم
دَرت اومَند= dart umand دردمند، رنجور
دَرت زَتار= dart zatãr درد زدا، نابود کننده ی درد، مُسکِن، آرامبخش
دَرتَک= dartak رنجور، دردمند، غصه دار، غمگین
دَرتکَر= dartakar دردآور
دَرتْمال= dartmãl دردناک
دَرتِنیتار= dartenitãr درد ـ رنج ـ غصه ـ غم پدید آورنده
دَرتِنیتَن= dartenitan درد ـ رنج ـ غصه ـ غم پدید آوردن
دَرتومَند= dartumand (= درت اومند) دردمند، رنجور
دَرتیْه= dartih دردی، رنجوری
دِرجانیْه= derjãnih عمر دراز داشتن
دْرَخت= draxt درخت
دْرَخت ایی آسوریک=draxt i ãsurik درخت آسوریک. دیوان اَفشی (= شعری) است با 800 واژه به کَرپ (= صورت) هم ویژاری (= مناظره) میان درخت خرما و بز که در آن هر کدام به بیان پِراپان (= فواید) خود می پردازد و سرانجام بز پیروز می شود. این نوشته به زبان پهلوی اشکانی و به اَفش بوده ولی در زمان ساسانیان دستکاریی هایی در آن شده که اَوَسات (= در نتیجه) زبان پیراب یکدست نیست. با این همه ساختمان اَفشی پیراپ (= کتاب) در بسیاری جاها ویچین (= تشخیص) دادنی است.
دِرَخم= deraxm دِرهم، سوپان (= واحد) پول زمان اشکانیان که از هیران (= نقره) ساخته می شد و گَریم (= وزن) آن گاهی بیش تر و گاهی کم تر از چهار گرم بوده است
دْرَخْم= draxm (= دِرَخم)
دَرد= dard درد
دَرد اومَند= dard umand دردمند، رنجور
دَرز= darz درز، شکاف
دَرزاک= darzãk خیاط
دَرزیک= darzik دوخته شده، درز گرفته ـ رفو شده
دَرزیگ= darzig (= درزیک)
دَرغام= dargãs دَرگام یا درغان شهری است در سُغد تاجیکستان
دْرَفش= drafsh درفش، پرچم
دْرَفشدار= drafshdãr درفشدار، پرچمدار
دْرَفشیتَن= drafshitan ـ 1ـ به اهتزاز درآمدن 2ـ درخشیدن
دْرَفشیدَن= drafshidan (= دْرَفشیتَن)
دْرَفشنیک= drafshnik درفشان، پرچم به اهتزاز درآمده
دَرَّک= darrak دره
دَرَک= darak ـ 1ـ فصل، بخش 2ـ موضوع
دَرگ= darg دراز، طویل، طولانی
دَرگ اَپَر رَویشنیْه= darg apar ravishnih ـ 1ـ سنت دیرین 2ـ پیشرفت زیاد
درگاس= dargãs (= درگاه)
درگام= dargãm نام شهری بوده است
درگام روت= dargãm rut درگام یا درگان یا درغم، نام رودی در سغد در تاجیکستان است
درگاه= dargãh ـ 1ـ درگاه، آستانه 2ـ پیشگاه، حضور
دْرَم= dram درم، نام پول ایران باستان
دِِرِم= derem (= سروش) نام ایزد فرمانبرداری که پاسدار مانوها (= انسان ها) به ویژه زرتشتیان است. (نگاه کنید به: سروش)
دَرمان= darmãn درمان، چاره، علاج
دَرمانیشنیْه= darmãnshnih درمان، علاج
دَرمانیْه= darmãnih درمانی
دَرمانیها= darmãnihã درمانانه، چاره مندانه، از راه درمان
دْرَمَنَک= dramanak اَفسَنتین، خاراگوش (گیاهی است)
دْرَمَنَگ= dramanag (= دْرَمَنَک)
دْرَنای= dranãy (= دْرَهنا= drahnã طول، درازا
دْرَنج= dranj ـ 1ـ حرف، سخن، صحبت 2ـ پایدار، ثابت قدم، مصر، پشتکاردار
دْرَنجِنیتَن= dranjenitan ـ 1ـ بستن، سفت ـ محکم کردن 2ـ گفتن، تکرار ـ زمزمه ـ ادا ـ مرور کردن، از بر ـ حفظ خواندن
دْرَنجیتَن= dranjitan ـ 1ـ صحبت ـ گفتگو ـ مذاکره ـ زمزمه کردن 2ـ تکرار کردن نوشته، مکرر خواندن
دْرَنجیدَن= dranjidan (= دْرَنجیتَن)
دْرَنجیشْن= dranjishn ـ 1ـ سرودن، شعر گفتن، شاعری، زمزمه، تکرار، مرور 2ـ صحبت، گفتگو
دْرَنجیشْنیْه= dranjishnih صحبت ـ گفتگو ـ مذاکره ـ زمزمه کردن
ــ خوپ دْرَنجیشْنیْه= xup dranjishnih خوب صحبت کردن
دْرَنچِشْن= drancheshn درنگ ـ مکث ـ تعلل کردن
دْرَنچِند= dranchend باز گویند، تکرار کنند
دْرَنگ= drang ـ 1ـ قوی، محکم، سفت، سخت، ثابت، پایدار 2ـ طول، مدت، ادامه
دِرَنگ= derang درنگ، مکث، تأخیر
دِرَنگ خْوَتای= derang xvatãy صبر خدایی
دِرَنگیْه= derangih درنگی، مدت تأخیر
دْرَنوگَ= dranuga دروغ، تقلب (پارسی باستان)
دْرو= dru (لری: دورو duru) ـ 1ـ دروغ 2ـ درو، برداشت کشت
دْرواسْپ= drvãsp نام یکی از ایزدان
دْرَوانْک= dravãnk رعد
دَروای= darvãy فضا
دْروبوشت= drubusht دِژ، حصار، قلعه، استحکامات نظامی
دْروبوشتیْه= drubushtih ـ 1ـ دِژ، قلعه، حصار، استحکامات نظامی 2ـ دفاع
دْروپوشت= drupusht (= دروبوشت)
دْروپوشتیْه= drupushtih (= دْروبوشتیْه)
دْروت= drut ـ 1 درود، سلام، تحیت 2ـ درودگری، نجاری
دْروتگَر= drutgar درودگر، نجار
دْروتَن= drutan درو کردن، برداشت محصول
دَروتَن= darutan درو ـ قطع کردن، بریدن
دْروتیْه= drutih درود، سلام
دَروج= daruj دیو بدی
دْروج= druj دروغ، دیو، نماد بدی، تزویر
ــ دیو دْروج= div druj دیو دروغ، نماد بدی
ــ میتروک دْروج= mitruk druj پیمان شکن، مهر دروغ، مزور
دْروجان= drujãn دیوهای دروغ، دروغ ها
دْروجَستَک= drujastak اغفالگر، فریبکار، مزور، حقه ـ کلک ـ نیرنگ باز، حیله گر، مکار
دْروج گوماناکیْه= druj gumãnãkih سوء ظن، بدگمانی
دْروجَن= drujan دروغزن، متقلب، فریبکار، کلاهبردار، مزور
دْروجَنیْه= drujanih دروغزنی، تقلب، فریبکاری، کلاهبرداری، تزویر
دْروجَنیْها= drujanihã به دروغ، متقلبانه، فریبکارانه، کلاهبردارانه، مزورانه
دْروجوک تَمان= drujk tamãn جایگاه دروغگو، دوزخ
دْروجیتَن= drujitan دروغ گفتن، تقلب ـ تزویر کردن
ــ اَپَر دْروجیتَن= apar drujitan پیمان ـ عهد شکستن
دْروجیشْن= drujishnih فریبکاری، پیمان شکنی، دروغگویی، تزویر
دْروجیشْنیْه= drujishn فریب، پیمان شکنی، دروغ، تزویر
دْروجیْه= drujih کذب، دروغ، مکر، حیله، خدعه، نیرنگ، کلک، حقه، تزویر
دْروچ= dranch دروغ، کذب
دْروختَن= druxtan دروغ گفتن، گول زدن، اغفال کردن، فریب دادن
دْروختاریْه= druxtãrih دروغگویی، اغفال، فریب
دْرود= drud درود، سلام، تندرستی، سلامتی، کامیابی، موفقیت
دْرو دادوَریْه= dru dãdvarih (= دروغ دات وَریه) قضاوت دروغ
دْرودَن= drudan درو کردن
دْرودیسْت= drudist درست، سالم، صحیح، راست، حقیقی، واقعی، عادل
دْرودیسْت کاریگَر= drudist kãrigar درستکار
دْرودیسْت گوهْر= drudist gohr پاکنژاد ـ سرشت، درست گوهر
دْرودیسْتیْه= drudistih درستی، راستی، صحت، سلامتی
دْروز= druz دروغ، دیو، نماد بدی
دْروزَن= druzan دروغزن، دروغگو، متقلب
دْروزَن کَرتَن= druzan kartan فریب دادن، گول زدن، اغفال کردن
دْروزَنیْه= druzanih دروغزنی، دروغگویی، تقلب
دْروژ= druž دروغ، کذب، تقلب
دْروژَن= družan دروغ، خلاف حقیقت ـ واقع، تقلبی
دْروژَنکَر= družankar دروغگو، متقلب، کاذب
دْروژَنیْه= družanih دروغزنی، دروغگویی، تقلب، اغفال
دْروژیتَن= družitan دروغ گفتن، تقلب کردن
دْروژیْه= družih دروغ، ناراستی، غیر واقعی ـ حقیقی، تقلب
دْروست= drust ـ 1ـ درست، صحیح، حقیقی، واقعی، کامل، جامع، بی نقص 2ـ درخور، بجا، مناسب
دْروستَ بِد= drusta bedرئیس پزشکان ـ بیمارستان
دْروست پَت= drust pat رئیس پزشکان ـ بیمارستان
دْروست چَشمیْه= drust chashmih حسن ظن ـ نظر، خوشبینی
دروست روویشْنیْه= drust ruvishnih درست روشی
دْروست رَویشنیْه= drust ravishnih بهداشت سلامتی
دْروست ویر= drust vir سلامتی روانی، حافظه سالم
دْروستیْه= drustih درستی
دْروستیْها= drustihã به طور کامل، یک دست، کاملاً درست
دْروش= drush ـ 1ـ داغ روی پوست 2ـ دروغ، فریب، تقلب، کلک، کلاهبرداری، حقه، نیرنگ، خدعه، مکر، حیله 3ـ تنبیه، مجازات
دْروشت= drusht درشت، گُنده، سخت، زبر، جدی
دْروشت آواز= drusht ãvãz درشت آواز، بلند آوا
دْروشت اِواچ= drusht evãch درشت آواز، صدا بلند
دْروشت اِواچیها= drusht evãchihã به آوای ـ صدای بلند
دْروشتیْه= drushtih درشتی، زبری، خشونت
دْروشَک= drushak ویران، خراب، منحط
دْروشَگ= drushag (= دْروشَک)
دْروشُم= drushom داغ، نشانه، علامت
دْروشوم= drushum داغ، نشانه، علامت
دْروشیتَن= drushitan ـ 1ـ داغ ـ نشان کردن کردن 2ـ دروغ گفتن، فریب دادن، نیرنگ ـ کلک زدن، کلاهبرداری ـ حقه بازی ـ خدعه ـ مکر ـ حیله گری ـ تقلب کردن 3ـ تنبیه ـ مجازات کردن
دْروشیدَن= drushidan (= دْروشیتَن)
دْروغ= druq دروغ، تقلب
دْروغ اَداتَستانیْه= druq adãtastãnih ظلم حکومتی، بی عدالتی قضایی
دْروغ دات وَریْه= druq dãtvarih قضاوت ناعادلانه، دروغ در دادگری
دْروغزَن= druqzan دروغگو
دْروغ گُفتار= druq goftãr دروغگو، کذاب
دْروغ گوویشْن= druq guvishn دروغگو، کذاب
دْروغ گوویشْنیْه= druq guvishnih دروغگویی
دْروغیْه= druqih دروغین، دروغی، تقلبی
دْروگ= drug دروغ، تقلب
دْروگیْه= drugih دروغ پردازی، تقلب کاری
دْرون= drun ـ 1ـ کمان 2ـ گردِه های کوچک نان گوژَک (= فطیر) 3ـ بخشش، عطا 4ـ درو (ریشه ی درودَن)
ــ سْروش دْرون= srush drunدر آئین زرتشتی، نانی که به نام ایزد سروش داده می شود
ــ هوم دْرون= hum drun نانی که به نام ایزد هوم داده می شود
دْرَوَند= dravand دُروَند، کافر، ملحد، بی دین، گناهکار
دْرَوَندیْه= dravand دُروَندی، کفر، الحاد، بی دینی، گناهکاری
دْرون یَشتَن= drun yashtan تقدیس کردن نان گوژَک (= فطیر)
دْرونیْه= drunih اغفال، فریب
دْروو= druv دروغ، کذب، تقلب
دْروواسْپ= druvãsp ته ـ انتهای تیر
دْروواسَکان= druvãsakãn از اهریمنان
دْرووَند= druvand (= دْرَوَند)
دْرووَند زاتَک= druvand zãtak گمراه زاده، بی دین زاده
دْرووَندیْه= druvand (= دْرَوَندیْه)
دْروویسْت اَنّام= druvist ãnnãm تندرست، دارای بدنی سالم
دْرووییسْت= druvyist تندرست، درست، سالم، بی عیب ـ نقص، کامل، جامع
دَرهَم= darham ـ 1ـ درهم، غاتی، مخلوط 2ـ پریشان، رنجور
دْرَهْم= drahm دِرهم، پول
دِرهَم= derham خشم، عصبانیت، خشونت، قهر
دْرَهنا= drahnã درازا، طول
ــ دوسال دْرَهنا= du sãl drahnãبه طول ـ در طول ـ طی دو سال
ــ سال دْرَهنا= sãl drahnã به طول ـ در طول ـ طی یک سال
ــ ماه دْرَهنا= mãh drahnã به طول ـ در طول ـ طی یک ماه
دْرَهناد= drahnãd (= درهنا)
دْرَهنای= drahnãy طول، درازا
دَرهَندَرزبِد= dar handarzbed (= دَرهَندَرزپَت)
دَر هَندَرزپَت= dar handarzpat مشاور دربار ـ شاه ـ رئیس جمهور
دَر هَندَرزپَتیْه= dar handarzpatih مشاوره دربار ـ شاه ـ رئیس جمهور
دَرَیَ= daraya دریا (پارسی باستان)
دْرَیا= drayã دریا
دْرَیاب= drayãb دریا
دْرَیابار= drayã bãr دریابار، دریاکنار، کنار ـ ساحل دریا
دْرَیاپ= drayãp دریا
دَریاپ= daryãp دریا
دْرَیاوَرزی= drayã varzi دریانوردی
دْرَیاه= drayãh دریا (پارسی باستان)
دَریتار= daritãr درنده
دْریتار= dritãr جراح، درنده، شکافنده
دَریتَن= daritan دریدن، پاره کردن
دْریتَن= dritan جراحی کردن، دریدن، شکافتن
دَریدَن= daridan (= دریتن)
دْریست= drist درست، صحیح
دْریغوش= driqush درویش، فقیر
دْریغوش دایَکا نِنیتار= driqush dãyakã nenitãr یار فقیران ـ درویشان، اهل خیر
دَریک= darik ـ 1ـ نام پول زمان داریوش اول که از ژُوان (= طلا) ناب ساخته می شد 2ـ درباری (پارسی باستان)
دَریک بَذ= darik baz وزیر دربار
دَریک پَت= darik pat وزیر دربار
دَریگ بِد= darig bed وزیر دربار
دْریگوش= drigush درویش، فقیر
دْریم= drim بلغم؛ در ایدوم (= اصطلاح) پزشکی لِمیژ (= قدیم)، یکی از دوژان (= اخلاط) چهارگانه ی کِهرِپ (= بدن).
