راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

جایگاه آتش بهرام اصفهان



جایگاه آتش بهرام اصفهان



جایگاهِ آتش بهرام ِاصفهان

به خوشی ِ یکم آذر ماه، روزِ نکوداشتِ اصفهان

یاغش کاظمی (عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رامسر)



مقدمه: در تعریف، «آتش بهرام/وَرَهرام» بینِ آترترش هاست که ستایشِ آن نزدِ مزدیسنان، چونانِ ستایشِ شاهنشاهِ کشور بر همه واجب است. گویند که این آتش، از 16 آتش ِ مختلف ِ دیگر پس از مراسم ِ طولانیِ تصفیه، پاک شدن و یَزشن (نیایش)، که گاه زمانِ آن به یکسال می‌رسیده، فراهم آمده و سرانجام در آتشکده‌ی هر شهر تخت نشین می‌شده است. در مرتبه‌ی فروتر از آن، «آتش آدُران» جای دارد که از 4 آتشِ محقر دیگر فراهم می‌شده است و امکان داشت که آن را به سرعت (حداکثر یکماهه) در پرستشگاهِ کوچکِ یک قریه یا محله برافروزند. نگارنده در این گفتارِ کوتاه، نخست به شرح ِ موقیعتِ شهری ِ اصفهانِ پیش از اسلام پرداخته، و سپس در جست و جوی محل و جایگاهِ «آتش بهرام» ِ شهر اصفهان برمی‌آید.

بخش اول: جَی و یهودیه

عموماً گمان بر این است که در طول دوره ساسانی و قرون اولیه اسلامی، شهر اصفهان شامل دو مرکز عمده بوده که به فاصله‌ای نزدیک (حدود دو میل) از هم قرار داشتند. یکی "جَی"، که امروزه آن را با منطقه‌ای به نام "شهرستان"، واقع در شرق اصفهان در کرانه شمالی زاینده‌رود، یکی می‌شمارند و شامل "شهرستان"ِ امروز تا حدود محله‌های قدیمی "خواجو" و "ترواسکان" (تل واسکان) و "پای قلعه" و "کران" بوده، و دیگری "یهودیه"، که امروزه آن را با محله "جوباره"، در کنار "مسجد جامع"، یکی می‌دانند.

لطف الله هنرفر (1298-1385 خورشیدی) در کتابِ «گنجینۀ آثار تاریخی اصفهان» پافشاری دارد که توسعه شهری ِ "یهودیه" در عهدِ اسلامی از حدودِ 150 هـ.ق آغاز شد؛ آن‌ زمان که اصفهان را دیه‌هایی پراکنده و شهرهایی ویران بود.

به هنگام ِ بازدیدِ "ابوالقاسم بن احمد جیهانی" در نیمه دوم سده 4 هـ.ق از اصفهان، "یهودیه" بزرگی و اعتبار فزون‌تری نسبت به "شهرستان" یافته بود؛ آن‌گونه که در کتاب ِ «اشکال العالم» گوید:

«اصفهان، دو شهرست؛ یکی را "یهودیه" خوانند و یکی را "مدینه" (شهرستان)؛ و میان هر دو، مسافت نیم فرسنگ باشد. و "یهودیه" بزرگست از همدان و بنای هر دو از گل است؛ و گذرگاه فارس و جبال و خراسان و خوزستان و فراختر شهرهاست. دیه‌های بزرگ و مردم بسیار و توانگر، و مال دارد ... و در عراق، شهری بزرگ‌تر از اصفهان نیست.»

درباره "یهودیه" و حضور یهودیان در اصفهان، روایات مختلفی آمده است. "مقدسی" (345-381 هـ.ق) در کتابِ «احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم» گوید:

«چون "بخت النصر" یهودیان را از "بیت المقدس" کوچانید (سدۀ ششم پیش از میلاد)، یهودیان شهری که به سرزمین خودشان همانند باشد غیر از اصفهان نیافتند و در آنجا فرود آمدند.»

در رسالۀ «شهرستان های ایران» که احتمالاً تدوین اولیۀ آن در اواخر دورۀ ساسانی انجام شده و تنها اثری به زبان پهلوی یا "فارسی میانه" است که موضوع آن منحصراً جغرافیای شهرهاست، از شهرستان "گی" (=جَی)، که اسکندر آن را ساخته، به عنوان اقامتگاه جهودان یاد شده و چنین آمده است که:

«جهودان را یزدگرد پسر شاپور (یزدگرد اول ساسانی ، 399-420 م.)، به خواهش زن خویش "شیشین دخت" (شوشاندخت/سوسن) به آنجا آورد».

در همین رساله، ساخت شهرستان‌هایِ "شوش" و "شوشتر" را نیز به این زن، که مادر "بهرام گور" و دختر "رأس الجالوت" (ریش گالوثا) "رئیس یهودیان" بود، منتسب کرده‌اند.