دْریمَک= drimak گیاه یوت (= ضد) کرم روده
دْرینیشن= drinishn جراحی، دریدن، شکافتن
دْریوش= driyush درویش، فقیر
دْریوشیْه= driyushih درویشی، فقر
دَز= daz داغ، نشان، علامت
دِز= dez دز، دژ، قلعه، استحکامات
دِزیتَن= dezitan دژ ـ قلعه ـ استحکامات ساختن
دَزیتَن= dazitan داغ کردن
دَزیدَن= dazidan داغ کردن
دَزیشْن= dazishn داغ کردن پوست با آهن
دِژ= dež دژ، دز، قلعه، استحکامات
دِژ ایی نیپیشْت= dež i nipisht دژنوشت، آرشیو ـ کتابخانه سلطنتی، کتابخانه ملی
دُژد= dožd دزد
دُژدان= doždãn دزدان
دَست= dast ـ 1ـ دست 2ـ دست ژامَک (= لباس) 3ـ توانایی، قدرت 4ـ حکم، رأی، قضاوت، داوری
ــ اوستان دَست= ustãn dast دست به آسمان بلند کرده
ــ اوستان دَستیْه= ustãn dastih دست به آسمان بلند کردن
دَست اَفزار= dast afzãr ابزار، آلت، وسیله
دَستاموک= dastãmuk دست آموز، اهلی
دَستان= dastãn نام یکی از فرزندان سام
دَست اومَند= dast umand دستمند، نیرومند
دست ایی یامَک= dast i yãmak یک دست لباس
دَسترنج= dastranj کار دستی سخت
دَستشوی= dastshuy گومیز ـ پیشاب ـ چُرکَه ـ ادرار گاو که برای شستن به کار می بردند
دَستشوی کَرتَن= dastshuy شستن با پیشاب گاو
دَستَک= dastak ـ 1ـ دسته، گروه 2ـ دسته، دستگیره 3ـ سِری، یک دست از هر چیز 4ـ گناه، جرم
دَستکاریْه= dastkãrih دستکاری، کاردستی
دَست کَرت= dast kart ـ 1ـ دست ساز، ساخته ی دست 2ـ دستگرد، دستجرد، روستا، آبادی، دهات 3ـ مِلک، دارایی 4ـ نام شهر خسرو دوم
دَست کیرْت= dast kirt دستگرد، دستجرد
دَست کیروکیْه= dast kirukih کار ـ صنایع دستی
دَستَگ= dastag (= دَستَک) 1ـ دسته، گروه 2ـ دسته، دستگیره 3ـ سِری، یک دست از هر چیز 4ـ گناه، جرم
دَست گْرَو= dast grav گرفتار، اسیر، دستگیر شده
دَستگروب= dastgrub جایزه
دَست گْرَویْه= dast gravih گرفتاری، اسارت
دَستگیر= dastgir ـ 1ـ دستگیر، یاری کننده، دست گیرنده 2ـ دستگیر ـ بازداشت ـ اسیر شده
دَستگیْرد= dastgird (= دست کرت، دست کیرت) دستگرد، دستجرد، مِلک، زمین
دَستَگیْرد= dastagid (= دستگیرد)
دَست وَر= dastvar ـ 1ـ منشی دادگاه. در زمان ساسانیان او نیز جزو دادوَران (قاضیان) بوده و زمانی که می خواستند هر دو را (دادور و دست ور) با هم نام ببرند، به آنها رات می گفتند. امروزه به دست ور، بازپرس گفته می شود 2ـ وزیر 3ـ توانا، نیرومند 4ـ دانا و جهاندیده، کارکشته، با تجربه 5 ـ دستیار 6ـ موبد بزرگ زرتشتی
دَست وَرز= dastvarz دست ساز، ساخته ی دست
دَست وَرزَتار= dastvarzatãr شکننده ی دستور یا تِویش (= اقتدار) موبد بزرگ
دَست وَریْه= dastvarih ـ 1ـ منشی گری، بازپرسی 2ـ وزیری 3ـ توانایی، اقتدار، قدرت 4ـ دستیاری، کمک، معاونت 5 ـ اجازه، اختیار 6ـ امتیاز 7ـ رسم، قاعده 8 ـ قضاوت، داوری
دَست وَریْها= dastvarihã بنا به دستور، قانونی، قانوناً، شرعاً
دَست وَریْه بَوَندَکیْه= dastvarih bavandakih اوچ (= اوج) سِتین (= قدرت) یک دَست وَر یا موبد زرتشتی
دَستومَند= dastumand (= دست اومند) دستمند، نیرومند، قوی، قدرتمند
دَستووَر= dastuvar (= دَست وَر)
دَستیار= dastyãr دستیار، کمک، معاون
دَستیاریْه= dastyãrih دستیاری، کمک، معاونت
دَستیْه= dastih پسوندی که به برخی واژه ها افزوده می شود مانند گشاده دستی، خاک دستی
دَسَر= dasar (= تَچَر و تَجَر) (پارسی باستان)
دَشت= dasht دشت، بیابان
دَشتان= dashtãn حیض، پریود، عادت ماهانه
ــ زن ایی دَشتان= zan i dashtãn زن حائض
دَشتان اومَند= dashtãn umand زن حائض
دَشتانِستان= dashtãnestãn مانیش (= محل) ویژه زندگی زنان در روزهای خونریزی ماهانه
دَشتان ماه= dashtãn mãh روزهای خونریزی زنان در هر ماه
دَشتان مَرز= dashtãn marz کسی که در زمان خونریزی زن با او آمیزش کند؛ این کار در نزد ایرانیان باستان گناهی بزرگ بوده است
دَشتانومَند= dashtãnumand زن حائض
دَشتانیستان= dashtãnistãn (= دشتانستان)
دَشتانیک= dashtãnik زن حائض ـ پریود
دَشت ایی تازیکان= dasht i tãzikãn دشت تازیان، صحرای عربستان
دَشت ایی سوریک مانیشْن= dasht i surik mãnishn دشت آسوریان، بین النهرین بالا
دَشتَک= dashtak جنین، نطفه
دَشتیک= dashtik دشتی، بیابانی
دَشداسَک= dashdãsak نام کسی (پارسی باستان)
دَشم یَست= dashm yast (اوستایی: دَخشْمَئِستی) سوپان (= واحد) اندازه گیری دَرگ (= طول) به اندازه ی هشت هزار گام (6436 متر، 4 مایل)
دَشْن= dashn ـ 1ـ راست (دست راست) 2ـ سوی، سمت، جهت
دَشنَک= dashnak ـ 1ـ دشنه، چاقو، کارد 2ـ دیسان (= جناح) راست لشکر
دَشنَگ= dashnag (= دشنک)
دَشْنی= dashni حق
دَفت= daft نَفَس، دم، تنفس
دَفتَر= daftar دفتر
دَفتَن= daftan دمیدن، نفس کشیدن، تنفس کردن، وزیدن
دَفْر= dafr ـ 1ـ اغفال کننده، گول زننده، فریبکار 2ـ سیاه، تیره
دَفْر گاو= dafr gãv نام یکی از نیاکان فریدون
دَفیشن= dafishn دم، نفس، تنفس
دِفینه= defineh نویسنده، دبیر، کاتب
دُگدی= dogdi دختر
دَگْر= dagr (پارسی باستان: دَرگَ؛ اوستایی: دَرِگَ؛ پارت: دْرْگ) طولانی، طویل، دراز
دَگْرپَتّای= dagrpattãy دیرپای، پایا، مقاوم، با دوام
دَگْرخْوَتای= dagrxvatãy خدای جاویدان، فرمانروای ابدی ـ جاویدان
دَگْرخْوَدای= dagrxvadãy (= دَگْرخْوَتای)
دَگْرزمان= dagrzamãn زمان ذراز ـ طولانی
دَگْرزیویشْن= dagrzivishn دیر زی، دارای زندگی دراز ـ عمر طولانی
دَگْرَند= dagrand طویل، دراز
دَم= dam دم، نفس
دَمان= damãn زمان، وقت، فصل، موسم، دوره
دَمانَک= damãnak زمانه
دماوَند= damãvand دماوند
دُمباوَند= dombãvand نام باستانی دماوند
دَمدیمائی= damdimãi دریا
دَمدیمیا= damdimyã دریا
دَمِستان= damestãn جاویدان، پاینده، همیشگی، ابدی، دائمی
دَمَک= damak ـ 1ـ دما، گرما، حرارت 2ـ باد، بوران، توفان
دَمیا= damyã خون (واژه دم در اربی به واتای خون از همین واژه است)
دَمیتَن= damitan (= دَفتن) دمیدن، فوت کردن
دَمیستان= damistãn (دم + ایستان= زمین از دم زدن ـ هیناس (= نفس) کشیدن باز می ایستد) زمستان
دَمیستانیک= damistãnik زمستانی
دَمیشْن= damishn نفس نفس زدن
دَمیک= damik (= زَمیک) زمین
دَمیک چیهرَک= damik chihrak زمین چهره، مادی، خاکی، زمینی
دَمیگ= damig بادکش، هواکش، فن
دَمینَک= daminak دمینه، تنفس، باد زن، بادبزن، کولر، دم آهنگری
دَمینَگ= daminag (= دمینک)
دَنب= danb ساحل، کناره، کرانه، حاشیه
دَنباوَند= danbãvand دماوند
دَندان= dandãn (اوستایی: دَنتانَ) دندان
ــ هَویر دندان= havir dandãn دندان های پایین
دَندان فْرَشْن= dandãn frashn خلال دندان
دَندانَک= dandãnak دندانه
دَندانَگ= dandãnag دندانه
دَندیتَن= danditan بد سخن گفتن، چرت و پرت گفتن
دَنگ= dang میوه
دِنوتَک= denutak ماده، آژِل (= حیوان) ماده
دَو= daw دو، ریشه ی دویدن
دو= du,do دو
دوآپدان= duãpdãn دو آبدان، دارنده ی دو آبدان (= سطل)، برج دلو
دوآن= duãn جفت، زوج
دوئوم= du um دوم
دوئومین= du umin دومین
دوئیسْر= duisr ـ 1ـ چشم، دیده، نظر، نگاه 2ـ چشم دل، بصیرت
دوئیسَر= duisar (= دوئیسر)
دوئنیا= duinã دوم، المثنی
دوئیْه= duih (= دُئیه) دو بودن، المثنی، ثنویت
دْوات= dvãt جفت، زوج، مثنیریال تثنیه
دو اَخوانیک= du axvãnik دو جهانی
دو اَخوانیگ= du axvãnig دو جهانی
دْوار= dvãr در، درب
دْوارِنیتَن= dvãrenitan دواندن، به حمله واداشتن
دْواریتَن= dvãritan دویدن، رفتن، حمله کردن
دْواریدَن= dvãridan (= دْواریتَن)
دْواریست= dvãrist رفت
دْواریستَن= dvãristan دویدن، شتافتن
دْواریشْن= dvãrishn رفتن، دویدن
دْواریشْنیْه= dvãrishnih دو (از دویدن)، حمله
ــ هَم دْواریشْنیْه= ham dvãrishnih گرد هم آمدن زیویکان (= موجودات) اهریمنی
دْوازدَه= dvãzdah دوازده
دَوازده= davãzdah دوازده
دَوازدهان= davãzdahãn دوازده ماه ـ برج
دْوازدَهان= dvãzdahãn دوازده ماه
دْوازدَهُم= dvãzdahom دوازدهم
دَوال= davãl ـ 1ـ دوال، تسمه، کمربند 2ـ فریب، نیرنگ، کلک، حقه، خدعه، حیله، مکر
دَوان= davãn دوان، در حال دویدن
دَوانیک= davãnik دوانیق، منصور دوانیقی سازنده ی بغداد
دو اِوَک= du evak یک دوم، نصف
دوبار= dubãr دو بار، تکرار، مکرر
دوبال= dobãl دَوال، تسمه
دوبَران= dubarãn نام ستاره ای است
دوبَرد= dobard هضم شده
دوبرید= dobrid خوک
دو بونیَشت هَنگار= du bunyasht hangar ثنویت گرا، معتقد به دو خدایی
دوبیرا= dobirã شمشیر، خنجر
دوپاد= du pãd دو پا، انسان
دوباوَند= dubãvand (= دوماوند) دماوند
دوپادان= du pãdãn دو پایان، انسان ها
دوپاذ= du pãz دو پا، انسان
دوپای= du pãy (= دوپاد) دو پا، انسان
دوپایان= du pãyãn (= دوپادان) دو پایان، آدمیان
دوپَتکَر= du patkar دوپیکر، جوزا، برج سوم از برج های دوازده گانه
دوپَهیکَر= du pahikar (= دوپَتکَر)
دوپَتیشتان= du patishtãn موجودات ـ جانداران دو پا
دوت= dut دود، بخار، ابر، مه
دوتاک= du tãk دو تا، دو بار، دو دفعه، دو مرتبه
دوتَک= dutak ـ 1ـ دوده، دودمان، تبار، نژاد، نسل، خانواده 2ـ دوده، گرده سیاه بازمانده از سوختن
دوتَکمان= dutakmãn دودمان، خاندان، قبیله، طایفه، عشیره
دوتوم= du tum دومین، المثنی، ثانوی
دوتیکَر= dutikar دوم، مثنی، تثنیه، المثنی
دوچاریْه= duchãrih مواجهه، برخورد
دوچْد= duchd دزد
دوچَندان= du chandãn دو چندان، دو برابر، مضاعف
دوخت= duxt دختر
دوختَر= duxtar دختر، دوشیزه
دوختَری= duxtarih دختری، دوشیزگی
دوختَن= duxtan ـ 1ـ دوختن 2ـ دوشیدن
دورانتاش= durãntãsh نام باستانی چغازنبیل در استان خوزستان در زمان ایلامیان (پارسی باستان)
دود= dud (= دوت) دود
دود= davad دونده، دوان
دودَگ= dudag دوده
دودیگَر= dudigar المثنی، دوم
دور= dur دور، بعید، فاصله دار
دورئوش= durush دور دارنده ی مرگ و بیماری، پِسنی (= صفتی) برای گیاه هوم
دورئوشیْه= durushih دور بودن از بیماری و مرگ
دوراسْرَو= durãsrav (اوستایی: دورَ ئِسروتَهِ dura esrutahe = مرد بلند آوازه ـ سرشناس ـ معروف ـ مشهور ـ در همه ی زمان ها) نام پسر منوچهر و یکی از نیاکان زرتشت، کسی که آوازه اش تا دوردست ها رفته است
دور اُمیت= duromit کسی که آرزوهای دراز دارد
دوراَیاپ= dur ayãp دوریاب، از دو یابنده، پِسَن (= صفت) مرگ است
دورشَتریک= durshatrik دور شهری، غریب
دورَک= durak ـ 1ـ دور، پیرامون، اطراف، گرداگرد 2ـ سطل، این واژه در زبان عربی دورق است به واتای (= معنی) سطل
دورکَرانَک= durakarãnak دورکرانه، بی انتها ـ حد ـ نهایت
دورگَر= durgar درودگر، نجار
دورگَریْه= durgarih درودگری، نجاری
دورنامیک= durnãmik نام کسی
دوروست= durust درست، صحیح، سالم، راست، حقیقی، واقعی
دوروست پَت= durust pat پزشک، طبیب
دوروشَسپ= durushasp نام پسر تور
دوروَند= durvand دُروَند، کافر، گمراه، بی دین، ملحد
دوروِنیشْن= dur venishn دوربین، کسی که چشمانش دور را خوب می بیند
دور ویتَرگ= dur vitarg دورگذر، صعب العبور، سخت گذر، راه دراز
دور ویدَرگ= durvidarg (= دور ویترگ)
دورهوویریْه= dur huvirih تیزهوشی
دورین= durin جفت، زوج
دوریْه= durih دوری، بعد مسافت، فاصله
دوز= duz ـ 1ـ شَرّ، دزد 2ـ بدوز (از دوختن)
دوزاپَستیْه= duzãpastih شریک دزد
دوز ایی دوزِن= duz i duzen دزد حرفه ای
دوزت= duzt دزد، سارق
دوزتیتَن= duztitan دزدیدن، سرقت کردن
دوزتیْه= duztih دزدی، سرقت
دوزد= duzd دزد، سارق
دوزیدَگ= duzidag دزدیده شده، مسروقه
دوزیدَن= duzidan دزدیدن، سرقت کردن
دوزدیْه= duzdih دزدی، سرقت
دوزِن= duzen دزدگونه، مانند دزد
دوزِنَک= duzenak نیش حشره
دوزَنگ= du zang دو پا، دو ساق پا
دوزَنگ توخمَک= du zang tuxmak از راسته ی دوپایان
دوزیتَک= duzitak دزدیده شده، مسروقه
دوزیتَن= duzitan دزدیدن، سرقت کردن
دوزیْه= duzih دزدی
دوژ= duž دزد، سارق
دوژد= dužd دزد، سارق
دوژداناگ= duždãnãg ـ 1ـ هفت خط، رند، کسی که راه های بد را بلد است 2ـ نادان، جاهل
دوژدَفت= duždaft دارای تنگی نفس
دوژدویَسریْه= dužduyasrih بد چشم، هیز
دوژدین= duždin دارای دین ناحق، بد دین
دوژگَند= dužgand بدبو، متعفن
دوژگَندیْه= dužgandih بدبویی، تعفن
دوژوار= dužvãr دشوار، سخت، مشکل
دوژیتَک= dužitak دزدیده شده، مسروقه
دوژیْه= dužih دزدی، سرقت
دوس= dus ـ 1ـ چسب 2ـ گچچ
دوسال دْرَهنا= du sãl drahnãبه طول ـ در طول ـ طی دو سال
دوسَت= du sat دویست
دوست= dust دوست، رفیق
دوستیْه= dustih دوستی، رفاقت
دوسَخوَن= du saxvan دو سخن، دو چهره، دو رو، منافق
دوسَر= dusar نام یکی از لشکرهای پادشاه هیره (حیره)
دوسرَو= dusraw (= دوشرَو) بدنام، رسوا (≠ خسرو)
دوسرَوِنیتَک= dusravenitak بی آبرو، بدنام، رسوا
دوسرَوِنیتَن= dusravenitan بی آبرو ـ بدنام ـ رسوا کردن
دوسرَویْه= dusravih بی آبرویی، بدنامی، رسوایی
دوسیتار= dusitãr شیر دوش، دوشنده
دوسیتَن= dusitan دوشیدن
دوسیشْن= dusishn دوشیدن
دوسین= dusin ـ 1ـ گچی، ساروجی 2ـ سفالی 3ـ چسبناک
دوسینگَر= dusingar گچکار، سفال ساز
دوسینیتَن= dusinitan گچکاری کردن، به هم چسباندن
دوش= dush ـ 1ـ دیشب 2ـ دوش، شانه 3ـ دیوانه، احمق، ابله 4ـ پیشوندی است به واتای (= معنی)زشت، بد 5 ـ شیر
دوش آپَک= dush ãpak بی آبرو، بدنام، رسوا
دوش آپَکیْه= dush ãpakih بی آبرویی، بدنامی، رسوایی، سوء معاشرت
دوش آکاس= dush ãkãs بداندیش، هفت خط، کسی که می داند چگونه باید بدی کند، کسی که همه راه های بد را بلد است
دوش آکاسیْه= dush ãkãsih دُش آگاهی، هفت خطی
دوش آگاه= dush ãgãh (= دوش آکاس)
دوش آگاهیْه= dush ãgãhih (= دوش آکاسیْه)
دوش آموخت= dush ãmuxt دُش آموخته، کسی که راه های بدکاری را آموخته
دوش آموختار= dush ãmuxtãr بدآموزنده، بدآموز
دوش آمودجیشْن= dush ãmudjishn کسی که ناهنجاری ـ بدی ـ گناه یاد می گیرد
دوش آموز= dush ãmuz بدآموز
دوش آموزیشْن= dush ãmuzishn آموزش بد
دوش آموزیشْنیْه= dush ãmuzishnih بدآموزی
دوش اَرز= dush arz بی ارزش، کم بها
دوشارْم= dushãrm ـ 1ـ مهر، عشق، علاقه، محبت 2ـ خوشی، لذت، کیف، رفاه، راحتی، آسایش، مطبوع، دلپذیر، دلنشین 3ـ احترام
دوشارَم= dushãram (= دوشارم)
دوشارْمیْه= dushãrmih ـ 1ـ عشق، دوستی، علاقه 2ـ مورد پسند بودن، دلچسب
دوشارْمیها= dushãrmihã ـ 1ـ عاشقانه، از روی محبت ـ علاقه 2ـ محترمانه
دوش اِواچیْه= dush evãchih ـ 1ـ زشت آوازی، صدای ـ گفتار بد 2ـ بدنامی، رسوایی، بی آبرویی
دوش اِوازیْه= dush evãzih (= دوش اواچیه)
دوش ایی چَک= dush i chak دوشیزه (دوش= عشق + ایی= ِ + چَک= سَر: عشقِ سر) عشقی که جایش روی سر است
دوش ایی چَکیْه= dush i chakih دوشیزگی، دخترانگی، بکارت
دوش بَخت= dush baxt بدبخت
دوش بورتیْه= dush burtih ـ 1ـ بدرفتاری 2ـ نابردباری، ناشکیبایی، بی طاقتی، عدم تحمل
دوش پاتَخشاه= dush pãtaxshãh پادشاه بد
دوش پاتَخشاییْه= dush pãtaxshãyih پادشاهی ظالمانه ـ بد
دوش پاتیخشا= dush pãtixshã پادشاه بد
دوش پاتیخشای= dush pãtixshãy پادشاه بد
دوش پاتیخشاییه= dush pãtixshãyih پادشاهی ظالمانه ـ بد
دوش پادیخشا= dush pãdixshã (= دوش پاتیخشا)
دوش پادیخشای= dush pãdixshãy (= دوش پاتیخشا)
دوش پادیخشاییه= dush pãdixshãyih پادشاهی ظالمانه ـ بد
دوش پَتِخویْه= dush patexvih ـ 1ـ اضمحلال، انحطاط، زوال، افول 2ـ تباهی که به دنبال فراوانی پیش آید، آژابی (= فسادی) که به ژیپی (= بر اثر) فراوانی پدیدار شود
دوش پَتوَند= dush patvand کسی که ارتباط ـ رابطه نامشروع دارد، بد پیوند
دوش توهمیک= dush tuhmik بد ذات، بدنژاد، بد سرشت، پست فطرت، بد طینت
دو شَپَک= du shapak دو شبه، در دو شب
دوش چَشم= dush chashm بد ـ تنگ چشم، هیز، شرور، بدذات، بدخواه
دوش چَشمیْه= dush chashmih بدچشمی، هیزی، رشگی
دوش چَشمیْها= dush chashmihã تنگ چشمانه
دوش چیهر= dush chihr ـ 1ـ بدچهره، زشت، بدرو 2ـ بدنژاد، بدذات، بدسرشت
دوش چیهریْه= dush chihrih ـ 1ـ بدقیافه ای، زشتی، بدرویی 2ـ بدذاتی، بدسرشتی
دوشُخ= dushox دوزخ، جهنم
دوش خْرَت= dush xrat خرد بد، اندیشه ی بد، فکر بد
دوشَخْو= dushaxv (دوش= بد + اَخو= جهان) دوزخ، جهنم
دوشخْوار= dushxvãr دشوار، مشکل، سخت
دوشخْوارشْت= dushxvãrsht کردار بد
دوشخْواریْه= dushxvãrih دشواری، اشکال، سختی
دوش خْوَتای= dush xvatãy شاه ـ رئیس ـ فرمانده بد
دوش خْوَتاییْه= dush xvatãyih حکومت ستمگرانه ـ دیکتاتوری
دوش خْوَتیْه= dush xvatih بدگوهری، بد اصلی، بدذاتی، بدسرشتی، پست فطرتی
دوش خْوَداییْه= dush xvadãyih (= دوش خْوَتاییْه)
دوش خْوَرَّه= dush xvarrah بدبخت، بی شانس، سیاه بخت، کسی که بخت با او یار نیست
دوش خْوَریشْن= dushxvarishn خورش ـ خوراک ـ هوژان (= غذا) بد
دوشَخْویک= dushaxvik دوزخی، جهنمی
دوشَخْویکیْه= dushaxvikih دوزخی بودن، اهل جهنم شدن
دوشُخیگ= dushoxig دوزخی، جهنمی
دوش خیم= dush xim دژخیم، بد سرشت، بد خو، بد طینت، پست فطرت
دوشدا= dushdã بدکار، فاسق، تبهکار
دوشداتیْه= dushdãtih بد دادگری، قضاوت ناعادلانه ـ بد، قانون بد
دوشدار= dushdãr بدکار، فاسق، تبهکار
دوش دام= dushdãm آفریده ـ مخلوق بد، اهریمنی
دوش دامانَک= dushdãmak (= دوشدام)
دوش دامَک= dushdãmak (= دوشدام)
دوش دان= dush dãn کسی که بدی ها را بلد است، کلاهبردار، فریبکار
دوش دانا= dush dãnã کسی که بدی ها را بلد است، کلاهبردار، فریبکار
دوش داناک= dush dãnãk ـ 1ـ = دوش دان 2ـ نادان، جاهل
دوش داناکیْه= dush dãnãkih ـ 1ـ دوش دانایی، دانستنی های بد را دانستن 2ـ جهل، جهالت
دوش داناکیْها= dush dãnãkihã ـ 1ـ بدکاری از روی عمد ـ با آگاهی 2ـ جاهلانه
دوش دَفت= dush daft بد نَفَس، کسی که به سختی نفس می کشد
دوش دوئیسریْه= dush duisruh دُژچشمی، بد چشمی، تنگ نظری، هیزی
دوش دَهاک= dush dahãk آفریده ـ مخلوق ـ محصول بد، مضر، زیانبخش
دوش دین= dush din بد دین، ملحد، مرتد، دارای دین نادرست
دوش دینیْه= dush dinih بد دینی، الحاد، ارتداد، دینداری نادرست
دوش رام= dush rãm ناشاد، اندوهگین، دلگیر، گرفته، غمگین، غصه دار
دوش رامیشْن= dush rãmishn رنجور، غم دار، غصه دار، گرفته، غمگین، آزرده
دوش رامیْه= dush rãmih ناشادی، اندوهگینی، دلگیری، غمگینی، غصه داری
دوش رایِنیتاریْه= dush rãyenitãrih ـ 1ـ اداره ـ ریاست ـ حکومت ـ فرمانروایی بد 2ـ بی نظمی، هرج و مرج، گَشول کاری
دوشَرم= dusharm شرمساری، خجالت
دوشَرم گوویشنیْه= dusharm guvishnih سخنان شرم آور ـ رکیک ـ زشت زدن
دوشَرمیْه= dusharmih بی شرمی
دوشرَو= dushraw (= دوسرَو) بدنام، رسوا (≠ خسرو)
دوش رَویشْن= dush ravishn بد روش، بد خوی، منحرف
دوش رَویشْنیْه= dush ravishnih ـ 1ـ بد روشی، برنامه ریزی غلط، بد خویی، انحراف 2ـ بدبختی، خواری، فلاکت
دوش رَویْه= dush ravih (= دوسرَویه) بدنامی، رسوایی، بی آبرویی
دوش زیویشنیْه= dush zivishnih زندگی بد ـ بی سامان
دوش سایَک=dush sãyak بد ساعت، زمان نامناسب (در ایران باستان، چوبی بر زمین می کوبیدند و با چرخش سایه آن، از زمان آگاه می شدند و این چوب را سایَک می گفتند که واژه ساعت نیز از همین واژه است)؛ زیرا اگر سایک را در این تاکرون (= ترکیب) به واتای (= معنی) سایه بگیریم، سایه بد بی واتا خواهد بود
دوش ساییک=dush sãyik (= دوش سایَک)
دوش ساییکیْه=dush sãyikih بد زمانی، بد ساعتی
دوشَست= dush ast معشوق، محبوب
دوشَستْر= dush astr غرب، مغرب (واژه ی عصر در عربی، برگرفته از واژه ی اَستْر از دوشستر می باشد)
دوش سْتَهمَک= dush stahmak کیفر ـ مجازات ناعادلانه ـ غیر قانونی
دوش سَخوَن= dush saxvan بد سخن، بد دهن، زشت گو، فحاش
دوش سَخوَنیْه= dush saxvanih بد دهنی، بد سخنی، فحاشی
دوش سَربوش= dush sarbush سخن ـ حرف ـ گفتار بد یا زشت
دوش فَرَّگ= dush farrg بدبخت ـ شانس ـ اقبال
دوش فَرگ= dush farg بدبخت ـ شانس ـ اقبال
دوش فَرَّگیْه= dush farrgih بدبختی، بدشانسی
دوش فَرگیْه= dush fargih بدبختی ـ شانسی ـ اقبالی
دوش فْرَمان= dush framãn نافرمان، یاغی، سرکش، خودسر، متمرد
دوش فْرَمانیْه= dush framãnih نافرمانی، یاغیگری، سرکشی، خودسری، تمرد
دوشَک= dushak ـ 1ـ خوشایند، دلنشین، مطبوع، باحال، عزیز، گرامی، محبوب 2ـ بد، بدکار، بدخو، شریر 3ـ تشک، نالی، بستر، خوشخواب
دوشکام= dushkãm دُژکام، بدخواه، بخیل
دوشکام کَرتاریْه= dushkãm kartãrih بدخواهی کردن، بخل ورزیدن
دوشکامَکیْه= dushkãmakih بدخواهی، بخل
دوشکامیک= dushkãmik بدکامه، هوس باز، دختر بد و هوس باز
دوشکامیگ= dushkãmig (= دوشکامیک)
دوشکامیْه= dushkãmih بدخواهی، بخل
دوشْکَر= dushkar ـ 1ـ بدکار، زشتکار، فاسق، فاسد، مجرم 2ـ کار سخت، مشکل
دوشْکَرپ= dushkarp بد قیافه ـ قواره ـ هیکل، زشت
دوشْکَرتار= dushkartãr ـ 1ـ بدکردار، کسی که کارهای بد و بیهوده می کند 2ـ کار ـ عمل ـ فعل بد، اقدام بیهوده
دوشْکَرتاریْه= dushkartãrih ـ 1ـ بدکاری، سوء رفتاری 2ـ بیهوده کاری
دوشَک مَرز= dushak marz همجنس باز، دارای انحراف جنسی
دوش کَنیک= dush kanik زن زشت، دختر بد و زشت
دوش کَنیگ= dush kanig (= دوش کَنیک)
دوش کونیشْن= dush kunishn بدکنش، بدکردار
دوش کونیشْنیْه= dush kunishnih بدکنشی، بدکرداری، سوء عمل
دوشَکیْه= dushakih عشق، محبت، علاقه، خوشایندی، دلنشینی
دوشَگ= dushag (= دوشَک)1ـ خوشایند، دلنشین، مطبوع، باحال، عزیز، گرامی، محبوب 2ـ بد، بدکار، بدخو، شریر 3ـ تشک، نالی، بستر، خوشخواب
دوش گِنتار= dush gentãr بد بو، متعفن
دوش گَند= dush gand بد بو، متعفن، گندیده، مشمئزکننده
دوش گَندیْه= dush gandih بد بویی، تعفن، عفونت، گندیدگی
دوش گوویشْن= dush guvishn 1ـ سخن زشت، حرف رکیک 2ـ بد دهن، بدگو، فحاش
دوش گوویشْنیْه= dush guvishnih بدگویی، فحاشی
دوش گوویْه= dush guvih بد دهنی، سخن زشت گویی، فحاشی
دوشَگیْه= dushagih (= دوشَکیه) عشق، محبت، علاقه، خوشایندی، دلنشینی
دوش ماناک= dush mãnãk ناهمانند، متضاد
دوش مَت= dush mat فکر ـ اندیشه بد، فکر غلط، دیو اندیشه بد، سوء ظن
دوشمِن= dushmen دشمن، خصم، عدو
دوشمَن= dushman دشمن، خصم، عدو
دوشمَناتیْه= dushmanãtih دشمنی، خصومت، عداوت
دوشمِناتیْه= dushmenãtih (= دوشمَناتیه)
دوشمِنادیْه= dushmenãdih (= دوشمَناتیه)