مرزهای این کلنی یهودی‌نشین در اصفهان را می‌توان از فهرست روستاهایی که پیرامون آن واقع بوده و "حافظ ابونُعَیم" (334/336-430 هـ.ق.) در کتابِ «ذکر اخبار اصفهان» به دست داده است، تعیین کرد. این روستاها عبارت بودند از: فُرسان، یَوان، خُرجان، فلفلان، سُنبُلان (چُملان)، کَماآن، اَشکهان، جرواآن (کرواآن) و خُشینان.

حقیقت هرچه باشد، بی تردید این مرکز یهودی نشین در اصفهان عهد ساسانی، بسیار دیرپا بوده است؛ روایتی از جسارت یهود در آزار روحانیونِ دین ِ غالب (زردشتی)، که "آرتور کریستنسن" (1875-1945 م.) در کتابِ «ایران در زمان ساسانیان»به نقل از "حمزه اصفهانی" می آوَرَد، مؤید این نکته است:

«در زمان سلطنت "پیروز" (459-483 م.)، یهودیان گرفتار قتل و آزار شدند و سبب آن، انتشار این خبر بود که یهود دو تن از موبدان زردشتی را زنده پوست کنده اند. این کشتار ظاهراً در شهر اصفهان که آن وقت مسکن جماعت کثیری از بنی اسرائیل بود، شدت فوق العاده یافت.»

نام "گی" که در رساله «شهرستان‌های ایران» آمده، در متن‌های دوران اسلامی، به صورت "جَی"، در کتیبه شاپور در "کعبه زردشت" به صورت "گدی" (فارسی میانه) و "گب" (پارتی) و بر روی مهرهای ساسانی، به صورت "گب" و "گد" نوشته شده است، که همه نماینده تلفظ "گی" است و این "گی" (جی) نام قدیم شهر اصفهان است.

نام "جی" در نوشته‌های جغرافی‌دانان مسلمان (از سده سوم ه.ق به بعد)، همه جا به عنوان یکی از روستاها یا مراکز شهری بزرگ "اصفهان" ذکر شده است.

"میر سید علی جناب" (مؤلف «الاصفهان» در اواسط سدۀ 14 ه.ق)، جایی که از "بلوکات اصفهان" سخن می‌راند، گفتاری نیز درباره "جی" دارد:

«"جَی" در قدیم، نام پایتخت مملکت اسپاهان بوده -حالیه بلوکی است معروف که شهر "جی" در آنجا واقع بوده است- ؛ "جی" مشتمل است بر 76 قراء و مزارع، آب و هوایش معتدل و شبیه به آب و هوای ماربین است.»

"لطف الله هنرفر" نیز در مقالۀ «آثار تاریخی جی» در این باره می‌ویسد:

«"جی" که نام قدیم اصفهان است، امروز به علت وسعت قابل ملاحظۀ شهر اصفهان، تنها به یکی از بلوک اصفهان اطلاق می شود که دو ساحل شمالی و جنوبی زاینده رود را در بر می گیرد. قسمت واقع در شمال رودخانه را «جی» و قسمت واقع در جنوب آن را «اَبَرز رود جی» می نامند. حد شرقی "جی"، بلوک «بَراآن» و حد غربی آن، بلوک سرسبز «ماربین» است. ساحل جنوبی زاینده رود، بین پل "شهرستان" در مشرق، و قریه دَستگرد در مغرب، «بَرزرودجی» نام داشته است، که حد شمالی آن بستر زاینده رود، و حد جنوبی، کوهستان هزار دره و کوه صفه می باشد.»

واژه "جی" بی شک از واژه "گی" آمده است. امروزه "جی"، دهستانی از بخش مرکزی اصفهان است. در این دهستان ده دیگری به نام "جیران" و باز دیه دیگری به نام "جی شیر" داریم. در اطراف مملکت ایران، دیه‌ها و روستاهای بسیار به صورت "جی" و یا ترکیباتی از آن وجود دارد. از جمله "جی"، که دیهی بزرگ است در حوالی شهر کرج و ... . "جَی" به صورت "گی" در واژه "گیومرت" (= گَیّ یو مَرت) اوستایی، دیده می شود. "گیومرت" (کیومرث) نام پادشاه داستانی ایران، و به معنی "زنده فانی" یا "انسان میرا" می باشد. "گَی" در اوستایی به معنای "زندگی و زیستن" می آید. از این رو، آسان می‌توان تصور کرد که کلمۀ "جَی" از همان ریشه کلمه "گَی" به معنی حیات و زندگی آمده است.