دوشمَن زَتار= dushman zatãr دشمن شکن، شکست دهنده ی دشمن
دوش مِنیشْن= dush menishn دُژمنش، بد منش، بداندیش
دوش مِنیشْنیْه= dush menishn بداندیشی، سوء ظن
دوشمَنیْه= dushmanih دشمنی، خصومت، عداوت
دوشمِنیْه= dushmenih (= دوشمَنیه)
دوش میان= dush myãn واسطه ـ میانجی بد
دوش میچَک= dush michak بدمزه، بد طعم
دوش میچَکیْه= dush michakih بدمزگی، بد طعمی
دوشنام= dushnãm ـ 1ـ دشنام، ناسزا، فحش، بدوبیرا 2ـ نام بدی که بر کسی گذارند 3ـ بدنام، بی آبرو، رسوا
دوش نیکیرای= dush nikirãy منکَر، فاسد، هرزه
دوش نیکیریْه= dush nikirih بد دفاع کردن
دوش نیهاتیک= dush nihãtik بد ذات، بدسرشت، بد طینت
دوش وار= dush vãr دشوار، مشکل، سخت
دوشوار= dushvãr دشوار
دوش وارانیْه= dush vãrãnih باران بد موقع
دوش واریْه= dush vãrih دشواری، سختی، اشکال
دوشواریْه= dushvãrih دشواری، سختی، اشکال
دوش وَرزیتار= dush varzitãr بدکار، بد کردار
دوش وَرزیْه= dush varzih ـ 1ـ کشاورزی نامناسب ـ بد موقع 2ـ بدکاری، سوء عمل
دوش وَهاک= dush vahãk بی ارزش، کم بها، بی قیمت، کم اهمیت
دوش ویچار= dush vaichãr توضیح ـ تفسیر نادرست، تعبیر غلط
دوش ویر= dush vir ـ 1ـ بداندیش، سوء ظن دار، بدبین 2ـ بد حافظه، کم حافظه، خنگ
دوش ویرَّ ویشنیه= dush virra vishnih اعتقاد به دین ناحق، بدایمانی، بد گروشی
دوش ویتَرگ= dush vitarg سخت گذر، صعب العبور
دوش هَمپورسَکیْه= dush hampursakih رفت و آمد ناجور، معاشرت غیر اخلاقی، مصاحبت بد
دوش هوخْت= dush huxt ـ 1ـ گفتار ـ سخنان ـ حرف ـ کلام بد ـ زشت 2ـ بد دهن، زشت گفتار
دوش هْوَرشْت= dush hvarsht ـ 1ـ کار ـ عمل ـ فعل بد 2ـ بدکار، بدکردار
دوش هومَت= dush humat ـ 1ـ بی همت، بی اراده 2ـ اندیشه ـ فکر بد، سوء ظن 3ـ کج اندیش، بد فکر، بدبین 4ـ نام بالاترین پولین (= طبقه) دوزخ
دوش هووَرشْت= dush huvarsht ـ 1ـ کار ـ عمل ـ فعل بد 2ـ بدکار، بدکردار
دوش یاچَکیْه= dush yãchakih کوشش ـ تلاش ـ فعالیت بد
دوشیارا= dushyãrã بد سالی، قحطی، خشکسالی (پارسی باستان)
دوشیاری= dushyãri (= دوشیارا)
دوشیت= dushit معشوق، محبوب (دوش= عشق، محبت + پسوند «یت»)
دوشیتار= dushitãr ـ 1ـ دوستدار، عاشق 2ـ متمایل 3ـ انتخاب کننده، گزینشگر
دوشیتَک= dushitak معشوق، محبوب
دوشیتَن= dushitan ـ 1ـ دوست داشتن، عشق ـ مهر 2ـ گرایش ـ میل ـ تمایل داشتن 3ـ انتخاب کردن، برگزیدن 4ـ دوشیدن
دوشیچَک=dush i chak (= دوش ایی چَک) دوشیزه، دختر
دوشیچَکیْه=dush i chakih (= دوش ایی چَکیْه) دوشیزگی، بکارت
دوشیزَگ= dushizag دوشیزه، دختر، باکره
دوشیزَگیْه= dushizagih دوشیزگی، دختر بودن، بکارت
دوشیشْن= dushishn شرح عشق
دوشیشْنیْه= dushishnih شرح عشق گفتن
دوشیک کار= dushih kãr بدکار، مجرم
دوشین= dushin چسبناک، لعابدار، سفالین
دوشیْه= dushih بدی، شرارت
دوشیْه آموختار= dushih ãmuxtãr آموزنده ی بدی
دوشیْه ویرَّ وِنیتار= dushih virra venitãr پیرو دین بد ـ ناحق
دوغ= duq (= دوه duh) شیر
دوغتوی= duqtuy نام مادر زرتشت
دوغدو= duqdu نام مادر زرتشت
دوغدوک= duqduk نام مادر زرتشت
دوغدوگ= duqdug نام مادر زرتشت
دوغدویْه= duqduyh نام مادر زرتشت
دوک= duk دوک، چرخ نخ ریسی
دوکافْت= du kãft دو تکه، دو پاره، دو شقه، دو قطعه
دوکان= dukãn ـ 1ـ دوگان، جفت، زوج، تثنیه 2ـ تکرار 3ـ شرح، تفصیل 4ـ پر، کامل
دوکانَک= dukãnak ـ 1ـ دو گانه، جفت، زوجی، مثنی 2ـ مجدد 3ـ مشروح، مفصل
دوکانَکیْه= dukãnakih ـ 1ـ دوگانگی، ثنویت 2ـ تکراری 3ـ تشریح، تفصیل
دوکانیک= dukãnik ـ 1ـ مضاعف، دوچندان 2ـ مشروح، مفصل
دوکانیها= dukãnihã مکرراً، مجدداً، به طور تکراری
دوگانَگ= dugãnag (= دوکانک)
دوکَمار= du kamãr دو سر
دوکوفان= du kufãn دو کوهان
دوگانَک= du gãnak دوگانه
دوگانیک= du gãnik دو به دو، مجدداً، مجدد
دوگتَو= dugtav (اوستایی: دوغثووا) نام مادر زرتشت
دول= dul ـ 1ـ دَلو، سطل 2ـ برج دَلو یا یازدهم
دولَک= dulak ـ 1ـ دولچه، سطل کوچک، کاسه ای با دهانه ی 20 سانتیمتر 2ـ نام پِرام (= مقیاس) گاهْن (= حجم)
دوم= dovom دوم
دوم= dum دُم، ته، انتها، پایان
دوماوَند= dumãvand (= دوباوند) دماوند
دوماهَک= du mãhak دو ماهه
دومب= dumb دُم
دومب اومَند= dumb umand دم دار
دومباوَند= dumbãvand دماوند
دومبَک= dumbak دُمبه (نادرست: دنبه)
دومبَلَک= dumbalak نام دهلی دم دراز که از چوب و سفال سازند و زیر بغل گرفته می نوازند، تنبوره، نی هَمونه
دومبَلَک سْرای= dumbalak srãy دمبک نواز
دومبَلَگ= dumbalag (= دومبَلَک)
دَوَن= davan دروغ، دغل، تقلب
دون= dun دو (2)
دوناست روبیشنیْه= dunãst rubishnih ـ 1ـ رونده، جاری 2ـ ماندن در ژونیت (= حالت) خوب، جوان ـ تر و تازه ماندن
دونباوَند= dunbãvand دماوند
دَوَن مِنیشْن= davan menishn دروغ منش، بد ذات، دغلکار، متقلب
دونیا= dunyã دنیا، عالم، جهان (این واژه پهلوی است؛ زیرا همانند آن در این زبان دیده می شود مانند: خونیا= گوش)
دوواریستَن= duvãristan دویدن، گریختن، با شتاب رفتن
ــ اَپاچ دوواریستَن= apãch duvãristan گریختن، فرار کردن
ــ اَپَر دوواریستَن= apar duvãristan حمله کردن
ــ فْراچ دوواریستَن= frãch duvãristan حمله کردن
ــ هَم دوواریستَن= ham duvãristan با هم حمله کردن ـ دویدن
دوواریشنیک= duvãrishnik گریز، فرار، حمله
دوورَک= duvrak ـ 1ـ آتشدان، منقل 2ـ دوری، بشقاب
دووازده= du vãzdah دوازده
دووان= du vãn دوتایی، تثنیه، مثنی، زوجی، جفتی
دووان= duvãn دوان، سرگرم دویدن
دوویتا تَرَنَم= duvitã taranam دوویتا (سنسکریت: دْویتا dvitã: دوچندان، دو، دو برابر، دوبل) + تَرَنَم (بروجردی: تَرَ: طایفه، قبیله، دودمان شاخه، خاندان، تبار) از دو تبار، از دو شاخه. این واژه در لِپیب (= کتیبه) داریوش یکم در بیستون به کار رفته و هیاتیک (= منظور) وی از دو شاخه، هم از سوی پدر و هم از سوی مادر است؛ زیرا مادر نیای بزرگ او ایتی (= یعنی) کوروش، به نام ماندانا، دختر شاه ماد بوده و پدر کوروش نیز کمبوجیه پسر فرمانروای پارس بوده است
دووین= duvin دومین
دَویتَن= davitan دویدن
دَویدَن= davidan ـ 1ـ دویدن 2ـ گفتن (اهریمنی)
دَویس= davis شتاب، عجله
دَویستَن= davistan دویدن، شتاب ـ عجله کردن
دوییتَن= duyitan گفتن، حرف زدن، صحبت کردن، فریاد زدن
دَه= dah ده، 10
دِه= deh ـ 1ـ کشور، سرزمین، مملکت 2ـ ده، روستا، آبادی
دَهادِه= dahãdeh (= دَهیستان) شهری در گرگان نزدیک خوارزم
دَهاک= dahãk زَهاک (نادرست: ضحاک) (= اَژیدهاک، اَزیدهاک)
دَهاکان= dahãkãn دَهیستانیان، مردم شهر دَهیستان
دَهاک کَرت= dahãk kart نام شهری در بابِل که به دست زهاک ساخته شد
دَهان= dahãn دهان، دهن
دَهان اومَند= dahãn umand دهاندار، دهنه دار
دِهان دِهیوپَت= dehãn dehyupat رئیس جمهور
دَه اِوَک= dah evak یک دهم
دِهبِدیْه= dehbedih (= دَهیبِدیه) فرمانروایی، ریاست، حکومت
دِهپَت= dehpat فرمانروا، رئیس جمهور
دَه دو= dah du دوازده
دِه دِهیوپَت= deh dehyupat رئیس جمهور
دَهرین= dahrin ده لا، ده لایه
دِه سَردار= deh sardãr سردار ـ فرمانده ارتش کشور
دَهِشْن= daheshn (= دَهیشن)1ـ آفرینش، خلقت، ایجاد، تولید 2ـ آفریده، مخلوق 3ـ مبدأ، منشأ 4ـ بخشش، هدیه، کادو 5 ـ سرنوشت، تقدیر، قسمت
دِه فْراخوِنیتار= deh frãxvenitãr آبادگر کشور
دِهکان= dehkãn دهقان
دِهگان= dehgãn دهقان
دَهگان= dahgãn دهقان، کشاورز
دَهلیچ= dahlich دهلیز، دالان، تونل
دَهلیز= dahliz دهلیز، دالان، تونل
دَهْم= dahm ـ 1ـ مرد خوب ـ پارسا ـ پرهیزکار ـ آگاه در دین 2ـ نام فرشته ی ویژه ی پارسایان و آسْروناس (= روحانیان)
دَهُم= dahom دهم، دهمین
دَهْمان= dahmãn پارسایان، متقیان، پرهیزکاران
دَهْمان آفْرین= dahmãn ãfrin آفْری (= دعا) پرهیزکاران که بر دو گونه است: نیایش مانزی (= فکری) و نیایش یَجنی(= ذکری)
دَهمان پالوت= dahmãn pãlut اَهرای (= تزکیه) شده به دست مرد پارسا
دَهمان سَردار= dahmãn sardãr نگهداری شده مارگِن (= توسط) مرد پارسا
دَهمان کَرت= dahmãn kart زاده ی پدر و مادر پارسا
دَهمان نیکیریت= dahmãn nikirit بررسی شده به دست پارسایان
دَهمان یوشدآسْرِنیت= dahmãn yushdãsrenid پاک ـ پالوده ـ اَهرای (= تزکیه) شده به دست مرد پرهیزکار
دَهمیْه= dahmih پرهیزکاری، پارسایی، تقوا
دَهمیْها= dahmihã پرهیزکارانه، پارسایانه، از راه تقوا
دِه وَشتار= dehvashtãr گردشگر، توریست
دَهیاوَ= dahyãva سرزمین ها، مناطق، نواحی، ایالات (پارسی باستان)
دَهیبِد= dahibed دهبُد، فرمانروا، رئیس جمهور، شاه
دَهیبِدیْه= dahibedih فرمانروایی، رهبری، ریاست، حکومت
دَهیت= dahit دهد
دَهیچ= dahich جهیزیه اروس (نادرست: عروس)
دَهیستان= dahistãn شهری در گرگان نزدیک خوارزم
دَهیشْن= dahishn ـ 1ـ آفرینش، خلقت، ایجاد، تولید 2ـ آفریده، مخلوق 3ـ مبدأ، منشأ 4ـ بخشش، هدیه، کادو 5 ـ سرنوشت، تقدیر، قسمت
دَهیشْن اَپَسِنیتار= dahishn apasenitãr ویرانگر ـ مخرب هستی، نابودگر آفرینش ـ خلقت
دَهیشْن اَدیار= dahishn adyãr نام کسی
دَهیشْنان= dahishnãn آفریدگان، مخلوقات، موجودات
دَهیشْن اومَند= dahishn umand سزاوار ـ لایق هدیه ـ بخشش
دَهیشْن کاهِناک= dahishn kãhenãk کاهنده ـ مخرب ـ نابودگر آفرینش
دَهیشْن کاهِنیتار= dahishn kãhenitãr (= دَهیشْن کاهِناک)
دَهیشْن کاهِنیتاریْه= dahishn kãhenitãrih تخریب ـ نابودی آفرینش ـ هستی ـ خلقت
دَهیشْنومَند= dahishn umand سزاوار ـ لایق هدیه ـ بخشش
دَهیشنِ هیلوناد= dahishne hilonãd آزادانه بخشید
دَهیشنیک= dahishnik قابل ـ شایسته ـ سزاوار ـ درخور آفرینش ـ بخشش ـ هدیه
دَهیشنیْه= dahishnih ـ 1ـ آفرینندگی، خلق ـ تولید ـ ایجاد کردن 2ـ هدیه ـ کادو دادن، بخشیدن
ــ بون دَهیشنیْه= bun dahishnih آفرینش نخستین، خلقت اولیه
ــ فْرِه دَهیشنیْه= freh dahishnih افزون بخشی
ــ والیشْن دَهیشنیْه= vãlishn dahishnih بالندگی ـ حاصلخیزی ـ رشد ـ توسعه دادن
دَهیک= dahik ـ 1ـ غارت، چپاول 2ـ تخریب، ویرانی 3ـ کشوری، مملکتی 4ـ آفریننده، خالق
دِهیک= dehik کشوری، ملی
ــ اوز دِهیک= uz dehik خارجی، بیگانه، غریبه
دِهیکان= dehikãn دهقان، کشاورز
دَهیگان= dahigãn دهقان، کشاورز
دَهیند= dahind دهند
دَهیوپَت= dahyupat شاه، شهریار، فرمانروا، حاکم، رئیس جمهور، والی، سلطان
دَهیوپَتیْه= dahyupatih شاهی، شهریاری، فرمانروایی، حکومت، ریاست، ولایت، سلطنت
دَهیوکان= dahyukãn دهقان، کشاورز، روستایی
دِهیوکانی= dehyukãni دهقانی، کشاورزی، تبعه کشور بودن
دْهِیوگ= dheyug (سنسکریت: دوه duh) دوش (ریشه دوشیدن) واژه ی دوغ بازمانده ی همین واژه است. duh در سنسکریت نام گاو افسانه ای به نام کامَدوگْهَدهِنو kãmadughadhenu بوده که نماد رِوات (= برکت) و برآورده کردن آرزوها بوده است. مادر این گاو نَندینی nandini نام داشته که او هم دختر گاوی به نام روهینی rohini (= زاده شده از دریای شیر) یا کْشیرودَمَتهَنَ kshirodamathana بوده که واژه ی شیر نیز از نام همین گاو افسانه ای گرفته شده است.
دَهیونام= dahyunãm کشورها، ممالک (پارسی باستان)
دَهیهَستَن= dahihastan داده شدن
دَی= day ـ 1ـ آفریننده، خالق 2ـ دهمین ماه سال 3ـ هشت ـ پانزده و بیست و سومین روز هر ماه
دی= di (= دَی)
دیاکو= dyãko بنیانگذار پادشاهی مادی (701 – 708 پیش از ژانگاس = میلاد) و نیای مادری کوروش بزرگ. سرگذشت وی این گونه بود: مادها گَنا (= قبیله)یی زندگی می کردند. دیاکو اندیشید که بهتر است دادگری را میان مادها پایه گذاری کند. از این رو کار اَشتات (= قضاوت) میان مردم را آغاز کرد و دیری نگذشت که همه ی مادها برای سونیت (= حل) آیوزیش (= اختلاف) های خود نزد وی می رفتند. کار به جایی رسید که وی تنها پناه مردم ماد شد که نه تنها ویروپ (= اختلاف) ها که دیگر گرفتاری های آنان را نیز پَرال (= حل) می کرد. چندی گذشت تا اینکه دیاکو خسته شد و از پَرپَس (= قضاوت) کنار کشید. بار دیگر تبهکاری و ناهنجاری مادها را فرا گرفت. هواداران دیاکو اندیشیدند که بهتر است وی را پادشاه خود کنند. پیشنهاد آنها را همگان پذیرفتند و او نخستین پادشاه مادها شد. وی پس از ساختن کاخی بزرگ برای خود، دستور داد شهری بزرگ به سیروم (= عنوان) پایتخت بسازند و آن شهر، هکمتانه (= محل اجتماع) (یونانی: اکباتان) یا همدان کنونی بود؛ ولی دامنه ی فرمانروایی وی از همدان و لرستان فراتر نرفت. پس از او، پسرش فْرَوَرتیش پادشاه شد و دامنه ی فرمانروایی خود را تا پارس گسترش داد. او 22 سال پادشاهی کرد و پس از وی پسرش هووَخشَتَرَ جانشین وی شد. او نخستین کسی بود که سازمان ارتش را پدید آورد و سپاهیان را به دسته های نیزه دار، کماندار و سواره سانیک (= نظام) ویاس (= تقسیم) کرد. او چهل سال پادشاهی کرد و پس از وی پسرش ایشتو ویگو (ایختو ویگو) پادشاه شد. او پسر نداشت و دختری به نام ماندانا داشت. این دختر با یکی از بزرگزادگان و سرشناسان ماد به نام کَمبوجیه دِواژین (= ازدواج) کرد. کمبوجیه در پارس زندگی می کرد و چون ماندانا را گرفت، با خود به پارس برد و کوروش در پارس از آنها زاده شد. (پارسی باستان) (ویستار (= تاریخ) هرودوت ل. (لاپِر= صفحه) 58 تا 63)
دیب= dib (= دیپ)1ـ متن، نوشته 2ـ سند
دیبا= dibã گرگ
دیباگ= dibãg دیبا، حریر
دیبَهر= dibahr خشم، غضب، عصبانیت، تندی
ــ پَد دیبَهر داشتن= pad dibahr dãshtan تبعید کردن
دیبیر= dibir دبیر، نویسنده، منشی
دیبیرِستان= dibirestãn دبیرستان، مدرسه
دیبیریْه= dibirih دبیری، نویسندگی، منشی گری
دیپ= dip ـ 1ـ متن، نوشته 2ـ سند
دیپا= dipã سنگ
دیپاک= dipãk دیبا، حریر
دیپاگ= dipãg دیبا، حریر
دیپ ایی وان= dip i vãn دیوان، جای نگهداری نوشته ها، بایگانی، فایل
دیپ ایی وَر= dip i var دبیر، نویسنده، منشی
دیپَستین= dipastin خشمناک، غضبناک، عصبانی
دیپَهْر= dipahr خشم، غضب، عصبانیت
ــ پَت دیپَهر داشتن= pat dipahr dãshtan تبعید کردن
دیپیر= dipir (دیپ + یر) دبیر، نویسنده، منشی. این واژه نشان می دهد که پسوند «یر» در پهلوی از سابْد (= اسم)، ناما کناک (= اسم فاعل) می ساخته است
دیپیران ایی مَهیست= dipirãn i mahist سردفتر، مسئول منشی ها، رئیس هیئت تحریریه
دَپیریستان= dapiristã دبیرستان، مدرسه
دیپیریْه= dipirih دبیری، منشی گری، نویسندگی، کتابت، تحریر
دیپیوان= dipivãn (= دیپ ایی وان)
دیپی وَر= dipi var (= دیپ ایی وَر) دبیر، نویسنده، منشی
دیپیوَر= dipi var دبیر، نویسنده، منشی
دیت= dit ـ 1ـ دید، منظر 2ـ دیگر، دیگری، به علاوه
ــ پَت دیت= pat dit پدید، آشکار
دیتار= ditãr ـ 1ـ آشکار، مرئی، علنی 2ـ دیدار، منظر 3ـ بیننده، بینا
ــ پَت دیتار= pat ditãr پدیدار
دیتاریک= ditãrik نمایان، آشکار، پیدا، روشن، معلوم، هویدا، مرئی، ظاهر، هویدا، صریح، با صراحت، واضح، مبرهن
دیتاریْه= ditãrih ـ 1ـ دیداری، بصری 2ـ بینایی
دیت ایچ= dit bich دیگری، دوباره، نیز
دیت ایی کَر= dit i kar ثانوی، المثنی
دیتَن= ditan ـ 1ـ دیدن، نگاه ـ مشاهده ـ تماشا ـ ملاحظه کردن 2ـ ظاهر
دیتوم= ditum دوم، ثانوی، المثنی
دیتیشْن= ditishn منظره، چشم انداز، ویو
دیتیشْنیک= ditishnik مرئی، قابل دیدن ـ رؤیت، علنی
دیتیکَر= dit i kar ثانوی، المثنی
دید= did ـ 1ـ دید، مشاهده ـ تماشا کرد 2ـ دیگر، به علاوه
دیدار= didãr (= دیتار)1ـ آشکار، مرئی، علنی 2ـ دیدار، منظر 3ـ بیننده، بینا
ــ پَد دیدار=pad didãr پدیدار
دیدُم= didom (= دیتوم) دوم، ثانوی، المثنی
دیدَن= didan دیدن، مشاهده ـ تماشا کردن
دیدیشْن= didishn بینائی
دیر= dir (اوستایی: دیریم) 1ـ دیر 2ـ پایا، با دوام، پایدار، ماندگار، چیزی یا کسی که زمان درازی می ماند 3ـ دور، دراز، طولانی
دیرآهوش= dir ãhush دوراندیش
دیر آییشْن= dir ãyishn دیر کننده
دیر اَپَر رَویشنیْه= dir apar ravishnih ـ 1ـ سنت کهن ـ دیرین، روش قدیم 2ـ پیشرفت طولانی
دیراز= dirãz دراز، طولانی، طویل
دیرانا= dirãnã ـ 1ـ گسترده، پهن، وسیع 2ـ کامل، تمام
دیرپَتّای= dir pattãy دیرپا، با دوام
دیرپَت کامَک= dir pat kãmak دیر به کام، آرزوی دراز
دیر جانیْه= dir jãnih عمر طولانی
دیر رَسیشْن= dir rasishn دیر رس
دیر رَسیشْنیْه= dir rasishnih دیر رسی، تأخیر
دیر زَمان= dir zamãn دیر زمان، مدت طولانی
دیر زَمانیها= dir zamãnihã به مدت طولانی
دیر زیویشْن= dir zivishn عمر ـ زندگی دراز
دیر زیویشْنیْه= dir zivishnih طولانی بودن عمر ـ زندگی
دیر فْراچ تُم پَتیْه= dir frãchtom patih اقتدار طولانی
دیرَم= diram دِرَم، دِرهم، پول
دیر مانیشنیْه= dir mãnishnih دیرمانِشی، سکونت ـ اقامت طولانی
دیرَنگ= dirang ـ 1ـ درنگ، مکث، تأخیر 2ـ دراز، طولانی، طویل، فاصله دار
دیرَنگ بازاییْه= dirang bãzãyih درازبازویی، بلند دست
دیرَنگ خْوَتای= dirang xvatãy درنگ خدایی، فرمانروایی ـ حکومت ـ تسلط طولانی
دیرَنگ زمان= dirang zamãn زمان دراز، مدت طولانی
دیرَنگیْه= dirangih ـ 1ـ درنگی، تأخیر 2ـ درازی، طول
دیر ویستاخْو= dir vistãxv ـ 1ـ معتمد، قابل اعتماد ـ اطمینان 2ـ شکیبا، صبور
دیر یَزیشنیْه= dir yazishnih دعا ـ عبادت طولانی
دیریم= dirim ـ 1ـ دیر 2ـ پایا، با دوام، ماندگار، پایدار، کسی که برای زمان درازی پابرجاست 3ـ دور، دراز، طولانی
دیز= diz (= دِز) دِ، دِژ
دیس= dis (اوستایی: دَئِس) شکل، صورت، ظاهر، فرم، هیبت، قیافه
ــ اوز دیس= uz dis بت، مجسمه، تندیس
دیساک= disãk شکل ـ فرم ـ تشکیل دهنده
دیس ایی هَستن= dis i hastan شکل ـ فرم گرفتن
دیستَک= distak ـ 1ـ شکل یافته، ساخته ـ تولید شده، مصنوع 2ـ ساختمان، بنا، عمارت
دیسَک= disak شکل، فرم، ظاهر، صورت
دیسَک اومَندیْه= disak umandih متشکل، دارای شکل بودن
دیسَک سوهیشنیْه= disak suhishnih شکل تماس
دیسَکیْه= disakih شکل ـ فرم ـ صورت ـ تشکیل دادن
دیسَگ= disag (= دیسَک)
دیسیتَن= disitan شکل ـ فرم دادن، بنا کردن
دیسیدَن= disidan (= دیسیتَن)
دیسیشنیْه= disishnih ـ 1ـ شکل ـ فرم پذیری 2ـ ساختمان، عمارت، بنا
دیسیهَستَن= disihastan (= دیس ایی هَستن)
دیشْت= disht سوپان (= واحد) دَرگ (= طول) به اندازه ی 20 سانتیمتر
دیشْتَن= dishtan ساختن
دیشَک= dishak شاخه، ترکه
دیفتَر= diftar دفتر
دیک= dik ـ 1ـ دیگ 2ـ دیروز
دیکا= dikã ریش، موی چهره مرد
دیگ= dig ـ 1ـ دیگ 2ـ دیروز
دیگتَل= digtal دجله
دیگرَ= digra دجله
دیگرَمان= digramãn سرچشمه دجله
دیگلَت= diglat (پارسی باستان: تیگرا؛ لاتین: تیگریس) دجله
دیگلیت= diglit (= دیگلت)
دیگوئَر= diguar ـ 1ـ دیگر 2ـ سنگین، ثقیل، گران، وزین
دیل= dil دل، قلب، خاطر
دیل دَرتیْه= dil dartih دلدردی، دلسوزی، ترحم، رحم، شفقت
دیل سوچَک= dil suchak دلسوزی، همدردی
دیلَمان= dilamãn دیلمان، مازندران
دَیلوم= daylum نام باستانی آویستام (= منطقه) دیلم (چالوس، تارم، شاهرود)
دیلیتَر= dilitar دلیر، شجاع
دیلیر= dilir دلیر، شجاع
دیلیریها= dilirihã دلیرانه، شجاعانه
دیلیْه= dilih دلیری، شجاعت، جرأت
دیما= dimã رود، رودخانه
دین= din (اوستایی: دَئِنا) دین، نام بیست و چهارمین روز هر ماه
دین آستَوان= din ãstavãn مؤمن، معتقد
دین آکاس= din ãkãs عالم ـ مجتهد ـ مرجع دینی
دین آکاسیْه= din ãkãsih اجتهاد، اعلمیت
دین آکاسیهیشنیْه= din ãkãsihishnih اجتهاد، اعلمیت
دین آموخت= din ãmuxt مدرس دینی
دینا= dinã امتحان، آزمون
دین اَداتیْه= din adãtih الحاد، ارتداد، کفر، دین غیر رسمی
دینار= dinãr (اوستایی: دَنَرِ) دینار، پول
دین اَستَوان= din astavãn مؤمن، معتقد
دین اَیّار= din ayyãr دینیار، نام کسی
دین ایی وِه= din i veh دین به، دین خوب، بهترین دین، دین زرتشت
دین بَندَک= din bandak دین بنده، مرید ـ بنده ی دین
دین بورتار= din burtãr ـ 1ـ متدین، مؤمن 2ـ مبلغ ـ تبلیغ کننده ی دین
دین پَتیریشنیْه= din patirishnih دین پذیری، ایمان آوردن
دین پَتیریفتار= din patiriftãr دین پذیر
دین داران= din dãrãn دین داران
دین داناکیْه= din dãnãkih دین دانایی، آگاهی از آموزه های دینی
دین دِپیریْه= din depirih دین دبیره، خط اوستایی
دین دَست وَر= din dastvar روحانی، آخوند، شیخ، موبد
دین دوستیْه= din dustih دین دوستی
دین روواکیْه= din ruvãkih انتشار ـ تبلیغ دین
دین سَرداریْه= din sardãrih ـ 1ـ مرجعیت 2ـ حکومت دینی
دین کامَک= din kãmak عاشق دین، دین خواه
دینکَرت= dinkart ـ 1ـ رساله عملیه، توضیح المسائل 2ـ نام دانشنامه ای در ویداس (= علوم) دینی و ژیتی (= عقلی) که به زبان پهلوی در پاری (= حدود) سَتیار (= قرن) نهم ژانگاسی (= میلادی) در بغداد و از روی نوشته های بر جای مانده ی پهلوی مَنژوس (= تدوین) گردیده است. این پیراپ (= کتاب) دارای 9 بخش می باشد که دو بخش اول آن نَسوین nasvin (= مفقود) شده است؛ دینکرت بر جای مانده دارای 169000 واژه است. گردآورنده ی دینکرت در پایان بخش سوم آن، ویستارَکی (= تاریخچه ای) از چگونگی مَنژوس دینکرت بیان (این واژه پهلوی است و نه عربی) می کند که لَگیده lagide (= خلاصه) آن چنین است:
دینکرت از واشان (= آثار) شاگردان زرتشت می باشد که سخنان و آموزه های او را یادداشت و به کَرپ (= صورت) پیراپی (= کتابی) در آورده اند. ویشتاسپ شاه فرمان می دهد که این نوسْراپ nusrãp (= کتاب) را در ساپتان (= خزانه) شاهی نگهداری کنند. ایگ (= بعد) در زمان دارای دارایان دو آنور (= نسخه) از آن اَبگار (= تهیه) شد که یکی را در دژنوشت و دیگری را در گنج شیزیکان نگهداری می شد. در اَسگات (= حمله) اسکندر به ایران، یکی از آنوران (= نسخه ها) سوزانده و دیگری به یونانی تَرگوم شد. در زمان اشکانیان، «ولخش» شاه اشکانی بخش هایی از گِراواس (= قطعات) پراکنده ی این پیراپ را گردآوری کرد. در زمان اردشیر پاپکان مانتین (= وزیر) و بزرگ موبدان به نام تَنسر بخش های دیگر کتاب را گردآوری کرد. ایگ (= بعد)ها شاپور اول کانداس (= مطالب) دیگری به آن افزود. پس از وی شاپور هرمزان شاه ساسانی به آن پْرَکْریای (= رسمیت) شاسَنی (= مذهبی) داد. پس از اَسگات (= حمله) تازیان، آتور فرنبغ فرخزادان که در زمان مأمون در بغداد می زیست، اوستا را بازنویسی کرد. پس از او نیز اوستا به روگای (= در اثر) رخدادی آسیب دید و اوتامین (= آخرین) کسی که آن را مَنژوس (= تدوین) کرد، آتورپات امتان که دینکرت را بازنویسی و لَگیده (= خلاصه) کرد و آن را «دینکرت هزار در» نامید. پیراپ (= کتاب) سوم دینکرت، دارای 73000 واژه و در باره ی سرگذشت جمشید و خروش زهاک (نادرست: ضحاک) بوده و دارای آژیتانی (= موضوعاتی) در مَد (= طب)، پانیگ (= ازدواج) با نزدیکان، پیدایش جهان و چندین پندنامه است. پیراپ چهارم نزدیک 4000 واژه داشته و گلچینی از پیراپ «ادون نامه» (آئین نامه) می باشد که در آن ویستارَکی (= تاریخچه ای) از پادشاهان ایران و آنوژیب هایی (= مباحثی) همچون: زمان، بخت، اخترشناسی، آتاوی (= قابلیت) ویروگ (= تقسیم) ژانسان (= اشیاء) به پاژ (= جزء) جدایی ناپذیر، نیرو، بیژه (= منطق) و ... آورده شده است. پیراپ پنجم 6000 واژه دارد؛ بخشی از آن دارای گفتار و پاسخ آتورفرنبغ فرخزادان به کسی می باشد که از وی چیزهایی پرسیده است و بخش دیگر ویستارَکی (= تاریخچه ای) از کودکی زرتشت و آموزه های وی در دربار ویشتاسپ است و بخش دیگر، پاسخ هایی می باشد که به بوخت ماری مسیحی داده شده است. پیراپ ششم 23000 واژه دارد و پندنامه ای است از پوریوتکیشان در باره ی نیزات (= اخلاق) و سیتاژ (= ادب). پیراپ هفتم 16000 واژه دارد و بویژه از ویستار (= تاریخ) ایران باستان از گیومرس تا کی گشتاسپ و پیدایش زرتشت سخن رفته است. این پیراپ با بخش از پیراپ پنجم، ویستار لاپ (= کامل) زرتشت را نشان می دهد. پیراپ هشتم نزدیک 19000 واژه دارد و دربرگیرنده ی چکیده ای از بیست و یک نسک اوستاست. پیراپ نهم 28000 واژه دارد و لَگیده ای (= خلاصه ای) از کانداس (= مطالب) دینی سه نسک اوستاست.
دینکَرت نیپیک= dinkart nipik رساله دینکرت
دین نیموتاریْه= din nimutãrih دین نموداری، ریا، تظاهر به دینداری
دینوتَک= dinutak شیرده، ماده
دینودَگ= dinudag شیرده، ماده
دین هَمباریْه= din hambãrih دین کامل داشتن، به کمال دینی رسیدن
دین هَمیستار= din hamistãr ضد ـ مخالف ـ دشمن دین
دین یَزیشنیْه= din yazishnih سَمب samb (= طبق) ساسْناهای (= قوانین) دینی رفتار کردن
دینیک= dinik ـ 1ـ دینی، مذهبی 2ـ دیندار، مؤمن، متدین
دینیگ= dinig (= دینیک)
دینیْه= dinih دینداری، تدین
دیو= div (اوستایی: دَئِوَ) دیو، خدای ناایرانی. دیو به واتای (= معنی) خدایان آریایی پیش از زرتشت است که پس از پیدایش زرتشت، دیو به واتای خدای نادرست و گمراه کننده و همان اهریمن گرفته شده؛ ولی نزد مردمان هند و اروپایی، این واژه واتای بِنیژی (= اصلی) خود را پَرم (= حفظ) کرده است؛ همچنان که واژه ی لاتینی دیوس deus و یونانی زئوس zeus و فرانسوی دیو dieu از همین ریشه ی دیو است که در سنسکریت دِوَ deva (= فروغ، روشنایی) بوده است.