بخش دوم: جایگاهِ آتش بهرام

"لیزا غلوم بیک" در مقاله ی «الگوهای شهری اصفهان پیش از صفویه» نقشه ای از شهر ِاصفهان در اواخر عهدِ ساسانی و اوایل عهدِ اسلامی ارائه می دهد. به زعم ِ او «جَی» نه یک کانون مذهبی و نه محلی برای سکونت شهرنشینان، بلکه محل خزاین و دفاین و مرکز اداری بوده است. رایِ او بر واقع نبودن ِ کانون ِ مذهبی در داخل بارویِ «جَی» مستند است به قولِ "حمزۀ اصفهانی" (270-350/360 هـ.ق.) در کتابِ «سنی ملوک الارض و الانبیاء» که مکان ِ آتشگاهِ ساخته ی "شاپور دوم" (ذوالاکتاف) (پادشاهی از 309-379 م.) موسوم به «سروش آذران» را در قریه ی «جُرواآن» دانسته است:

«... و نَصَبَ بِقریةِ حروان من رستاق جی ناراً سمّاها سروش آذران وَقَفَ علیها قریةَ یَوان و قریة جاجاه من رستاق لمنجان».

یعنی (شاپور) در قریۀ حروان از رستاق جی آتشی به نام «سروش آذران» را نصب و قریۀ یَوان را بر آن وقف کرد. حروان همان قریۀ جُرواآن است که "حافظ ابونُعَیم" حدودِ آن و قریۀ یَوان را در اطراف یهودیه مشخص کرده است.

ابن بلخی نیز در کتابِ «فارس نامه» (اوایل سدۀ 6 هـ.ق.) بر این امر صحّه گذاشته و از آتشگاهی در جُرواآن اصفهان نام می‌برد که شاپور ذوالاکتاف بنا کرده است:

«... و از آثار او [(شاپور ذوالاکتاف)] در عمارت جهان آن است که این شهرها و بندها و پولها کی یاد کرده آید او بنا کرده است؛ [...] در اصفهان، بَوان [(یوان)] جُرواآن و آنجا آتشگاهی کرد».

امروزه روستایی با نام ِ "سِرش بادران" (سروشفادران/سرش بادرون) با جمعیتِ 2101 نفر (طبق سرشماری 1385) در 29 کیلومتری جنوب شرقی اصفهان، در ساحل شمالی ِ زاینده رود واقع است. مسجدی از عهدِ شاه طهماسب اول صفوی دارد که بنای آن به "محمد سروشفادرانی" منسوب است و کتیبه ای در سردرِ مسجدِ آن به تاریخ ِ 976 ه.ق دیده می شود. پل "سروش بادران" (پل دشتی) در کنار این روستا بر مسیر قدیمی زاینده رود قرار گرفته بود. شاید این روستا محل ِ آتشگاهِ پیشتر یاد شدۀ "سروش آذران" باشد که زمانی جزو دهستان "جی" و گاهی جزو بلوک "براآن" بوده است؛ ولی طبق آخرین تقسیمات کشوری جزو دهستان جی محسوب می شود.

نام قریه های ِ "یوان" و "جرواآن" در گزارشهای ِ "حمزه اصفهانی" و "ابن بلخی" در کنار ِ هم آمده است. از سویِ دیگر، از قولِ "حافظ ابونعیم" دانسته می شود که "یهودیه" در ایام ِ توسعه اش پس از ساخته شدنِ "مسجد جامع"، زمین های ِ قریۀ "یوان" را فرا گرفته بود:

«و اتسعت الیهودیه بعد بناء جامعها بصحرا خمس عشرة قریة و انضافت رُقعتها الی الیهودیه و هی باطِرقان و فُرسان و یوان و ...».

موقعیت «آتشکده»ی دیگری در همان حدود، توسطِ مفضل بن سعد مافروخی در کتاب «محاسن اصفهان» (سده‌ی5 هـ.ق.) ذکر می‌شود؛ بیرونِ باروی ِ «جَی»، پهلویِ دروازه "گوش" (جوش/جهودان/یهودیه) در دهِ تازه تأسیس ِ «آذرشاپوران». جز اینکه بنای آن به فرمان فیروز (هجدهمین پادشاه ساسانی؛ 459-484 م) بوده است:

«"فیروز" فرمان فرستاده بود به آذرشاپوران، پسر آذرمانان، پهلوان از دیه هُرستان از رستای ماربین به اتمام باروی مدینۀ جی؛ و این حال پیش از اسلام بود به صدوهفتاد سال. آذرشاپوران بر مقتضاء فرمان، بنای باروی را تمام کرد [...]. و در پهلوی آن [(دروازۀ گوش/ یهودیه، که یکی از چهار دروازه بود)] دیهی بنا کرد نام آن آذرشاپوران و در آن دیه سرایی عالی در حال عمارت آورد و در باغ سرای ایوانی رفیع برافراشت و آن را آتشکده ساخت و آن دیه بر آن وقف کرد.»