دیوئیزَگیْه= divizagih اهریمن ـ دیوپرستی
دیوئیسنیْه= divisnih اهریمن ـ دیوپرستی
دیوار= divãr دیوار
دیوان= divãn ـ 1ـ دیوها، دیواس 2ـ آرشیو، مجموعه نوشته ها 3ـ بایگانی، فایل، مرکز اسناد
دیوان ایی کَرتَک= divãn i kartak (= دیوان ایی کَرتَک) بایگانی راکد
دیوان بِش= divãn besh رنج و آزاری که از دیوها رسد
دیوان دات= divãn dãt آفریده ی دیوها، دیو ذات
دیوان دوشیت= divãn dushit دوست دیوها
دیوان زَتار= divãn zatãr دیو زده، جن زده
دیوان سَرداریْه= divãn sardãrih حکومت ـ تسلط دیوها
دیوانَک= divãnak دیوانه، مجنون
دیوانَگ= divãnag دیوانه، مجنون
دیوانی کَرتَک= divãni kartak (= دیوان ایی کَرتَک) بایگانی راکد
دیو اَیّار= div ayyãr دیو یار، دوست دیو
دیو اَیّاس= div ayyãs دیو دوست، کسی که به دنبال پیوستگی با دیوهاست
دیو ایزَک= div izak دیو پرست
دیو ایزَکیْه= div izakih دیو پرستی
دیو دروج= div druj دیو دروغ
دیو دَست وَر= div dastvar دستیار دیو
دیوِسنیْه= divesnih دیو ـ بت پرستی
دیوَک= divak موریانه، کرم ـ آفت درخت
دیوکامَکیْه= div kãmakih دیوکامگی، دیوسرشتی، دیو صفتی
دیوکامَکیْها= div kãmakihã دیوکامانه، دیوصفتانه
دیوَک ایی اَندَر آپ= divak i andar ãp زالو
دیووک= divuk زالو
دیو یَزَک= div yazak دیو پرست
دیو یَزَکیْه= div yazakih دیو پرستی
دیو یَزیْه= div yazih دیو پرستی
دیو یَسْن= div yasn دیو پرست
دیو یَسْنان= div yasnãn دیو پرستان
دیویَسْنیْه= div yasnih دیو پرستی
دیویک= divik دیوی، اهریمنی
دیویْه= divih دیوی، دیو صفتی، بدخویی
دیْه= dih (= دِه)1ـ کشور، سرزمین، مملکت 2ـ ده، روستا، آبادی
دیهان دیهیوپَت= dihãn dihyupat رئیس جمهور
دیْه دیهیوپَت= deh dehyupat رئیس جمهور
دیهیک= dihik کشوری، ملی


«ذ»



ذَمان= zamãn زمان
ذَمیک= zamik
ذَمیستان= zamistãn زمستان


«ر»



رِ= re من، خودم
رَئوچَپتیوا= rauchaptivã (اوستایی: رَئُچَنَ) روز (پارسی باستان)
رَئی اومَند= rai umand روشن، نورانی
رَئیک= raik دراز ـ طولانی ـ طویل المدت
را= rã را
رائی= rãi رای، فروغ، شکوه ایزدی
رابا= rãbã بزرگ، عظیم، با عظمت، سترگ
راپَک گَریْه= rãpak garih لابه ـ التماس ـ فریاد کردن، کمک خواستن
راپَک گَریْها= rãpak garihã لابه ـ التماس ـ ناله ـ فریاد کنان
رات= rãt راد، بخشنده، آزاده، کریم، سخی، جوانمرد
رات دَهیشْن= rãt dahishn بخشنده، رادمرد، کریم، سخاوتمند
راتِنیتَن= rãtenitan رادمردی ـ جوانمردی ـ بخشندگی ـ سخاوتمندی کردن
راتْهْویک= rãthvik (= راسپیک) معاون
راتیکان= rãtikãn رایگان، مجانی، مفت
راتیْه= rãtih رادی، رادمردی، جوانمردی، بخشندگی، کرم، جود، سخاوتمندی
راتیْها= rãtihã جوانمردانگی، بخشندگی، کرم، جود، سخاوتمندی
راتیْه کَرتار= rãtih kartãr رادکردار، کریم، بخشنده، سخاوتمند
راد= rãd (اوستایی: راتَ) آزاد، مستقل، جوانمرد
رادَش= rãdash سروران، رؤسا، رئیسان، رهبران، سران
رادکا= rãdkã حق، حقیقت، راست
رادیْه= rãdih (= راتیه)
راذ= rãz ـ 1ـ را 2ـ استاد. یکی از ویژگی هایی برای شاه که روی پول ها در زمان ساسانیان نوشته می شد
راذناک= rãznãk آراسته، منظم، مرتب
راذناکیْه= rãznãkih آراستگی، نظم، ترتیب
راذِنیتار= rãzenitãr ـ 1ـ نظم ـ نظام ـ سامان دهنده، مدبر 2ـ تقسیم ـ توزیع کننده 3ـ محرک
راذِنیتاریْه= rãzenitãrih ـ 1ـ نظم، ترتیب، سامان، تدبیر 2ـ تقسیم، توزیع 3ـ تحریک، اعزام
راذِنیتَن= rãzenitan ـ 1ـ آراستن، نظم دادن، منظم کردن 2ـ تقسیم ـ توزیع کردن 3ـ حرکت دادن، به حرکت درآوردن، راهی ـ رهسپار ـ اعزام کردن، گسیل داشتن
راذنیشْن= rãznishn آراستگی، سامان، نظم، ترتیب
راذنیشْنیک= rãznishnik آراسته، بسامان، منظم، مرتب
راذنیشْنیکیْه= rãznishnikih آراستگی، سامان، نظم، ترتیب
راذنیشْنیْه= rãznishnih آراستگی، سامان، نظم، ترتیب
راز= rãz ـ 1ـ راز، سر 2ـ معمار
راز بورتَن= rãz burtan راز بردن، راز گفتن
رازَک= rãzak نام کوهی است
رازکیروک= rãzkiruk معمار
رازکیروگ= rãzkirug معمار
رازگاس= rãzgãs رازگاه، آموزشگاه سینداهای (= تعلیمات) دینی
رازنیهوفتار= rãznihuftãr راز نگهدار، محرم
رازنیهوفتاریْه= rãznihuftãrih راز نگهداری، رازنهفتن
رازیک= rãzik سِرّی، محرمانه
رازیگ= rãzig (= رازیک)
راژِنیتَن= rãženitan نظم دادن، مرتب ـ منظم کردن
راژِنیشْن= rãženishn نظم، ترتیب، چینش، آراستگی
راس= rãs راه، جاده، طریق، سفر
راسان هَمرَسیشنیه= rãsãn hamrasishnih تقاطع جاده ها، چهار راه
راسان یوت رَویشنیْه= rãsãn yut ravishnih انشعاب راه ها
راس ایی کایوسان= rãs i kãyusãn کهکشان، منظومه
راسپی= rãspi معاون موبد
راسپیک= rãspik (= راسپی)
راسپیگ= rãspig (= راسپی)
راسپینا= rãspinã پاییز، خزان
راست= rãst ـ 1ـ راست، درست، حقیقی، واقعی 2ـ دادگر، عادل، راستکار، پرهیزکار، متقی 3ـ عمود، برافراشته، قائم، ایستاده
راست چیم= rãst chim دلیل محکم، استدلال قوی
راست داتَستان= rãst dãtastãn قضاوت عادلانه
راست راسیه= rãst rãsih راست راهی، پیشرفت
راست رَت= rãst rat پیشوای دینی درستکار
راست زیویشْن= rãst zivishn کسی که با پاکی و راستی زندگی می کند
راست شاهپوهْر= rãst shãhpuhr نام شهری بوده در خاور ایران
راست کونیشْن= rãst kunishn راست ـ درستکردار
راست گوفتار= rãst guftãr راستگو، راست گفتار
راست گوویشْن= rãst guvishn راستگو
راست گوویشْنیْه= rãst guvishnih راستگویی
راست مِنیشْن= rãst menishn راست منش، درست اندیشه، راست عقیده
راستین= rãstin حقیقی، واقعی
راستیْه= rãstih (پارتی: راشتیفْت) راستی، حقیقت
راستیْها= rãstihã به راستی، حقیقتاً
راستیْه گوویشنیْه= rãstih guvishnih راستگویی
راسدار= rãsdãr ـ 1ـ راهدار 2ـ راهزن
راسداریْه= rãsdãrih ـ 1ـ راهداری 2ـ راهزنی
راس نیمای= rãs nimãy راهنما، رهنما، هدایت کننده
راس نیماییْه= rãs nimãiyh راهنمایی، هدایت
راس نیموتار= rãs nimutãr راهنما، رهنما، هدایت کننده
راسی= rãsi اهلی، خانگی
راسی شاپور= rãsishãpur نام شهری است
راسیه= rãsih راهی، جاده ای
ــ اَپاچ راسیه= apãch rãsih پسرفتگی، عقب ماندگی
ــ راست راسیه= rãst rãsih راست راهی، پیشرفت
راغ= rãq مرغزار، دشت
راک= rãk ـ 1ـ نخ، رشته، نسج 2ـ قوچ، قوچ جنگی 3ـ نام کسی 4ـ = راگ
راکوم= rãkum شما
راگ= rãg ـ 1ـ تو، اوپاد (= ضمیر) دوم یانس (= شخص) ایتوم (= مفرد) 2ـ (اوستایی: رَغا) ری (شهر ری) 3ـ سی
راه= rãh ـ 1ـ راه، جاده 2ـ سفر
ــ پَت راه= pat rãh در راه، در سفر
رام= rãm ـ 1ـ آرام، شاد، خوشحال 2ـ فرمانبردار، مطیع 3ـ نام ایزدی که آن را وای وه نیز گویند و نگهبان روز بیست و یکم هر ماه است که رام روز نام دارد
رام اَفزوت= rãmafzut شادی افزا، شادی آفرین. گاهی شاهان ساسانی که می خواستند به کسی نامی ببخشند، نام خود را به این واژه می افزودند و به آن کس می دادند. مانند رام افزوت یزد کَرت (بر شادمانی یزدگرد افزود)
رام اوهْرمَزد= rãm uhrmazd نام باستانی شهرستان رامهرمز در استان خوزستان
رام ایی وِه= rãm i veh راموِه، ایزد هوا
رام روز= rãm ruz نام بیست و یکمین روز هر ماه
رامشَتْر= rãmshatr رامشهر، یکی از نام های گشتاسپ شاه به واتای (= معنی) کسی که مردم کشورش در آرامشند
رامِشْن= rãmeshn رامِش، خوشی، خوشحالی، لذت، کیف، حال
رامِشنی= rãmeshni رامش، لذت، کیف، حال
رامِنیت= rãmenit آرامش یافته، ارضا شده
رامِنیتار= rãmenitãr آرامش ـ رامش ـ لذت ـ خوشی ـ حال دهنده، خوشحال ـ شاد کننده
رامِنیتاریْه= rãmenitãrih آرامش ـ رامش ـ لذت ـ خوشی ـ حال دادن، خوشحال ـ شاد کردن
رامِنیتَن= rãmenitan آرامش ـ رامش ـ خوشی ـ لذت ـ صفا ـ حال دادن، ارضا کردن
رامِنیدَن= rãmenidan (= رامنیتَن)
رامِنیشْن= rãmenishn رامِش، خوشی، لذت، کیف، حال، صفا
رام وَهیشت= rãmvahisht (رام بهشت ) نام همسر ساسان نیای ساسانیان
رامِه= rãme کنجد
رامیار= rãmyãr نام کسی
رامیتون= rãmitunatan پرتاب، سانتر (واژه ی رَمْی در اربی به واتای پرتاب کردن از همین واژه ی پهلوی است)
رامیتونَتَن= rãmitunatan افکندن، انداختن، پرتاب ـ سانتر کردن
رامیتونَم= rãmitunam می افکنم، می اندازم، پرتاب ـ سانتر می کنم
رامیتونید= rãmitunid افکند، انداخت، پرتاب ـ سانتر کرد
رامیستَن= rãmistan خوش بودن، در شادی بسر بردن
رامیشْن= rãmishn رامِش، خوشی، خوشحالی، لذت، کیف، حال
رامیشْن اَدیار= rãmishn adyãr رامِشیار، آرامش دهنده
رامیشْن اومَند= rãmishn umand مرفه، آرامشدار، راحت، خوش
رامیشْن ایی اَرتَخشَر= rãmishn i artaxshar رامِش اردشیر، رام اردشیر، نام باستانی جهرم
رامیشْن دات= rãmishn dãt خوشی ـ لذت بخش، ارضا کننده
رامیشْن داتار= rãmishn dãtãr خوشی ـ لذت بخش، ارضا کننده
رامیشْن مانیشْن= rãmishn mãnishn جای رامِش ـ خوشی، گردشگاه
رامیشْنیک= rãmishnik شاد ـ ارضا شده
رامیشْنیگ= rãmishnig شاد ـ ارضا شده
رامیشْنیْه= rãmishnih رامِشی، در خوشی بودن
ران= rãn (اوستایی: رانَ) 1ـ ران پا 2ـ طرف
رانپان= rãnpãn ران بند، پوششی که سربازان در جنگ به ران می بستند
رانتَن= rãntan ـ 1ـ راندن، به حرکت در آوردن 2ـ جنگیدن، نبرد کردن
رانَک بوتَن= rãnak butan سُرخوردن، لغزیدن
رانَکِنیتَن= rãnakenitan ـ 1ـ وادار به حرکت کردن، تحریک نمودن، برانگیختن 2ـ آزار ـ اذیت کردن
رانَکیْه= rãnakih اخراج، تبعید، آزار، اذیت
رانَکیْه داتار= rãnakih dãtãr اذیت کننده، موذی، آزاردهنده
رانِنیتار= rãnenitãr محرک، وادار کننده، باعث، موجب
رانِنیتَن= rãnenitan ـ 1ـ از یاد بردن، حذف کردن، انداختن، کنار گذاشتن 2ـ راندن، پس زدن، طرد ـ رد کردن 3ـ رنجاندن، آزردن، اذیت کردن
ران وَرتین= rãnvartin شلوار
رانی= rãni نبرد ـ جنگ کنی
راوَک= rãvak نام رودخانه ای در گوژار (= ناحیه) اردشیر خوره فارس
راوید= rãvid ـ 1ـ حداقل 2ـ روئید 3ـ نیست، عدم
راه= rãh ـ 1ـ راه، جاده 2ـ سفر 3ـ سنگ آسیا
ــ پَت راه= pat rãh در راه، در سفر
راهدار= rãhdãr ـ 1ـ راهدار 2ـ راهزن
راهداریْه= rãhdãrih ـ 1ـ راهداری 2ـ راهزنی
راهنیمای= rãhnimãy راهنما
رای= rãy ـ 1ـ کوشش، تلاش، سعی، جهد، فعالیت 2ـ را 3ـ برای، به علت، به جهت
رای اومَند= rãy umand (= رایومند) باشکوه، شکوهمند، مجلل، درخشان، نورانی
رایِناک= rãyenãk حاکم، رئیس، فرمانروا، مدیر
رایِناگ= rãyenãg (= رایناک)
رایِنیتار= rãyenitãr (= رایناک)
رایِنیتاریْه= rãyenitãrih فرمانروایی، حکومت، مدیریت، سازماندهی، ساماندهی، ریاست
رایِنیت کَرتَن= rãyenit kartan حکومت ـ مدیریت ـ ریاست ـ فرمانروایی ـ سازماندهی کردن
رایِنیتَن= rãyenitan (= راینیت کرتن)
رایِنیداریْه= rãyenidãrih (= راینیتاریه)
رایِنیدَن= rãyenidan (= راینیت کرتن)
رایِنیشْن= rãyenishn ـ 1ـ مدیریت، ریاست، حکومت 2ـ آمادگی
رایِنیهیتَن= rãyenihitan مدیریت ـ فرمانروایی ـ حکومت ـ ریاست ـ اداره کردن
رایومَند= rãyumand باشکوه، شکوهمند، مجلل، درخشان، نورانی
رایِیشْن= rãyeshn مدیریت، ریاست، حکومت، نظم، سامان
رُبا= robã روا، حلال، عرف
رَبا= rabã روشن. این نام که نشانگر یکی از ویژگی های شاه بود، در زمان ساسانیان روی پول ها نوشته می شد
رَبِمیمَن= rabemiman دل
رَبیْه= rabih (= رپیه)1ـ ظهر، نیمروز 2ـ جنوب
رَپُمَمُنَم= rapomamonam می آورم
رَپُمَمُنید= rapomamonid می آورد
رَپُمَمُنیدَن= rapomamonidan آوردن
رِپون= repun سپر
رِپها= rephã خدمتکار مرد
رِپیا= repyã خدمتکار مرد
رَپیتوین= rapitvin ـ 1ـ ظهر، نیمروز 2ـ جنوب
رَپیتوین تَر= rapitvintar جنوبی تر
رَپیسوین= rapisvin (اوستایی: رَپیثوا، رَپیثوینَ) 1ـ ظهر، نیمروز 2ـ جنوب
رَپیتفَک= rapitfak جنوبی
رْپیمِمَن= rpimeman اهلی، خانگی
رَپیْه= rapih (= ربیه) 1ـ ظهر، نیمروز 2ـ جنوب
رَپیهوین= rapihvin (= رپیسوین، رپیتوین)
رَپیهوین تر= rapihvin tar (= رپیتوین تر)
رَت= rat ـ 1ـ دادستان، قاضی، پیشوای دینی 2ـ ایزد پرهیزکاران
رَت اومَند= rat umand مرجع ـ پیشوای دینی، امام
رَت اومَندیْه= rat umandih مرجعیت، امامت
رَت پَساک= rat pasãk پِراکْریس (= تشریفات) شاسَنی (= مذهبی) که در جش های گاهنبار شونیک shunik (= معمول) است
رَت پِشکار= rat peshkãr (= راسپی، راسپیک) دستیار موبد
رَت پِشکاریْه= rat peshkãrih کار راسپی در پِراتیش (= مراسم) شاسنی که شیر را با هوم غاتی می کند
رُتَستَهم= rotastahm رستم، نام پهلوان افسانه ای
رَتِشتار= rateshtãr جنگجو، ارتشی، رزمنده، رزم آور
رَتِشتاریْه= rateshtãrih جنگجویی، جنگندگی، ارتشی ـ نظامی گری، رزمندگی، رزم آوری
رَت فْرَنامیشنیْه= rat franãmishnih بزرگداشت پیشوای دینی، احترام به مرجع دینی
رَتَک= ratak رده، دسته، صف
رَتوک بَرزیت= ratuk barzit رت ـ رهبر ـ مرجع بلند پایه، پیشوای اعظم
رَتون= ratun دو (از دویدن)
رَتونَتَن= ratunatan دویدن
رَتونَم= ratunam می دوم
رَتونَی= ratunay کسی که نابیژ (= توسط) رهبر دینی پَتیباس (= هدایت) می شود
رَتونید= ratunid دوید
رَتیْه= ratih ردی، ریاست، پیشوایی، امامت، مرجعیت
رَثویشکار= rasvishkãr (= رَت پِشکار)
رَجیستَک= rajistak درست، صحیح، راست، راستکار، درستکار
رَجیستَکیْه= rajistakih درستی، صحت، راستی، راستکاری، درستکاری، تقوا، پرهیزکاری
رِچ= rech (= ریچ) ریز (= بریز)
رَچَن= rachan نام کسی
رَختَن= raxtan آزردن، آزرده ـ دلگیر ـ دلخورـ اندوهگین ـ ناراحت ـ غمگین ـ اذیت کردن
رَختَکیْه= raxtakih بیماری، ناخوشی، مریضی
رَخْو= raxv رخ، قلعه (مهره شترنج)
رَخوَت= raxvat (پارسی باستان: هَرَهووَتی؛ اوستایی: هَرَخَئیتی) نام شهر رخج که امروزه نام دو بخش در افغانستان است: یکی روستایی به نام ارغنداب در پِدیم (= شمال) باختری قندهار و دومی روستایی است به نام ارغنداب در 190 کیلومتری پدیم خاوری قندهار
رَد= rad (= رَت)1ـ دادستان، قاضی، پیشوای دینی 2ـ ایزد پرهیزکاران
رَد اومَند= rad umand (= رَت اومند) مرجع ـ پیشوای دینی، امام
رَد پَساگ= rad pasãg (= رَت پَساک) پِراکْریس (= تشریفات) شاسَنی (= مذهبی) که در جش های گاهنبار شونیک shunik (= معمول) است
رَدَگ= radag (= رَتَک) رده، رسته، صف، ردیف
رِدَگ= redag کودک، طفل
رِدَگان= redagãn کودکان
رَدونَی= radunay (= رتونَی) کسی که نابیژ (= توسط) رهبر دینی پَتیباس (= هدایت) می شود
رَدیْه= radih (= رَتیه) ردی، ریاست، پیشوایی، امامت، مرجعیت
رُرمان= rormãn همیشگی، جاویدان، پاینده، ابدی، دائمی
رَز= raz ـ 1ـ رز، انگور 2ـ تاک، درخت انگور 3ـ مِی، باده، آب شنگولی، شراب، عرق 4ـ صد
رَزم= razm رزم، جنگ، کارزار، پیکار، نبرد
رَزم اوت پاترَزم= razm ut pãtrazm جنگ و دفاع
ــ پیشرَزم= pishrazm رزمنده ای که در خط مقدم جنگ است
رَزم گاس= razm gãs رزمگاه، میدان جنگ، جبهه نبرد، منطقه عملیاتی
رَزم گاه= razm gãh (= رزم گاس)
رَزمیک= razmik رزمی، جنگی، جنگاور، جنگجو، رزمنده، پیکارجو
رَزَن= razan نام کسی
رَزور= razur (اوستایی: رَزورَ) جنگل
رِزیشْن= rezishn ریزش
رَزین= razin محکم، سفت، سخت، قوی
رَس= ras ارابه، گردونه، چرخ، چرخ فلک، جهان
رَست= rast کلاه، شب کلاه
رُست= rost روئید، رشد کرد
رَستار= rastãr رها ـ آزاد ـ خلاص شده، نجات یافته، رستگار
رَستار کَرتَن= rastãr kartan رها ـ آزاد ـ رستگار ـ خلاص کردن، نجات دادن
رَستاریْه= rastãrih رهایی، آزادی، نجات، رستگاری
رَستَک= rastak ـ 1ـ رسم، آئین، روش، اسلوب، قاعده، عرف، عادت 2ـ نظم، ترتیب 3ـ خاصیت طبیعی 4ـ رسته، رها ـ آزاد ـ خلاص شده، نجات یافته 5 ـ راسته، گروه کاری، ردیف 6ـ راسته (مانند راسته بازار)، کوچه
ــ پَت رَستَک= pat rastak منظم، مرتب
رَستَکیْه= rastakih قاعده، قانون، رسم، روش
رَستَگ= rastag (= رستک)
رَستَن= rastan رستن، رها شدن، آزاد ـ خلاص شدن، نجات یافتن
رَستیْه= rastih مرده، فوت کرده، درگذشته
رَسَن= rasan طناب
رَسَن واچیک= rasan vãchik طناب بازی
رَسِنیتَن= rasenitan رساندن
رَسِنیدَن= rasenidan رساندن
رَسوک= rasuk راسو
رَسوگ= rasug راسو
رَسووک= rasvuk راسو
رَسیت= rasit ـ 1ـ رسید 2ـ رسیده، بالغ
رَسیتَن= rasitan رسیدن
ــ اَپَر رسیتَن= apar rasitan بررسی کردن
ــ فْراچ رَسیتَن= frãch rasitan فرا رسیدن، جلو آمدن
رَسید= rasid رسید، رسد
رَسیدَن= rasidan رسیدن
رَسیشْن= rasishn رسیدن
رَسیشْنیْه= rasishnih تلاقی، ملاقات، به هم رسیدن
رَسیک= rasik ـ 1ـ کودک، بچه، طفل 2ـ چاکر، نوکر، خدمتکار
رَسیکیْه= rasikih ـ 1ـ کودکی، بچگی، طفولیت 2ـ نوکری، چاکری، خدمتکاری
رِشان= reshãn ریش
رَشتَن= rashtan رنگ کردن
رَشْن= rashn ـ 1ـ فرشته ی عدالت، ایزدی که در سر پل چینوت در روز سوم پس از مرگ، کارهای خوب و بد مردگان را بررسی می کند 2ـ نام هژدهمین روز هر ماه
رَشن ایی راست= rashn i rãst ایزد رشن، رشن دادگر
رَشن چین= rashn chin کسی که راستی و پارسایی را بر گزیده است، سارود (= عنوان) برادر جمشید است که نامش نَرسَهی بود
رِشون= reshun آفرینش، تولید، خلق، ایجاد، احداث
رِشونَتَن= reshunatan آفریدن، تولید ـ خلق ـ ایجاد ـ احداث کردن
رِشونَم= reshunam می آفرینم، تولید ـ خلق ـ ایجاد ـ احداث می کنم
رِشونید= reshunid آفرید، تولید ـ خلق ـ ایجاد ـ احداث کرد
رَغ= raq (اوستایی: رغا) 1ـ ری، شهر ری 2ـ زود، فوری، تند، بی درنگ
رَفت= raft رفت
رَفتار= raftãr رونده، اقدام کننده
رَفتَن= raftan رفتن
ــ اَپاچ رفتن= apãch raftan باز ـ دوباره رفتن
ــ فَراچ رفتن= farãch raftan پیش رفتن
رَفتِنیتَن= raftenitan راندن، توداک (= باعث) رفتن شدن، پَتیباس (= هدایت) کردن گله
ــ او هَم رَفتِنیتَن= u ham raftenitan با هم راندن، گروهی پَتیباس کردن
رَفین= rafin نیزه
رَک= rak (= راک) قوچ
رْکسانا= rksãnã نام یکی از دختران کوروش هخامنشی (پارسی باستان)
رِکیتا= rekitã شاگرد، دانشجو، محصل، طلبه
رَکیج= rakij من، خودم، شخصا
رَگ= rag رگ، جوی
رَگُمَن= ragoman من، خودم
رَگُمَنشان= ragomanshãn ایشان
رَگیْه= ragih خوی، خصلت، حالت
رَم= ram رمه، گله
رَمَک= ramak رمه، گله
رَمَکا= ramakã مادیان، جانور ماده
رَمَک اومَند= ramak umand رمه ـ گله دار
رَمَک سَردار= ramak sardãr نگهبان رمه ـ گله، پِسَن (= صفت) سگ گله
رَمَک گاو= ramak gãv ، رمه ـ گله دار، نام یکی از نیاکان فریدون
رَمَگ= ramag (= رمک) رمه، گله
رَمیک= ramik ـ 1ـ رمه ای 2ـ عمومی
رَمیْه= ramih رامی، خوش بودن
رَمیْهیستَن= ramihistan آرامش یافتن، آرام ـ ارضا شدن
رَنج= ranj رنج، زحمت
رَنج داشتاریْه= ranj dãshtãrih رنجوری
رَنج سْپوز= ranj spuz مقاوم ـ پایدار در برابر رنج
رَنجَک= ranjak رنجیده، رنجور، آزرده، گرفته، دلخور، ناراحت
رَنجَک کَرتَن= ranjak kartan رنجاندن، آزردن
رَنجَکیْه= ranjakih رنجیدگی، آزردگی، دلخوری، ناراحتی
رَنجَکیْها= ranjakihã رنجورانه، از سر ناراحتی
رَنجَگ= ranjag (= رنجک)
رَنجِنیتَن= ranjenitan رنجاندن، آزرده ـ دلگیر ـ دلخور ـ ناراحت کردن
رَنجِنیدَن= ranjenidan (= رنجنیتَن)
رَنجوبَر= ranjubar رنجبر، زحمتکش
رَنجوَر= ranjvar رنجبر، زحمتکش
رَنجیک= ranjik رنجیده، آزرده، ناراحت شده
رَنجیهَستَن= ranjihastan رنجیده ـ آزرده ـ دلگیر ـ دلخور ـ ناراحت شدن
رَنچ= ranch رنج، زحمت، مشقت
رَندیتَن= randitan رنده کردن، تراشیدن
رَندیدَن= randidan رنده کردن، تراشیدن
رَنگ= rang رنگ
رَو= raw برو
روئیسمَن= ruisman سر، کله، جمجمه
روئین= ruin جلو، پیش، مقابل، رو به رو
رَواک= ravãk ـ 1ـ رونده، جاری، رایج، جایز، روا 2ـ مجری، اقدام کننده
رَواکراه= ravãkrãh کسی که ارابه ای نرم رو دارد
رَواکرَی= ravãkray (= رواکراه)
رَواکِنیتَن= ravãkenitan رواج دادن، رایج کردن
رَواکِنیتاریْه= ravãkenitãrih شیوع، ترویج، گسترش، بسط
رَواکیْه= ravãkih اجرایی، در حال اجرا ـ شیوع ـ ترویج ـ گسترش ـ بسط
رَواگ= ravãg رواج
رَواگِنیدَن= ravãgenidan رواج ـ ترویج دادن
رَواگیْه= ravãgih رواجی، ترویجی
رَوان= raven روان، رونده، جاری
رْوانان= rvãnãn از خاندان روان، نام پولکاسی (= قبیله) بوده است
روب= rub (= روپ) 1ـ بروب، جارو کن (از روفتن) 2ـ تاراج، دزدی، سرقت، اختلاس
روبان= rubãn روح، ضمیر، باطن
روباه= rubãh روباه
روبشیا= rubshyã ـ 1ـ صدر، فوق 2ـ خیس، نمدار، مرطوب
روبودَن= rubudan (= رپوتن) ربودن، تاراج ـ دزدی ـ سرقت کردن، به یغما بردن
روبیشْن= rubishn رفتار، عمل، فعل
روبیشناک= rubishnãk فعال، کنشگر، رفتار ـ عمل کننده، رونده، جاری
روبیشنیک= rubishnik مفعول، معمول
روبیشنیْه= rubishnih رفتار ـ عمل کردن
روپ= rup (= روب)
روپاس= rupãs روباه
روپاه= rupãh روباه
روپوتَن= ruputan (= روبودن)
رَوِت= ravet رود، برود
روت= rut ـ 1ـ رود، رودخانه 2ـ روده 3ـ وادیا (= آلت موسیقی)
روت ایی نایوتاک= rut i nãyutãk رودخانه ی بزرگ ـ قابل کشتیرانی
روت بار= rut bãr رودبار، کنار رود
روت خانَک= rut xãnak رودخانه
روتستاک= rutstãk روستا، ده، آبادی، دهات
روتَستاک= rutastãk ـ 1ـ ناحیه 2ـ بستر رود
روتَستَهم= rutastahm (= رُتَستهَم) رستم، نام پهلوان افسانه ای ایران
روتْسْتَهم= rutstahm (= رُتَستهَم) رستم
روتَستَهمک= rutastahmak (= رُتَستهَم، روتَستهم)
روتَک= rutak ـ 1ـ رودک، رودخانه ی کوچک 2ـ (لری: روت) لخت، برهنه، عریان، عاری، بی بر
روتَمان= rutamãn در این صورت
روتَن= rutan ـ 1ـ تاراج ـ غارت کردن، به یغما بردن 2ـ کندن، روت ـ لخت ـ عریان ـ برهنه ـ بی بر کردن، پر کندن
روتیک= rutik ـ 1ـ روده 2ـ رودخانه ای
روتیکان= rutikãn ـ 1ـ روده ها 2ـ رودخانه ها
روتیمان= rutimãn به وسیله ی، به واسطه ی
رَوَج= ravaj رونده، رهرو، عابر
روچ= ruch (اوستایی: رَئُچَنَ؛ کردی: روژ) روز
ــ ایم روچ= im ruch امروز
ــ نیم روچ= nim ruch نیمروز، ظهر
روچاک= ruchãk روشن، درخشان، نورانی، منور
روچان= ruchãn روزها، روزان
روچانَک= ruchãnak روزنه، پنجره
روچ ایی دَدْو= ruch i dadv دی به مهر، نام روز پانزدهم ماه
روچ شَپان= ruch shapãn شبانه روز
روچَک= ruchak روزه، صیام، صوم (در دین زرتشتی روزه گرفتن حرام بوده و سزای کسی که روزه می گرفته، دوزخ بوده است)
روچکار= ruchkãr ـ 1ـ روزگار، وقت، زمان 2ـ سرنوشت، تقدیر 3ـ فصل 4ـ روزانه
روچکاریک= ruchkãrik روزانه، روزمره، روزگاری
روچَک شَپان= ruchak shapãn یک شبانه روز
روچَن= ruchan ـ 1ـ روزن، روزنه، دریچه 2ـ درجه
روچَناک= ruchanãk روشن، درخشان، درخشنده، نورانی
روچِنیتاریْه= ruchanãrih روشن گردانیدگی، روشنگری
روچِنیتَن= ruchenitan روشن کردن
روچ وارَک= ruch vãrak روزمره، روزانه
روچ وَرت= ruch vart روزگرد، بی ثبات، ناپایدار، تعویضی
روچیک= ruchik روزی، رزق، خوراک روزانه