به نظر ِ نگارنده، باید محل ِ تخت نشینی ِ «آتش بهرام» ِ شهر ِ اصفهان در همین حدودِ اخیر –بیرون بارویِ جی، مجاور ِ یهودیه- جستجو شود و روستای ِ فعلی ِ سِرِشبادران /سروشفادران –علی‌رغم ِ نام ِ پر آوازه‌اش- نمی‌تواند مکانِ تخت نشینی ِ یک «آتش بهرام» به شمار آید.

بر این باور، آتشی که در عهدِ ساسانی در محل ِ کوهِ مشهور ِ "آتشگاه"ِ اصفهان (8 کیلومتری ِ غربِ شهر اصفهان، مشرف بر جاده اصفهان-نجف آباد) تخت‌نشین شد، «آتش آدُران» بوده است و نه «آتش بهرام». این برداشت، با نام کهن ِ بنا و بلوکی که "کوهِ آتشگاه" در آن واقع است، "ماربین" (=مهرین =جای مهر)، هماهنگ است؛ چرا که در تعریف، «آتش آدُران» یک آتش ِ محلی ِ معمولی ِ مخصوص قریه و روستاست و آن را عموماً در «دَرمهر» تخت‌نشین می‌کردند. دَرمهر، به معنی خانه مهر، اصطلاح رایج متأخری برای پرستشگاه یا آتشکده است.

مسلم است که در اواخر عهد ساسانیان «آتش آدُران» آتش دهکده‌های کوچک و «آتش بهرام» از آنِ شهرها و آبادی‌های بزرگ‌تر بود. یکی از دهاتِ بلوک ماربینْ «آدُریان» نام دارد. این ده در یازده ‌کیلومتری غرب اصفهان، در کنار جاده اصفهان - خمینی‌شهر واقع است و "کوه آتشگاه" نیز با فاصله کمی در جنوب شرقی آن جای دارد. "آدُریان" همان آدُران است که پارسیان آن را "آگیاری" نیز می‌گفتند و به معنی «آتشکده کوچک» است. پس نام‌گذاری این ده را می‌توان متأثر از آتش ِ آدُرانِ تخت‌نشین در محل ِ "کوهِ آتشگاه" دانست و احتمالاً این ده وقفِ آتشگاهِ مذکور بوده است. ‌گذاری این ده را می‌توان متأثر از آتش ِ آدُرانِ تخت‌نشین در محل ِ "کوهِ آتشگاه" دانست و احتمالاً این ده وقفِ آتشگاهِ مذکور بوده است.




تصویر 1- نقشه اصفهان در اواخر عهد ساسانی مأخذ: کاظمی، یاغش. آتشگاه اصفهان.

مرکز اصفهان شناسی و خانه ملل. 1386



تصویر 2: نقشه اصفهان در اوخر عهد ساسانی و اوایل عهد اسلامی
ترسیم: لیزا غلوم بیک (1974 م.)



تصویر 3: موقعیتِ "جی"، "جوباره"، "قلعه تبرک"، "چهارباغ" و "زاینده رود" در نقشه شهریِ اصفهانِ امروز - مأخذ: http://www.esfmap.ir







تصویر 4: دورنمایِ روستایِ سروشفادران (سروش آذران) عکس از: جواد رحمتی (زمستان 1383)



تصویر 5: کتیبه سردر مسجدِ صفویِ روستایِ سروشفادران (سروش آذران) عکس از: جواد رحمتی

(زمستان 1383)





تصویر 6: نگارنده (سمت چپ عکس) به همراهِ استاد "حسین پورنادری" (سمت راست عکس) در کنارِ سردر مسجدِ صفویِ روستایِ سروشفادران (سروش آذران) - عکس از: جواد رحمتی (زمستان 1383)

با سپاس از نویسنده وتشکر ازhttp://s1.picofile.com/file/6196114684/kazemi6.jpg

آتشکده

سالهاست که خاموشم!!
غریب وخسته ورفته زیاد
دوروتنهاازهمه...طاعون زده
مونده درسینه زخمی یه کوه
پیکر غریب یک آتشکده
درسکوت تیره این برج پیر
نیست آوازی به جزآواززاغ
قامت سنگی وپیرویخ زدش
همیشه درانتظاریک اجاق
روزگاری برج تنهاوغریب
مجمر پاک واهورائی بود
درکنارآتش جاوید اون
جلوه تابنده خدائی بود
آتش زرتشت پاک
گرمی سینه آتشکده بود
خشت خشت پیکرمقدسش
بوسه گاه مردم دهکده بود
تایه شب یه باد هرزه
شعله قلب اونو دزدیدوبرد
تن بی شراره وزخمی ب�

آتشکده ورهگذر

 

پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی ، عذابش آتش است
هر چه می پرسی ،جوابش آتش است
تا ببندی چشم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ،دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد

http://www.lilipot.ir/