روچیْه= ruchih روزی، رزق، قسمت، سرنوشت
روخ= rux (= رخ) مهره قلعه در شترنج
رود= rud (= روت)1ـ رود، رودخانه 2ـ روده 3ـ وادیا (= آلت موسیقی)
رود بار= rud bãr (= روت بار) رودبار، کنار رود
رودَن= rudan (= روتن)1ـ تاراج ـ غارت کردن، به یغما بردن 2ـ کندن، روت ـ لخت ـ عریان ـ برهنه ـ بی بر کردن، پر کندن
رودیگ= rudig (= روتیک)1ـ روده 2ـ رودخانه ای
رودیْه= rudih روده
روذ= ruz ـ 1ـ روی، چهره، رخسار، صورت 2ـ روی (= داتو؛ فلز)
روذمان= ruzmãn گیاه، علف
روذِنیتَن= ruzenitan رویانیدن
روذیتَن= ruzitan روئیدن، رشد ـ نمو کردن
روذیشْن= ruzishn رویش، رویندگی
روذین= ruzin ـ 1ـ رویین، ساخته شده از روی 2ـ روناس
رورَک= rurak گیاهی مَدی (= طبی) است
رورَگ= rurag (= رورک)
رورمینا= rorminã انار
روز= ruz روز
روزانَک= ruzãnak روزانه، روزمره
روزانَگ= ruzãnag روزانه، روزمره
روزد= ruzd حریص، آزمند، پرخور
روزدَک= ruzdak (= روزد)
روزدیْه= ruzdih آز، حرص، پرخوری
روز شَبان= ruz shabãn شبانه روز
روزَک= ruzak روزه (مانند چند روزه)
روزَگ= ruzag روزه (مانند چند روزه)
روزگار= ruzgãr روزگار، زمانه
روزَن= ruzan روزنه، دریچه
روزنیدَن= ruzenidan روشن کردن
روزوارَک= ruzvãrak روزمره، روزانه
روزوارَگ= ruzvãrag روزمره، روزانه
روز وَرد= ruz vard ناپایدار، بی ثبات
روزیک= ruzik روزی، رزق، خوراک روزانه
روزیگ= ruzig (= روزیک)
روسپیک= ruspik روسپی، بدکاره، جنده، فاحشه
روسپیک زاتَک= ruspik zãtak روسپی زاده
روسپیکیْه= ruspikih روسپیگری، بدکارگی، جندگی، فاحشگی
روسپیگ= ruspig (= روسپیک)
روسپیگیْه= ruspigih (= روسپیکیه)
روست= rust ـ 1ـ رشد ـ نمو می کند 2ـ رسته، روییده
روستاک= rustãk روستا، ده، آبادی
روستاگ= rustãg روستا، ده، آبادی
روستَن= rustan رستن، روئیدن
روستَهم= rustahm رستم، نام پهلوان افسانه ای
روسواک= rusvãk رسوا، شرمسار، بی آبرو
روسواکیْه= rusvãkih رسوایی، شرمساری، بی آبرویی
روسواکیها= rusvãkihã شرمسارانه، با بی آبرویی
روشتَن= rushtan رنگ کردن
روشْن= rushn ـ 1ـ روشن، درخشان، درخشنده، تابان، نورانی 2ـ نام یکی از آویداکان (= مفسران) پهلوی و پسر آتور فرنبغ که در سده نهم ژانگاسی (= میلادی) می زیسته است
روشنان= rushnãn روشنان، ستارگان سانتاک (= بی حرکت، ثابت)
روشن چَشم= rushn chashm نام کسی
روشنَک= rushnak روشن، آشکار، نمایان، تابان، پیدا، واضح، معلوم، بدیهی، صریح، مبرهن، هویدا
روشنکَر= rushnkar روشنگر، روشن کننده
روشن کوف= rushn kuf روشن کوه، نام کوهی که آتش فرنبغ بر آن نهاده شده بود
روشن کونیشنیْه= rushn kunishnih کار برجسته ـ نمایان ـ باشکوه، روشن کنشی
روشنَگ= rushnag (= روشنک، روشناک)
روشنگَر= rushngar (= روشنکر) روشنگر، روشن کننده
روشن گوویشنیْه= rushn guvishnih روشن ـ رک ـ بی پرده گویی
روشن مِنیشنیْه= rushn menishnih روشن منشی، روشن اندیشی، فکر درخشان، اندیشه ی تابناک
روشن وِناکیْه= rushn venãkih روشن بینی
روشِنیتَن= rushenitan روشن کردن
روشنیش= rushnish روشنایی
روشْنیک= rushnik روشن، تابان، درخشان
روشنیْه= rushnih روشنی، درخشندگی، شکوه
روشنیها= rushnihã به طور روشن ـ وضوح، شکوهمندانه
روغْن= ruqn (اوستایی: رَئُغنَ) روغن، کره
روغْن اومَند= ruqn umand روغن دار
روغْن ایی زَیتان= ruqn i zaytãn روغن زیتون
روغْن خْوارتیک= ruqn xvãrtik ـ 1ـ روغن خوراکی 2ـ شیرینی
روغْن خْوَردیگ= ruqn xvardig ـ 1ـ روغن خوراکی 2ـ شیرینی
روغْن هَندوتَک= ruqn handutak روغن مالی شده
روغْنیک= ruqnik روغنی، چرب
روفتَن= ruftan رفتن، جارو ـ تمیز ـ نظافت کردن
روکَن= rukan روغن
روکَنیک= rukanik ـ 1ـ روغنی، چرب 2ـ گونه ای سگ
رومان= rumãn ـ 1ـ من، خودم 2ـ ما
رومیک= rumik رومی
رومینا= ruminã انار
رون= run پسوندی است به واتای (= معنی): سوی، طرف، سمت، جهت
ــ او رون= u run به سوی، به طرفِ، به سمتِ
رَوِند= ravend روند، بروند، حرکت کنند
رَوِنیتَن= ravenitan به حرکت درآوردن
رَوِنیدَن= ravenidan به حرکت درآوردن
روواک= ruvãk (= رواک) روان، رونده، جاری، شایع
روواک دَهیشْن= ruvãk dahishn رواج دهنده
روواک دَهیشْنیْه= ruvãk dahishnih رواج دهندگی، شیوع، استمرار دادن
روواکِنیتَن= ruvãkenitan روانه ـ جاری ـ شایع ـ پخش ـ منتشر کردن
روواکیْه= ruvãkih شیوع، انتشار، جریان، رواج
رووان= ruvãn روان، روح
رووان بوختاریْه= ruvãn buxtãrih روان شادی
رووان پانَک= ruvãn pãnak پاسدار روان
رووان دوست= ruvãn dust روان دوست، معتقد به وجود روح
رووان دوستیْه= ruvãn dustih روان دوستی، اعتقاد به وجود روح
رووانیک= ruvãnik روانی، روحی، مربوط به روان
رووانیکان= ruvãnikãn ارواح
رووانیگ= ruvãnig (= رووانیک)
رووانیْه= ruvãnih روانی، روحی
ــ اَنوش رووانیْه= anush ruvãnih جاویدانی، نامیرایی، ازلی و ابدی
رووتَن= ruvtan رفتن، حرکت کردن
رووْن= ruvn روغن
رووَن= ruvan روغن
روویشْن= ruvishn روش، طرز، شیوه
روویشْنیکیْه= ruvishnikih روشی، رفتاری، حرکتی، اقدام کردنی
ــ پَتیرَک روویشْنیکیْه= patirak ruvishnikih استقبال کردن، به پیشواز رفتن
روویشْنیْه= ruvishnih ـ 1ـ روشی، رفتاری 2ـ حرکت
ــ پیش روویشْنیْه= pish ruvishnih تقدم، مقدم داشتن
ــ دروست روویشْنیْه= drust ruvishnih درست روشی
ــ نیوَک روویشْنیْه= nivak ruvishnih نیکو روشی
روی= ruy (= روذ) 1ـ رو، چهره، رخ، صورت 2ـ روی، داتو (= فلز)
رَویشْن= ravishn روش، طرز، شیوه
روییشْنومَند= ruyishnumand نام کوهی بوده است
رَویشْنیْه= ravishnih (= روویشنیه)
ــ نیهان رَویشْنیْه= nihãn ravishnih نهان ـ پنهان روشی، پنهانکاری، مخفی کاری
رَویشْنیها= ravishnihã روشمندانه
ــ هَمی رَویشْنیها= hami ravishnihã با حرکت دائمی، با روشی پیوسته
رویمان= ruymãn گیاه، علف
رویَن= ruyan روناس (گیاهی که با آن رنگ کنند)
رویِنیتَن= ruyenitan رویانیدن
روییشْن= ruyishn رویش، رشد، نمو
رویین= ruyin ـ 1ـ رویی، برنجی، از رِگز (= جنس) روی 2ـ پیش، جلو، مقدم 3ـ بسیار، فراوان، زیاد، خیلی
روییهیتَن= ruyihitan روییدن، رشد ـ نمو کردن
رَه= rah ارابه، گردونه
رَهام= rahãm نام کسی
رَهَک= rahak (= رگ) رگ
رَهَگ= rahag (= رگ) رگ
رَهْی= rahy (سنسکریت: رَتهْیا؛ پارسی باستان: رَثیا؛ اوستایی: رَئیثْیَ؛ پارتی مانوی: ریْه) ارابه، گردونه
رَهیک= rahik ـ 1ـ بنده، برده، غلام، چاکر، نوکر 2ـ جوان، مرد جوان 3ـ دور، بعید، فاصله دار
رَهیکیْه= rahikih بلوغ، سن رشد، جوانی، نوجوانی
رَهیگ= rahig (= رهیک)
رَهیگیْه= rahigih (= رهیکیه)
رَی= ray ـ 1ـ (اوستایی: رَگَ، رَغا) شهر ری 2ـ ارابه جنگی، گردونه، تانک
رِی= rey شهر ری
ری= ri ریشه ی یات (= فعل) ریدن
ریباس= ribãs ریواس
ریپاس= ripãs ریواس
رِپیتا= repitã کنیزک، خدمتکار زن
ریپتَک= riptak (= ریفتَک) 1ـ جانی، قاتل، شرور 2ـ پیمان ـ عهد شکن
ریپتَک پَتمان= riptak patmãn پیمان ـ عهد شکن
ریپتَکیْه= riptakih (= ریفتَکیه) 1ـ جنایت، قتل، شرارت 2ـ پیمان ـ عهد شکنی
ریپین= ripin (= رپون) سپر
ریتَک= ritak پسر، نوجوان، پسری که هنوز ریش در نیاورده
ریتَن= ritan ریدن، پَساب ـ مدفوع ـ دستشویی کردن
ریتیمِمان= ritimemãn اکنون، حالا، فعلا، در حال حاضر
ریج= rij انگور
ریجات= rijãt تر، خیس، مرطوب، نمدار
ریجیتا= rijitã حقیقت
ریچ= rich (= رِچ) ریز (= بریز)
ریچِند= richend ریزند، بریزند
ریچیتَن= richitan ـ 1ـ ریختن 2ـ دور شدن، ترک کردن
ریچیشْن= richishn ـ 1ـ ریزش، جریان 2ـ دوندگی
ریچیشْنیک= richishnik ریختنی، ریزشی، قابل ریختن
ریچیشنیْه= richishnih ریختن
ریخار= rixãr ـ 1ـ باز، گشوده، مفتوح 2ـ دور، بعید
ریختَک= rixtak ریخته شده
ریختَن= rixtan ریختن
ریختَکیْه= rixtakih ریختگی، پاشیدگی
ریخْن= rixn ـ 1ـ مال، ثروت، دارایی 2ـ ارث، میراث
ریخون= rixun اندیشه، دقت، فکر، عقل
ریخونَتَن= rixunatan اندیشیدن، دقت ـ تأمل ـ تفکر ـ تعقل کردن
ریدَک= ridak (= ریتَک)پسر، نوجوان، پسری که هنوز ریش در نیاورده
ریدَن= ridan (= ریتَن) ریدن، پَساب ـ مدفوع ـ دستشویی کردن
ریرا= rirã گوش، سمعک
ریست= rist (اوستایی: ایریستَ) نعش، جسد، جنازه، میت
ریست آخیز= rist ãxiz رستاخیز
ریست آراستار= rist ãrãstãr بر پا کننده ی رستاخیز
ریستاخیز= ristãxiz (ریست + آخیز) رستاخیز، خیزش ـ برخاستن مردگان، قیامت
ریستاخیزِنیتَن= ristãxizenitan رستاخیز کردن، برپا کردن رستاخیز
ریستاخیزیشنیْه= ristãxizishnih رستاخیز ـ قیامت بر پا کردن
ریستَک= ristak ـ 1ـ مرده، درگذشته، متوفی، فوت کرده 2ـ روش، شیوه، طرز، عادت 3ـ قانون، قاعده 4ـ دسته، گروه، فرقه، حزب، نحله، مکتب 5 ـ محکم، مستند، موثق 6ـ خاصیت طبیعی
ریست کِش= rist kesh آمبولانس، تابوت، مرده کش
ریستَکِنیتَن= ristakenitan محکم ـ مستحکم کردن، استحکام بخشیدن، یاری نمودن
ریستَگ= ristag (= ریستَک)
ریست ویراستار= rist virãstãr (= ریست آراستار) بر پا کننده ی رستاخیز
ریست ویراییْه= rist virãyih خیزش مردگان در رستاخیز
ریش= rish ـ 1ـ موی چهره مرد 2ـ (اوستایی: رَئِش) زخم، جراحت
ریشتَک= rishtak رشته، نخ
ریشتَکیْه= rishtakih رشته ای، نخی
ریشَک= rishak ـ 1ـ ریشه 2ـ موی تن 3ـ زخمی، مجروح، مصدوم 4ـ پارگی
ریشکون= rishkun مجروح، زخمی
ریشکین= rishkin زخمی، مجروح، مصدوم
ریشکینیْه= rishkinih مجروحیت، مصدومیت
ریشَگ= rishag (= ریشک)
ریش گَلوتَک= rish galutak سیروم (= عنوان) بزرگ یهودیان کوژینار (= مهاجر) در زمان ساسانیان که به گرفتاری های آنان در ایران رسیدگی می کرد
ریشگون= rishgun زخمی، مجروح، مصدوم
ریشگونیْه= rishgunih مجروحیت، مصدومیت
ریشِنیتَن= rishenitan زخمی ـ مجروح کردن، آسیب ـ صدمه زدن
ریشیتار= rishitãr زخمی ـ مجروح کننده
ریشیتاریْه= rishitãrih زخمی ـ مجروح کنندگی
ریشیتَن= rishitan (= ریشِنیتَن)
ریشیدَن= rishidan (= ریشیتَن، ریشِنیتَن)
ریفتَک= riftak (= ریپتَک) 1ـ جانی، قاتل، شرور 2ـ پیمان ـ عهد شکن
ریفتَک پَتمان= riftak patmãn پیمان ـ عهد شکن
ریفتَکیْه= riftakih (= ریپتَکیه) 1ـ جنایت، قتل، شرارت 2ـ پیمان ـ عهد شکنی
ریک= rik ریگ، شن
ریکوتا= rikotã هشیار، دقیق، محتاط، با احتیاط
ریگ= rig ریگ، شن
ریگچار= rigchãr ریگزار
ریم= rim چرک، ناپاکی، کثافت، عفونت، نجاست
ریم سین= rimsin نام یکی از شاهان ایلام (2092 پیش از ژانگاس = میلاد) (پارسی باستان)
ریمَن= riman کثیف، نجس، عفونی، آلوده، ناپاک
ریمونا= rimonã انار
ریمینیکیْه= riminikih کثیف ـ نجس ـ آلوده ـ عفونی ـ ناپاک بودن
ریمینیْه= riminih کثافت، کثیفی، نجاست، آلودگی، عفونت، ناپاکی
رین= rin ـ 1ـ لایه، قشر، جدار 2ـ بار، دفعه، نوبت 3ـ فرد (دورین= زوج)
ــ دورین= du rin دو بار، دو دفعه، دو نوبت
رینِه= rine ـ 1ـ از نو، دو باره، مجددا، ری استارت 2ـ از عقب ـ پشت ـ دُما
ریواس= rivãs ریواس
ریومیتران= rivmitrãn نام خاندانی بوده است
ریوَند= rivand نام کوهی که آتشکده ی برزین مهر روی آن بوده است
رِیَهریتار= reyahritãr مسخره کننده
رِیَهریتَن= reyahritan تمسخر ـ مسخره کردن
رِیَهریشْن= reyahrishn مسخره، تمسخر، استهزا
رِیَهریشنیک= reyahrishnik مورد تمسخر
رِیَهریْه= reyahrih ریشخند، تمسخر، مسخره



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد