راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

فرهنگ واژه های پهلوی(آ وا)


فرهنگ واژه های پهلوی pahlavi، گردآوری از آنام (= دکتر) بهرام فره وشی، مکنزی (Mackenzie)، آنکُتیل دوپِرون Anquetil du perron، ژاله آموزگار، احمد تفضلی، بهرام روشن ضمیر و نیز واژه هایی که در مَتیان (= کتاب) ایران باستانی حسن پیرنیا، ویستار (= تاریخ) هرودوت و ... آمده است. چینش بر پایه الفبای پارسی (و نه آوانگاری) و ویرایش از:


SAYOGINE@YAHOO.COM

برگرفته از http://www.loghatnaameh.org

ـ 1ـ شناسنامه ی پیاف (= کلمه) های برگزیده یا ساخته شده در برابر واژه های بیگانه که برای ویچار (= توضیح) برخی ماریک (= کلمه) ها به کار رفته، در پایان این واژه نامه آورده شده است.
2ـ در تَرگوم (= ترجمه) واژه های پهلوی، میان پیاف هایی که یک ساتو sãtu (= فعل) یا یک ناما (= اسم) یا یک پیشوند دارند، برای جلوگیری از پَبید (= تکرار) ساتو یا ناما یا پیشوند، پالی (= خط) تیره گذاشته شده است. نمونه برای ساتو: رها ـ ول کردن. یا مانند: آگاه ـ مطلع ـ باخبر شدن. نمونه برای ناما: منبع ـ تانکر آب. نمونه برای پیشوند: بی بُن ـ ریشه ـ اصل ـ پایه ـ اساس
3ـ پژوهشگران ایرانی، زبان های باستانی ایران را سه شاخه دانسته اند: الف ـ زبان اوستایی که در اوستا به کار رفته؛ ولی واژه های آن نشانگر پیوند آن با زبان های پس از خود است. مانند: آتوسا نام دختر کوروش بزرگ و همسر داریوش هخامنشی که در اوستایی: هوتَئُسا (شهبانوی گشتاسپ شاه) بوده است؛ ب ـ پارسی باستان که پس از یَژدیک (= منسوخ) شدن زبان اوستایی پیدا شده و در زمان هخامنشیان و پیش از آن بوده است؛ پ ـ پهلوی که در زمان اشکانیان و ساسانیان بوده است؛ و هر سه زبان را آریایی می خوانده اند؛ ما واژه های اوستایی را از آنجایی که زبان مَتیان (= کتاب) اوستاست، جداگانه آورده ایم؛ ولی واژه های ایلامی، مادی و هخامنشی را هم که در لِپیب (= کتیبه)ها آمده، جداگانه با نام «واژه نامه پارسی باستان» در همین لغتنامه آورده ایم و هم آنها را در این واژه نامه گنجانده ایم تا آمای (= مقایسه) آنها با واژه های پهلوی آسان تر باشد. مانند، واژه ی شاه که در زبان پهلوی چنین بوده: خْشاه؛ و در پارسی باستان: خشایَثِیَ؛ و یا اگر واژه ی اورتاکو urtãku نام برادر خوم بان کالداش پادشاه ایلام را با واژه ی پهلوی اَوَرتاک avartãk (ثابت قدم، پا برجا، برنگشتنی، غیر قابل بازگشت) بسنجیم، این ماناکی (= شباهت) بخوبی نمایان می شود که اورتاک در زمان ایلامیان هم بوده و شاید اورتاکو از این واژه گرفته شده باشد. با این همه، ما واژه های ایلامی، مادی و هخامنشی را با نام «پارسی باستان» درون تُران (= پرانتز) آورده ایم.
4 ـ برای ساختن پِسَن (= صفت) کُناکی (= فاعلی) و کُنیکی (= مفعولی) و نیز ناما کُنیک (= اسم مفعول)، پسوندهای «اک» و «یک» زبان پهلوی نیز به کار گرفته شده است. این پسوندها امروزه در برخی واژه ها مانده است. مانند «اک» در خوراک (= اَتوک (قابل) خوردن، خوردنی؛ پِسَن کنیکی)، پوشاک، سوزاک (بیماری که سوزش به دنبال دارد؛ اَپیژاک کُناکی= صفت فاعلی) و پسوند کُنیکی «یک» در واژه های: نزدیک، تاریک، باریک. از این رو، برای تماشایی می توان نوشت: بیناک؛ و یا در زبان پهلوی، آموژاک با واتای (= معنی) آموزگار، نشانگر این است که «اک» برای ناما کناک (= اسم فاعل) نیز به کار می رفته است. پس به جای واژه ی اَرَبی (= عربی) قاتل، می توان نوشت: کُشاک
5ـ کوشیده ایم تا اوپَری (= علاوه) بر آویکان (= معادل) های پارسی امروزی، همه ی آویکان های واژه های بیگانه (عربی، عبری، ترکی) را که امروزه در زبان پارسی به کار می رود، جلوی هر واژه ی پهلوی بگذاریم تا ایرانیان میهن دوست بتوانند رفته رفته واژه های پهلوی را جایگزین واژه های بیگانه نمایند.
6ـ برای واژه گزینی و واژه سازی در برابر واژه های بیگانه، از واژه های سنسکریت، اوستایی، پارسی باستان، پهلوی، کردی، لری، گیلکی، پَشتو و دیگر گویش های ایرانی گاهی با اندکی دگرگونی آوایی یا واکی بهره گرفته شده است. مانند واژه ی پهلوی اَویکان که برای زیباسازی، آویکان (= معادل) نوشته شده است؛ یا واژه ی سنسکریت راجَیَ (= دولت) که راژیا نوشته شده و یا واژه ی اوستایی ثاتو (= فعل) ساتو نوشته شده است.ناگفته نماند که سنسکریت، زبان نیاکان آریایی ماست؛ اگر تنها به برخی واژه های پهلوی در این واژه نامه که ریشه ی سنسکریت آنها نوشته شده، ویاپ (= توجه) کنید، بخوبی به خویشاوندی زبان پارسی با سنسکریت پی می برید.
7ـ از آنجایی که واژه های پهلوی در تاتْوا (= کتاب) ی فرهنگ پهلوی مکنزی، فره وشی، دو پرون و... با چینش الفبای آوانگاری است و نه پارسی، از این رو تا زمانی که در پایان این واژه نامه نوشته شده است: اَپاریک (= ادامه) دارد...، نگارش واژه ها و شیستی (= تصحیح) در همه ی واک های (= حروف) الفبا به پایان نرسیده و دوستداران زبان های باستانی نیاکان خود بهتر است هر چند روز یک بار واژه نامه روی سایت را با آنچه پیش از آن کپی کرده بودند، جایگزین کنند.
8 ـ واژه ها با چینش الفبای پارسی چیده شده است.
9ـ نشانه های آوانگاری چنین است:
آ= ã
اَ= a
اِ= e
اُ= o
او= u
اَو= aw
ایی= i
اَی= ay
اِی= ey
ء (اَرواگ = ساکن)= å
ب = b
پ = p
ت = t
ث= s (پارسی زبانان، س و ث را یک جور می خوانند)
ج = j
چ= ch
خ= x
د = d
ذ، ز= z (زیرا پارسی زبانان آن دو واک را دو گونه نمی خوانند)
ر= r
ژ= ž
س= s
ش= sh
غ= q
ف = f
ک = k
گ = g
ل= L
م = m
ن = n
و = v
ه = h
ی = y
یو = yu
یِی= yey


«آ»


آ= ã ـ 1ـ آی، آهای، اوه 2ـ آنگاه 3ـ آن
آئون= ãun او، همان
آئیتون= ãitun تفکیک، جدایی، طلاق
آئیتونَتَن= ãitunatan آشیرداری کردن، جدا کردن گندم از کاه
آئیتونَم= ãitunam من آشیرداری می کنم، من گندم را از کاه جدا می کنم
آئیتونید= ãitunid او آشیرداری می کند، او گندم را از کاه جدا می کند
آئیوراز= ãiorãz واتا (= معنی) ناشناخته
آب= ãb آب
آباج= ãbãj کُس، اندام آمیزشی زن، مادگی
آباد= ãbãd آباد، حاصلخیز، پرجمعیت، مزروع
آبادان= ãbãdãn ـ 1ـ آباد، حاصلخیز، پرجمعیت، مزروع 2ـ موفق، کامیاب
آبادانیْه= ãbãdãnih ـ 1ـ آبادانی، حاصلخیزی، پرجمعیتی، مزروعی 2ـ موفقیت، کامیابی
آبار= ãbãr کیر، نرینگی، اندام آمیزشی مرد، آلت تناسلی نر
آبان= ãbãn هشتمین ماه سال
آبان نیاییشْن= ãbãn nyãyesh آبان نیایش (= آبان یَشت)
آبان یَشت= ãbãn yasht نام پنجمین یَشت از یَشت های اوستا که در برخی جاها آبان نیایش نیز نوشته شده است. این یَشت در 450 واژه به زبان پهلوی ترگوم (= ترجمه) شده است
آبان یَشت= ãbãn yasht نام پنجمین یَشت از یَشت های اوستا که در برخی جاها آبان نیایش نیز نوشته شده است. این یَشت در 450 واژه به زبان پهلوی ترگوم (= ترجمه) شده است
آب تَزان= ãbtazãn آب رو، کانال، آبراه، جدول جوی
آب چیهرَگ= ãbchihrag ـ 1ـ لطیف، با طراوت، کسی که چهره ای چون آب دارد 2ـ آنچه ذاتش از آب ساخته شده است.
آبدان= ãbdãn ظرف
آبزَن= ãbzan حمام
آبکامَگ= ãbkãmag آبکامه، سوپ یا آش غلیظ و ترش
آبگینَگ= ãbginag آبگینه، شیشه، بلور
آبگینَگین= ãbginagin آبگینه ای، شیشه ای، بلوری
آبنوس= ãbnus آبنوس (گونه ای درخت با چوب سیاه ویاک (= مایل) به قهوه ای؛ سخت و سنگین)
آبوستَن= ãbustan آبستن، باردار، حامله
آبوستَنیْه= ãbustanih آبستنی، بارداری، حاملگی
آبیگ= ãbig آبزی
آبیلَگ= ãbilag آبله
آپ= ãp (اوستایی: آپِم) آب
آپات= ãpãt آباد، حاصلخیز
آپاتان= ãpãtãn آبادان، آباد
آپاتانیتَن= ãpãtãnitan آباد کردن
آپاتانیْه= ãpãtãnih آبادانی، حاصلخیزی
آپاتیْه= ãpãtih آبادانی، ترقی، پیشرفت، برکت، خوشبختی
آپاتیْه اومَند= ãpãtih umand آباد، آبادان، حاصلخیز، بابرکت، مترقی، توسعه یافته
آپاتیها= ãpãtihã آبادانه، حاصلخیزانه
آپادانا= ãpãdãnã تالار، سالن، کاخ بیرونی یا سَروا (= عمومی) در تخت جمشید (پارسی باستان)
آپار= ãpãr متوقف، ثابت
آپارتی= ãpãrti نام خاندان ارشَک یکم بنیانگذار اشکانیان
آپان= ãpãn آبان (آب+ ان) ماهی که در آن باران های سالانه آغاز می شود
آپان خان= ãpãn xãn چشمه ـ چاه آب
آپان خْوَرّه= ãpãn xvarrah فره ـ سبکی آب
آپان ناف= ãpãn nãf سرچشمه ی آب، اصل
آپان ویترَک= ãpãn vitrak کانال ـ مجرای آب
آپان یَشت= ãpãn yasht (= آبان یَشت، آبان نیایش) نام پنجمین یَشت از یَشت های اوستا که در برخی جاها آبان نیایش نیز نوشته شده است. این یَشت در 450 واژه به زبان پهلوی ترگوم (= ترجمه) شده است
آپانیک= ãpãnik آبی، مایع، سیال
آپ اندرپوسدان= ãpandarpusdãn آپیک (= مایع) درون پوسدان (= رحم)
آپ اندرهم بوشنیْه= ãpandarham bushnih آب ناندای (= لذت) زن و مرد به هنگام آمیزش
آپ اومَند= ãpumand آبدار
آپ تَچَن= ãptachan سیلاب
آپُتکار= ãpotkãr ساکت، خاموش، بی حرف، کسی که چیزی نمی گوید
آپ چیهران= ãpchihrãn نام گروهی از ستارگان
آپ چیهرَک= ãpchihrak ـ 1ـ گوهر وجودی، ژن 2ـ نام ستاره ای است
آپخان= ãpxãn چشمه ی آب
آپخانیک= ãpxãn چشمه ی آب، چاه
آپَخش= ãpash ـ 1ـ سرشار، پر، لبریز، آکنده، لبالب 2ـ دررو، کانال، مجرای آب
آپَخشیتَن= ãpaxshitan نابود ـ خراب ـ منهدم ـ منفجر ـ ویران شدن
آپَخشیشْن= ãpaxshishn انهدام، خرابی، تخریب، ویرانی، نابودی
آپَخشیکیْه= ãpaxshikih طغیان آب، مد
آپَخشینیتَن= ãpaxshinitan نابود ـ منهدم ـ منفجر کردن
آپ خْوَر= ãp xvar آبخور، آبشخور، آبخوری
آپْدان= ãpdãn آبدان، ظرف آب، آسور
آپرا= ãprã غبار
آپریا= ãpryã غبار
آپریچ= ãprich آبریز، فواره
آپزَن = ãpzan وان حمام، حوض کوچک
آپسار= ãpsãr سرچشمه، سرآب
آپساران= ãpsãrãn ـ 1ـ بهار 2ـ بارانی
آپساریک= ãpsãrik زمینی که دارای سراب است
آپَشتَن= ãpashtan افشاندن
آپکامَک= ãpkãmak آکْری (= نوعی) غذا، سوپ
آپَکینَک= ãpakinak آبگینه، شیشه، بلور
آپَکینَکین= ãpakinakin آبگینه ای، شیشه ای، بلوری
آپگینَک= ãpginak آبگینه، شیشه، بلور
آپگینَکین= ãpginakin آبگینه ای، شیشه ای، بلورین
آپْمان= ãpmãn پشت، عقب
آپنوس= ãpnus آبنوس، آکْری (= نوعی) چوب سخت
آپوت= ãput شما، جناب عالی، حضرت عالی
آپوراک= ãpurãk حامل، آورنده، تولید ـ خلق کننده، سازنده
آپورتَن= ãpurtan ـ 1ـ حمل کردن، آوردن 2ـ غارت ـ دزدی ـ سرقت کردن، دستبرد زدن، ربودن
آپورنا= ãpornã جوان، برنا، بالغ
آپوریشْن= ãpurishn ـ 1ـ حمل، آوَرِش 2ـ محصول، تولید، خلق 3ـ غارت، دزدی، سرقت، دستبرد
آپوریشنیْه= ãpurishnih ـ 1ـ حمل کردن، آوردن 2ـ حاصل ـ تولید ـ خلق کردن 3ـ غارت ـ دزدی ـ سرقت کردن، دستبرد زدن، ربودن
آپوستَن= ãpustan آبستن، باردار
آپوستَن گاس= ãpustan gãs هنگام زایمان
آپوستیْه= ãpustih آبستنی، بارداری، حاملگی
آپوستَنیْه= ãpustanih آبستنی، بارداری، حاملگی
آپیتانیْه= ãpitãnih فایده، منفعت، سود
آپیتَن= ãpitan شیره، عصاره، عرق، ساندیس
آپیتَن توخمَک= ãpitan tuxmak شیره ـ عصاره ـ عرق گیاه
آپیک= ãpik مایع، سیال
آپیلَک= ãpilak آبله، تاول
آپیْه= ãpih آبکی، مایع، سیال
آتاو= ãtãv ـ 1ـ ثروتمند، غنی، مستطیع، دارا 2ـ مستعد، با صلاحیت، لایق، شایسته
آتاویْه= ãtãvih ـ 1ـ ثروتمندی 2ـ استعداد، صلاحیت، لیاقت، شایستگی
آتَخش= ãtaxsh آتش
آتَخشان شا= ãtaxshãn shã شاه آتشان، آذران شاه، آتش بهرام، یکی از آتشکده های بزرگ ایران
آتَخش توهمَک= ãtaxsh tuhmak آتش نژاد، آتش تبار، آتش ذات
آتَخش توهمَگ= ãtaxsh tuhmag (= آتَخش توهمَک)
آتَخش کَرتار= ãtaxsh kartãr تهیه کننده ی آتش
آتَخش وَخشینیتار= ãtaxsh vaxshinitãr پیشوایی که در پِراتیش (= مراسم) دینی آتشدار است
آتَخش وَزینیتار= ãtaxsh vazinitãr کسی که آتش را شعله ور می کند
آتَخشی کَرکوی= ãtaxshi karkuy آتشکده ی کرکوی
آتَخش گاس= ãtaxsh gãs آتشگاه، سکویی که پیگال (= ظرف) آتش پَهلُم (= مقدس) را روی آن می گذارند
آتَخش نیاییشْن= ãtaxsh nyãishn آتش نیایش، نام نیایشی برای آتش
آتَخشی اَخْوَریشْنیک= ãtaxshi axvarishnik آتشی که بی هیزم می سوزد
آتَخشی پَرمْکَر= ãtaxshi parmkar نام آتشکده ای خودسوز
آتَخشی سوچاک= ãtaxshi suchãk آتش سوزان، شعله ور
آتَخشیک= ãtaxshik آتشی
آتَخشی وازیشت= ãtaxshi vãzisht برق آسمان، آتش برق
آتَخشی واهْرامان= ãtaxshi vãhrãmãn بزرگ ترین و پَهلُم (= مقدس) ترین آتش و آتشکده
آتَخشی وَرهْران= ãtaxshi varhrãn آتش بهرام
آتَخشی وَهْرام= ãtaxshi vahrãm آتش بهرام، آتشکده ی بزرگ هر شهر
آتَر= ãtar آتش، آذر
آتَروَخش= ãtarvaxsh رهبر ـ مرجع دینی
آتَروَخشیْه= ãtarvaxshih مرجعیت دینی
آتَروک= ãtaruk آتش، آذر
آترین= ãtrin نام کسی از ایلام (پارسی باستان)
آتَش= ãtash (اوستایی: آتَرْش) آتش
آتَش واشَنیدار= ãtash vãshanidãr (اوستایی: آتَرِ وَثشو) کسی که آتش آتشکده را روشن نگه می دارد
آتوت= ãtut تیر، گلوله، فشنگ
آتور= ãtur آتش، آذر، شعله
آتور اَستَر= ãtur astar خاکستر
آتور اَستَرین= ãtur astarin خاکسترین
آتور اَستَورگون= ãtur asturgun خاکستری رنگ
آتوران= ãturãn آتش ها، آذرها، شعله ها. نام آتشی در هر روستا در زمان ساسانیان که دو تن مغ از آن نگهداری می کردند
آتور ایستَر= ãtur istar خاکستر
آتور بَندَک= ãtur bandak نام کسی
آتور بورزین میتْر= ãtur burzin mitr آتشکده ی آذر بَرزین مهر. (این آتشکده ی کشاورزان خراسان و در بالای کوه ریوند در نیشابور بوده است. به گفته ی دقیقی در شاهنامه، گشتاسب پس از پذیرش دین زرتشت، نخستین آتشکده ای که ساخت، آذر مهر برزین بود: نخست آذر مهر برزین نهاد به کشور نگر تا چه آئین نهاد. یسنا، پورداوود)
آتورپات= ãturpãt آذربُد، یکی از اَهرافان (= مقام های) روحانیون زرتشتی
آتورپاتَکان= ãturpãtakãn آذربایجان، آذرباتکان
آتورپات مارِسپَندان= ãturpãt mãrespandãn آذرپاد مارسپندان. یکی از نوادگان زرتشت و یکی از موبدان بزرگ در زمان شاپور دوم ساسانی که بخش ماتیانی (= مهمی) از اوستا، بویژه خرده اوستا را گردآوری کرد و اندرزنامه ی او مشهور است.
آتوردات= ãturdãt نام کسی
آتورسْتَر= ãturstar مَقاش، سیخی که با آن آتش را زیر و رو می کنند
آتورسوچ= ãtursuch آذرسوز، فروزندگی آتش
آتور فَرنْبَغ= ãtur farnbaq آذرفرنبغ، آتشکده ی آذر فرنبغ. نام یکی از سه آتشکده بزرگ در زمان ساسانیان که در گاریان فارس بود
آتور فَرّوبَگ= ãtur farrubag آتشکده ی آذر فرنبغ
آتورکاتَکان= ãtur kãtakãn نام آتشکده ای است
آتور کَرکوی= ãtur karkuy آتشکده ی کرکوی در سیستان
آتورگاس= ãturgãs آتشگاه، آذرگاه، آتشکده
آتورگوشنَسپ= ãtugushnasp آتشکده ی آذرگَشسپ (این آتشکده در آذربایجان در شیز بوده است. جای این شهرستان را برخی از خاورشناسان، ویرانه ی تخت سلیمان کنونی دانسته اند که در رَپیت (= جنوب) دریاچه ی اورمیه است. یَسنا، پورداوود)
آتورگونَک= ãturgunak آذرگونه، آتشگون، گل آذرگون
آتورنِرسی= ãzar nresi آذر نِرسی پسر هرمز دوم نهمین شاه ساسانی
آتوسا= ãtusã (اوستایی: هوتَئُسا= شهبانوی گشتاسب شاه) نام یکی از دختران کوروش بزرگ و همسر داریوش یکم (پارسی باستان)
آتّون= ãttune تاخت، تازش، حمله، هجوم
آتّونَتَم= ãttunatam می تازم، می دوم
آتّونَتَن= ãttunatan تاختن، دویدن
آتّونید= ãttunid می تازد، می دود
آتویان= ãtvyãn نام کسی (= اسویان و اسفیان)
آتیا= ãtyã تیر، گلوله، فشنگ
آتیر= ãtir شکر
آثرَپاتا= ãsrapãtã نام استانداران زمان اشکانیان که پِراشاس (= ریاست) آتشکده را نیز داشتند و از پایه های دین زرتشت و مغ ها پاسداری می کردند تا از آویش (= ورود) اَهلوم (= بدعت) در دین جلوگیری شود
آثرَوان= ãsravãn (اوستایی: آثرَوَن ãsravan نگهبان آتش پَهلُم (= مقدس)، روحانیون، موبدان، نخستین آسرَم (= طبقه اجتماعی) در زمان ساسانیان
آثروپاتا= ãsropãtã نام فرمانروای ایرانی آذربایجان که از سوی اسکندر گماشته شد و چنین پیداست که نام آذربایجان هم برگرفته از نام همین فرمانروا باشد (پارسی باستان)
آثروپاتِن= ãsropãten (= آثروپاتا) (پارسی باستان)
آثریادی= ãsryãdi آذر ماه در سالنمای هخامنشی (پارسی باستان)
آثیابَئوشنَ= ãsyãbaushna نام کسی (پارسی باستان)
آخِ= ãxe دنیا
آخْت= ãxt بیماری، مرض، میکرب، ویروس، باکتری
آخرامیتَن= ãxrãmitan خرامیدن
آخرامیدَن= ãxrãmidan خرامیدن
آخَستَن= ãxastan برخاستن، قیام کردن
آخْوَر= ãxvar آخور، اصطبل
آخْوَر پَتان سَردار= ãxvar patãn sardãr فرمانده میراخوران، فرمانده هَماک (= کل) سواره سادین (= نظام)
آخْوَر سَردار= ãxvar sardãr میراخور، فرمانده سواره نظام
آخیز= ãxiz خیزش، قیام
آخیزیتَن= ãxizitan برخاستن، قیام کردن، بپاخاستن
آخیزیدَن= ãxizitan (=آخیزیتَن)
آخیزیستَن= ãxizistan برخاستن، قیام کردن، بپاخاستن
آخیزیشْن= ãxizishn خیزش، قیام، رستاخیز، قیامت
آخیستَن= ãxistan برخاستن، قیام کردن، بپاخاستن
آدا= ãdã جان، روح
آدان= ãdãn ـ 1ـ دارامند، پولدار، سرمایه¬دار، ثروتمند، غنی 2ـ ثروت، دارایی، مال
آدانیْه= ãdãnih ثروت، دارایی، مال
آدَروگ= ãdarug ساده ترین آتش زرتشتیان
آدمون= ãdmun رویش، رشد، ترقی
آدمونَتَن= ãdmunatan رویش ـ رشد ـ ترقی کردن
آدمونَم= ãdmunam رویش ـ رشد ـ ترقی کردم یا می کنم
آدمونید= ãdmunid رویش ـ رشد ـ ترقی کرد یا می کند
آدْنیا= ãdnyã ـ 1ـ شما 2ـ یا
آدوئیاو= ãduiyãv آواز، صدا، صوت
آدْوار= ãdvãr آوار
آدودَن= ãdudan وضعیت، حالت، شکل
آدور= ãdur آتش
آدوراز= ãdorãz سواره، سوارکار، جنگجو
آدورکنیش= ãdurknish آبان ماه در سالنمای (= تقویم) هخامنشی (پارسی باستان)
آدورگاه= ãdurgãh آتشگاه
آدوکَنیش= ãdukanish نام آبان ماه در سالنمای هخامنشی (پارسی باستان)
آدِهیگ= ãdehig اهلی، بومی
آر= ãr آرد ـ پودر ـ آسیاب کردن
آرابیا= ãrãbyã عرب (پارسی باستان)
آراد= ãrãd آراینده
آراسپی= ãrãspi نام پیتروی (= عمویَ) زرتشت
آراستار= ãrãstãr آراسته ـ مرتب ـ منظم ـ زینت کننده
آراستاریْه= ãrãstãrih آراستن، زینت ـ تزئین ـ مزین ـ منظم ـ مرتب کردن، نظم ـ ترتیب دادن
آراستاریها= ãrãstãrihã به آراستگی، به طور منظم
آراستَک= ãrãstak ـ 1ـ آراسته، مزین، زینت شده 2ـ مسلح، مجهز
آراستَکیْه= ãrãstakih آراستگی، تزئین
آراستَن= ãrãstan آراستن، زینت ـ تزئین ـ مزین ـ منظم ـ مرتب کردن، نظم ـ ترتیب دادن
آراستی= ãrãsti نام کسی
آراییشْن= ãrãyishn آرایش، نظم، ترتیب، اداره
آراییشْن ایی خْوَرشیت= ãrãyishn i xvarshit آرایش خورشید، نام یکی از آهنگ های ایران باستان
آربِل= ãrbel نام جایی که پیکر شاهان اشکانی در آن به خاک سپرده شده بود و کاراکالا امپراتور روم ( 210 ژانگاسی = میلادی) آن جا را شکافت و استخوان های آنها را بیرون آورد و دور ریخت. این آنوژیک (= موضوع) نشان می دهد که خاکسپاری مرده در زمان اشکانیان ایوینیک (= مرسوم، رایج) بوده است.این واژه را می توان به جای قبر به کار برد
آربوجینا= ãrbujinã خربزه
آربیتا= ãrbitã اتاق، حجره
آربیرلا= ãrbirlã پیراهن، لباس
آرپون= ãrpun آموزش، تعلیم، تدریس
آرپونَتَن= ãrpunatan آموختن
آرپونَم= ãrpunam آموختم
آرپونید= ãrpunid آموخت
آرْت= ãrt آرد
آرتا= ãrtã زمین
آرْتَک= ãrtak آرد
آرْتَن= ãrtan آرد ـ آسیاب ـ پودرکردن
آرْد= ãrd آرد (= آرت)
آرَد= ãrad می آورد
آردن= ãrdan (= آرتن)
آرْزوک= ãrzuk ـ 1ـ آرزو، خواسته، میل 2ـ محبت
آرْزوگ= ãrzug (=آرْزوک)
آرَسَن= ãrasan آرسَن، انجمن، مجلس، مجمع
آرسین= ãrasin آرسَن، انجمن، مجلس، مجمع
آرِشْن= ãreshn سوپان (=واحد) اندازه گیری دَرگ (= طول)، ذراع؛ درگ به اندازه ی از سر انگشتان دست تا آرنج که 66 /53 سانتیمتر است) (= اَریشْن) هر 360 آرشن برابر یک اسپَرسا و هر 31 اسپرسا برابر یک پَرثنها یا فرسنگ (6 کیلومتر) بوده است
آرَک= ãrak جهت، طرف، سمت، سوی
آرگور= ãrgur کهنه، قدیمی، مستعمل
آرَم= ãram آرام، راحت، آسوده
آرمون= ãrmun خواب، استراحت
آرمونَتَن= ãrmunatan خوابیدن
آرمونَم= ãrmunam خوابیدم
آرمونید= ãrmunid خوابید
آرَمیتَن= ãramitan آرمیدن، استراحت کردن، آسودن، در صلح بودن
آرَنج= ãranj آرنج، مِرک
آرون= ãrun میش، گوسفند
آروواد= ãruvãd (اوستایی: اِئُروئید) قوی، سخت، محکم
آرَویناک= ãravinãk لبریز، پر، سرشار، لبالب، مالامال، آکنده، سَراکو
آروییشْن= ãruyishn رویش، نمو، رشد
آروییشنومَند= ãruyishnumand رویش مند، خوب رستنی، دارای رویش خوب
آروییشْنیک= ãruyishnik روئیدنی، رستنی، رشد ـ نمو کردنی
آروییشْنیگ= ãruyishnig (=آروییشْنیک)
آریاسپِ= ãryãspe یکی از پسران اردشیر دوم (پارسی باستان)
آریارَمْن= ãryãramn یکی از فرمانداران داریوش (پارسی باستان)
آریارَمْنا= ãryãramnã پدر بزرگ داریوش اول (واژه ی اول پهلوی است و نه عربی) (پارسی باستان)
آریوبَرزَن= ãriofarzan نام سرداری ایرانی که در زمان تازش اسکندر به ایران که از بهبهان به تخت جمشید می رفت، در کوهستان سر راه، راه را بر او بست و با او سخت جنگید. (پارسی باستان)
آز= ãz ـ 1ـ آز، حرص، طمع، میل مفرط 2ـ نام دیو حرص 3ـ مار، اژدها
آزِ= ãze بز
آزات= ãzãt ـ 1ـ آزاد، رها، مرخص 2ـ شریف، نجیب 3ـ زنی که می تواند باردار شود
آزاتان= ãzãtãn آزادان، این نام و نیز وَزورکان، نام کارگزاران راژیایی (= دولتی) در زمان ساسانیان بودند که می توانستند شاه را برکنار کنند و اینها بودند: وَزورک فْرَماتار (نخست وزیر، وزیر اعظم)، موبذان موبذ (رئیس روحانیون)، اِران دَپیر بَذ (منشی دربار) سْپَهبَت (وزیر جنگ)، واستری یوشان بَذ (وزیر دارایی) و هوتوخشان بَذ (وزیر صنایع)
آزات چیهرَک= ãzãt chihrak از تبار ـ از نژاد آزادگان، آزاده نژاد
آزات شات= ãzãt shãt آزادشاد. نام یکی از موبدان زرتشتی در زمان خسرو یکم شاه ساسانی
آزات کام= ãzãtkãm مختار، صاحب اختیار، کسی که آزادی عمل دارد
آزات کامیک= ãzãtkãmik مختار، صاحب اختیار، کسی که آزادی عمل دارد
آزات کامیْه= ãzãtkãmih اختیار
آزاتَکان= ãzãtakãn آزادگان، نجیب زادگان
آزات کَرتاریْه= ãzãt kartãrih آزادی عمل، اختیار کامل
آزاتَکیْه= ãzãtakih آزادگی، نجابت
آزات مَرتان= ãzãt martãn آزاد مردان، نجیب زادگان
آزات مَرتیْه= ãzãt martih آزادمردی، جوانمردی، نجابت
آزات وَر= ãzãtvar آزادوار، نام یکی از آهنگ های ایران باستان
آزاتیْه= ãzãtih ـ 1ـ آزادی، نجابت 2ـ سپاس، شکر 3ـ تیول
آزاتیْه داشتن= ãzãtih dãshtan ـ 1ـ آزاد بودن (برده نبودن) 2ـ سپاسگزار ـ قدردان ـ شکرگزار بودن
آزاتیْه کَر= ãzãtih kar ـ 1ـ آزادیخواه 2ـ سپاسگزار
آزاتیْه کَرتاریْه= ãzãtih kartãrih ـ 1ـ آزادیخواهی 2ـ ساسگزاری
آزاتیْه کَرتَن= ãzãtih kartan ـ 1ـ آزادیخواه بودن 2ـ سپاسگزاری نمودن
آزاتیْه گوفتَن= ãzãtih guftan ـ 1ـ آزادی بیان داشتن، آزادانه سخن گفتن 2ـ سپاس ـ شکر گفتن
آزاد= ãzãd (= آزات)
آزادیْه= ãzãdih (= آزاتیه)
آزار= ãzãr آزار، اذیت، رنج، شکنجه
آزارتار= ãzãrtãr آزار ـ اذیت کننده، شکنجه گر، جلاد
آزارتَن= ãzãrtan آزار ـ اذیت کردن، آزردن، رنج ـ شکنجه دادن
آزاردَن= ãzãrdan (=آزارتَن)
آزارَک= ãzãrak زخمی، مجروح
آزاریتَن= ãzãritan آزار ـ اذیت کردن، آزردن، رنج ـ شکنجه دادن، صدمه زدن
آزاریشْن= ãzãrishn آزار، اذیت، رنج، شکنجه، صدمه
آزاییشنیک= ãzãyishnik نمو ـ رشدکننده، تکثیر شونده
آزبا= ãzbã روباه
آزچیهر پَتیشیْه= ãzchihr patishih گرفتار بودن آتین (= روح) به لایُل (= حرص) و شَنکا (= شهوت)، سادیسم
آزَرتَن= ãzartan آزار، اذیت، رنج، شکنجه
آزَرم= ãzarm ـ 1ـ آزرم، شرم، حیا، احترام 2ـ رنج، آزار، اذیت، آسیب، زیان، ضرر، خسارت، صدمه
آزَرمیدُخت= ãzarmidoxt نام دختر خسرو پرویز
آزَرمیشْن= ãzarmishn آزرم، شرم، حیا، احترام
آزَرمیک= ãzarmik محترم، ارجمند، با حیا، آبرودار
آزَرمیکیْه= ãzarmikih محترم، باحیا بودن
آزَرمیگ= ãzarmig (=آزَرمیک)
آزَرمیگیْه= ãzarmigih (=آزَرمیکیه)
آزَرمیْه= ãzarmih (نگاه کنید به: آزرم)
آزکامَک= ãzkãmak حریص، طمع دار، آزکامه
آزکامَکیْه= ãzkãmakih حرص، طمع، آزکامی، شهوت پرستی
آزکامَگ= ãzkãmag (=آزکامَک)
آزکامَگیْه= ãzkãmagih (=آزکامَکیه)
آزکامیْه= ãzkãmih حرص، شهوت
آزمان = ãzmãn آسمان
آزماییشْن= ãzmãyishn آزمایش، امتحان، آزمون، تجربه
آزموتَک= ãzmutak آزموده، مجرب، کارکشته
آزموتَن= ãzmutan آزمودن، امتحان ـ آزمایش ـ تجربه کردن
آزناوَر= ãznãvar آزاده، شریف، محترم، نجیب
آزَنتی= ãzanti ترجمه
آزوَر= ãzvar حریص، طمع کار، شهوت ران
آزوراک= ãzurãk آزارگر، اذیت کننده
آزوردَن= ãzurdan آزردن، اذیت کردن
آزوَریْه= ãzvarih آزوری، حرص، طمع، شهوت
آزوَریها= ãzvarihã آزورانه، حریصانه، از روی طمع، از روی شهوت
آزیتون= ãzitun مشاهده، تماشا
آزیتوناتَن= ãzitunãtan دیدن، مشاهده ـ تماشا کردن
آژدْرون= ãždrun درو
آژدْرونَتَن= ãždrunatan درو کردن
آژدْرونَم= ãždrunam درو می کنم
آژدْرونید= ãždrunid درو می کند
آساک= ãsãk نام باستانی شهر قوچان در استان خراسان رضوی در زمان هخامنشیان و اشکانیان (پارسی باستان)
آسان= ãsãn آسان، سهل، راحت
آسان پای= ãsãn pãy چابک، چالاک، سریع، پرشتاب
آسان مینیشنیْه= ãsãn minishnih آرامش خاطر، آسایش فکر
آسانیتَن= ãsãnitan آسودن، استراحت کردن
آسانیْه= ãsãnih آسانی، سهولت، خوشی، راحتی، استراحت
آسانیْه دادار= ãsãnih dãdãr آسانی ـ آسایش دهنده، مأمن
آسانیها= ãsãnihã به آسانی، به سهولت، به راحتی
آسانیْه اومَند= ãsãnih umand آسان، سهل، راحت
آسانیْه داتار= ãsãnih dãtãr آسانی ـ آسایش ـ راحتی دهنده، سهل کننده
آسانیْه دادار= ãsãnih dãtãr (= آسانیْه داتار)
آسای= ãsãy آسودن
آسای اومَند= ãsãy umand ـ 1ـ استراحت کننده 2ـ نام کوهی
آسایَک= ãsãyak پناهگاه، آلاچیق، سایبان
آساییتَن= ãsãyitan استراحت ـ تفریح کردن
آساییشْن= ãsãyishn آسایش، استراحت، تفریح
آسبَئِشنِ= ãsbaeshne آسایش، استراحت
آسپِریش= ãsperish میدان، مکان عمومی
آسپیکان= ãspikãn نام پدر فریدون
آستار= ãstãr جرم، گناه، بزه
آستاریتَن= ãstãritan رواج ـ گسترش دادن جرم یا گناه
آستاریدَن= ãstãridan (= آستاریتَن)
آستارین= ãstãrin (= آستاریتَن)
آستارینیتَن= ãstãrinitan علت جرم شدن
آستانَک= ãstãnak آستانه
آستُبان= ãstobãn فروتن، متواضع، افتاده
آستَوان= ãstavãn ـ 1ـ معترف، مقر، اقرارکننده 2ـ متدین، متقی، مؤمن
آستَوانیْه= ãstavãnih ـ 1ـ اعتراف، اقرار 2ـ تدین، تقوا، ایمان، ثبات عقیده
آستیشْن= ãstishn پافشاری، اصرار
آسرو= ãsru (= آسرون)
آسرو کَرپ= ãsru karp آتشین رو، آتشین پیکر، آذرگونه
آسرون= ãsrun (اوستایی: آثرَوَن ãsravan نگهبان آتش پَهلُم (= مقدس) روحانی، کشیش، خاخام، آخوند، آیت الله، حجت الاسلام، کاهن
آسرَوَن= ãsravan (= آسرون)
آسرون= ãsrun استحکام
آسرونَتَن= ãsrunatan بستن، محکم کردن
آسرونَم= ãsrunam می بندم، محکم می کنم
آسرونید= ãsrunid بست، محکم کرد
آسرونیْه= ãsrunih روحانیگری، کشیشی، خاخامی، آخوندی، آیت اللهی، حجت الاسلامی، کاهنی
آسمان = ãsmãn آسمان
آسمان روچ= ãsmãn ruch آسمان روز، روز بیست و هفتم هر ماه
آسَمیتَن= ãsamitan ترسیدن، وحشت کردن
آسْن= ãsn فطری، ذاتی، غریزی
آسَن= ãsan آهن
آسِن= ãsen آهن
آسْنَتار= ãsnatãr نام کسی
آسْن خْرَت= ãsn xrat خرد ذاتی، عقل غریزی
آسْن خْرَتیْه= ãsn xratih خرد ذاتی داشتن، عقل مانوشی (= فطری) یا وید (= علم) خدادادی (= لدنی) داشتن
آسْن روی= ãsn ruy نخستین روینده
آسْنوتَک= ãsnutak ذاتی، فطری، غریزی
آسْنودَگ= ãsnudag (= آسنیدگ) شسته، تصفیه شده، مطهر، پاک، خالص
آسْنی= ãsni وقت
آسْنیتَک= ãsnitak ملهم، ذاتی، فطری، غریزی
آسْنیتَک مینیشْن= ãsnitak minishn اندیشه ی الهام شده، علم لدنی، دانش ذاتی
آسْنیتَن= ãsnitan حمام کردن
آسنیدَگ= ãsnidag شسته، تصفیه شده، مطهر، پاک، خالص
آسِنین= ãsenin آهنین
آسِنین دیگ= ãsenin dig دیگ آهنی
آسوتَن= ãsutan آسودن، استراحت کردن
آسودَن= ãsudan (= آسوتَن)
آسوریستان= ãsuristãn آسورستان، آسور،آشور، بابِل، میانرودان، بین النهرین
آسوریک= ãsurik آسوری، آشوری، بابِلی، میانرودانی، بین النهرینی
آسیا= ãsyã ـ 1ـ آسیاب 2ـ شراب، مِی، عرق 3ـ سینه
آسیاب= ãsyãb آسیاب
آسیاگ= ãsyãg سنگ آسیا
آسیاو= ãsyãv ـ 1ـ آسیاب 2ـ باغ
آسیای= ãsyãy آسیاب
آسیای پَت دَست= ãsyãy pat dast آسیاب دستی
آسیپیشْن= ãsipishn افروزش، احتراق، آتش سوزی ـ زدگی
آسیتَن= ãsitan آمدن
آسیفتَن= ãsiftan روشن کردن، آتش زدن، استارت زدن
آسیل= ãsil اول، نخست، ابتدا، اولین
آسیم= ãsim سیم، نقره
آسیم کَر= ãsim kar نقره ساز
آسیم گَر= ãsim gar نقره ساز
آسیمین= ãsimin سیمین، نقره ای
آسین= ãsin آهن
آسین سار= ãsin sãr سار آهنی
آسین ویتَخت= ãsin vitaxt آهن گداخته یا مذاب
آسینیدار= ãsinidãr بزرگ، عظیم، رفیع
آسینین= ãsinin آهنین، آهنی
آسینین دیگ= ãsinin dig دیگ آهنین، ظرف آهنی
آسی یاپ= ãsiyãp آسیاب
آش= ãsh آش، خوراک
آشت= ãsht آشتی، صلح، توافق
آشت خْواهیْه= ãsht xvãhih آشتی ـ صلح ـ توافق خواهی
آشتَکیْه= ãshtakih آشتی، صلح، توافق، موافقت
آشتیْه= ãshtih آشتی، صلح، توافق، موافقت، سازش
آشتیْه داتار= ãshtih dãtãr آشتی ـ صلح ـ دهنده، به توافق ـ موافقت رساننده
آشکاراک= ãshkãrãk آشکار، هویدا، روشن، پیدا، علنی، صریح، واضح
آشکاراکینیتار= ãshkãrãkinitãr آشکار ـ ظاهر ـ برملا ـ افشا کننده
آشکاراکینیتاریْه= ãshkãrãkinitãrih آشکار ـ ظاهر ـ برملا ـ افشا کردن
آشکاراکینیتَن= ãshkãrãkinitan آشکار ـ پیدا ـ افشا ـ ظاهر کردن، برملا ساختن
آشکاراگ= ãshkãrãg (= آشکاراک)
آشکاراگینیتار= ãshkãrãginitãr آشکار ـ ظاهر ـ برملا ـ افشا کننده
آشکاراگینیتاریْه= ãshkãrãginitãrih آشکار ـ ظاهر ـ برملا ـ افشا کردن
آشکاراگِنیدَن= ãshkãrãgenidan (=آشکاراکینیتَن)
آشکاراگیْه= ãshkãrãgih (= آشکارکیه)
آشکارَک= ãshkãrak آشکار، پیدا، ظاهر
آشکارکیْه= ãshkãrakih آشکاری، ظاهری، پیدایی، علنی ـ صریح ـ واضح بودن
آشکارَگ= ãshkãrag آشکار، پیدا، ظاهر
آشکارگیْه= ãshkãrakih (= آشکارکیه)
آشکاریْه= ãshkãrih آشکاری، ظاهری، پیدایی
آشکاریها= ãshkãrihã آشکارانه، ظاهرا
آشنا= ãshnã آشنا
آشناک= ãshnãk مشهور، معروف
آشناگ= ãshnãg مشهور، معروف
آشناواک= ãshnãvãk (= آشنَواک)
آشناواگ= ãshnãvãg (= آشنَواک)
آشنَواک= ãshnavãk ـ 1ـ شنوا، سمیع 2ـ متوجه
آشنَواکیْه= ãshnavãkih ـ 1ـ حس شنوایی 2ـ توجه
آشنَواگ= ãshnavãg (= آشنواک)
آشنَواگیْه= ãshnavãkih (= آشنَواکیْه)
آشنوتَن= ãshnutan شنودن، شنیدن، فهمیدن، درک کردن
آشنَویشْن= ãshnavishn شنیدن، متوجه شدن، شنیداری، سمعی
آشنَویشْنیْه= ãshnavishnih شنوایی، سمعی، شنیداری
آشِنیش= ãshenish فهمید، درک کرد، متوجه شد، شناخت
آشوب= ãshub آشوب، بی نظمی، هرج و مرج
آشوپ= ãshup (= آشوب)
آشوفتاریْه= ãshuftãrih آشفتگی، پریشانی، بی نظمی
آشوفتْکاریْه= ãshuftkãrih ـ 1ـ آشفته کاری، کار بی نظم 2ـ انهدام، تخریب، ویرانی
آشوفتَن= ãshuftan آشفتن، خشمگین ـ عصبانی ـ ناراحت شدن
آشیان= ãshyãn آشیان، منزل، خانه، مسکن، مأوا
آشیانَک= ãshyãnak آشیانه
آشیانَگ= ãshyãnag (= آشیانک)
آشیختَن= ãshixtan ـ 1ـ ریختن، لبریز ـ مالامال ـ سَراکو شدن 2ـ جریان داشتن
آشیهیتَن= ãshihitan پیش ـ جلو آوردن، مقدم کردن
آغ= ãq کو، چه کسی، کی، چه چیزی
آغری= ãqri بالاترین، برترین، عالی ترین، بزرگ ترین
آغریتوم= ãqritum بسیار عالی ـ قوی ـ والا
آغیشتَگ= ãqishtag آغشته، آلوده
آفْت= ãft سالم، صحیح، درست، بی نقص
آفْتَکیْه= ãftakih صحت، سلامتی، درستی
آفْتَن= ãftan صحیح ـ تصحیح ـ درست ـ سالم ـ بی عیب ـ تعمیر ـ رفع نقص کردن
آفتاپ= ãftãp خورشید، آفتاب
آفْراس= ãfrãs پرسش، سؤال، استعلام، آگاهی
آفْراه= ãfrãh ـ 1ـ آموزش، تعلیم 2ـ عقیده، ایده، نظریه، دیدگاه، بینش 3ـ اصل، اساس، پایه، شناژ
آفْریتار= ãfritãr آفریدگار، خالق ـ تولید کننده، مولد، به وجود ـ پدید آوردنده
آفْریتاریْه= ãfritãrih خلقت، آفریدگاری، تولید، پدید ـ به وجود آورندگی
آفْریتَک= ãfritak آفریده، مخلوق
آفْریتَن= ãfritan آفریدن، خلق ـ تولید کردن، به وجود ـ پدید آوردن
آفْریدَن= ãfridan آفریدن، خلق ـ تولید کردن، به وجود ـ پدید آوردن
آفْریکان= ãfrikãn ستوده، محمود، معبود
آفْریکانیْه= ãfrikãnih (اوستایی: آفْری) دعای خیر، برکت
آفْرین= ãfrin آفرین، دعا، تحسین، ستایش
آفْرین دَهمان= ãfrin dahmãn (= آفْرین هَفت اَمُهرسُپَنتان، اَیادگار ایی وَزورگمیهر)
آفْرین کَرتار= ãfrin kartãr آفرین ـ مدح ـ ثنا کننده
آفْرینگان= ãfringãn (اوستایی: آفْرینَ= ستودن، پرستیدن) 1ـ دعای خیر 2ـ نام یک رشته از نمازهای زرتشتیان است که در درگ (= طول) سال در جشن ها و زمان های آنیاتور (= مختلف) بجا آورده می شود. چهارتای آنها که ویژال (= مهم) ترین آفرینگان است در اوستای گلدنر این چنین آمده است: آفرینگان دهمان، آفرینگان گاثا، آفرینگان گاسانبار، آفرینگان رَپیثوین. (خرده اوستا، پورداوود، پوتا (= صفحه 224)
آفْرینگان ایی دَهمان=ãfringãn dahmãn آفرینگان دهمان یا آفْرینگان فْرَوَرتیکان یا فْرَوَرتیگان، ستایش نیکان، (نگاه کنید به: آفرین و دَهمان) نام یکی از بخش های «خرده اوستا» که برداشتی از یَسنا هات شست (نادرست: شصت) و شست و یک می باشد و چون در بند یکم از یَسنای شست و یک، هات شست، دَهمَ آفریتی آورده شده، از این رو این بخش را در خرده اوستا آفرینگان دهمان نامیدند. آفرینگان دهمان در 400 واژه به زبان پهلوی برگردانده شده است
آفْرینگان ایی فْرَوَرتیکان= ãfringãn i fravartikãn نام دیگر آفرینگان ایی دهمان
آفْرینگان ایی فْرَوَرتیگان= ãfringãn i fravartigãn نام دیگر آفرینگان ایی دهمان
آفْرینگان ایی گاسانبار=ãfringãn i gãsãnbãr آفرینکان یا آفرینگان گاهنبار یا گهنبار، یکی از بخش های «خرده اوستا» می باشد که در490 واژه به زبان پهلوی برگردانده شده است.
آفْرینگان گاثا= ãfringãn gãsã نام یکی از بخش های «خرده اوستا». در ایران باستان، همچنان که هر ماه نامی داشته، هر روز نیز نامی داشته و چون سال 365 روز بوده، آن پنج روز با این که هر کدام نامی داشته، روی هم گاثا می گفتند و آپرین (= دعا) این پنج روز را آفْرینگان گاثا می گویند. این بخش از اوستا در 300 واژه به زبان پهلوی برگردانده شده است.
آفْرین گویشنیْه= ãfringovishnih آفرین ـ حمد ـ ثناگویی
آفْرینِنیتَن= ãfrinenitan آفرین ـ ثنا ـ مدح گفتن، دعا خواندن
آفْرین هَفت اَمُهرسُپَنتان = ãfrin haft amohrsopantãn (= اَیادگار ایی وَزورگمیهر، آفرین دَهمان) یادگار بزرگمهر. رهنمودهایی است با 700 واژه به زبان پهلوی که از بزرگمهر مانتین (= وزیر) دانای انوشیروان مانده است.
آفْرین هَفت اَمَهراَسپَندان= ãfrin haft amahr aspandãn (= آفْرین هَفت اَمُهرسُپَنتان)
آفلون= ãflun حفر، حفاری، گودبرداری
آفلونَتَن= ãflunatan کندن، حفر ـ حفاری کردن
آفلونَم= ãflunam می کَنَم، حفر ـ حفاری می کنم
آفلونید= ãflunid می کَنَد، حفر ـ حفاری می کند
آفوت= ãfut تو، دوم یانس (= شخص) ایتوم (= مفرد)
آفور= ãfur تولید ـ خلق کردن، آفریدن، به وجود آوردن
آفوریدَن= ãfuridan تولید ـ خلق کردن، آفریدن، به وجود ـ پدید آوردن
آفوریشْن= ãfurishn آفرینش، خلق، ایجاد، تولید
آفوش= ãfush او، سوم یانس (= شخص) ایتوم (= مفرد)
آفوم= ãfum من، اول یانس (= شخص) ایتوم (= مفرد)
آفون= ãfun پزش
آفونَتَم= ãfunatam می پزم
آفونَتَن= ãfunatan پختن
آفونید= ãfunid می پزد
آک= ãk ـ 1ـ پسوندی که پِسَن (= صفت) می سازد و امروزه در واژه های: خوراک، پوشاک و سوزاک مانده است. 2ـ بدی، عیب، درد، آسیب، زیان، خسارت. سوزنی سمرقندی: آکی نرسید بر تو از من صد بار مرا ز تو رسید آک
آکاس= ãkãs آگاه، مطلع، باخبر
آکاس پَت= ãkãs pat علامه، دانشمند، استاد، فرزانه، حکیم
آکاس کار= ãkãs kãr گزارشگر، خبرنگار، آگاه کننده
آکاسِنیتَن= ãkãsenitan آگاه ـ مطلع ـ باخبر کردن
آکاسیْه= ãkãsih آگاهی، اطلاع، خبر، دانایی، فهم
آکاسیْها= ãkãsihã آگاهانه
آکبارید= ãkbãrid خوک
آکبیا= ãkbyã ببر بزرگ
آکدین = ãkdin کافر، بی دین، ملحد، مرتد، پیرو دین غیر زرتشتی
آکدینیْه = ãkdinih کفر، بی دینی، الحاد، ارتداد، پیرو دین غیر زرتشت بودن
آکْرووان= ãkruvãn بد روان، بد ذات، بد سرشت
آکْرووانیْه= ãkruvãnih بد روانی، بد ذاتی
آکَنتَن= ãkantan آکندن، پُر ـ لبریز ـ سرشار ـ سَراکو ـ مالامال کردن، انباشتن
آکنین= ãknin آن جا
آکوستَک= ãkustak آویخته، آویزان، محکم بسته شده، آکسته، آگشته
آکوستَن= ãkustan آویختن، آویزان کردن، محکم بستن، آکستن، آگشتن
آگ= ãg پسوندی است که از بن آناگات (= مضارع)، ناما کُناک (= اسم فاعل) می سازد
آگاس= ãgãs آگاه، مطلع
آگاه= ãgãh آگاه، کاردان، مطلع، باخبر
آگاهیْه= ãgãhih آگاهی، کاردانی، اطلاع، خبر
آگاهین= ãgãhin آگاه ـ مطلع ـ باخبر کردن
آگاهینیدَن= ãgãhinidan آگاه ـ مطلع ـ باخبر کردن
آگریفت= ãgrift جُرم، گناه، تقصیر
آگَندَن= ãgandan آکندن، انباشته ـ انبار کردن
آگِنین= ãgenin با هم، متحد
آگوش= ãgush آغوش، بغل
آلالَک= ãlãlak آلاله، لاله، شقایق
آلالون= ãlãlun غسل، طهارت، تمیزی
آلالونَفتن= ãlãlunaftan شستن، غسل دادن، تمیز کردن
آلالونَم= ãlãlunam می شویم، تمیز می کنم، غسل می دهم
آلالونید= ãlãlunid می شوید، غسل می دهد یا می کند، تمیز می کند
آلَک= ãlak طرف، سوی، سمت، جهت
آلکا= ãlkã ـ 1ـ خروس 2ـ بازار 3ـ ریش
آلِکسَندَر= ãleksandar اسکندر
آلکون= اجازه، توافق، عفو، بخشش، گذشت
آلکونَتَم= ãlkunatam موافقت می کنم، اجازه می دهم، می بخشم، عفو می کنم
آلکونَتَن= ãlkunatan موافقت کردن، اجازه دادن، بخشیدن، عفو کردن
آلکونَتید= ãlkunatid موافقت کرد، اجازه داد، بخشید، عفو کرد
آلکیا= ãlkiã رود، نهر، جویبار
آلَگ= ãlag ـ 1ـ آلو 2ـ طرف، سوی، سمت، جهت
آلوتَک= ãlutak آلوده، ناپاک، اَپاک، هَمرِت، پَترِت، نجس، کثیف
آلوتَکیْه= ãlutakih آلودگی، ناپاکی، اَپاکی، هَمرِتی، پَترِتی، نجاست، کثافت
آلوتَن= ãlutan آلودن، ناپاک ـ اَپاک ـ هَمرِت ـ پَترِت ـ نجس ـ کثیف ـ کردن
آلودَن= ãludan (= آلوتن)
آلودَگ= ãludag (= آلوتَک)
آلودَگیْه= ãludagih (= آلوتَکیه)
آلوه= ãluh عقاب، آله، هیلو، دال (کوه دالپری در دَئوش (= غرب) اندیمشک به نیال (= معنی) جایی است که هیلو از آن جا پرواز می کند)
آلیا= ãlyã سگ
آمات= ãmãt که، چه کسی
آماتا= ãmãtã اصیل، بزرگزاده، نجیب زاده (پارسی باستان)
آمار= ãmãr ـ 1ـ آمار، حساب، عدد 2ـ قضاوت، مشورت 3ـ ملاحظه، رسیدگی
آمارتَن= ãmãrtan آمارِش، حساب ـ محاسبه ـ شمارش کردن، شمردن
آمارگر= ãmãrgar آمارگیر، ماشین حساب، محاسب، حسابگر، ذیحساب، حسابدار
آمارِنیتار= ãmãrenitan آمارگیر، ماشین حساب، محاسب، حسابگر، ذیحساب
آمارِنیتَن= ãmãrenitan آمارگیری ـ حساب کردن
آماریشْن= ãmãrishn آمارِش، حساب ـ محاسبه ـ شمارش کردن
آماریشْنیْه= ãmãrishnih آمار، شمار، حساب، عدد، شمارش
آماریک= ãmãrik آماری، حسابی، عددی
آمَتَن= ãmatan آمدن، رسیدن
آمچیشتیک= ãmchishtik معین، مشخص، معلوم، صریح، واضح، معروف، مبرهن
آمچیشتیگ= ãmchishtig (= آمچیشتیک)
آمَد= ãmad آمد
آمَدَن= ãmadan (= آمتن)
آمْرا= ãmrã (سنسکریت: آمْرَ) انبه، درخت انبه
آمَک= ãmak معروف، مشهور، نامی، بلند آوازه
آموتیا= ãmutyã نوکر، خادم، غلام، چاکر، خدمتکار
آموچ= ãmuch آموز
آموچکار= ãmuchkãr آموزگار، معلم، مربی
آموچیشْن= ãmuchishn آموزش، تحصیل، تعلیم
آموختار= ãmuxtãr آموزگار، معلم، مربی
آموختاریْه= ãmuxtãrih آموزگاری، معلمی، مربیگری
آموختَک= ãmuxtak آموخته، تحصیل کرده، تعلیم دیده
آموختَن= ãmuxtan آموختن، یاد ـ آموزش ـ تعلیم دادن
آموختیشْن= ãmuxtishn آموزش، تعلیم، تربیت، تحصیل
آموختیشْنیْه= ãmuxtishnih آموزش، تعلیم، تربیت، تحصیل
آمورزیتار= ãmurzitãr آمرزنده، غفور، بخشنده
آمورزیتاریْه= ãmurzitãrih آمرزندگی، غفران، رحم، ترحم، بخشایش
آمورزیتَن= ãmurzitan آمرزیدن، عفو ـ رحم ـ گذشت کردن، بخشیدن
آمورزیدَن= ãmurzidan (= آمورزیتن)
آمورزیشْن= ãmurzishn آمرزش، عفو، غفران، رحم، ترحم، بخشایش
آمورزیشنومَند= ãmurzishn آمرزیده، عفو ـ بخشیده شده، مغفور، مرحوم
آموزانیتَن= ãmuzãnitan آموختن، یاد ـ آموزش ـ تعلیم دادن
آموژاک= ãmužãk آموزگار، معلم، استاد، مربی
آموژانیتَن= ãmužãnitan آموختن، یاد ـ آموزش ـ تعلیم دادن
آموژکار= ãmužkãr آموزگار، معلم، استاد، مربی
آموژکاریْه= ãmužkãrih آموزگاری، معلمی، استادی، مربیگری
آموژیشْن= ãmužishn آموزش، تعلیم، تربیت، تحصیل
آمیتَن= ãmitan راست ـ قائم ـ عمود ایستادن
آمیچ= ãmich ـ 1ـ آمیزش، اختلاط، مخلوط کردن، آمیژ 2ـ غذایی مخلوط و چاشنی دار، دِسِر، پیش غذا
آمیچیشنیْه= ãmichishnih آمیزش، اختلاط، مخلوط کردن، آمیژ
آمیختَک= ãmixtak آمیخته، مختلط، ممزوج، مخلوط
آمیختَن= ãmixtan آمیختن، مخلوط ـ ممزوج کردن
آمیز= ãmiz آمیز. (نگاه کنید به: آمیچ)
آمیزیشْن= ãmizishn ـ 1ـ آمیزش، اختلاط، امتزاج 2ـ عنصر
آن= ãn ـ 1ـ آن، او 2ـ پسوند چیوان (= جمع) مانند: نیکان 3ـ پسوند ویاک (= مکان) مانند بیابان (بی + آب + ان) 4ـ پسوند ساتو (= فعل) ساز. مانند: آنابان (آناب + ان)
آناب= ãnãb دور، بعید
آنابان= ãnãbãn ـ 1ـ دور ـ رد ـ تبعید کردن 2ـ عقیم گذاردن
آنابیشْن= ãnãbishn (= آنابان)
آناتون= نصب، قرار
آناتونَتَم= ãnãtunatam می نهم، می گذارم، قرار می دهم
آناتونَتَن= ãnãtunatan نهادن، گذاشتن، قرار دادن
آناتونَتید= ãnãtunatid می نهد، می گذارد، قرار می دهد
آناست= ãnãst تباه، خراب، فاسد، ویران
آناستَگ= ãnãstag (= آناست)
آناستیْه= ãnãstih تباهی، خرابی، فساد، ویرانی، اضمحلال
آنافتَن= ãnãftan (= آناب)
آنامَک= ãnãmak دی ماه در سالنمای هخامنشی (پارسی باستان)
آنای= ãnãy (= آنیتَن)
آنبومَن= ãnbuman انگور
آنتیوخو= ãntyoxu نام وینایاک (= مربی) دانایی که یزدگرد یکم شاه ساسانی به سفارش آکاردیوس امپراتور روم برای دایان (= تربیت) فرزندش تِئودوس گماشت
آنجِرد= ãnjerd کلاف، نخ به هم تابیده
آن جِکنِمونید= ãn jeknemunid آن جاست
آندو= ãndo باید، لازم، ضروری
آنگوئین= ãnguin آئینه
آنگوپا= ãngopã کاسنی
آنگوتان= ãngutãn بز
آنگون= ãngun ـ 1ـ آئینه 2ـ آن، او
آنو= ãnu (اوستایی: اونَ) او
آنود= ãnud آن جا
آنوه= ãnuh آن جا
آنهوما= ãnhumã اورمَزد، اولین امشاسپند
آنود= ãnud آن جا
آنوی= ãnuy آن جا
آنی= ãni آنِ، متعلق به، از آنِ، مالِ
آنیا= ãnyã (= اَنیا) دیگر، طور دیگر
آنیتا= ãnitã مورت، صبر (گیاه دارویی)
آنیتَن= ãnitan آوردن، بردن، رساندن، راهنمایی ـ هدایت کردن، ایجاد ـ پدید ـ تولید کردن
آنیتون= ãnitun فهم، درک، آگاهی، شعور
آنیتونَتَن= ãnitunatan دانستن، فهمیدن، درک کردن
آنیتونَست= ãnitunast دانست، فهمید، درک کرد
آنیتونَم= ãnitunam دانستم، می دانم، فهمیدم، می فهمم، درک کردم، درک می کنم
آنیتونید= ãnitunid می داند، می فهمد، درک می کند
آنیدَن= ãnidan (= آنیتن)
آنیهیتَن= ãnihitan راهنمایی ـ رهبری ـ هدایت کردن
آوائیک= ãvãik خوب، عالی
آوادَک= ãvãdak نسل
آوادَگ= ãvãdag نسل
آواز= ãvãz آواز، صدا
آوازَک= ãvãzak آوازه، صدا
آواسین= ãvãsin تخریب، انهدام، انحطاط، اضمحلال، زوال
آواسیناد= ãvãsinãd تخریب ـ منهدم ـ ویران ـ نابود کرد
آواش= ãvãsh مهر کردن
آوام= ãvãm ـ 1ـ وقت، زمان، فرصت، مهلت 2ـ قرض، وام، دِین
آوامیک= ãvãmik دوره ای، گردشی
آوامیْه= ãvãmih به موقع، به هنگام
آوْدِج= ãvdej قریب، نزدیک
آوَر= ãvar ـ 1ـ این جا (= اَوَر) 2ـ آوردن
آوْراس= ãvrãs (= آفراس) پرسش، سؤال، استعلام، آگاهی
آوْراه= ãvrãh (= آفراس) پرسش، سؤال، استعلام، آگاهی
آوَرتاک= ãvartãk مال، ثروت، دارایی
آوَرتاکیْه= ãvartãkih انعقاد نطفه
آوَرتکیْه= ãvartakih بارداری، آبستنی، حاملگی
آوَرتَن= ãvartan آوردن
آوِرنا= ãvernã (= آپورنا) جوان، برنا، بالغ
آوَریتَن= ãvaritan آوردن
آوَریشْن= ãvarishn ـ 1ـ آوردن 2ـ خانه، منزل، مسکن
آوزَر= ãvzar توان، نیرو، توانایی، توانمندی، قدرت، قوه
آوَشتَن= ãvashtan مُهر کردن
آوَند= ãvand پسوند کِتَن (= صفت) ساز است با اَپیواد (= معنی) دارنده
آوَنی= ãvani بقیه، باقی، مابقی
آوورتار= ãvurtãr آورنده، حامل
آوورتَن= ãvurtan آوردن
آوورد= ãvurd آورد
آووردَن= ãvurdan (= آوورتَن)
آوَرینْد= ãvarind آورند
آوَهَن= ãvahan روستا، ده، دژ، حصار، قلعه، استحکامات نظامی (پارسی باستان: آوَهَنَ)
آوَهَن هوماناک= ãvahan humãnãk دژ مانند
آوَهَن هوماناگ= ãvahan humãnãg دژ مانند
آویختَن= ãvixtan آویختن، آویزان کردن
آویران= ãvirãn منهدم، ویران، خراب
آویزیْه= ãvizih خلوص
آویستان= ãvistãn محاصره ـ احاطه شده، محوطه
آویشتَن= ãvishtan (= آوَشتن)
آویشْن= ãvishn ـ 1ـ بازسازی، تعمیر، مرمت، عیب یابی 2ـ جلب، جذب 3ـ میل، گرایش، کشش
آویشْنیک= ãvishnik بازسازی ـ تعمیر ـ مرمت ـ عیب یابی شده
آویشْنیکیْه= an ãvishnikih تعمیراتی
آوینیتَن= ãvinitan سرزنش ـ ملامت ـ تنبیه، مجازات کردن
آوینیدَن= ãvinidan (= آوینیتَن)
آوینیشْن= ãvinishn سرزنش، ملامت
آوینیشْنیک= ãvinishnik سزاوار سرزنش، مستحق ملامت
آوینیشْنیگ= ãvinishnig (= آوینیشْنیک)
آویهیتَن= an ãvihitan بازسازی ـ تعمیر ـ مرمت ـ عیب یابی کردن
آهَ= ãha بوده، بودند (پارسی باستان)
آهْر= ãhr ـ 1ـ ترس، بیم، واهمه، دلهره، وحشت 2ـ خشم، غضب، عصبانیت
آهَم= ãham هستم (پارسی باستان)
ــ خشایَثی یَ آهَم= xshãyasiya ãham شاهنشاه هستم
آهَن= ãhan آهن (همچنین نگاه کنید به: آسین)
آهِن= ãhen آهن، فلز (امروزه در گویش بروجردی آهِن می گویند)
آهِن اَبَر گومیخت اِستاد = ãhen abar gumixt estãd دوره ی آمیزش آهن با فلزات دیگر
آهَنتا= ãhantã هستند، می باشند (پارسی باستان)
آهنجاک= ãhanjãk جاذبه
آهَنجَک= ãhanjak کِشش، جاذبه، گیرایی، نیروی جاذبه
آهَنجیتَن= ãhanjitan آهیختن، استخراج کردن، بیرون آوردن
آهَنجیدَن= ãhanjidan (= آهنجیتَن)
آهَنجیشنیْه= ãhanjishnih استخراج، بیرون ـ برکشیدن
آهَنکار= ãhankãr آهنگر
آهَنگ= ãhang ـ 1ـ آهنگ، قصد، عزم، تصمیم (سعدی: چو آهنگ رفتن کند جان پاک چه بر تخت شاهی چه بر روی خاک) 2ـ آهنج، کشش، جذبه
آهَنگَر= ãhangar آهنگر
آهَنگَریْه= ãhangarih آهنگری
آهَنوز= ãhanuz بازهم، مجددا، تکرار
آهَنین= ãhanin آهنی، آهنین
آهوک= ãhuk ـ 1ـ آهو، غزال 2ـ عیب، خرابی 3 ـ نقص، کاستی 4ـ ناپاکی، پلیدی، آلودگی، کثیفی، نجاست
آهوکین= ãhukin ـ 1ـ آهوگین، نجس، ناپاک، آلوده، ملوث 2ـ معیوب، خراب 3ـ ناقص، کاستی دار
آهوکیناک= ãhukinãk ـ 1ـ آلوده، ملوث، نجس، پلید، کثیف 2ـ معیوب، معلول، خراب 3ـ ناقص
آهوکینیتار= ãhukinitãr ـ 1ـ آلوده ـ ناپاک ـ نجس ـ کثیف ـ ملوث کننده 2ـ معیوب ـ معلول ـ خراب کننده 3ـ ناقص ـ کم کننده
آهوکینیتاکیْه= ãhukinitãkih ـ 1ـ آلوده ـ ناپاک ـ نجس ـ ملوث شدگی 2ـ معیوب ـ معلول ـ خراب شدن 3ـ ناقص ـ کم شدن یا بودن
آهوکینیتَن= ãhukinitan ـ 1ـ ناپاک ـ پلید ـ آلوده ـ کثیف ـ نجس ـ ملوث کردن 2ـ معیوب ـ خراب کردن 3ـ ناقص ـ کم کردن، کاستن
آهوکِنیشْن= ãhukenishn ـ 1ـ ناپاکی، پلیدی، آلودگی، کثیفی، نجاست، لوث 2ـ عیب، خرابی 3ـ نقص، کاستی
آهوکینیشْنیْه= ãhukinishnih نگاه کنید به: آهوکینیشْن
آهوکیْه= ãhukih عیب، نقص، خرابی
آهوگ= ãhug (= آهوک)
آهوگین= ãhugin (=آهوکین)
آهوگیناگ= ãhuginãg (= آهوکیناک)
آهوگینیتار= ãhuginitãr (= آهوکینیتار)
آهوگینیتاگیْه= ãhukinitãkih (= آهوکینیتاکیه)
آهوگینیتَن= ãhuginitan (= آهوکینیتن)
آهوگِنیشْن= ãhugenishn (= آهو کنیشن)
آهوگینیشْنیْه= ãhuginishnih (= آهوکینیشْن)
آهوگینیدَن= ãhuginidan (=آهوکینیتَن)
آهوگیْه= ãhugih (= آهوکیه)
آهیت= ãhit ـ 1ـ خشمگین، برآشفته، عصبانی 2ـ چرکین، ناپاک، آلوده، نجس، ملوث
آهیتیْه= ãhitih ـ 1ـ خشمگینی، برآشفتگی، عصبانیت 2ـ چرکینی، ناپاکی، آلودگی، نجاست، لوث
آهیختَن= ãhixtan ـ 1ـ آهیختن، برکشیدن، استخراج کردن، بیرون آوردن 2ـ بلند کردن، برافراشتن
آهید= ãhid آلودگی، آلایش، اختلاط، امتزاج، دَرهم، تلفیق
آهیدیْه= ãhid آلودگی، پلیدی، نجاست، کثیفی، اختلاط، امتزاج، دَرهمی
آیافتَن= ãyãftan یافتن، پیدا کردن، به دست آوردن
آیَفت= ãyãft ـ 1ـ مراد، مقصود، منظور، حاجت 2ـ سود، نفع، بهره 3ـ احسان، هدیه، لطف
آیَفتَن= ãyãftan به دست آوردن، حاصل ـ تحصیل ـ کسب کردن
آیَفتیْه= ãyãftih حصول، یابندگی، دستیابی
آیوجیتَن= ãyujitan ـ 1ـ متحد ـ ملحق ـ متصل شدن، تماس گرفتن 2ـ کوشیدن، سعی کردن
آیوجیشْن= ãyujishn ـ 1ـ اتحاد، اتفاق، یکپارچگی، همدلی 2ـ رفاقت، دوستی، مشارکت 3ـ بستن آژِل (= حیوان) های بارکش به ارابه یا گاری
آیوختار= ãyuxtãr ـ 1ـ رونده، ماشین، تندرو، سریع السیر 2ـ راننده، ارابه ران 3ـ خدمتکار، کسی که اسبان را زین و یراق می کند
آیوختَن= ãyuxtan ـ 1ـ به هم پیوستن، جفت ـ متحد کردن، آماده کردن اسبان 2ـ راندن ارابه 3ـ مقید کردن، یوغ بر گردن اسبان نهادن
آیوزیدَن= ãyuzidan به هم پیوستن، متحد ـ متفق کردن
آیوزیشْن= ãyuzishn ستیز، کوشش، مبارزه، سعی، تلاش
آیوژیشْن= ãyužishn اتحاد، الحاق، اسب های یک ارابه یا گاری، گروه اسب هایی که به یک ارابه یا گاری بسته می شوند، مجتمع
آیید= ãyid آید
آییشم= ãyishm ماه، کره ی ماه، سیاره
آییشِم= ãyishem بام، سقف، طبقه
آییشْن= ãyishn رسیدن، وصل شدن، آیِش
آییشْنیْه= ãyishnih آمدن، رسیدن
آییند= ãyind آیند
آیینَک= ãyinak ـ 1ـ آئین، رسم، آداب، طریق 2ـ آئینه
آیینَک ایی جَم= ãyinak i jam آئین جمشید، نام یکی از آهنگ های ایران باستان


«اَ، اِ، اُ»



اَ= a پیشوند نیچ (= نفی) است که به نیکاس (= صورت) «اَن» an و «اَنَ» ana نیز آمده است
اِئُبُش= eobosh ـ 1ـ این، همین 2ـ خویشاوند، قوم، فامیل
اَئُگِمادَئِچا= aogemãdaechã (اوستایی: اَئُگِدمَدَئِچا aoged madaechã = گفتن، اظهار داشتن، بیان کردن) نام پیراپی (= کتابی) است با 29 بند اوستایی و 280 واژه که در 1450 واژه ی پهلوی ترگوم (= ترجمه) شده است
اِئوجِرت= eojert جامه، رخت، پوشش، لباس
اَئوش= aush بی مرگ، جاویدان، ابدی
اَئورَمَزدا= auramazdã اهورا (هستی بخش) مزدا (دانای همه چیز) (پارسی باستان)
اَئون= aun آن گونه، آن چنان که، در حالی که
اِئون= eun عنصر
اَئوهْرْمَزد= auhrmazd هرمز پسر شاپور یکم ساسانی (مرگ 272 ژانگاسی = میلادی)
اَئیئُمَن= aioman چِشم، دیده
اَئیریَمَن= airyaman ـ 1ـ نام فرشته ی نگهبان صلح ـ آشتی دوستی ـ شادی و خوشبختی 2ـ نام موبدی 3ـ خوشبختی دهنده، آرامبخش 4ـ نوکر، خدمتکار
اَئیوی سْروک سریم= aivi sruk srim یک بخش از شبانه روز از آغاز تاریکی تا نیمه شب (اوستایی: اَئیوی سْروثْرِمَ aivi srusrema)
اَب= ab پدر (نگاه کنید به ابیدر)
اَباختَر= abãxtar ـ 1ـ سیاره 2ـ شمال
اَبادانیخشا= abãdãnixshã ناتوان، ضعیف
اَبادیاوَند= abãdyãvand ناتوان، ضعیف
اَبادیاوَندیْه= abãdyãvandih ناتوانی، ضعف
اَبارون= abãrun ـ 1ـ وارون، غلط، نادرست، اشتباه 2ـ مجرم، گناهکار
اَبارونیْه= abãrunih جرم، گناه، بزه
اَباریگ= abãrig دیگر، آخر
اَباز= abãz باز، دوباره، مجدد، مجددا، باردیگر، عقب
اَباز ایستادن= abãz istãdan باز ایستادن، متوقف شدن، ترک کردن
اَباز پادن= abãz pãdan باقی ماندن، ماندن
اَباز دادن= abãz dãdan ـ 1ـ نسبت دادن، متهم کردن 2ـ تعیین ـ مشخص کردن
اَباز داشتَن= abãz dãshtan بازداشتن، نهی ـ منع ـ جلوگیری کردن، مانع ـ سد شدن
اَباز رَفتَن= abãz raftan بازـ دوباره رفتن
اَباز سار= abãz sãr سرکش، نافرمان، یاغی، متمرد
اَباز ساریْه= abãz sãrih سرکشی، نافرمانی، یاغیگری، تمرد
اَباز کَردن= abãz kardan باز ـ افتتاح کردن، گشودن
اَباز ماندن= abãz mãndan باز ـ عقب ماندن
اَباز وَرد= abãz vard بازگرد، برگردد
اَباز ویراستَن= abãz virãstan تعمیر ـ بازسازی ـ فرمت کردن، دو باره مرتب کردن
اَباگ= abãg ـ 1ـ با، به وسیله ی 2ـ همراهی، تشییع
اَباگین= abãgin همراهی کردن
اَباگینیدَن= abãginidan همراهی کردن
اَباگیْه= abãgih کمک، همراهی، همدستی، همکاری، شراکت، پشتیبانی، حمایت
اَبام= abãm قرض، وام
اَبای= abãy ـ 1ـ پیشوندی که بر سر ناما (= اسم) می آید و ایکان (= ضرورت) را می رساند 2ـ مناسب، بجا، به موقع
اَبایَک= abãyak نام رودخانه ای که زرتشت برای رفتن به ایران شهر، کنار آن رسید و آب دو باگ (= قسمت) شد و زرتشت و همراهانش از میان آن گذشتند
اَبایید= abãyid باید، لازم ـ ضروری است
اَباییدَن= abãyidan خواستن، تقاضا ـ تمنا ـ طلب ـ درخواست کردن
اَباییست= abãyist می بایست، لازم ـ ضروری است
اَباییستَن= abãyistan بایستن، لازم ـ ضروری دانستن
اَباییشْن= abãyishn لزوم، ضرورت
اَباییشْنیگ= abãyishnig لازم، ضروری، مورد نیاز، شایسته، درخور، سزاوار
اَبَجَک= abajak ناتراویدنی، ناپالودنی، غیر قابل پالایش (نگاه کنید به بجک)
اَبَخش= abaxsh ـ 1ـ پشیمان، تواب، نادم 2ـ پشیمانی، توبه، ندامت
اَبَخشاوَند= abaxshãvand متأسف
اَبَخشای= abaxshãy بخشودن، عفو ـ گذشت ـ رحم کردن، آمرزz pz pz pیدن
اَبَخشاییدَن= abaxshãyidan بخشودن، عفو ـ گذشت ـ رحم کردن، آمرزیدن
اَبَخشاییشْن= abaxshãyishn بخشایش، رحم، غفران، آمرزش، عفو
اَبَخشاییشْنیگ= abaxshãyishnig بخشنده، رحیم، دلسوز، غفور، آمرزنده، باگذشت
اَبُخشایینْد= aboxshãyind بخشایند، ببخشند، عفو ـ گذشت ـ رحم کنند
اَبُخشودَن= aboxshudan بخشودن، عفو ـ رحم کردن، آمرزیدن
اَبَخشیْه= abaxshih پشیمانی، توبه، ندامت
اَبْد= abd شگفت آور، عجیب
اَبْدَست= abdast دست پناه (بخشی از زره که دست را در برابر پاتا (= ضربه) ی شمشیر دشمن رَکس (= محافظت) می کند)
اَبْدسَهیست= abd sahist شگفت ـ اعجاب انگیز، تعجب آور
اَبْدسَهیستَن= abd sahistan اعجاب انگیز بودن، شگفت انگیز نمودن، تعجب آور بودن
اَبْدُم= abdom آخِر، عاقبت، نتیجه، سرانجام، فرجام
اَبْدُمیْه= abdomih پایان، انتها، اختتامیه
اَبْدیْه= abdih شگفتی، تعجب
اَبْدیْه اود سَهیگیْه ایی سیستان= abdih ud sahigih i sistãn شگفتی و برجستگی سیستان، نام نوشته ی کوچکی است به زبان پهلوی با 290 واژه در باره ی سیستان و ارزش دینی آن جا. نویسنده ی آن ناشناخته است.
اَبر= abr ابر
اَبَر= abar ـ 1ـ بالا، بر، روی، فوق، سطح 2ـ برتر، بالاتر، مافوق
اَبَر آخْرامیدَن= abar ãxrãmidan خرامیدن، عشوه کردن
اَبَر آخیستَن= abar ãxistan برخاستن، قیام کردن
اَبَر آمدن= abar ãmadan طلوع کردن، دمیدن
اَبَر آمدن ایی شاه وَرهرام ایی وَرچاوَند=abar ãmadan i shãh varhrãm varchãvand اولاژ (= ظهور) شاه بهرام وَرجاوَند در پایان جهان. نوشته ای است یوژیک (= منظوم) با 190 واژه به زبان پهلوی که پس از اسلام سروده شده و در آن از پیروزی تازیان بر ایرانیان و نابودی آتشکده ها سخن رفته و گفته شده که سرانجام شاه بهرام سوار بر پیا سپید و با پرچمی آراسته خواهد آمد و آئین زرتشتی را بار دیگر زنده خواهد کرد.
اَبَر آمدن ایی شاه وَرهرام ایی وَرزاوَند=abar ãmadan i shãh varhrãm varzãvand (= اَبَر آمدن ایی شاه وَرهرام ایی وَرچاوَند)
اَبَرئَگ= abar ag برتر، عالی، فوق العاده، سوپر
اَبَرئَگان= abar agãn برتر، عالی، فوق العاده، سوپر
اَبَرئوز= abar uz نیرومندتر، پرتوان تر، تواناتر، توانمندتر، قوی تر
اَبَرئوزیْه= abar uz تسلط، اقتدار، قدرت نیرومندی، توانمندی
اَبرا= abrã اَفرا، درخت سَرو
اَبراز= abrãz ـ 1ـ افراز، سربالایی، ارتفاع 2ـ افراشتن، بالابردن، ترفیع دادن
اَبراشتَن= abrãshtan افراشتن، بالابردن، ترفیع دادن
اَبَر بوردَن= abar burdan به عهده گرفتن
اَبَر پَنج خیم ایی آسرونان= abar panjxim i ãsrunãn پنج خوی آسرونان (= روحانیان). پندنامه ای به زبان پهلوی که در باره ی پنج آهیاژ (= خصلت) آسرونان سخن می گوید.
اَبَرتَن= abartan خودپسند، مغرور، متکبر
اَبَرتَنیْه= abartan خودپسندی، غرور، تکبر
اَبَردَر= abar dar بالاتر، مافوق
اَبَردُم= abar dom بالاترین
اَبَردُمیْه= abar dom بالاترین
اَبَر رَسیدَن= abar rasidan رسیدن به
اَبَرزین= abarzin ـ 1ـ مَشک 2ـ چادر، خیمه، سراپرده
اَبَرگَر= abar gar ایزد، خداوند، باریتعالی
اَبَرگریفتَن= abar griftan برگرفتن، برداشتن
اَبَرمان= abarmãn متصدی، مسئول، رئیس
اَبَرماند= abarmãnd ـ 1ـ ارث، میراث 2ـ امتیاز
اَبَرمانیگ= abarmãnig آزاده
اَبَر مَدَن= abar madan از عهده ی کاری برآمدن
اَبَرمِنیشْن= abar menishn خودپسند، مغرور، متکبر
اَبَرَنتا= abarantã هستند، می باشند (= آهنتا) (پارسی باستان)
اَبرَنگ= abrang شکوه، اورنگ، جلال، عظمت، ابهت
اَبَر نیشَستَن= abar nishastan ـ 1ـ بر تخت نشستن، جلوس کردن 2ـ برنشاندن، منصوب کردن
اَبَر نیگِریدن= abar nigeridan توجه کردن
اَبَر نیهومبیدَن= abar nihumbidan پنهان ـ مخفی کردن
اَبروختَن= abruxtan افروختن، روشن کردن، استارت زدن
اَبروزیشْن= abruzishn افروزش، استارت
اَبروزیشْنیْه= abruzishn افروزش، استارت، روشنگری، چراغانی
اَبرومَند= abrumand ابری
اَبَرویز= abarviz موفق، کامروا، پیروز
اَبَرویزیْه= abarvizih موفقیت، کامروایی، پیروزی
اَبریشُم= abrishom ابریشم
اَبریشُمین= abrishomin ابریشمی
اَبَریگ= abarig برتر، عالی، فوق العاده
اَبَریگان= abarigãn برتر، عالی، فوق العاده
اَبرین= abrin نابریده، تقسیم ـ قطع نشده، کامل، متصل
اَبزار= abzãr ـ 1ـ ابزار، وسیله 2ـ ادویه، چاشنی 3ـ مهارت، کارایی، تخصص 4ـ نیرو، توان، توانمندی، انرژی، قدرت 5 ـ نیرومند، توانا، توانمند، پرتوان، قدرتمند، مقتدر
اَبزار اومَند= abzãr umand ابزارمند، قابل، متخصص، کارامد، ماهر
اَبزاییشْن= abzãyishn افزایش، رشد، توسعه، ترقی
اَبزودَن= abzudan افزودن، افزایش ـ رشد ـ توسعه ـ ترقی دادن
اَبزون= abzun افزون، افزایش، فراوانی، کثرت، رشد، نمو، توسعه
اَبزونیگ= abzunig افزون، افزاینده، فراوان، بسیار، هنگفت، سرشار، کثیر، خیلی، زیاد
اَبزونیگیْه= abzunigih افزونی، فراوانی، کثرت
اَبِسپاردَن= abespãrdan سپردن، واگذار کردن، تحویل دادن، تفویض کردن
اَبِستاگ= abestãg اوستا
اَبِستان= abestãn ـ 1ـ اوستا 2ـ اعتماد، اطمینان
اَبِسَر= abesar افسر، تاج
اَبِسیهیشْن= abesihshn خرابی، ویرانی، انهدام، تخریب، انفجار
اَبِسیهین= abesihin نابود ـ ویران ـ تخریب ـ منهدم ـ منفجر کردن
اَبِسیهینیدَن= abesihinidan نابود ـ ویران ـ تخریب ـ منهدم ـ منفجر کردن
اَبَشتا= abashtã قانون
اَبگار= abgãr (سنسکریت: اَلَمکارَ) هیه ـ مهیا ـ آماده ـ حاضر کردن، پیش بردن
اَبگَن= abgan افکندن، انداختن، پرت ـ ساقط ـ نازل کردن
اَبگَندَ= abgand افکند، انداخت، ساقط ـ نازل ـ عزل ـ برکنار کرد
اَبگَندَن= abgandan افکندن، انداختن، پرت ـ ساقط ـ نازل کردن
اَبَند= aband نادرست، غلط، منحرف
اَبَندیْه= abandih نادرستی، غلط بودن، انحراف
اَبورت فْرَمان= aburt framãn یاغی، سرکش، نافرمان، شورشی، قانون گریز
اَبورت فْرَمانیْه= aburt framãnih نافرمانی، سرکشی، قانون گریزی، طغیان
اَبورد فْرَمان= aburd framãn یاغی، سرکش، نافرمان، شورشی، قانون گریز
اَبورد فْرَمانیْه= aburd framãnih نافرمانی، سرکشی، قانون گریزی، طغیان
اَبورژیشنیک= aburžishnik ناارجمند، بی شرف، بی احترام، فاسق، فاسد، رذل، پَست
اَبورنای= aburnãy بچه، کودک، طفل، نابالغ
اَبورنایَگ= aburnãyag بچه، کودک، طفل
اَبورناییگ= aburnãyag (= اَبورنایَگ)
اَبورناییْه= aburnãyih بچگی، کودکی، طفولیت
اَبوژیشنیک= abužishnik ناآمرزیده، نابخشوده، مجرم
اَبوس= abus زائو، زنی که تازه زایمان کرده است
اَبوسیْه= abusih زایمان
اَبَوَم= abavam (اوستایی: بَوَم؛ سنسکریت: اَبَوَم) شدم (پارسی باستان)
اَبون= abun بی بُن ـ ریشه ـ اصل ـ پایه ـ اساس.
اَبَوَندَک= abavandak ـ 1ـ ناقص، ناکامل 2ـ نیازمند، تهیدست، فقیر، مستضعف، تنگدست، بینوا
اَبَوَندَکیْه= abavandakih نقص، نقصان، ناکاملی
اَبوی= abuy بی ادراک، بی هوش، خنگ، بی شعور، بی حس
اَبوییْه= abuyih بی درکی، بی هوشی، خنگی، بی شعوری، بی حسی
اَبَهر= abahr ـ 1ـ تقسیم ـ بخش ـ بهر نشده، کامل 2ـ محروم، بی بهره
اَبی= abi به (پارسی باستان)
اَبی= abi پیشوند نیچ (= نفی) است که در پارسی به نیکاس (= صورت) «بی» در آمده است. این واژه در پهلوی به نیکاس اَپی api نیز آمده است.
اَبی آزیْه= abi ãzih بی آزی، بی طمعی، بی حرصی، قناعت. (نگاه کنید به آزواریه)
اَبی اَزگ= abi azg بی ساقه
اَبی اوش= abi ush بیهوش
اَبی اوشیْه= abi ushih بیهوشی
ابی بَر= abi bar بی بر، بی ثمر، بی نتیجه
ابی بود= abi bud کاستی، کمبود، نقص
ابی بودیْه= abi budih نقصان
ابی بوی= abi buy بی حس
ابی بوییْه= abi buyih بی حسی
ابی بیش= abi bish بی زیان، بی ضرر
ابی بیم= abi bim بی ترس، با جرأت، شجاع
ابی بیمیْه= abi bimih نترسی، جرأت، شجاعت، شهامت
ابی بیمیها= abi bimihã با امنیت
اَبی پوست= abi pust بی پوست
اَبی چیم= abi chim بی سبب، بی علت
اَبی خار= abi xãr بی خار
اَبَیداگ= abaydãg نامرئی، غیبی، ناپیدا، نادیدنی
اَبَیداگیْه= abaydãgih نامرئی ـ غیبی بودن، ناپیدایی، نادیدنی بودن
اَبیدان= abidãn لازم، ضروری، بافایده، سودمند، مورد نیاز، پر منفعت
اَبیدانیْه= abidãnih فایدگی، لزوم، سودمندی، نفع
اَبیدِر= abider پدر (نگاه کنید به اَب)
اَبیر= abir بسیار، فراوان، هنگفت، سرشار، خیلی، زیاد، کثیر
اَبی راه= abi rãh بی راه، منحرف، گمراه
اَبیزار= abizãr بَری، بیزار، متنفر
ابیزَگ= abizag مقدس، مخصوص، ویژه
ابیزَگیْه= abizagih تقدس
اَبی سوتَکیْه = abi sutakih پشتکار، مقاومت، نافرسودگی، خستگی ناپذیری
اَبی سود = abi sud بی سود، بی فایده، بیهوده
اَبی سودیْه = abi sudih بی فایدگی، بیهودگی
اَبیش= abish سالم، تندرست، بی رنج، بی درد، بی غصه، آرام، بی گزند، آسیب ناپذیر (نگاه کنید به بش)
اَبیشت= abisht رها ـ خلاص شده از رنج ـ غم ـ درد ـ غصه ـ ناراحتی ـ گرفتاری ـ اندوه
ابی شیتاریْه= abi shitãrih بی رنجی، بی غمی، بی دردی
اَبی شیتَن= abi shitan درد ـ رنج ـ غصه ـ غم ـ اندوه ـ گرفتاری ـ مصیبت ـ بلا نداشتن، با نشاط بودن (نگاه کنید به بشیتن)
اَبیشیْه= abishih آسیب ناپذیری، بی خطری، بی گزندی
ابی گومان= abi gumãn بی گمان، مطمئنا، یقینا
ابی گومانیْه= abi gumãnih اطمینان، یقین
اَبی گُویشنیه = abi govishnih سکوت
اَبیم= abim نترس، شجاع، پردل، با جرأت، بی باک
ابی موست= abi must راضی، خرسند، خشنود، قانع
ابی میزَگ= abi mizag بی مزه
ابی نام= abi nãm مجهول، غیر معروف، ناشناس
ابی نیاز= abi nyãz بی نیاز، غنی
اَبیوختَن= abyuxtan ـ 1ـ آمیختن، مخلوط ـ ممزوج ـ قاتی کردن 2ـ وصل ـ متصل ـ الحاق ـ الصاق کردن، ربط دادن، پیوستن
اَبی وَرتیشنیْه= abi vartishnih سکون، ثبات، ناگردشی
اَبی ویتَرت= abi vitart ـ 1ـ زنده، نمرده 2ـ گذر ـ عبور نکرده، باقی (نگاه کنید به ویتارتن)
اَبی ویزِند= abi vizend آسیب ناپذیر
اَبی ویناه= abi vinãh بی گناه، معصوم
اَپ= ap پیشوندی که اوپاد (= ضمیر)های اَبرین (= متصل) یانسیک (= شخصی) به آن می پیوندند. مانند: اَپیم (به من) اَپئیت (به تو) اَپئیش (به او)
اَپَ= apa پیشوند ساتو (= فعل) است
اَپاتیاوَند = apãtyãvand ناتوان، ضعیف، مغلوب، شکست خورده
اَپاتیاوَندَکیْه = apãtyãvandakih ناتوانی، ضعف
اَپاتیاوَندیْه = apãtyãvandih ناتوانی، ضعف
اَپاتیخشاه = apãtixshãh شاه مخلوع، رهبر معزول
اَپاتیخشای = apãtixshãy شاه مخلوع ـ نالایق ـ ضعیف، رهبر معزول ـ نالایق ـ بی صلاحیت ـ ضعیف
اَپاتیخشاییْه = apãtixshãyih خلاء قدرت، ناپادشاهی
اَپاچ= apãch ـ 1ـ دوباره، از نو، مجدد 2ـ پس، عقب
اَپاچ آراستاریْه= apãch ãrãstãrih بازسازی، تعمیر
اَپاچ آهنگیْه= apãch ãhangih گوشه گیری، انزوا
اَپاچ اَستیشنیْه= apãch astishnih جلوگیری، ممانعت، بازداشتن، سد کردن
اَپاچ اَستینیتار= apãch astinitãr پایدار، مقاوم، ثابت قدم، ایستادگی ـ مقاومت کننده
اَپاچ ایستاتَن= apãch istãtan باز ایستادن، دست کشیدن، متوقف ـ منصرف شدن
اَپاچ بورتَن= apãch burtan دوباره بردن
اَپاچ پورسیتَن= apãch pursistan بازپرسیدن، دوباره پرسیدن، دوباره سؤال کردن
اَپاچ تَروینیشنیْه= apãch tarvinishnih پرواز دادن، دور ـ تبعید کردن، بیرون ـ خارج کردن
اَپاچ داریشنیْه= apãch dãrishnih بازداری، ممانعت، جلوگیری، سد کنندگی، منع، نهی
اَپاچ داشتار= apãch dãshtãr بازدارنده، مانع، سد ـ جلوگیری کننده
اَپاچ داشتَن= apãch dãshtan بازداشتن، ممانعت ـ مخالفت ـ جلوگیری ـ سد کردن
اَپاچ دریتار= apãch dritãr پاره کننده، زجر ـ آزار ـ شکنجه ـ عذاب دهنده
اَپاچ دوواریستَن= apãch duvãristan گریختن، فرار کردن
اَپاچ راسیه= apãch rãsih پسرفتگی، عقب ماندگی
اَپاچ رفتن= apãch raftan باز ـ دوباره رفتن
اَپاچ ستاییستَن= apãch stãyistan ارتداد، الحاد، کفر، ترک دین
اَپاچ سَر= apãch sar خودسر، خودکامه، دیکتاتور، کاریزما
اَپاچ سَریْه= apãch sarih خودسری، خودکامگی، کاریزمایی، دیکتاتوری، نافرمانی
اَپاچ کَرتَکیْه= apãch kartakih افتتاح، گشایش، از هم باز کردن
اَپاچ کَرتَن= apãch kartan باز ـ افتتاح کردن، گشودن
اَپاچ کوفَک= apãch kufak گوژپشت، غوزدار
اَپاچ کون= apãch kun واژگون، سرنگون
اَپاچ ماندَن= apãch mãndan بازماندن، متوقف شدن
اَپاچ مَتَن= apãch matan بازآمدن، مراجعت کردن
اَپاچ نَسینیشنیْه= apãch nasinishnih تخریب ـ ویران ـ خراب ـ نابود ـ منهدم کردن
اَپاچ وَرتیتَن= apãch vartitan بازگشتن، مراجعت کردن
اَپاچ وَشتَک= apãch vashtak مرتد، ملحد، گمراه، بی دین
اَپاچ وَشتَن= apãch vashtan بازگشتن، مراجعت کردن
اَپاچ ویراستَن= apãch virãstan بهسازی ـ بازسازی ـ بازنگدی ـ تجدید نظر کردن، بازپیراستن
اَپاختَر= apãxtar ـ 1ـ باختر، غرب 2ـ شمال 3ـ ستاره 4ـ سیاره
اَپاختَرنیمَک= apãxtar nimak نیمه ی شمالی یا غربی
اَپاختَرون= apãxtarun جهت شمالی یا غربی
اَپاختَریک= apãxtarik ـ 1ـ باختری، غربی 2ـ شمالی 3ـ ستاره ای 4ـ سیاره ای
اَپَخوَر= apaxvar چراگاه، مرتع
اَپادَنَ= apãdana (= آپادانا) تالار، سالن، کاخ بیرونی یا سَروا (= عمومی) در تخت جمشید
اَپار= apãr برده شده، مسروقه
اَپارَک= apãrak دزد، غارتگر، راهزن، سارق، منحرف، گناهکار، مجرم
اَپارون= apãrun منحرف، گناهکار، مجرم، فاسد، فاسق، بی دین، نادرست، بد
اَپارون داناک= apãrun dãnãk معلم بد، دانای بدآموز
اَپارون زَتاریْه= apãrun zatãrih قتل عام، کشتار جمعی
اَپارون شْکوهیْه= apãrun shkuhih فقری که بدی به دنبال دارد
اَپارونیْه= apãrunih بدی، گناه، فسق، فساد، فجور، نادرستی
اَپارونیْها= apãrunihã بدکارانه، گناهکارانه، فاسقانه، فاسدانه، نادرستانه
اَپاریک= apãrik دیگر، بقیه، ادامه، باقی مانده
اَپاریکان= apãrikãn مابقی، دیگران، باقی مانده ها
اَپاستیْه= apãstih یاری، کمک، مدد، امداد
اَپاک= apãk ـ 1ـ ناپاک، کثیف، آلوده، چرکین، نجس 2ـ معاون، دستیار، یار، کمکی 3ـ با، به وسیله ی
اَپاک پوسیْه= apãk pusih پسر داری، پسر داشتن
اَپاک پوهْر= apãk puhr پسردار
اَپاکینیتَن= apãkinitan ـ 1ـ همراهی ـ مشایعت کردن 2ـ دنبال ـ تعقیب ـ پیگیری کردن 3ـ جمع ـ گردآوری کردن 4ـ یاری ـ کمک کردن
اَپاکیْه= apãkih ـ 1ـ همراهی، تشییع 2ـ پاکی، بی عیبی، تمیزی، نظافت
اَپام= apãm وام، قرض
اَپامینیتَن= apãminitan وام ـ قرض داشتن، مقروض ـ بدهکار بودن
اَپایِت= apãyet باید
اَپایَست= apãyast بایست، ضرورت، لزوم، احتیاج
اَپایَستَک= apãyastak ـ 1ـ بایسته، ضروری، لازم، مورد احتیاج، مقتضی 2ـ جبری (از دیدگاه فلسفه)
اَپایَستَن= apãyastan ـ 1ـ بایستن، لازم ـ ضروری ـ مورد احتیاج ـ مقتضی بودن 2ـ میل داشتن، خواستن
اَپایَستیْه= apãyastih بایست، ضرورت، لزوم، احتیاج، نیاز
اَپاییتَن= apãyitan ـ 1ـ بایستن، لازم ـ ضروری ـ مورد احتیاج ـ مقتضی بودن 2ـ پاییدن، مراقبت ـ مواظبت کردن، زیر نظر گرفتن
اَپاییستَن= apãyistan بایستن، ضروری ـ لازم ـ مقتضی بودن
اَپاییشْن= apãyishn ـ 1ـ بایسته، ضروری، لازم، مورد احتیاج، مقتضی 2ـ میل، خواست
اَپاییشْنیک= apãyishnik ـ 1ـ بایسته، ضروری، مقتضی، لازم، مورد لزوم، مورد احتیاج 2ـ خواستنی، سودمند
اَپاییشْنیْه= apãyishnih لازم، ضروری، مقتضی
اَپَتمان= apatmãn عهد ـ پیمان شکن، بد قول، نامعتدل، افراطی
اَپَتمان خْوَریشنیْه= apatmãn xvarishnih پرخوری
اَپَتمان داریشنیْه= apatmãn dãrishnih ـ 1ـ حرص، طمع، ثروتمندی 2ـ مراقبت بی اندازه از چیزی، افراط کاری
اَپَتمان کوشیشنیْه= apatmãn kushishnih کشتار بی اندازه ی گاو و گوسفند
اَپَتمانیکیْه= apatmãnih افراط، زیاده روی
اَپَتمانیْه= apatmãnih ناپیمانی، پیمان ـ عهد شکنی، افراط، زیاده روی
اَپَتمانیْها= apatmãnihã به طور افراط
اَپَتوتَکیْه= apatutakih ناتوانی، ضعف
اَپَتوکیْه= apatukih پراکندگی، اختلاف، تفرقه، تشتت
اَپَتوگ= apatug ناشکیبا، عجول
اَپَتووَک= apatuvak ناتوان، ضعیف
اَپَتووَکیها= apatuvakihã ناتوانانه، از روی ضعف
اَپَتیارَک= apatyãrak بی مخالف، یکه تاز، بی دشمن، بی رقیب، بی حریف، بی آفت
اَپَتیارَکیْه= apatyãrakih توافق، بی مخالفتی، تناسب
اَپَتیارَکیها= apatyãrakihã از روی توافق، بی مخالفت
اَپِتیارَگ= apatyãrag (= اَپَتیارک)
اَپَتیارَگیْه= apatyãragih (= اپتیارکیه)
اَپَتیارَگیها= apatyãragihã (= اپتیارکیها)
اَپَتیاریْه= apatyãrih توافق، بی مخالفتی، عدم ضدیت
اَپَتی تیکیْه= apati tikih توبه نکردن، در کفر ـ گناه ـ فسق ـ فجور ماندن
اَپَتی رَفتَک= apati raftak ناپذیرفتنی، غیر قابل قبول
اَپَچَند= apachand افکنده، ساقط شده، معزول
اَپَخش= apaxsh پشیمان، نادم، تواب، متنبه
اَپَخشایَند= apaxshãyand بخشاینده، رحیم، غفور
اَپَخشایَندیْه= apaxshãyandih بخشایش، بخشندگی رحم، ترحم، گذشت، غفران
اَپَخشاییتَن= apaxshãyitan ـ 1ـ بخشیدن، رحم ـ گذشت کردن 2ـ محروم ـ بی بهره کردن
اَپَخشاییشْن= apaxshãyishn نگاه کنید به: اَپَخشایَندیْه
اَپَخشاییشنیک= apaxshãyishnik قابل ـ درخور ـ سزاوار گذشت، سزاوار بخشایش
اَپَخشاییشْن کار= apaxshãyishnkãr بخشنده، بخشایشگر، رحیم، غفور، باگذشت
اَپَخشاییشْن کاریْه= apaxshãyishnkãrih بخشندگی، ترحم، غفوریت، گذشت کردن
اَپَخشاییشْن کاریها= apaxshãyishnkãrihã از روی رحم، رحیمانه
اَپَخشاییشْن کَر= apaxshãyishnkar بخشنده، بخشایشگر، رحیم، غفور، باگذشت
اَپَخشاییشْن گر= apaxshãyishngar بخشنده، بخشایشگر، رحیم، غفور، باگذشت
اَپَخشاییشنیْه= apaxshãyishnih نگاه کنید به: اَپَخشایَندیْه
اَپَخشدار= apaxshdãr پشیمان، تواب، متنبه
اَپَخشوتار= apaxshutãr بخشنده، بخشایشگر، رحیم، غفور، باگذشت
اَپَخشیتار= apaxshitãr بخشنده، بخشایشگر، رحیم، غفور، باگذشت
اَپَخشیتاریْه= apaxshitãrih بخشندگی، رحم، غفران، گذشت، ترحم
اَپَخشیتَن= apaxshitan پشیمان شدن، توبه کردن، نادم شدن، عذر ـ پوزش خواستن
اَپَخشیشْن= apaxshishn بخشایش، ترحم، غفران، رحم
اَپَخشیْه= apaxshih توبه، پشیمانی، ندامت، تنبه
اَپَدَست= apadast دستکش
اَپْدوم= apdom آخرین
اَپْدومیْه= apdomih آخرین بودن، انتها
اَپَر= apar ـ 1ـ اَبَر (مانند ابرمرد= مرد بزرگ) بر، روی، فوق، بالای 2ـ عالی، با کیفیت 3ـ با وجود 4ـ دزدی، سرقت، دستبرد، اختلاس، ربودن، کِش رفتن
اَپّر= appar دزدی، سرقت (مکنزی: آپَر)
اَپَر آمَتَن= apar ãmatan برآمدن، سرزذن، طلوع ـ ظهور کردن
اَپَر آمَتَن ایی شاه وَرهرام ایی وَرچاوَند=apar ãmatan i shãh varhrãm i varchãvand بْراز (= ظهور) شاه بهرام پَهلُم (= مقدس) در پایان جهان. دیوانی است به زبان پهلوی با 190 واژه که پس از اسلام سروده شده و در آن از پیروزی مسلمانان و ویران شدن آتشکده ها گفته شده و آمده که سرانجام شاه بهرام سوار بر پیل سپید و با درفش آراسته خواهد آمد و آیین زرتشتی را باردیگر زنده خواهد کرد
اَپَر آخیستَن= apar ãxistan برخاستن، قیام کردن
اَپَر آستیشنیْه= apar ãstishnih مراقبت، مواظبت
اَپَرئوژ= aparuž ـ 1ـ نیرومند، توانا، توانمند، پرتوان، قوی، مقتدر، قدرتمند 2ـ چیره، مسلط
اَپَرئوژیْه= aparužih ـ 1ـ نیرومندی، توانایی، توانمندی، پرتوانی، قدرت، اقتدار 2ـ چیرگی، تسلط، تفوفق، برتری، استیلا
اَپَراس= aparãs گمراه، منحرف، سرگشته، حیران
اَپَر اوستاتَن= apar ustãtan بازایستادن، دست کشیدن، متوقف شدن
اَپَر بَستَن= apar bastan بربستن
اَپَر بَریشْن= apar barishn بالا بردن
اَپَر بورتاریْه= apar burtãrih فراهم ـ تهیه ـ مهیا ـ آماده ـ حاضر کردن، به دست آوردن، تحصیل ـ استحصال کردن
اَپَرپاتَن= aparpãtan استراحت کردن، آسودن
اَپَرَ پاکیْه= aparapãkih یاری ـ کمک ـ پشتیبانی خداوندی، صلوات
اَپَرپیم= aparpim مائده ـ غذای آسمانی
اَپَرتَر= apartar برتر، بالاتر، مافوق، رئیس
اَپَرتَریْه= apartarih برتری، علو، ریاست
اَپَرتَن= apartan مغرور، متکبر، خودبزرگ بین، متظاهر، خودنما، ظاهرساز
اَپَرتَنیْه= apartanih غرور، تکبر، خودبزرگ بینی، تظاهر، خودنمایی، ظاهرسازیی
اَپَرتوم= apartum برترین، اعلی، بالاترین، رئیس جمهور
اَپَرتومیْه= apartumih برتری، علو، ریاست جمهوری
اَپَرِّخت= aparrext زاید، اضافه
اَپَر دْروجیتَن= apar drujitan پیمان ـ عهد شکستن
اَپَردَزیشْن= apar dazishn بی پردازش، بی تکلیف، بیکار، مهمل، بیهوده
اَپَر دوواریستَن= apar duvãristan حمله کردن
اَپَر رسیتَن= apar rasitan بررسی کردن
اَپَرزین= aparzin اَبَرزین، فرزین، آنتَر (= مرکز) فرماندهی شاه در میان جنگ، قرارگاه جنگی شاه، ستاد جنگ
اَپَرسین= aparsin نام بخش رَپیتی (= جنوبی) رشته کوه زاگرس که از دَئوش (= غرب) خوزستان تا نزدیکی کرمان است و نیز کوه های آنتَری (= مرکزی) ایران در استان کرمان تا کوه های سیستان که در گذشته به نیکاس (= صورت) رشته کوه اپرسین نامیده می شده است.
اَپَرشَتر= aparshatr ابر شهر، کلان شهر (= نیشابور) در پَرتان (= تاریخ) تبری نیز نیشابور با نام ابر شهر آمده است: «عامر سوی خراسان رفت و ابرشهر (نیشابور) و توس و ابیورد و نسا را گرفت و تا سرخس پیش رفت.» (پرتان تبری: /5: 2155)
اَپَرَک= aparak بالایی، فوقانی، مافوق، عالی، رئیس
اَپَرَکان= aparakãn بزرگان
اَپَرگ= aparg نام یکی از آویداکان (= مفسران) اوستا که گویا پیش از ساسانیان می زیسته است
اَپَّرگ= apparg دزد، سارق، راهزن، غارتگر
اَپَرگَر= apar gar برتر، اعلی، مافوق، متعالی، خداوند، کسی که عزت می بخشد
اَپَرگومیخت= apar gumixt آمیخته، عیار زده، مخلوط، ممزوج
اَپَرمان= apar mãn متصدی، وزیر، مأمور
اَپَرماند= apar mãnd ـ 1ـ ارث، میراث 2ـ سنت
اَپَرماندَک= apar mãnd درمانده، متروک، ضایعاتی
اَپَرمانیک= apar mãnik بزرگ، نجییب، شریف
اَپَرمَند= aparmand برتر، ممتاز، دارای مزیت یا اولویت، ترجیح دادنی
اَپَرمینیشن= apar minishn مغرور، متکبر، خود بزرگ بین، خودخواه
اَپَرمینیشنیْه= apar minishnih پَرمَنِشی، تکبر، غرور، خودخواهی، عُجب، نَخوت
اَپَرنای= apar nãy برنا، جوان، بالغ
اَپَرناییک= apar nãyik برنایی، جوانی، بلوغ
اَپَر نیشَستَن= apar nishastan بر تخت نشستن، جلوس کردن
اَپَروارَک= aparvãrak ـ 1ـ پیوست، ضمیمه، الحاقی، ادامه، دنباله، تَکمَله 2ـ مکرر
اَپَرود= aparod پرهیز، خودداری، اجتناب
اَپَروَرزیشنیْه= aparvarzishnih انجام دادن کاری از روی الگو، مدل سازی
اَپَرِّوشنیْه= aparrushnih فره ایزدی، نور الهی، روشنایی خداوندی
اَپَروک= aparuk نام کسی
اَپَروک شَتر= aparuk shatr کلان شهر
اَپَرویچ= aparvich اَپرویز، پیروز، فاتح
اَپَرویچیتَن= aparvichitan اَپرویز ـ پیروز ـ فاتح شدن
اَپَرویچیْه= aparvichih اَپرویزی، پیروزی، فتح
اَپَرویچیها= aparvichihã اَپرویزانه، پیروزمندانه، فاتحانه
اَپَرویناریشْن= aparvinãrishn نظم، ترتیب، انضباط
اَپَرّیچیشنیْه= aparrichishnih پر مشغله ـ سخت گرفتار بودن، وقت استراحت نداشتن
اَپریشَم= aprisham ابریشم
اَپریشُم= aprishom ابریشم
اَپریشَمین= aprishamin ابریشمی
اَپَریْه= aparih ـ 1ـ برتری، تعالی، علو، جلال 2ـ دزدی، سرقت، راهزنی، اختلاس، دستبرد
اَپَّریْه= apparih (= اَپریه)
اَپَزار= apazãr ـ 1ـ ابزار، افزار، اسباب، وسیله، آلت، سلاح 2ـ ادویه ی غذا 3ـ نیرو، توان، انرژی، قدرت، شکوه، جلال، ثروت
اَپَزاییشْن= apazãyishn افزایش، تکثیر
اَپَس= apas به موقع، سر وقت، معاصر، نامتأخر
اَپَسارتَن= apasãrtan (= اَفسارتَن)افسردن، خاموش کردن
اَپَسپار= apaspãr سپارنده، تسلیم ـ محول ـ واگذار کننده، تحویل دهنده
اَپَسپارتار= apaspãrtãr سپارنده، تسلیم ـ محول ـ واگذار کننده، تحویل دهنده، امانت دهنده
اَپَسپارتَن= apaspãrtan سپردن، تسلیم ـ محول ـ واگذار کردن، تحویل دادن، به امانت گذاشتن
اَپَسپارَک= apaspãrak سپرده، تسلیم ـ محول ـ واگذار شده، تحویل داده شده
اَپَسپاریشْن= apaspãrishn سپارش، سفارش، تسلیم، تحویل، واگذاری
اَپَسپاریشْنیْه= apaspãrishnih نگاه کنید به: اَپَسپاریشْن
اَپَستاک= apastãk اَوِستا، پوشکا (=کتاب) ی دینی زرتشتیان
اَپَستام= apastãm پناه، ملجاء، اعتماد، پشتگرمی، اطمینان
اَپَستان= apastãn نگاه کنید به: اپستام
اَپَسچاک= apaschãk ناسزاوار، بی صلاحیت، نالایق، نامستعد، ناشایست، مخالف
اَپَسچاکیْه= apaschãkih ناسزاواری، بی صلاحیتی، نالایقی، نامستعدی، ناشایستگی، مخالفت
اَپَسَخْو= apasaxv بی پاسخ، بی جواب
اَپَسَخْویْه= apasaxvih بی پاسخی، بی جوابی
اَپَسَستَن= apasastan تباه ـ خراب ـ فاسد ـ نابود ـ منهدم ـ ویران کردن
اَپَسَندیشنیک= apasandishnik ناپسند، زشت، مذموم، منفور
اَپسوس= apsus ـ 1ـ افسوس، تأسف، آه، دریغ 2ـ استهزاء، ریشخند، تمسخر
اَپَسوس= apasus ـ 1ـ افسوس، تأسف، آه، دریغ 2ـ استهزاء، ریشخند، تمسخر
اَپَسوساک= apasusãk مسخره ـ ریشخند کننده
اَپَسوس بَر= apasusbar مسخره ـ ریشخند شده
اَپَسوس کَر= apasuskar مسخره ـ ریشخند کننده
اَپَسوس گَر= apasusgar (= اپسوسکر)
اَپسوس گَریها= apasusgar افسوسگرانه، مستهزئانه، ریشخند کنان
اَپَسوسیْه= apasusih ـ 1ـ افسوس ـ تأسف خوردن، آه کشیدن، دریغ ورزیدن 2ـ استهزاء ـ ریشخند ـ مسخره کردن
اَپَسَهیتَن= apasahinistan تباه ـ خراب ـ فاسد ـ نابود ـ منهدم ـ ویران کردن
اَپَسَهینیستَن= apasahinistan تباه ـ خراب ـ فاسد ـ نابود ـ منهدم ـ ویران کردن
اَپَسیست= apasist تباهی، خرابی، فساد، نابودی، ویرانی، انهدام، انحطاط
اَپَسیستَن= apasistan تباه ـ خراب ـ فاسد ـ نابود ـ ویران ـ منهدم کردن
اَپَسینیتَن= apasinitan تباه ـ خراب ـ فاسد ـ نابود ـ منهدم ـ ویران کردن، کشتن
اَپَسینیشْن= apasinishn خرابی، فساد، کشتار، قتل، انهدام
اَپَسیْه= apasih به موقع، سر وقت، بدون تأخیر
اَپَسیهاک= apasihãk مخرب، قاتل، منهدم کننده، فاسد
اَپَسیهیتَن= apasihitan تباه ـ خراب ـ فاسد ـ نابود ـ منهدم ـ ویران کردن
اَپَسیهیستَن= apasihistan تباه ـ خراب ـ فاسد ـ نابود ـ منهدم ـ ویران کردن
اَپَسیهیشْن= apasihishn تباهی، خرابی، فساد، نابودی، انهدام، ویرانی
اَپَسیهیشْنیْه= apasihishnih نگاه کنید به: اَپَسیهیشْن
اَپَسیهینیتَن= apasihinitan تباه ـ خراب ـ فاسد ـ نابود ـ منهدم ـ ویران کردن
اَپَسیهینیشنیْه= apasihinishnih تخریب، انهدام، انفجار، انحطاط
اَپَسینیشْن= apasinishn نابودی، تخریب، انهدام، انفجار
اَپُش= aposh ـ 1ـ اگر، چنانچه 2ـ از این رو، بنا بر این، با وجود این
اَپَشارتَن= apashãrtan فشردن، پرس کردن
اَپِفیفیگ= apefifig توبه نکرده، مجرم، اقرار ـ اعتراف نکرده
اَپِفیفیگیْه= apefifigih ناپشیمانی، توبه ناکردگی، مجرمیت
اَپَکَندَن= apakandan افکندن، انداختن، معزول ـ عزل کردن
اَپَند= apand گمراه، خطاکار، فاسد، فاسق
اَپَندیْه= apandih گمراهی، ضلالت، خطاکاری، فساد، فسق
اَپوخْشایاوَند= apuxshãyãvand کریم، بخشنده
اَپوخْشاییشْن= apuxshãyishn بخشایش، عفو، رحمت، ترحم
اَپوخْشاییتَن= apuxshãyitan بخشودن، گذشت ـ رحم ـ عفو کردن
اَپوخْشاییشْن اومَندیْه= apuxshãyishn umandih رحم، بخشودگی
اَپورتار= apurtãr ـ 1ـ برنده، حامل 2ـ دزد، سارق
اَپّورتَن= appurtan ـ 1ـ بردن، حمل و نقل ـ جابجا کردن 2ـ دزدیدن، غارت ـ سرقت کردن، دستبرد زدن
اَپوردَن= apurdan (= اپورتن و آپورتن)
اَپّورسیشنیک= apursishnik ـ 1ـ ناپرسیدنی 2ـ غیر مسئول، بی مسئولیت
اَپّورسیشنیگ= apursishnig (= اَپّورسیشنیک)
اَپّورسین= apursin نام کوهی است
اَپورنای= apurnãy نوجوان، نابالغ، نابُرنا
اَپورنای زاتَکان= apurnãy zãtakãn برنازادگان، نوجوانان
اَپورنایَک= apurnãyak کودک، طفل
اَپورناییک= apurnãyik برنا، کودک، نوجوان
اَپورناییگان= apurnãyigãn برنایان، نوجوانان، بالغان
اَپورناییْه= apurnãyik برنایی، جوانی، بلوغ
اَپوریش= appurish دزدی، دستبرد، غارت، سرقت، اختلاس
اَپورینْد= apurind بدزدند، غارت ـ چپاول ـ سرقت ـ اختلاس کنند
اَپوس= apus ـ 1ـ آبستن، باردار، حامله 2ـ زائو 3ـ بی پسر، بی فرزند، اجاق کور
اَپوسان= apusãn عقیم، نابارور، بی فرزند
اَپوسینیتَن= apusinitan آبستن کردن
اَپوسیْه= apusih ـ 1ـ آبستنی 2ـ تولد
اَپوش= apush دیو خشکسالی
اَپوهیشْن= apuhishn ـ 1ـ ناپوسیدگی، تجزیه ناپذیری 2ـ ناتشنگی، عطش نداشتن
اَپوییشْن= apuyishn ناپوسیدگی، تجزیه ناپذیری
اَپَهرچیشنیْه= apahrchishnih اسراف، زیاده روی
اَپَهرومیْه= apahrumih ذلت، خواری، بی شکوهی، تنزل، رذالت
اَپَهریختَک= apahrixtak بی فرهنگ، غیر متمدن
اَپی= api بی، بدون
اَپی آستانَک= api ãstãnak بی آستانه، بی جا، بی مکان، بی خانه
اَپی آمارَکیْه= api ãmãrakih اِستیش (= حالت) کسی که در رستاخیز پرونده اش پاک است و گناهی ندارد تا شمرده شود
اَپی اَرزانیک= api arzãnik ارزشمند، پربها، گرانبها، قیمتی، ارجمند، عزیز
اَپی اَزگ= api azg بی شاخه
اَپی بَر= api bar بی سود، بی فایده
اَپی بَر= api brãt بی برادر، کسی که برادر خود را از دست داده باشد
اَپی بْرَهْم= api brahm پریشان، نامنظم، بی نظم، آشفته، در هم ریخته
اَپی بوت= api but ـ 1ـ عدم، بی بود، بی هستی 2ـ ناقص 3ـ معیوب
اَپی بوتیْه= api butih ـ 1ـ عدمیت، بی بودی 2ـ نقص 3ـ عیب
اَپی بوذ= api buz ـ 1ـ بی بو 2ـ بیخود، مدهوش، مست
اَپی بوذیْه= api buzih ـ 1ـ بی بویی 2ـ بیخودی، مدهوشی، مستی، بی حسی
اَپی بون= api bun بی بن، بی ته، نامحدود، بی انتها، بی نهایت
اَپی بَهر= api bahr بی بهره، محروم
اَپی بیش= api bish بی آزار، آرام، مهربان، بی گزند
اَپی بیم= api bim مطمئن، امن، در امان، دارای امنیت
اَپی بیمیْه= api bimh اطمینان، آرامش خاطر، بی ترسی
اَپی بیمیها= api bimhã از روی اطمینان، بی باکانه
اَپی پیت= api pit بی پدر، یتیم
اَپی پوهْر= api puhr بی پسر
اَپی تاک= api tãk ناپیدا، مجهول، مبهم، نامصرح، نامرئی
اَپی تاکیْه= api tãkih ناپیدایی، ابهام، نامصرحی، نامعلومی، نامرئی بودن
اَپی توخْشای= api tuxshãy ناتَخشا، بی اثر، خنثی
اَپی توخْشای کَرتَن= api tuxshãy kartan ناتَخشاـ بی اثرـ خنثی کردن، از کار انداختن
اَپی تیارَک= api tuxshãy نگاه کنید به: اَپَتیارَک
اَپی چار= api chãr بی چاره، گریز ناپذیر، اجتناب ناپذیر
اَپی چَک= api chak ـ 1ـ ویژه، مخصوص 2ـ پاک، ناب، خالص، صاف، مخلوط ـ آمیخته نشده، سره 3ـ مقدس 4ـ مطلق، قطعی
اَپی چَکیْه= api chakih ـ 1ـ ویژگی، صفت 2ـ پاکی، خلوص، خالصی 3ـ تقدس 4ـ قطعیت
اَپی چَکیها api chakihã ـ 1ـ با توجه به ویژگی 2ـ خالصانه 3ـ از روی تقدس 4ـ قاطعانه، به طور مطلق
اَپی چَک وَتّریْه= api chak vattarih تباهی مطلق، تبهکاری محض
اَپی چَک ویهیْه= api chak vihih خوبی محض، خیر مطلق
اَپی چیم= api chim بی معنی، بی مفهوم
اَپی چیمیها= api chimihã به طور بی معنی
اَپی خار= api xãr بی خار
اَپی خْواریْه= api xãr مشقت، زحمت، بی آسانی
اَپی دات= api dãt غیر قانونی، نامشروع، غیر شرعی
اَپی داتیْه= api dãtih بی قانونی
اَپیدار= apidãr بوژاک (= محافظ، حافظ) پِرانین (= حیوان) های ولگرد، سازمان پاتار (= حامی) ویشنوس (= حقوق) ویالان (= حیوانات)
اَپیدَگ= apidag مفقود
اَپیر = apir بسیار، فراوان، هنگفت، سرشار، زیاد، خیلی
اَپی راس= api rãs گمراه، منحرف
اَپی راسِنیتار= api rãsenitãr گمراه ـ منحرف کننده
اَپی راسِنیتاریْه= api rãsenitãrih پِرات (= موجب) گمراهی ـ انحراف ـ ضلالت شدن
اَپی راسیْه= api rãsih گمراهی، ضلالت، انحراف
اَپی راهِنیتاریْه= api rãhenitãrih گمراهی، ضلالت
اَپی راهیتَن= api rãhitan گمراه ـ منحرف کردن، از راه به در بردن
اَپی رایِنیتار= api rãyenitãr نامنظم، بی نظم، بی برنامه، کسی که نمی تواند کاری را با نظم اداره کند
اَپی رَکانیْه= api rakãnih برتری، علو، کمال
اَپی روچ= api ruch شکست خورده، مغلوب، ناپیروز
اَپی روچ گَریْه= api ruch garih شکست، ناپیروزی
اَپی ریمَن= api riman تمیز، پاک، صاف، ناآلوده
اَپی زیانَک= api zyãnak بی ضرر، بی آسیب
اَپی زیانیْه= api zyãnih امنیت، بی زیانی
اَپی سْتون= api stun بی ستون، معلق
اَپی سَخوَن= api saxvan غیر منطقی
اَپی سَر= api sar افسر، تاج، درجه، رتبه
اَپی سوت= api sut بی سود، غیر مفید
اَپی سوتیْه= api sutih بی سودی، غیر مفیدی
اَپی سوتکاریْه= api sutkãrih کار بیهوده کردن، کار بی سود کردن
اَپی سَهِنیتَن= api sahenitan نابود ـ نیست ـ تباه ـ محوکردن، از میان بردن، از بین بردن
اَپی سَهیشن= api sahishn نابود، ناپیدا، غیب، نادیدنی
اَپی سَهیشنیْه= api sahishnih ناپیدایی، غیبی، نادیدنی بودن
اَپی سیهیتَن= api sihitan محو ـ ناپیدا شدن، از میان رفتن
اَپی سیهِنیتَن= api sihenitan نگاه کنید به: اَپی سَهِنیتَن
اَپیش= apish متأخر، عقب، ناپیش، آخر
اَپی شوذ= api shuz بیوه، بی شوهر
اَپیشیماریْه= apishimãrih مصالحه
اَپیشیْه= apishih تأخر، عقب ـ ناپیش ـ آخر بودن
اَپی کار= api kãr ناکارآمد، عاطل، بیهوده، بی فایده
اَپی گاس= api gãs بی موقع، بی وقت
اَپی گومان= api gumãn بی گمان، بی شک، حتما، بی تردید، قطعا، مسلما، یقینا
اَپی گومانیْه= api gumãnih بی گمانی، یقینی، بی تردیدی، قطعی، حتمی
اَپی گومانیها= api gumãnihã بی گمانانه، از روی یقین
اَپی گومانیْه داتَن= api gumãnih dãtan آستاریت (= اطمینان) بخشیدن، حدس ـ گمان ـ تردید ـ شک را از میان بردن
اَپَیمان= apaymãn نامتعادل
اَپَیمانیْه= apaymãnih عدم تعادل
اَپی مرتوم= api martum بی مردم، ریناک (= خالی) از جاناپ (= سکنه)
اَپی مرگ= api marg نامیرا، جاویدان، همیشه زنده
اَپی موست= api must ـ 1ـ بی گِلِه، بی شِکوِه، کسی که ویراپات (= شکایت) ندارد 2ـ عادل، دادگر، بی ستم
اَپی میچَک= api michak بی مزه
اَپی نام= api nãm گمنام، ناشناس، مجهول
اَپی نیاز= api niyãz بی نیاز، قانع
اَپی واران= api vãrãn بارانی، توفانی
اَپی ویزَند= api vizand بی گزند، امن
اَپی ویزَندیها= api vizandihã با امنیت
اَپی ویمَند= api vimand بی حد، بی سرحد، بی انتها، بی کرانه
اَپی ویناختاریْه= api vinãxtãrih فرق، تفاوت
اَپی ویناس= api vinãs معصوم، بی گناه
اَپی ویناسیْه= api vinãsih عصمت، بی گناهی
اَپی ویناسیها= api vinãsihã معصومانه
اَپی وینافْت= api vinãft نامرئی، ناپیدا، نادیدنی
اَپی ویهانَک= api vihãnak بی بهانه
اَپی هَمیمال= api hamimãl بی هَمال، بی مانند، بی حریف، بی نظیر، بی شبیه، بی مثل
اَپی هَمیمالیْه= api hamimãlih بی هَمالی، بی مانندی، بی حریفی، بی نظیری، بی شبیهی، بی مثلی، تَک
اَپی هَنگیْه= api hangih بی هدفی، سرگردانی
اَپی هوش= api hush بی هوش، خنگ، کودن، بی استعداد
اَپی هوشیْه= api hushih بی هوشی، خنگی، کودنی، بی استعدادی
اَپی یامَک= api yãmak بی جامه، بی لباس، برهنه، لخت، عریان
اَپی یوختَن= api yuxtan متصل ـ وصل ـ الحاق کردن، به هم پیوستن، آمیختن، مخلوط، ممزوج کردن
اَپی یون= api yun افیون، تریاک
اَت= at اوپاد (= ضمیر) اَبرین (= متصل) دوم یانس (= شخص) ایتوم (= مفرد)
اَتان= atãn اوپاد اَبرینِِ دوم یانس باهوت (= جمع)
اَتَچیشْن= atachishn راکد، متوقف، ثابت، بی حرکت، ساکن
اَتَچیشنیْه= atachishnih رکود، توقف، ثبات، سکون
اُتُفَرَدات= otofaradãt نخستین پادشاه پارس در 200 پیش از ژانگاس (= میلاد) (پارسی باستان)
اَتَنیْه= atanih روحی، جسم نبودن، عالم معنا
اَتوار= atvãr (= اَسوار) سوار، سوارکار، راکب، جنگجو
اَتَوان= atavãn ناممکن، نشدنی
اَتَوانیک= atavãnik غیر ممکن، ناممکن، نشدنی، امکان ناپذیر
اَتّوک= attuk نیرومند، پر توان، توانمند، توانا، قوی، مقتدر، لایق، قابل، شایسته، با صلاحیت
اّتوک= atuk نیرومند، پر توان، توانمند، توانا، قوی، مقتدر، لایق، قابل، شایسته، با صلاحیت
اَتّوکیْه= attukih نیرومندی، پر توانی، توانمندی، توانایی، اقتدار، لیاقت، شایستگی، صلاحیت
اَتووان= atuvãn ضعیف، ناتوان
اَتووانگَر= atuvãngar ضعیف ـ تضعیف ـ ناتوان کننده
اَتووانگَریْه= atuvãngarih ضعیف ـ تضعیف ـ ناتوان کردن
اَتووانیک= atuvãnik ضعیف، ناتوان، بی رمق
اَتووانیکیْه= atuvãnikih ضعف، ناتوانی، بی رمقی
اَتووانیْه= atuvãnih ضعف، ناتوانی
اَتووانیها= atuvãnihã ضعیفانه، ناتوانانه، از روی ضعف
اَتیشْن= atishn سیراب، ناتشنه
اَثورا= asurã آسور، آشور (پارسی باستان)
اَثَهیَ= asahya هر چه، آنچه (پارسی باستان)
اَجگَهان= ajgahãn تنبل، کاهل
اَجگَهانیْه= ajgahãnih تنبلی، کاهلی
اَجَمی یا= ajamiyã بیاید، پیش آید، اتفاق افتد (پارسی باستان)
اَچار= achãr ـ 1ـ ناچار، لازم، ضروری، محقق 2ـ بیچاره، بینوا، بی یاور، بی کمک
اَچاردانیشنیْه= achãr dãnishnih حکیمی، علیمی
اَچارَک= achãrak بیچاره، بینوا، بی یاور، بی کمک
اَچارَکیْه= achãrakih بیچارگی، بینوایی
اَچارَکیها= achãrakihã به ناچار، از روی ناچاری
اَچارَگ= achãrag ناگزیر، مجبور، ناچار
اَچارِنیتَن= achãrenitan بیچاره ـ بینوا ـ بدبخت ـ ناکار ـ ضعیف ـ ناتوان کردن
اَچاریک= achãrik لازم، ضروری، ناچار، بیچاره، درمانده، مستأصل
اَچاریْه= achãrih ناچاری، درماندگی، ضرورت
اَچاریها= achãrihã به ناچار، لزوما، از روی ناچاری
اَچَندیشنیک= achandishnik ساکن، متوقف، بی حرکت
اَچیش= achish عدم، لاشیء، ناچیز (در برابر چیز)
اَختَر= axtar اختر، ستاره، صورت فلکی
اَختَر آمار= axtar ãmãr اختر ـ ستاره شناس، منجم
اَختَر آماریْه= axtar ãmãrih اختر ـ ستاره شناسی، علم نجوم
اَختَرمار= axtar mãr اختر ـ ستاره شناس، منجم
اَختَرماریْه= axtar mãrih اختر ـ ستاره شناسی، علم نجوم
اَختَریک= axtarik اختری، ستاره ای، نجومی
اَختَن= axtan آختن، کشیدن (سلاح)، برکشیدن، بیرون آوردن (شمشیر)
اَخْو= axv ـ 1ـ سرور، مولا، مرشد، آقا، مافوق 2ـ زندگی، حیات، وجود، هستی 3ـ جهان، دنیا 4ـ شعور، وجدان، فکر 5 ـ اراده، پشتکار
اَخْواب= axvãb بی خواب
اَخْوار= axvãr مشکل، سخت، دشوار
اَخْواریْه= axvãrih اشکال، سختی، دشواری
اَخْواستار= axvãstãr ـ 1ـ ناخواستار، کسی که مارگاک (= طالب) ـ سِویکار sevikãr (= مدعی) ـ گَرهاک (= شاکی) نیست 2ـ بی قدرت، ضعیف
اَخْواستَگ= axvãstag میل، خواسته، تقاضا، تمنا، ادعا
اَخْواش= axvãsh ناشاد، ناراحت، دلگیر
اَخْواشیْه= axvãshih ناشادی، ناراحتی، دلگیری
اَخْوان= axvãn جهان، دنیا، عالم
اَخْوان مَرنچینیتار= axvãn marnchinitãr خراب ـ ویران ـ نابود گر جهان
اَخْوان وَرتیشْن= axvãn vartishn گردش جهان
اَخْوانیک= axvãnik جهانی، دنیایی
اَخْواییشنیْه= axvãyishnih بی میلی، بی علاقگی
اَخْوَرتار= axvartãr قحطی زده، غذا نخورده
اَخْوَرتاریْه= axvartãrih قحطی زدگی
اَخْوَریشْن= axvarishn گرسنه، بی خورش، بی غذا، قحطی زده
اَخْوَریشْنیْه= axvarishnih گرسنگی، بی خورشی، بی غذایی، قحطی زدگی
اَخْوَش= axvash ناخوش، نامطبوع، ناپسند
اَخْوَشنوت= axvashnut ناخشنود، ناراضی، ناخرسند
اَخْوَشیْه= axvashih ناخوشی، نامطبوعی، ناپسندی
اَخْوَشیها= axvashihã علیرغم میل باطنی
اَخوفتَکیْه= axuftakih بی خوابی
اَخْوَفتَکیْه= axvaftakih بی خوابی
اَخْوَمْن= axvamn بی خواب
اَخونسَند= axunsand ناخرسند، ناخشنود، ناراضی
اَخونسَندیْه= axunsandih ناخرسندی، ناخشنودی، نارضایتی
اَخْوَنسَندیْه= axvansandih ناخرسندی، ناخشنودی، نارضایتی
اَخونسَندیها= axunsandihã ناخرسندانه، ناخشنودانه، از روی نارضایتی
اَخْوومَند = axvumand کسی که رهبر و یَتاک (= مدافع) دارد
اَخْوومَندیْه = axvumandih رهبر ـ یَتاک داشتن
اَخْوی اَستومَند = axvi astumand جهان مادی، دنیای مادی
اَخْویش چیشنیْه= axvish chishnih بی اُژَنگی (= علاقگی) در کارهای آپتیک (= مربوط) به خود
اَخْویشکار= axvishkãr خودسر، مستبد، دیکتاتور، قانون گریز، وظیفه نشناس
اَخْویشکاریْه= axvishkãrih خودسری، استبداد، دیکتاتوری، قانون گریزی
اَخْویشکاریها= axvishkãrihã از روی خودسری ـ استبداد ـ دیکتاتوری ـ قانون گریزی
اَخْویشنیک= axvishnik غیر متخصص، عمومی
اَخْویک= axvik ـ 1ـ جهانی، بین المللی، دنیایی 2ـ وجودی 3ـ ارادی
اَخْویکیْه= axvikih ـ 1ـ جهان شمول 2ـ آرامش روح
اَخْویْه= axvih سروری، بزرگی، مرشدی، مولایی
اَد= ad اگر، چنانچه
اَدا= adã آفرید، خلق کرد (پارسی باستان)
اَدات= adãt بی قانون، بی قاعده، بی اصول
اَداتَستان= adãtastãn بی عدالت، بی انصاف، مخالف قانون، ظالم
اَداتَستانیْه= adãtastãnih بی عدالتی، بی انصافی، خلاف قانون، بی قانونی، ظلم، بیدادگری
اَداتَستانیها= adãtastãnihã از روی بی عدالتی ـ بی انصافی ـ خلاف قانون ـ بی قانونی ـ ظلم ـ بیدادگری، نامشروعانه
اَداتَک= adãtak ـ 1ـ بی قانون، ناحق، بی قاعده 2ـ عدم، ناداده، آفریده ـ خلق نشده، به وجود ـ پدید نیامده
اَداتیْه= adãtih بی قانونی
اَداتیها= adãtihã از روی بی قانونی، ناعادلانه
اَداد= adãd غیر قانونی، نامشروع، خلاف قانون یا شرع
اَدادیْه= adãdih غیر قانونی، بی قانونی نامشروع، خلاف قانونی یا شرعی
اَدان= adãn نادان، جاهل، بی سواد
اَدانَکیْه= adãnakih نادانی، جهالت، جهل، بی سوادی، ناآگاهی
اَدانیْه= adãnih نادانی، جهل
اَدانیها= adãnihã از روی نادانی، جاهلانه
اَدُچ= adoch کس، شخص، فرد
اَدَر= adar زیر، تحت، پایین
اَدَرْت= adart بی درد، بی رنج
اَدَرْتَن= adartan فروتن، متواضع، افتاده (نگاه کنید به اِرتَن)
اَدَرْد= adard بی درد، بی رنج
اَدَرمِنیشنیْه= adar menishnih فروتنی، تواضع
اَدْروجیشنیْه= adrujishnih صمیمیت، صداقت، نادروغی، وفاداری، صاف دلی
اَدُف= adof یا
اَدَک = adak آنگاه، سپس، پس، آن وقت، بعد
اَدَم= adam (سنسکریت: اَهَم؛ اوستایی: اَزِم) من، منم (پارسی باستان)
اَدمَت= admat کی، چه کسی
اَدمَر= admar حساب
اَدمودین= admudin همین
اَدوار= advãr (= اَتوار، اَسوار) سوار، سوارکار، راکب، جنگجو
اَدوارَک= advãrak غروب، عصر، ایوارَه، شفق
اَدور= adur ـ 1ـ آتش 2ـ آذر (نهمین ماه سال) 3ـ نهمین روز هر ماه
اَدورِستَر= adurestar خاکستر
اَدورِستَرین= adurestarin خاکستری
اَدوست= adust نادوست، نارفیق، نامرد
اَدوستیْه= adustih نادوستی، نارفیقی، نامردی
اَدوشیشنیْه= adushishnih نادوستی، نارفیقی، نامردی، نارضایتی، ناخرسندی، ناخشنودی
اَدوَک= advak یک، واحد، احد
اَدوگ= adug لایق، مستعد، باصلاحیت، شایسته، درخور، سزاوار
اَدومْب= adumb بی دُم
اِدون= edun ایدون، اکنون، حالا، الآن
اِدون رُباییک= edun robãyik فعال، فاعل، کنشگر
اَدْوین= advin آیین، طریق، رسم، طور، روش، اسلوب، قانون، عرف، برنامه، سیاست، تدبیر
اَدْوینَک= advinak ـ 1ـ آیین، رسم 2ـ نوع، وجه، شکل، جنس 3ـ مثال، نموnih امنیت، بی زیانی
اَدْوِنیْه= advinih قانونی، مرسوم
اَدْوینیها= advinihã بر اساس آیین، طبق رسم ـ قانون ـ عرف
اَدَهم= adahm نامحرم
اَدیار= adyãr یار، کمک، دوست
اَدیارومَندیْه= adyãrumandih یاری، کمک، تمایل به یاری
اَدیاریتَن= adyãritan یاری ـ کمک کردن
اَدیاریْه= adyãrih یاری، کمک، دوستی، دستیاری
اَدیسیشنیْه= adisishnih عدم ترکیب، بسیط، شکل ناپذیری
اَدیشْت= adisht منقل، آتشدان، اجاق
اَدین= adin ـ 1ـ بی دین، کافر، ملحد، گَبر 2ـ ورود، ورودی 3ـ آوردن 4ـ هدایت ـ راهنمایی ـ رهبری کردن
اَدینیْه= adinih بی دینی، پیرو کیش نیوگین (= رسمی) نبودن
اَراست= arãst ناراست، غیر حقیقی، تقلبی
اَرامیتَن= arãmitan متحرک ـ متغیر ـ غیر ثابت ـ در جنبش بودن، استراحت نکردن
اِران= erãn ایران، سرزمین آریایی
اِران اَنبارگ بَذ= erãn anbãrag baz راچان (= رئیس) سیلوهای کشور در زمان ساسانیان
اِران دَپیربَذ= erãn dapirbaz نخست مانتین (= وزیر) یا ویناگ (= رئیس) ی کارمندان در زمان ساسانیان
اِران سْپَهبَذ= erãn spahbaz فرمانده ارتش در زمان ساسانیان
اِرانَگ= erãng ایرانی، آریایی
اَرَب= arab عرب (پارسی باستان: آرابیا. شاخه ای از آرامی ها بودند که «م» به «ب» ویگار (= تبدیل) شد و آرابی و سپس ارب شد و در نوشتار، عرب نوشته شد)
اُرُباز= orobãz دوتیک dutik (= سفیر) مهرداد دوم نهمین شاه اشکانی به دربار روم
اَرَبایَ= arabãya عربستان (پارسی باستان)
اَرت= art ـ 1ـ نام روز بیست و پنجم ماه 2ـ نام اَهورا (= الهه)ی نگهبان پارین (مال، ثروت) (اوستایی: اَشی. ارت در یک جا به واتای (= معنی) توانگری و در جای دیگر به واتای بخشایش، برکت، پاداش و بهره و در جایی نام اهورای نگهبان دارایی است. در جهان مینوی و روز رستاخیز، پاداش کارهای خوب و سزای کارهای بد با همکاری او داده خواهد شد. در فروردین یشت، اَشی در چهره ی دختری زیبا و نیرومند فرنا (= توصیف) شده است. پورداوود، یَشت ها) در شاهنامه به نیکاس (= صورت) ارد نوشته شده: سر آمد کنون قصه ی یزدگرد به ماه سفندار مذ روز ارد 3ـ نام سیزدهین شاه اشکانی که ارد یکم خوانده شده است
اَرتا= artã مقدس، متقی
اَرتاباز= artãbãz فرمانده سپاه اردشیر سوم در آسیای کَسو (= صغیر) (پارسی باستان)
اَرتاپات= artãpãt نام کسی
اَرتافِرن = artãfern نام برادر داریوش بزرگ (پارسی باستان)
اَرتافْرَوَرت = artãfravart حکمت
اَرتاک= artãk سریع، تند، با شتاب، تیزرو
اَرتاویرافنامَک= artãvirãfnãmak ارداویرافنامه. گِرانتایی (= کتابی) است با 8800 واژه که در سَتیار (= قرن) چهارم یا پنجم پَواسی (= هجری) به زبان پهلوی برگردانده شده و پَهْو pahv (= اصل) آن به زبان اوستایی بوده که امروزه نیست؛ و در باره ی آتاژ (= معراج) رفتن مردی به نام ویراز یا ویراف است که بر پایه پیشگفتار مَتیان، او را با بِه شاپور، موبد زمان انوشیروان یکی دانسته اند. وی در این گرانتا از بهشت و دوزخ و میسوان (= برزخ) دیدن کرده و پس از بازگشت، سَمشار (= سفرنامه) آسمانی خود را نگاشته است.
اَرتای= artãy مقدس، متقی
اَرتای فْرَوَرْت= artãy fravart حکیم مقدس
اَرتای ویراز= artãy virãz ـ 1ـ گراز مقدس (در گویش لری، به گراز، وُراز گویند که پَرچانیک (= باقیمانده) همین واژه ی پهلوی است) 2ـ ارتای ویراف
اَرتای ویراف= artãy virãf ارداویراف؛ کسی که پَرگ (= شرح) یانای (= سفرِ) دِواگ (= معراج) او به جهان مینوی و دیدار از بهشت و دوزخ در سَروَنگ (= کتاب) ارداویرافنامه آمده است
اَرتاییْه= artãyeyh تقدس، تقوا
اَرتَبَ= artaba پیگال (= ظرف) اندازه گیری گاهْن (= حجم) برابر 52 یا 55 لیتر (پارسی باستان)
اَرتَبْرنا= artabrnã پسر بزرگ داریوش که از نخستین همسر او که دختر گبریاس بود، زاده شد. (پارسی باستان)
اَرتْخْشَتر= artxshatr اردشیر
اَرتَخشَتر= artaxshtr اردشیر
اَرتَخشَتر کَرپ کَرتار= artaxshatr karp kartãr اردشیر نیکو کردار
اَرتَ خِشَثرا= artaxeshasrã اردشیر
اَرتَخشیر= artaxshir اردشیر
اَرتَخشیر خْوَرّه= artaxshir xvarrah اردشیرخوره، نام باستانی شهر فیروزآباد فارس که گور نیز خوانده شده است؛ باید دانست که گور، در زبان پهلوی گوهْر guhr با سانتا (= سکون)ی «ه» خوانده می شده که همان گوهَر است و نام شهر به ژیمیگ (= معنی) گوهر اردشیر بوده است
اَرتَشیران= artashirãn نام گیاهی است
اَرت گَریْه= art garih خصومت، نزاع، مناقشه، کشمکش، درگیری
اَرتَوان= artavãn نام کسی
اَرتَ وَردیا= arta vardyã نام یکی از سرداران داریوش (پارسی باستان)
اَرتَ وَهیشْت= arta vahisht اردیبهشت (اوستایی: اَشاوَهیشتا ashãvahishtã)
اَرتَ ویسور= artavisur اَهورا (= الهه)ی آب
اَرت ویسور= artvisur اهورای آب (نگاه کنید به: اَناهیت)
اَرتیشتار= artishtãr (اوستایی: رَثَئِشتَر= کسی که ارابه ی جنگی می راند) 1ـ جنگجو، نظامی، ارتشی، لشکری 2ـ فردی از دومین آسرَم (= طبقه اجتماعی) در ایران باستان در زمان ساسانیان
اَرتیشتاران = artishtãrãn نظامیان، سپاهیان، دومین آسرم در زمان ساسانیان
اَرتیشتاران سَردار= artishtãrãn sardãr فرمانده ارتش
اَرتیشتاریْه= artishtãrih نظامیگری، جنگاوری، ارتشی گری
اَرتیک= artik جنگ، درگیری، نبرد، پیکار، کشمکش، مبارزه، خصومت، نزاع، مناقشه
اَرتیکَریْه= artikarih خصومت، نزاع، مناقشه، کشمکش، درگیری، جنگ
اَرتیک کَریْه= artik karih خصومت، نزاع، مناقشه، کشمکش، درگیری، جنگ
اَرتیک گَریْه= artikgarih (= اَرتیک کَریه)
اَرتیک کونیشنیْه= artik kunishnih خصومت، نزاع، مناقشه، کشمکش، درگیری، جنگ، جنگاوری
اَرجَذَرْشن= arjazarshn (اوستایی: اِرِزَتوفْرْشْنَ = سیمین کلاه، جنگجویی با کلاهخود نقره ای) نام یکی از نیاکان زرتشت و پسر هَردار
اَرج= arj ارج، بها، قیمت، ارزش
اَرجاسْپ= arjãsp نام کسی
اَرجَنَ= arjana نام یکی از آهنگ های ایران باستان (= ارژَنَ)
اَرجومَند= arjumand ارجمند، پر ارزش، ارزشمند، قیمتی، گرانبها
اَرجومَندیْه= arjumandih ارجمندی
اَرَخُواتیش= araxovãtish نام آسپَد (= مکان) ی در رَپیت (= جنوب) افغانستان در زمان داریوش بزرگ (پارسی باستان)
اَرد= ard (= ارت) 1ـ نام روز بیست و پنجم ماه 2ـ نام اَهورا (= الهه)ی نگهبان پارین (= مال، ثروت) (اوستایی: اَشی. ارت در یک جا به واتای (= معنی) توانگری و در جای دیگر به واتای بخشایش، برکت، پاداش و بهره و در جایی نام اهورای نگهبان دارایی است. در جهان مینوی و روز رستاخیز، پاداش کارهای خوب و سزای کارهای بد با همکاری او داده خواهد شد. در فروردین یشت، اَشی در چهره ی دختری زیبا و نیرومند فَرنا (= توصیف) شده است. پورداوود، یشت ها) در شاهنامه به نیکاسِ (= صورت) ارد نوشته شده: سر آمد کنون قصه ی یزدگرد به ماه سفندار مذ روز ارد 3ـ نام سیزدهین شاه اشکانی که ارد یکم خوانده شده است
اُرُد= orod نام یکی از دو پسر فرهاد سوم یازدهمین شاه اشکانی
اَردا= ardã (= ارتا)مقدس، متقی
اَرداویرازنامَگ= ardãvirãznãmag ارداویرافنامه
اَرداویرافنامَگ= ardãvirãfnãmag ارداویرافنامه. (= ارتاویرافنامک)
اَرداییْه= ardãyih (= ارتاییه) تقدس، تقوا
اَردَخشیر= ardaxshir اردشیر
اَردَوان= ardavãn نام اشک سوم سومین شاه اشکانی
اَردوش= ardush درجه ای از گناه
اَردومَینِش= ardumaynesh نام رهبر یکی از شش خانواده ی بزرگ هخامنشی که برای کشتن بردیای دروغین با داریوش همدست شده بود. (پارسی باستان)
اَردوَهیشت= ardvahisht (= اَرتَ وَهیشْت) اردیبهشت
اَردَویسور= ardavisur (نگاه کنید به: ارت ویسور. اَردویسور ardvisur نیز نوشته شده است)
اَردیک= ardik (= ارتیک) جنگ، درگیری، مبارزه، جدال، ضدیت، مناقشه
اَردیکَر= ardikar جنگجو، مبارز، رزمنده
اَردیکیْه= ardikih مبارزه ـ مناقشه ـ جدال کردن
اَرز= arz ارزش، بها، ارج، قیمت
اَرَز= araz آکْری (= نوعی) ماهی بزرگ
اَرزان= arzãn ارزنده، ارزشمند، قیمتی
اَرزانیک= arzãnik ـ 1ـ بهادار، ارزنده، ارزشمند، پر ارزش، قیمتی 2ـ شایسته، قابل احترام، محترم
اَرزانیکان= arzãnikãn ارجمندان، محترمان، با کلاس ها
اَرزانیکینیتَن= arzãnikinitan بها ـ ارزش دادن، احترام نهادن
اَرزانیکیْه= arzãnikih ارزشمندی، بهاداری، شایستگی، صلاحیت، استحقاق
اَرزانیگ= arzãnig (= ارزانیک)
اَرزانیگیْه= arzãnigih (= اَرزانیکیه)
اَرزانیْه= arzãnih با ارزشی، ارزشمندی، قیمتی
اَرزانیها= arzãnihã ارزشمندانه
اَرزانیْه کَرتَن= arzãnih kartan بخشیدن، اعطا کردن، دادن
اَرزَن= arzan ارزن
اَرزَه= arzah نام کشوری
اَرِزور= arezur بلندترین ویشتاپ (= قله) البرز در دماوند که دیوها از آن بیرون می آیند. (واژه ی البرز نیز از همین واژه ساخته شده است)
اَرزور= arzur (= اَرِزور)
اَرزومَند= arzumand ارجمند، محترم، عالیقدر، پربها، ارزشمند
اَرزومَندیْه= arzumandih ارجمندی، احترام، بها، ارزش، قیمت
اَرزیتَن= arzitan ارزیدن، بهاداشتن
اَرزیدَن= arzidan ارزیدن
اَرزیز= arziz قلع
اَرزیزین= arzizin قلعی، ساخته شده از قلع
اَرزیشْن= arzishn ارزش
اَرژ= arž ارزش، ارج، بها، قیمت
اَرژَن= aržan سنگ ریگی، سنگ آهکی (نگاه کنید به ارژن در فرهنگ معین)
اَرژَنَ= aržana (= ارجَنَ)
اَرس= ars اشک (اوستایی: اَسرو، اوروس، اَز. در گویش اوزی بندرعباس به نیکاس (= صورت) خَرس مانده است)
اَرسام= arsãm یکی از پسران اردشیر دوم (پارسی باستان)
اَرَسیْه= arasih نارسی، کالی، کودکی، نابالغی
اَرش= arsh اشک
اَرشامَ= arshãma ارشام پدر ویشتاسپ و پدر بزرگ داریوش یکم (پارسی باستان)
اَرشامَهیا پیتا= arshãmahyã pitã و پدر ارشام (پارسی باستان)
اَرشْت= arsht نیزه
اَرشَش وَنگ= arshash vang فرشته ی نگهبان دارایی و زمین
اَرشَک= arshak نام پسر اردشیر سوم (پارسی باستان)
اَرِشک= areshk (= اَریشْک) رشک، حسد، حسادت
اَرشَک دیکایُس= arshak dikãyos نام کسی که برخی ساناتروک دهمین شاه اشکانی را پسر او دانسته اند
اَرِشکین= areshkin (= اَریشْکین) رشکاک، حسود
اَرَشْنی= arashni اَرش، ذراع. هَنداچ (= مقدار) دَرگ (= طول) به اندازه ی از سر انگشتان دست تا آرنج که ویاوَت (= تقریبا) نیم متر است. سوپان (= واحد) اندازه گیری درگ (پارسی باستان)
اَرش نیز= arshniz مچ دست، ساعد
اَرش نیزَک= arshnizak مچ دست، ساعد
اَرشیا= arshyã کاه
اَرغَند= arqand ترسناک، وحشتناک، سهمگین
اَرغَوان= arqavãn ارغوان، درخت ارغوان
اَرغیجان= arqijãn نام باستانی یکی از روستاهای نیشابور (اَپَرشَتر، ابرشهر) که شاید شهرستان کنونی بجنورد باشد (پارسی باستان)
اَرَکادرِس= arakãdres نام کوهی در پیسیائووَدَ pisyãuvada سرزمین یا شهر گئومات (بردیای دروغین) (پارسی باستان)
اَرگ= arg ـ 1ـ رنج، درد، بلا، مصیبت 2ـ کار، کوشش، تلاش، سعی 3ـ ارزش، بها، قیمت 4ـ بیگاری، کار آپاری (= اجباری) 5 ـ کَریتاکی (= قلعه ای) در میان شهر 6ـ دژ سانیکی (= نظامی) 7ـ انبار گودا (= مهمات)
اَرگاپات= argãpãt مسئول قلعه، قلعه دار
اَرَّگان= arragãn نام باستانی شهر بهبهان که در زمان ساسانیان جزو دیژه (= ایالت) رَپیتی (= جنوبی) بوده است.
اَرگ بَذ= argbaz مانتین (= وزیر) کشور در زمان ساسانیان
اَرگپَت= argpãt (= اَرگاپات)
اَرم= arm طناب
اَرَم= aram ناآرام، مضطرب، نگران
اَرماو= armãv خرما
اَرَمَک= aramak وحشی، رام نشده، غیر اهلی
اَرمَن= arman ارمنستان
اَرمَنیک= armanik ارمنی، اهل ارمنستان، ارمنی تبار
اَرمیشت= armisht ـ 1ـ راکد 2ـ علیل، معلول، فلج
اَرمیشت گاس= armisht gãs مانیش (= محل) ژاگْران (= قرنطینه) زنان در زمان آهیتی (= قاعدگی، عادت ماهانه، حیض، پریود، رِگل)، آسایشگاه اَرمیشان (= معلولان)
اَرمیشت گاه= armisht gãh (=اَرمیشت گاس)
اَرمیشتیْه= armishtih ـ 1ـ رکود 2ـ علیلی، فلجی، معلولیت
اَرمینَ= armina ارمنستان
اُرُن تُبات= oron tobãt نام یکی از فرمانروایان داریوش سوم که هنگام پَتروت (= حمله) اسکندر سخت در برابر او پایداری کرد. (پارسی باستان)
اِرنِسپاد= ernespãd نام یکی از سرداران اشکانی فرمانده سواره نظام در روم بود و رومیان به او ویشنوس (= حقوق) یک شهروند رومی را دادند.
اَرِنک= arenk نام رودخانه ای
اَرَنگ= arang (= اَرِنک)
اَرُواکیْه= arovãkih حرمت، ناروایی، حرامی، ممانعت، جلوگیری، عقب ماندگی
اَرَواگ= aravãg متوقف، ثابت، ساکن، بی حرکت، راکد
اَروَت اَسپ= arvat asp نام کسی
اَروس= arus عروس، سفید، زیبا، درخشان
اَروسْت= arust خوب رسته شده، خوب روئیده
اَروَستان= arvastãn جایی در رَپیت (= جنوب) ایران در کناره های دریای عمان یا کِنداب (= خلیج) پارس
اَروکو= aruku نام پسر کوروش یکم (نه کوروش بزرگ) و نوه کمبوجیه که در آپاتا (= حمله) ی آشوریان به سیکالِ (= عنوان) گروگان به آنان سپرده شد (پارسی باستان)
اَروَند= arvand ـ 1ـ شریف، نجیب 2ـ سریع، تند، چالاک 3ـ مستعد، قابل 4ـ قوی، قدرتمند، نیرومند 5 ـ رود دجله. فردوسی: اگر پهلوانی (زبان تو پهلوی است) ندانی زبان به تازی تو اروند را دجله خوان
اَروَند اَسپ= arvand asp اسب تیز رو
اَروَند اَسپیْه= arvand aspih اسب تیزرو داشتن
اَروَندروت= arvand rut اروند رود
اَروَندیْه= arvandih ـ 1ـ دلیری، شجاعت، دلاوری 2ـ سرعت، شتاب، تندی 3ـ نیرو، توان، توانایی، توانمندی، زور، قدرت، اقتدار 4ـ جوانمردی، بزرگواری 5 ـ نجابت، شرف
اَرووانیْه= aruvãnih نیراگ (= انکار) بونیش (= اصالت) روح، اَرپ (= رد) زانس (= وجود) مانْس (= روح)
اَرویچ بیراتان= arvich birãtãn نام کسی
اِروید= ervid هیربُد، ساپیک (= خدمتکار) آتشکده
اَرویس= arvis طناب، ریسمان، بند، چَلَ، لافَند، اَتَر، رَسَن
اَروییشْن= aruyishn نارویش، عدم رویش، رشد نکردن
اَروییشْنیک= aruyishnik عدم، نازاده، رشد ـ نمو ـ رویش نکرده
اَرهِست= arhest نام شهری در کنار دریاچه ی وان
اَریارامنَ= aryãrãmna نام پدر ارشام و نیای داریوش بزرگ (ارشام پسر ویشتاسپ و ویشتاسپ پدر داریوش یکم) (پارسی باستان)
اَریارامنَهیاپیتا= aryãrãmnahyã pita و پدر اَریارامنَ (پارسی باستان)
اَریان= aryãn ایران (اوستایی: اَئیریَنَ airyana، اَئیریَ airya)
اَریَستان= aryastãn ایرانستان، کشور آریائیان
اَریشْک= arishk رشک، حسد (اوستایی: اَرَسْکَ araska)
اَریشْک کامَک= arishk kãmak رشک کامه، حسود
اَریشْک کامَکیْه= arishk kãmakih حسادت
اَریشْک کامَکیها= arishk kãmakihã حسودانه
اَریشْک گوهْریْه= arishk guhrih حسد ذاتی، کسی که ذاتا حسود است
اَریشْکَن= arishkan رشکین، حسود
اَریشکین= arishkin حسود
اَریشْن= arishn اَرش، ذراع. هَنداچ (= مقدار) دَرگ (= طول) به اندازه ی از سر انگشتان دست تا آرنج که ویاوَت (= تقریبا) نیم متر است. سوپان (= واحد) اندازه گیری درگ (اوستایی: اَئِشَ aesha)
اَریشْن کَفْت= arishn به اندازه ی درگ یک ارش (نیم متر)
اَریشوخْت= arishuxt سخن راست (تاریس (= مقابل) دروغ)
اَریشوخْت گُویشنیْه= arishuxt govishnih راست گفتاری
اَریشوَنگ= arishvang اَهورا (= الهه) نگهبان دارایی
اَریشیتار= arishitãr بی آزار، مهربان، زخمی نکننده
اَریشیتاریْه= arishitãrih بی آزاری، مهربانی
اَریشیتاریها= arishitãrihã بی آزارانه، مهربانانه
اَریک= arik بعید، دور
اَز= az ـ 1ـ از 2ـ من (اوپاد (= ضمیر) پَرون (= منفصل) اول یانس (= شخص) ایتوم (= مفرد)
اَز آن بَهرَگ رای= az ãn bahrag rãy از بهر آنکه، به خاطر آنکه، به این دلیل
اَزات= azãt (اوستایی: اَزاتَ) جنین، زاده نشده، عدم
اَزاتان= azãtãn ـ 1ـ زنی که دیر آبستن می شود 2ـ جنین ها، زاده نشدگان، به دنیا نیامدگان
اَزاتَک= azãtak جنین، زاده ـ متولد نشده
اَزبای= azbãy (اوستایی: آزبا) 1ـ دعا، نیایش 2ـ ستایش، پرستش، عبادت
اَزباییشْن= azbãyishn ـ 1ـ دعا، نیایش 2ـ ستایش، پرستش، عبادت
اَزَبَر= azbar زِبَر، فوق
اَزپَر= azpar ـ 1ـ فوق، سطح 2ـ تحت
اَز خْوَرم بی بود= az xvarm bi bud از خواب بیدار شد
اَزد= azd ـ 1ـ اطلاع، آگاهی، علم 2ـ شناخته، معروف، سرشناس، معلوم
از دَخشَک هیشتَن= az daxshak hishtan از یاد بردن، فراموش کردن
از دَخشَگ هیشتَن= az daxshag hishtan از یاد بردن، فراموش کردن
اَزد کَرتَن= azd kartan مطلع ـ آگاه ـ باخبر کردن، تعلیم دادن
اَزدِمان= azdemãn ـ 1ـ اژدها، مار بی زهر 2ـ گلیمی که بر پشت اسب می گذارند و زین را روی آن می نهند
اَزد مَتَن= azd matan مطلع ـ آگاه ـ باخبر ـ عالم شدن
اَزدیک= azdik مطلع، آگاه، عالم، با خبر
اَزدینیتَن= azdinitan اطلاع دادن، آگاه کردن، تعلیم دادن
اَزدینیدَن= azdinidan (= اَزدینیتَن)
اَزرا= azrã ببر بزرگ
اَزرای= azrãy زینت دادن، آرایش کردن
اَزراییتَن= azrãyitan زینت دادن، آرایش کردن
اَزَرمان= azarmãn همیشه جوان، کسی که پیر نمی شود
اَزرَو= azrav خاموش ـ ساکت شدن
اَزروفتَن= azruftan ـ 1ـ بیرون رفتن، خارج شدن 2ـ خاموش ـ ساکت شدن
اَزگ= azg شاخه ی درخت
اَزمودَن= azmudan آزمودن، امتحان کردن
اَزیدَهاک= azidahãk ضحاک (نگاه کنید به: اژیدهاک)
اَزیر= azir زیر، پایین، تحت
اَزیش= azish اَزَش، از او، از آن
اَزیشکِه= azishkeh زیر دست، کِهتَر، مادون
اَزیشمِه= azishmeh زبر دست، بالاتر، مافوق
اَزیوَندَک= azivandak نازنده، مرده، میت
اَزیوَندَکیْه= azivandakih نازندگی، مردگی، عدم، موت
اَژ= až مار، افعی، اژدها
اَژتوخمَک= až tuxmak اژدها نژاد
اَژی= aži مار، افعی، اژدها
اَژیدَهاک= ažidahãk اژدها، ضحاک (به گزارش شاهنامه، پس از آنکه جمشید شاه خودستایی آغاز کرد، فر ایزدی از او جدا و ضحاک بر او پیروز شد. آنوت ãnut (= مدت) پادشاهی و ستمگری ضحاک عرب هزار سال بود تا آنکه فریدون او را شکست داد و در کوه دماوند با زنجیر بست... در هزاره ی هوشیدرماه، دومین آسْرابیک (= موعود) مزدیسنا، ضحاک زنجیر خود را خواهد گسست و از کوه دماوند خواهد آمد و با ستمگری یک سوم مردم و ستوران و گوسفندان و دیگر آفریده های خداوند را نابود خواهد کرد. آن گاه اهورامزدا گرشاسپ را از دشت زابلستان بر می انگیزد تا آن نابکار را نابود کند. یَشت ها، پورداوود)
اَژیدَهاکیک= ažidahãkik اژدهایی، آساتیک (= منسوب) به اژدها
اَژیدَهاکیْه= ažidahãkih اژدهایی
اَژیسروبَر= ažisrubar اژدهای شاخدار
اَس= as مِی، شراب، عرق
اَساچیشنیْه= asãchishnih اختلاف، تضاد، تقابل، تباین، مباینت، عدم توافق
اَساختار= asãxtãr ضد، ناسازگار، مخالف
اَساختاریْه= asãxtãrih ضدیت، ناسازگاری، مخالفت
اَساک= asãk بی حساب، بی شمار
اَساگ= asãg (= اساک)
اَسانیشْن= asãnishn فناپذیری، بی ثباتی
اَساوَن= asãvan خراب ـ فاسد نشدنی، تجزیه ناپذیر
اَسایا= asãyã سایه
اَسایَک= asãyak ـ 1ـ سایه دار 2ـ بی سایه
اِسبیذ= esbiz (= سْپیت) سپید، سفید، بیاض
اَسپ= asp اسب
اَسپ آپیک= asp ãpik اسب آبی
اَسپادانا= aspãdãnã معبد، مسجد
اَسپاس= aspãs ناسپاس، قدرنشناس
اَسپاندار= aspãndãr نام کسی
اَسپانور= aspãnur قبر، گور، آرامگاه
اَسپ اومَندیْه= asp umandih اسب بسیار داشتن، چاروا داری
اَسپان وَر= aspãn var ـ 1ـ آنگان (= حیاط) کاخ 2ـ میرآخور
اَسپ بارَک = asp bãrak سواره
اَسپ بالاد = asp bãlãd (= اَسپ بالای)
اَسپ بالای = asp bãlãy سوپان (= واحد) اندازه گیری به بلندی یک اسب
اَسپ تاک = asp tãk اسب جنگی، اسب تاز، تازش با اسب
اَسپ دِنوتَک= asp denutak اسب ماده، مادیان
اَسپ راس = asp rãs اسبریس، میدان اسب دوانی
اَسپَروچ= asparuch نام کوهی
اَسپَرسا= asparsã سوپان (= واحد) اندازه گیری دَرگ (= طول) برابر 193 متر (هر پَرثنها یا فرسنگ برابر 31 اسپرسا بوده است)
اَسپریس= aspris میدان اسب دوانی
اَسپَست= aspast یونجه
اَسپَستان = aspastãn اصطبل، طویله
اَسپ کَرپ= asp karp به شکل یا اندامی چون اسب داشتن
اَسپَنج= aspanj مهمانداری، مهمانخانه، هتل، مهمانپذیر، اتاق مهمان در خانه (از این واژه در
می یابیم که ایرانیان پیش از اسلام برای مهمان سیان (= اتاق) ی جداگانه داشته اند و نشان می دهد که نیاکان ما تا چه اندازه مهمان نواز بوده اند)
اَسپَنج روش= aspanj rush نام دیوی که گریناک (= رعد)، فریاد اوست، رعد و برق
اَسپ وارَگان= asp vãragãn سواره نظام
اَسپ وارَگان سالار= asp vãragãn sãlãr فرمانده سواره نظام
اَسپوختَن= aspuxtan سَپوختَن، فرو کردن، نزدیکی ـ همخوابگی ـ همبستری ـ آمیزش ـ جماع کردن، گاییدن
اَسپ وَرچ وَر= asp varch var دارای اسب با شکوه
اَسْپوریک= aspurik سالم، کامل، صحیح، بی عیب
اَسپی راه= aspi rãh اسب گردونه
اَسپیستان= aspistãn اسبستان، اصطبل
اَسپینج= aspinj (=اَسپَنج)
اَست= ast ـ 1ـ ساتوی (= فعل) آپْت (= ربط)، است 2ـ هست، می باشد 3ـ استخوان
اِستاتیرا= estãtirã نام همسر اردشیر سوم و نیز نام دختر داریوش سوم که با اسکندر دِواژین(= ازدواج) کرد (پارسی باستان)
اِستاد= estãd ایستاد، متوقف شد، توقف کرد
اِستادَن= estãdan ایستادن، متوقف شدن، توقف کردن
اَستاک= astãk عمود
اَستانتَن= astãntan ایستادن، توقف ـ تعطیل کردن
اَستانَک= astãnak ـ 1ـ احتیاج، نیاز، فقر، ضعف 2ـ جرم، گناه، بزه 3ـ بدبختی، شرمساری 4ـ بلا، مصیبت، آفت، زیان، ضرر، خسارت
اَستانَک اومَند= astãnak umand فقیر، نیازمند، محتاج
اَستانَگ= astãnag (=اَستانَک)
اَستانَگ اومَند= astãnag umand (=اَستانَک اومَند)
اَستُبار= astobãr استوار، محکم، پابرجا، ثابت
اَستُبان= astobãn استخوان
اَستَخان= astaxãn استخوان
اَستَخوان= astaxvãn استخوان
اَستَر= astar اَستَر، قاطر
اَستَرتَکیْه= astartakih ـ 1ـ آرامش، سکوت، امنیت 2ـ هشیاری، دقت
اَستَرتیْه= astartih (= اَستَرتَکیْه)
اَستَرید= astarid می بیند، مشاهده ـ تماشا می کند
اَستَک= astak ـ 1ـ استخوان 2ـ هسته 3ـ ظرف، بشقاب
اَستَکیْه= astakih هستی، وجود
اَستَگ= astag (= اَستَک)
اُستَندار= ostandãr استاندار، نام برخی فرمانروایان محلی در زمان ساسانیان
اَستنیدیک= astnidik هفت ضلعی
اَستُوان= astovãn مقر، معترف، اعتراف ـ اقرار کننده، خَستو
اَستُوانیتَن= astovãnitan اقرار ـ اعتراف کردن
اَستُوانیْه= astovãnih اقرار، اعتراف
اَستوخان= astuxãn استخوان
اَستودان= astudãn قبر، گور، گورستان، مقبره
اَستومَند= astumand جسمانی، مادی، جامد، وجود
اَستومَندیْه= astumandih جسمانی ـ مادی ـ جامد بودن
اَستومَندیها= astumandihã جسما، به طور مادی یا جامد
اَستون= astun مشاهده، تماشا، ملاحظه
اَستونَتَن= astunatan دیدن، مشاهده ـ تماشا کردن
اَستونَد= astunad می بیند، مشاهده ـ تماشا می کند
اَستْوَند= astvand (=اَستومَند)
اَستونَک= astunak ـ 1ـ شریف، نجیب، محترم 2ـ تمیز ـ تطهیر ـ پاک شده
اَستونَم= astunam می بینم، مشاهده ـ تماشا می کنم
اَستونید= astunid می بیند، مشاهده ـ تماشا می کند
اَستووان= astuvãn (= اَستُوان)
اَستو ویدات= astu vidãt (= اَست ویدات)
اَست ویدات= ast vidãt دیو تخرییب، دیوی که موجب مرگ یا نابودی می شود، سرطان
اَست ویهات= ast vihãt دیو مرگ، عزرائیل
اَست ویهاد= ast vihãd (= اَست ویهات)
اَستیتَک= astitak محکم، بادوام، باثبات، ماندگار، پایدار
اَستیتَن= astitan ـ 1ـ قیام کردن، ایستادن، برخاستن، قائم ـ عمود بودن 2ـ وجود داشتن
اِستید= estid بایستد، متوقف شود، توقف کند
اَستیشْن= astishn ـ 1ـ وجود، هستی، حیات، زندگی 2ـ حالت، کیفیت، وضع، وضعیت، موقعیت
اَستیشْنیْه= astishnih ـ 1ـ وجود، هستی، حیات، زندگی 2ـ حالت، کیفیت، وضع، وضعیت، موقعیت 3ـ ثبات، دوام، پایداری، ماندگاری
اِستینْد= estind ایستند، متوقف شوند، توقف کنند
اَستینیتار= astinitãr ـ 1ـ برقرار ـ دایر ـ برپا کننده 2ـ قادر، توانا 3ـ مؤید، تأیید کننده، مصدق
اَستینیتَن= astinitan ـ 1ـ توانستن، قادر بودن 2ـ ایستادن، متوقف شدن، برقرار ـ برپا ـ دایر کردن 3ـ تأیید ـ تصدیق کردن
اَستیْه= astih هستی
اَسَچاک= asachãk ناسزاوار، ناشایست، نالایق، بی صلاحیت
اَسَچاکیْه= asachãkih ناسزاواری، نالایقی، ناشایستگی، بی صلاحیتی
اَسَچاکیها= asachãkihã به ناحق، از روی بی صلاحیتی، از روی ناشایستگی
اَسَچیشنیْه= asachishnih دوام، بقا، ثبات، پایداری
اَسَخوَن= asaxvan لال، بی سخن، ساکت
اَسدِر= asder شیر (جانور) (واژه ی اَسَد در عربی از همین واژه است)
اَسدِمَن= asdeman شیر (جانور)
اَسَر= asar بی سر، بی آغاز، بی ابتدا، ازلی، قدیم (در لاگژان (= اصطلاح) آنویکی ãnviki (= فلسفی)
اَسراییشنیْه= asrãyishnih ـ 1ـ نافرمانی، سرپیچی، سرکشی، تمرد کردن 2ـ شهرت بد
اَسَر تاریکیْه= asar tãrikih تاریکی ازلی (شیطان، اهریمن، دیو)
اَسَر روشْنیْه= asar rushnih نور ازلی (اهورامزدا)
اَسَر کَرپَک= asarkarpak وجود ازلی، وجود قدیم، تن نخستین که همه ی موجودات از آن ساخته شده اند
اَسَرمینیشْن= asar minishn شخصیت ذاتی
اَسروشت= asrusht نافرمان، سرکش، یاغی، متمرد، مرتد
اَسروشتیْه= asrushtih نافرمانی، سرکشی، یاغیگری، تمرد، ارتداد
اَسروک= asruk روحانی، آخوند، حجت الاسلام، آیت الله، کشیش، خاخام، کاهن
اَسروکیْه= asrukih روحانیگری ، آخوندیگری، حجت الاسلامی، آیت اللهی، کشیشی، خاخامی، کاهنی
اَسَریْه= asarih ازلیت، بی ابتدایی
اَسَزاک= asazãk نامناسب، بی تناسب
اَسَزاگ= asazãg (= اَسَزاک)
اَسَزیشنیک= asazishnik با دوام، ماندگار
اَسَزیشنیکیْه = asazishnikih دوام، ماندگاری
اَسَزیشنیگ= asazishnig (= اَسَزیشنیک)
اَسَزیشنیگیْه= asazishnigih (=اَسَزیشنیکیه)
اَسْفیان= asfyãn نام پسر جم
اَسمان= asmãn ـ 1ـ آسمان، فلک 2ـ روز بیست و هفتم هر ماه
اَسمانَم= asmãnam آسمان (پارسی باستان)
اَسَمیشْن= asamishn نترس، بی باک، شجاع، بی پروا
اَسَمینیشْن= asaminishn نترس، بی باک، شجاع، بی پروا
اَسنَوَند= asnavand نام کوهی در آذربایجان
اَسوار= asvãr سوار، سوارکار، راکب
اَسُواران= asovãrãn سواران
اَسواریْه= asvãrih سواری، سوارکاری
اسواست= asvãst نام دریاچه ای
اَسوبار= asubãr (= اَسووار، اَتوار، اَسوار) سوار، سوارکار، راکب، جنگجو
اَسوت= asut بی سود، بی فایده
اَسوتَک= asutak ـ 1ـ کوشا، فعال، با شوق، با ذوق 2ـ ناسوده، نافرسوده، تازه ساخت، غیر مستعمل
اَسوتیْه= asutih بی فایدگی، بی منفعتی
اَسوچیشنیْه= asuchishnih ناسوزشی، بهبود سوزش
اَسور= asur گرسنه، قحطی زده، بی غذا، بی سور
اَسوراییک= asurãyik آسوری، آشوری، بابِلی، میانرودانی، بین النهرینی
اَسووار= asuvãr سواره
اَسوواریتَن= asuvãritan اسب سواری کردن
اَسوواریْه= asuvãrih سواری، سوارکاری
اَسوهیشْن= asuhishn ـ 1ـ جاودانگی، فساد ـ تجزیه ناپذیری 2ـ سیری، گرسنه نبودن 3ـ بی حسی
اَسویان= asviãn نام کسی
اَسوییشْن= asuyishn تجزیه ناپذیری
اَسَهمان= asahmãn بی نهایت، بی انتها، بی پایان، نامحدود، بی حد
اَسَی= asay نام کوهی است
اَسیج= asij فنا ـ تجزیه ناپذیر، خراب ـ فاسد نشدنی
اَسیج اومَند= asij umand فنا ـ تجزیه ناپذیر، خراب ـ فاسد نشدنی، جاویدان
اَسیجیشْن= asijishn فنا ـ تجزیه ناپذیری، خراب ـ فاسد نشدنی
اَسیژ= asiž (= اَسیج)
اَسیشتَک= asishtak احمق، ابله، کودن
اَسیم= asim نقره، سیم
اَسیمین= asimin نقره ای، سیمین
اَسین= asin اگر، چنانچه، در صورتی که
اَسیوِر= asiver پریروز، دو روز پیش
اَش= ash ـ 1ـ چشم شیطان 2ـ اوپاد (= ضمیر) اَبرین (= متصل) سوم پَرتیک (= شخض) ایتوم (= مفرد) (نگاه کنید به: ایش)
اَشات مینیشْن= ashãt minishn غمگین، ناراحت، غصه دار، اندوهگین، دلگیر، پریشان
اَشاریشْن= ashãrishn مسکن، منزل، مأوا
اَشاکیرت= ashãkirt شاگرد
اَشاگیرت= ashãgirt شاگرد
اَشان= ashãn اوپاد (= ضمیر) اَبرین (= متصل) سوم یانس (= شخص) چیوان (= جمع) (شان)
اَشایَست= ashãyast ناشایست، نامناسب
اَشاییتَن= ashãyitan شایسته ـ مناسب نبودن
اَشت= asht هشت
اَشتات= ashtãt ـ 1ـ نام روز بیست و ششم ماه 2ـ حقیقت
اَشتاد= ashtãd (=اَشتات)
اَشتَر= ashtar ـ 1ـ خنجر، سلاح 2ـ تازیانه، شلاق
اَشتْر= ashtr تازیانه، شلاق
اَشتَک= ashtak فرستاده، رسول، مأمور، پیک
اَشتَکیْه= ashtakih مأموریت، رسالت
اَشتَگ= ashtag (= اشتک)
اَشتَگیْه= ashtagih (= اشتکیه)
اَشتیْه= ashtih پیام، پیغام
اَشتْنیدیْه= ashtnidih هشت ضلعی
اَشخون= ashxun اعطا، تقدیم
اَشخونَتَم= ashxunatam می دهم، اعطا ـ تقدیم می کنم
اَشخونَتَن= ashxunatan دادن، اعطا ـ تقدیم کردن
اَشخونَتید= ashxunatid می دهد، اعطا ـ تقدیم می کند
اَشَرمیْه= asharmih بی شرمی، بی حیایی
اَشَرمیها= asharmihã بی شرمانه، با بی حیایی
اَشک= ashk اشک چشم
اَشکان= ashkãn نیای اشکانیان، اشک یکی از شاهان اشکانی
اَشکانان= ashkãnãn اشکانیان
اَشکَر= ashkar نام شهری در پِراچ (= شرق) ایران
اَشکُم= ashkom شکم
اَشکُمب= ashkomb شکم
اَشکَمب= ashkamb شکم
اَشکُمبَک= ashkombak شکمبه، گِراپ (= معده) واهین (= حیوان)
اَشکَمبَک= ashkambak (= اَشکُمبَک)
اَشکوب= ashkub سقف، طاق
اَشکوپ= ashkup سقف، طاق
اَشکومب= ashkumb شکم
اَشکوو= ashkuv سقف، طاق
اَشکوو کَرتار= ashkuv kartãr سقف ساز
اَشکو وینیتَن= ashku vinitan سقف ساختن، سقف زدن
اَشگَهان= ashgahãn تنبل، کاهل، سست
اَشگَهانیْه= ashgahãnih تنبلی، کاهلی، سستی
اَشماه= ashmãh شما
اَشموک= ashmuk ملحد، مرتد (نگاه کنید به: اَهرَموگ)
اَشنَو= ashnaw بشنو
اَشنوتَن= ashnutan شنیدن
اَشو= ashu (= اشوک)
اَشوک= ashuk مقدس، متقی، پرهیزکار
اَشوک دات= ashuk dãt صدقه، خمس، زکات، سهم امام، پول یا چیزهایی که به پیشوای دینی یا آکیمان (=فقیران) و پرهیزکاران دهند
اَشوک زوشت= ashuk zusht مرغ اوستا خوان
اَشوکان کاریْه= ashukãn kãrih آنوشتان (= رعایت) اَهلاب (= تقوا) و پَهلُمی (= تقدس)
اَشَ وَهیشْت= asha vahisht اردیبهشت، فرشته ی نگهبان پاکی و پرهیزکاری (اوستایی: اشاوهیشتا)
اَشیش وَنگ= ashishvang نام یکی از ایزدان
اَشیکَند= ashikand ـ 1ـ سالم، نشکسته، بی عیب 2ـ باکره، دوشیزه
اَشیکَهان= ashikahãn تنبل، کاهل
اَشیم وَهوک= ashim vahuk دعای ویشروت (= معروف) اشم وهو
اَغ= aq گندم
اَغْر= aqr (اوستایی: غْرَ) پایان، ختم
اَغرَند= aqrand نفرت آور، منفور
اَغریرَت= aqrirat نام کسی
اَفچار= afchãr ابزار، افزار، وسیله
اَفد= afd شگفتی ـ تعجب آور، جالب، عجیب، شگفت انگیز
اَفدْکرتیْه= afdkartih کار شگفت انگیز
اَفدُم= afdom پایان، آخر، سرانجام، عاقبت
اَفدُمیْه= afdomih اختتامیه، پایانی
اَفدیْه= afdih شگفتی، جالب انگیز
اَفراچ= afrãch افزار، ابزار، وسیله
اَفراچ سَچیشنیْه= afrãch sachishnih نگذشتن، گذشت نکردن، نبخشیدن
اَفراچ گوفتار= afrãch guftãr منکِر، انکار ـ نفی کننده
اَفراختَن= afrãxtan افراختن، افراشتن
اَفراز= afrãz فراز، راست، ایستاده، قائم، عمود، بلند، تعالی، رفیع
اَفراسْت= afrãst افراشته
اَفراشْتَن= afrãshtan افراشتن، بلند ـ برپا کردن
اَفراسیاب= afrãsyãb افراسیاب
اَفرَجام= afrajãm نافرجام (نگاه کنید به: اَفْرَزام)
اَفرَژام= afražãm نافرجام، ناموفق، نامحدود، بی انتها
اَفرَژامیْه= afražãmih نافرجامی، ناکامی، نامحدودی، بی هدفی، بی پایانی
اَفرَساوَند= afrasãvand جاویدان، ماندگار، نافرسودنی، تجزیه ناپذیر
اَفرَساوَندیْه= afrasãvandih جاودانگی، ماندگاری، تجزیه ناپذیری، از بین نرفتنی
اَفرَوافْت= afravãft ـ 1ـ ناپسند، نامطبوع، ناخوشایند، چندش آور، زننده 2ـ گناهکار، ناپرهیزکار
اَفرَنک= afrank تزیین ـ آرایش ـ مزین ـ آراسته شده، زیبا
اَفروچ= afruch افروز
اَفروچِنیتَن= afruchenitan روشن کردن، افروختن
اَفروچیشْن= afruchishn افروزش، استارت
اَفروختَن= afruxtan افروختن، روشن کردن، استارت زدن
اَفروز= afruz افروز، روشن، روشن کننده، فندک، کبریت
اَفروزیشْن= afruzishn افروزش، استارت
اَفروشَگ= afrushag آکْری (= نوعی) نان، آکری کلوچه (نگاه کنید به کاتای (= شرح) این واژه در «برهان قاطع» در پَریب (= توضیح) واژه ی افروشه)
اَفرَهات= afrahãt بی یاور، بی کمک (نگاه کنید به: فْرَهات)
اَفرَهَختیْه= afrahaxtih بی تربیتی، نافرهیختگی
اَفریپْتاری= afriptãri نافریبی، سادگی، یکرنگی، بی غل و غشی، صداقت
اَفرَیوت= afrayut کامل، بی نقص، بی کاست
اَفرَیوتیها= afrayutihã بدون انحراف، مستقیم، درست، بدون اشتباه، انحراف ناپذیرانه
اَفرَیوت هَچیشیها= afrayut hachishihã به طوری که چیزی از آن کم نشود
اَفزائید= afzãid افزود، اضافه کرد
اَفزار= afzãr ـ 1ـ ابزار، افزار، اسباب، وسیله، آلت، سلاح 2ـ ادویه ی غذا 3ـ نیرو، توان، انرژی، قدرت، شکوه، جلال، ثروت 4ـ افزاینده، اضافه کننده
اَفزار گوسپند= afzãr guspand چارپادار، گله دار، دامدار،کسی که چاپایان اهلی بسیار دارد
اَفزارومَند= afzãrumand ـ 1ـ ابزارمَند، صنعتگر، سازنده، کسی که دارای ابزار کار است 2ـ ماهر، کاردان، وارد، استاد 3ـ ثروتمند، غنی، پولدار 4ـ نیرومند، قوی، توانا، مقتدر
اَفزاریْه= afzãrih ـ 1ـ شکوهمندی، نیرومندی، اقتدار، عظمت، دارایی، ثروت، مال 2ـ عمل، فعل، کار، اقدام
اَفزایتَن= afzãyitan افزایش دادن، زیاد ـ بسیار ـ اضافه کردن، افزودن
اَفزایشْن= afzãyishn افزایش، فزونی، زیادتی
اَفزایشْنیکیْه= afzãyishnikih افزودگی، فزونی
اَفزایِنیتار= afzãyenitãr افزایش دهنده، زیاد ـ بسیار ـ اضافه کننده، افزایشگر، افزاینده
اَفزایِنیتَن= afzãyenitan افزایش دادن، زیاد ـ بسیار ـ اضافه کردن، افزودن
اَفزوتَن= afzutan افزودن، زیاد ـ بسیار ـ فراوان ـ اضافه کردن
اَفزوتَن تید= afzutan tid سایه اش مستدام، عمرش دراز باشد. این کَلاب (= جمله) در زمان ساسانیان بر روی پول های هیرانی (= نقره ای) نوشته می شد
اَفزون= afzun افزون، فراوان، بسیار، هنگفت، سرشار، زیاد، اضافه، خیلی
اَفزون فَرهَنگ= afzun farhang آنچه توداک (= باعث) افزایش فرهنگ شود
اَفزونیتار= afzunitãr افزایش دهنده
اَفزونیک= afzunik افزون، فزون، فراوان، بسیار، هنگفت، سرشار، زیاد، خیلی، کثیر
اَفزونیک تُم= afzuniktom مقدس ترین
اَفزونیک خْرَت= afzunik xrat خرد ـ اندیشه ـ عقل مقدس
اَفزونیکیْه= afzunikih ـ 1ـ در حال افزایش ـ افزونی ـ فزونی ـ فراوانی ـ بسیار ـ ازدیاد، در حال توسعه ـ ترقی ـ پیشرفت بودن 2ـ ویژگی برای خداوند، مقدس
اَفزونیْه= afzunih افزونی، فزونی، فراوانی، بسیاری، زیادی
اَفساریشْن= afsãrishn افسردگی، گرفتگی روانی
اَفسالان= afsãlãn بهار
اَفسان= afsãn افسانه، فسانه
اَفسای= afsãy افسون ـ سحر ـ جادوکردن
اَفسَرْت= afsart ـ 1ـ افسرده 2ـ منجمد، یخ زده، سرد 3ـ آکْری (= نوعی) غذای سرد
اَفسَرْتَن= afsartan ـ 1ـ افسرده ـ پژمرده ـ خاموش ـ ساکت کردن 2ـ منجمد ـ یخ زده ـ سرد کردن (نگاه کنید به واتای (= معنی) افسردن در «برهان قاطع»)
اَفسَرْدَن= afsardan (= افسرتن)
اَفسوت= afsut ساییده شده، فرسایش یافته
اَفسودَن= afsudan افسون ـ سحر ـ جادو کردن، با جادو نگهداشتن
اَفسوس= afsus ـ 1ـ افسوس، آه، دریغ 2ـ ریشخند، تمسخر، استهزا، مسخره کردن
اَفسوسگَر= afsusgar ریشخند ـ مسخره ـ استهزا کننده
اَفسوسگَریْه= afsusgarih ریشخند، تمسخر، استهزا
اَفسوسگَریها= afsusgarihã افسوس گرانه، از روی ریشخند، با مسخرگی
اَفسون= afsun جادو، سِحر، وِرد
اَفسینیتار= afsinitãr مخرب
اَفسینیستَن= afsinistan نابود ـ ویران ـ نیست ـ تخریب ـ منهدم ـ منفجر، خراب کردن
اَفسینیشْن= afsinishn تخریب، انهدام، انحطاط، زوال، اضمحلال
اَفسینیشْنیْه= afsinishnih مخربانه
اَفسینیک= afsinik منهدم، تخریب شده، منحط، مضمحل
اَفشارتَن= afshãrtan فشردن، فشار دادن، پرس کردن
اَفشاردَن= afshãrdan (= اَفشارتَن)
اَفشانتَن= afshãntan افشاندن، پخش ـ منتشر کردن، ریختن، پاشیدن
اَفشاندَن= afshãndan (= افشانتَن)
اَفشوردَن= afshurdan فشردن، فشار دادن، پرس کردن
اَفکار= afkãr عاطل، تعطیل، بیکار، وامانده، ناتوان (= اَپِکار)
اَفکاریها= afkãrihã به فراوانی، مزایده
اَفکَس= afkas مکان، محوطه
اَفکَس دِرانا= afkas derãnã مکان ـ محوطه بزرگ
اَفگَنتَن= afgantan افکندن، دور انداختن، از رده خارج کردن
اَک= ak (= آک)1ـ پسوندی که ناما کُنیک (= اسم مفعول) و پِسَن (= صفت) می سازد 2ـ پسوند تَریمان (= تصغیر) 3ـ عیب، بدی
اَکا= akã تمام
اَکار= akãr ناکارآمد، بی فایده، نامؤثر، نالایق، بی صلاحیت، عاطل، ضعیف، غیر مفید، ناتوان، بیهوده
اَکارَک= akãrak ناکارآمد، نامؤثر، ناکارساز
اَکارِنیتَن= akãrenitan بی اثر ـ ناکارآمد ـ نامؤثر ـ عاطل ـ بیهوده ـ غیر مفید ـ از حیز انتفاع ساقط کردن
اَکارِنیتار= akãrenitãr نگاه کنید به اکار
اَکاریتَن= akãritan نگاه کنید به: اَکارِنیتَن
اَکاریْه= akãrih بی اثری، بیهودگی، ناکارآمدی، نامفیدی، ناسودمندی، غیر انتفاعی، بیکاری، بی حاصلی، سستی، بی صلاحیتی، ناشایستگی
اَکاریهَستَن= akãrihastan بی اثر ـ ناکارآمد ـ نامؤثر ـ عاطل ـ بیهوده ـ غیر مفید ـ از حیز انتفاع ساقط شدن
اَکام= akãm ـ 1ـ ناکام، ناموفق، شکست خورده 2ـ بی میل، بی آرزو، سرخورده
اَکام اومَند= akãm umand نگاه کنید به: اکام
اَکام اومَندیْه= akãm umandih ناکامی، شکست، عدم موفقیت
اَکام تَچیشنیْه= akãm tachishnih با ناامیدی ـ بی میلی ـ به اجبار ـ از روی ناچاری به کاری پرداختن
اَکامَک= akãmak نگاه کنید به اَکام
اَکامَک اومَند= akãmak umand نگاه کنید به اَکام
اَکامَک اومَندیْه= akãmak umandih ناکامی، عدم موفقیت، شکست، سرخوردگی
اَکامَک خْوَتای= akãmak xvatãy فرمانروا ـ حاکم ـ رئیس جمهور ـ رهبری اَسَژاک (= نالایق) که پَهسای (= مطابق) خواست مردم نیست
اَکامَکیْه= akãmakih ناکامی، عدم موفقیت، شکست، سرخوردگی
اَکامَگومَند= akãmagumand بی میل، بی علاقه
اَکَرْت= akart ناکرده، انجام نشده، به فعلیت در نیامده، قوه، به عمل در نیامده، غیر فعال
اَکَرْتار= akartãr ناکردار، ناعامل، نافاعل، راکد
اَکَرْتاریْه= akartãrih رکود، ناکرداری، غیر فعالی
اَکَریرَت= akarirat نام کسی
اَکَرد= akard (= اَکرت)
اَکُرِز= akorez هرگز
اِکزِدار= ekzedãr نام پسر پاکُر شاه اشکانی
اِکسیارِت= eksyãret نام پدر زن ایرانی اسکندر که دخترش رُکسانا همسر اسکندر شد. (پارسی باستان)
اَکَنارَک = akanãrak بی پایان، بی کرانه، بی انتها، بی نهایت، بی حد
اَکَنارَک اومَند = akanãrak umand بی پایان، بی کرانه، بی انتها، بی نهایت، بی حد
اَکَنارَک اومَندیْه = akanãrak umandih بی پایانی، بی کرانی، بی انتهایی، بی نهایتی
اَکَنارَک زَمانَک = akanãrak zamãnak زمان ازلی ـ بی پایان، ابد
اَکَنارَک زَمانیْه = akanãrak zamãnih زمانه ی بی کران ـ بی پایان، ابدی
اَکَنارَک زَمانیْها = akanãrak zamãnihã جاوانانه، به طور ابدی
اَکَنارَکیه = akanãrakih بی پایانی، بی کرانی، بی انتهایی، بی نهایتی، بی حدی
اَکَنارَگ = akanãrag (= اَکَنارَک)
اَکَنارَگ اومَند= akanãrag umand (= اَکَنارَک اومَند)
اَکَنارَگ اومَندیْه = akanãrag umandih (= اَکَنارَک اومَندیْه)
اَکَنارَگ زَمانَک = akanãrag zamãnak (= اَکَنارَگ زَمانَک)
اَکَنارَگ زَمانیْه= akanãrag zamãnih (= اَکَنارَک زَمانیْه)
اَکَنارَگ زَمانیها= akanãrag zamãnihã (= اَکَنارَک زَمانیها)
اَکَنارَگیه = akanãragih بی پایانی، بی کرانی، بی انتهایی، بی نهایتی، بی حدی
اَکْنِگوئین= akneguin اکنون، اینک، الآن، حالا
اَکنِن= aknen ـ 1ـ باهم، همزمان، مقارن 2ـ بی درنگ، بلافاصله
اَکنِن وانیتاریْه= aknen vãnitãrih ـ 1ـ پیروزی ـ فتح ـ موفقیت ناگهانی یا غیر قابل انتظار 2ـ با سرعت خراب ـ ویران ـ منهدم کردن
اَکِنیْه= akenih پاکدلی، بی کینه ای، غفوری، رحیمی
اَکوشیتار= akushitãr ناکوشا، غیر فعال، سست، تنبل، تن پرور
اَکومَن= akuman دیو ـ شیطان ـ اهریمن بدگمانی، نماد اندیشه های نادرست. این دیو از یاران اهریمن اصلی است و هَمِستار (ضد) آن، وَهومَن است که فرشته ی نیک اندیشی می باشد.
اَکومَندیها= akumandihã بدمندانه، از روی بدی
اَکونَویَتا= akunavyatã انجام ـ اجرا می شود (پارسی باستان)
اَکیسیا= akisyã نام همدان پیش از مادها
اَگ= ag پسوندی است که: 1ـ سازنده ی پِسَن (= صفت) از ناما (= اسم) و ریشه ی ساتو (= فعل) 2ـ سازنده ی ناما از اَپیژاک (= صفت) و بن آناگات (= مضارع)
اَگار= agãr ناکاره، بی مصرف، عاطل، بیخود
اَگارین= agãrin ناکار ـ بی مصرف ـ عاطل کردن، از کارانداختن
اَگارینیدَن= agãrinidan ناکار ـ بی مصرف ـ عاطل کردن، از کارانداختن
اَگاریْه= agãrih ناکارگی، بی مصرفی، عاطل بودن، بیخودی، از کارافتادگی
اَگاریهیستَن= agãrihistan ناکار ـ بی مصرف ـ عاطل ـ بیخود ـ از کارافتاده شدن
اَگاه= agãh معزول، عزل ـ برکنار ـ ساقط شده، کسی که اَهرافی (= مقامی) ندارد
اَگدین= agdin بد دین، کافر، دینی بجز زرتشتی داشتن
اَگدینیْه= agdinih بد دینی، کفر، انحراف عقیدتی
اَگَر= agar اگر
اَگرَو= agrav ناگرو، آزاد، چیزی که از رهن یا گرو آزاد شده، کسی که تعهدی ندارد
اَگریفتار= agriftãr ـ 1ـ آسوده، ناگرفتار 2ـ دریافت نکردنی، غیر قابل گرفتن، ناگرفتنی، نامحسوس، لمس نشدنی
اَگَزَند= agazand بی گزند، سالم، بی عیب، بی آسیب
اَگَنج= aganj بی گنج، بینوا، فقیر، مستضعف
اَگوستَن= agustan آویختن، معلق ـ سرنگون کردن
اَگوکاریت= agukãrit ناگواریده، هضم نشده
اَگومان= agumãn بی گمان، بی تردید، یقینا، بدون شک
اَگومانیکیْه= agumãnikih بی گمانی، بی تردیدی، با یقین، با اطمینان، شک ـ دودلی نداشتن
اَگومانیْه= agumãnih بی گمانی، بی تردیدی، با یقین، با اطمینان، شک ـ دودلی نداشتن
اَگومانیها= agumãnihã بی گمانانه، از روی یقین
اَگومیچیشنیک= agumichishnik بسیط، ترکیب نشدنی، ناآمیزنده، آمیخته ـ مخلوط ناشدنی
اَگومیگ= agumig خالص، ناب
اَگومیگیْه= agumigih خلوص، نابی
اَگوواکیْه= aguvãkih سکوت، خاموشی، ناگویایی، لالی، بی زبانی، زبان بستگی
اَگوواگ= aguvãg گنگ، لال، ناگویا، ساکت، خاموش، بی حرف
اَگویاک= aguyãk ناگویا، خاموش، ساکت، صامت
اَگویاکیْه= aguyãkih ناگویایی، خاموشی، سکوت، صامتی
اَگوین= agvin وقتی ـ زمانی ـ موقعی ـ هنگامی که
اَگیریشْنیک= agirishnik نگرفتنی، لمس ناشدنی، دریافت ـ اخذ نکردنی
اَگیریشْنیْه= agirishnih نگرفتن، لمس نکردن
اَگیشْتَک= agishtak آغشته
اَلا= alã ـ 1ـ الا، ای، حرف ندا 2ـ آه، افسوس، دریغ
اَلالَک= alãlak (=آلالَک)آلاله، لاله، شقایق
اَلالَگ= alãlag (= آلالک، اَلالَک)
اَلبورز= alburz البرز
اَلماس= almãs الماس
اَلماست= almãst الماس
اَلوم= alum ارزن
اَلوَند= alvand نام کوهی در دَئوش (= غرب) همدان
اَلوَندیک= alvand الوندی، سَمیوجیک (= منسوب) به الوند
اَم= am مادر (نگاه کنید به امیدر)
اَم= am اوپاد (= ضمیر) اَبْرین (= متصل) اول یانس (= شخص) ایتوم itum(= مفرد) (نگاه کنید به: اُم om)
اَما= amã ما، ما
اَماخَم= amãxam (اوستایی: اِهماکِم؛ سنسکریت: اَسْماکَم) از ما (پارسی باستان)
ــ اَماخَم تَئوما= amãxam taumã نژاد ـ تبارـ دودمان ما (پارسی باستان)
اَمار= amãr نگاه کنید به: اَمَر
اَماکان= amãkãn وابستگان ـ نزدیکان ـ متعلقان ما، ماها
اَماوَند= amãvand نیرومند، دلیر، پرتوان، توانا، توانمند، سترگ، زورمند، قوی، قدرتمند، مقتدر، شجاع
اَماوَندیْه= amãvandih نیرومندی، دلیری، پرتوانی، توانایی، توانمندی، سترگی، زورمندی، اقتدار، شجاعت
اَماوَندیْها= amãvandihã نیرومندانه، دلیرانه، توانمندانه، سترگانه، زورمندانه، مقتدرانه، شجاعانه
اَماه= amãh ما، اوپادِ (= ضمیر) پَرونِ (= منفصل) سوم یانس (= شخص) باهوت (= جمع) در اِستیشِ (= حالت) کُناکی (= فاعلی) و کُنیکی (= مفعولی)
اَمبازیْه= ambãzih شراکت، امبازی، سهیم شدن، همراهی
اَمبَر= ambar عنبر، عطر، ادکلن
اَمبَرَگ= ambarag جانور بی مو
اَمبَک= ambak مربا، کمپوت، میوه ی پخته ی نگهداری شده. (نگاه کنید به: همبک)
اَمبَگ= ambag انبه
اَمبوردَن= amburdan انباشتن، جمع ـ گردآوری ـ انبار کردن
اَمَر= amar بیشمار، بی حد، بی حساب
اَمَر اومَند= amar umand حسابدار، محاسب
اَمَرَک= amarak بیشمار، بی حد، بی حساب
اَمَرَکان= amarakãn ـ 1ـ عمومی، عام، کلی، همگانی، فراگیر 2ـ جمعیت، مردم
اَمَرَکانیک = amarakãnik جهانی، جهان شمول، بین المللی، عمومی
اَمَرَکانیها = amarakãnihã به طور کلی، به طور عمومی، عموما
اَمَرَگ= amarag (= امَرَک)
اَمَرگ= amarg جاویدان، ابدی، همیشه پاینده
اَمَرگ اومَند= amarg umand جاویدان، ابدی، همیشه پاینده
اَمَرگان= amargãn (اوستایی: اَمرشان)1ـ نامیرا، نمردنی، جاویدان، ابدی 2ـ عمومی، عام، کلی، فراگیر، همگانی
اَمَرگانیگ= amargãnig دارای عمومیت، جهان شمول
اَمَرگانیها= amargãnihã به طور کلی، عموما
اَمَرگیْه= amargih جاویدانگی، ابدی بودن، همیشه پایندگی
اَمشوسپَند= amshuspand امشاسپند
اَمنَ= amna خر، الاغ
اَمِنوگ ویرَ ویشنیْه= amenug vira vishnih عدم اعتقاد به روح و عالم معنا، انکار غیب
اَمِنیتار= amenitãr بی فکر، کوته اندیش، نااندیشمند، بی اندیشه
اَمِنیدار= amenidãr (= امنیتار)
اَموتَکیْه = amutakih ثبات، استقرار، امنیت
اَموردات= amurdãt ـ 1ـ جاودانگی، ابدی، نامیرایی 2ـ نام یکی از امشاسپندان 3ـ مرداد
اَمورداد= amurdãd (اوستایی: اَمِرِتات) 1ـ جاودانگی، ابدی، نامیرایی 2ـ ششمین امشاسپبند که نگهبان گیاهان و خوراک است 3ـ مرداد، پنجمین ماه سال 4ـ نام هفتمین روز ماه (= امورتات)
اَموردَت= amurdat نگاه کنید به: اموردات
اَموَشتَن= amvashtan جمع ـ انبار کردن، انباشتن
اَموشیشنیْه= amushishnih ثبات، دوام، تغییرناپذیری
اَموک= amuk پابرهنه، بی کفش
اَمَهر اَسپَند= amahr aspand اَمشاسپند. (اوستایی: اَمِشَ سْپِنتَ) پاکان جاویدان، انگیزانندگان رستگاری ـ سعادت ـ خوشبختی ـ نیک انجامی ـ عاقبت بخیری ـ خوش فرجامی، امشاسپندان ویژگی بهشتی اهورامزدا در بهشت هستند و در این جهان، نیروهای سودرسان و نگهدارنده ی نظم دنیا می باشند. آنها شش فرشته اند که نام اهورامزدا در آغاز و با شماره ی یک و آن شش فرشته به نام های: 2ـ وَهومَن یا بهمن 3ـ اَشاوَهیشتا یا اردیبهشت 4ـ خَشثْرَ وَئیرْی یا شهریور 5ـ سْپَنْتَ آرْمَئیتی یا سپندارمذ 6 ـ هَئوروَتات یا خرداد 7 ـ اَمِرِتات یا مرداد هستند.
اَمَهر اَسپَندان= amahr aspandãn اَمشاسپندان.
اَمهوسپَند= amhuspand اَمشاسپند
اَمَهْی= amahy بوده ایم (پارسی باستان)
اَمیدِر= amider مادر (نگاه کنید به اَم)
اَن= an ـ 1ـ پیشوند نفی است 2ـ دیگر، دیگری (پارسی باستان: اَنیَ)
اَنَ= ana پیشوند نیچ (= نفی) است
اَن آبادان= an ãbãdãn ناآبادان، ویران، بایر، خراب
اَن آبوهْلَگ= an ãbuhlag گناه کبیره
اَن آپ= an ãp بی آب، ویران
اَن آپاتان= an ãpãtãn (= اَن آبادان)
اَن آپاتانیْه= an ãpãtãnih ناآبادانی، ویرانی، بایری، خرابی
اَن آپ اومَند= an ãpumand بی آب، خشک
اَن آپوهْل= an ãpuhl جهنمی، دوزخی، کسی که پس از مرگ، نمی تواند از پل چینوت (صراط) بگذرد
اَن آپوهْلَک= an ãpuhlak گناهکار، دوزخی
اَن آپیتان= an ãpitãn ـ 1ـ ناپاک، فاسد، بی فایده، به درد نخور 2ـ بایر، لم یزرع
اَن آپیتانیْه= an ãpitãnih بی فایدگی
اَن آپیشْن= an ãpishn ـ 1ـ ویرانی، تخریب، خرابی 2ـ اجتناب، خودداری، پرهیز
اَن آپیْه= an ãpih بی آبی، ویرانی، خرابی
اَن آتاو= an ãtãv ناتوان، ضعیف
اَن آتاویْه= an ãtãvih ناتوانی، ضعف، بی لیاقتی
اَن آتوک= an ãtuk ناتوان، نالایق، بی عرضه، ضعیف
اَن آدان= an ãdãn درمانده، فقیر، مسکین
اَن آدانیْه= an ãdãnih درماندگی، فقر، بینوایی
اَن آدوگ= an ãdug (= اَن آتوک)
اَن آزار= an ãzãr بی آزار، مهربان، متحمل
اَن آزرم= an ãzarm بی آزرم، بی شرم، بی حیا، بی شرف
اَن آزرمیک= an ãzarmik بی آزرم، بی شرم، بی حیا، بی شرف، بی آبرو
اَن آزرمیگ= an ãzarmig (=اَن آزرمیک)
اَن آزرمیْه= an ãzarmih بی آزرمی، بی شرمی، بی حیایی، بی شرفی
اَن آزرمیها= an ãzarmihã بی آزرمانه، بی شرمانه، بی شرفانه
اَن آزموتَک= an ãzmutak ناآزموده، بی تجربه
اَن آسان= an ãsãn دشوار، سخت، مشکل
اَن آسانیْه= an ãsãnih دشواری، سختی، اشکال
اَن آست دیو= an ãstdiv دیو ـ شیطان ناراستی، شیطان دروغ
اَن آست گوویشْن= an ãst guvishn دروغگو
اَن آستَوان= an ãstavãn کافر، بی ایمان، سکولار
اَن آستَوانیْه= an ãstavãn کفر، بی ایمانی، سکولاریسم
اَن آشتیْه= an ãshtih ناآشتی، عدم توافق، خصومت، دشمنی، ناهماهنگی، بی تناسبی
اَن آفْت= an ãft خراب ـ ویران ـ نابود ـ منهدم ـ منفجر شده
اَن آفْتَکیْه= an ãftakih خرابی، ویرانی، نابودی، تخریب، انهدام ـ انفجار
اَن آفْتَن= an ãftan خراب ـ ویران ـ نابود ـ منهدم ـ منفجر کردن
اَن آفریکان= an ãfrikãn ناستوده، نامحمود، از وی قدردانی نشده
اَن آک= an ãk بد، فاسد، شریر، خبیث، فاسق
اَن آکاس= an ãkãs ناآگاه، بی خبر، غافل
اَن آکاسیْه= an ãkãsih ناآگاهی، بی خبری، غفلت
اَن آکاسیْها= an ãkãsihã ناآگاهانه
اَن آک توخمَک= an ãktuxmak بد ذات، بد نژاد، بدجنس
اَن آک رَویشنیْه= an ãkravishnih بدکاری، اقدام بد، عمل ناپسند
اَن آک کامَک= an ãk kãmak بدبین، بدکامه، ظنین، دارای سوء نیت
اَن آک کامَکیْه= an ãk kãmakih بدکامگی، بدخواهی، سوء نیت، بدبینی، سوء ظن
اَن آک کِرتار= an ãk kertãr بدکردار، بدکار، شریر، فاسد، فاسق، خبیث، تبهکار
اَن آک کَردار= an ãk kardãr (= اَن آک کِرتار)
اَن آک کونیشْن= an ãk kunishn بدکردار، بدکار، شریر، فاسد، فاسق، خبیث
اَن آک مَنیشنیْه= an ãk manishnih سوء نییت ـ فکر بد داشتن، بدبین بودن، بدبینی، کج اندیشی
اَن آکِنیْه= an ãkenih بدرفتاری با زیر دستان، شرارت
اَن آکیْه = an ãkih بدی، فساد، شرارت، رنج، بدبختی
اَن آکیْه کامَکیْه= an ãkih kãmakih سوء نیت
اَن آکیْه کَرتار= an ãkih kartãr بدکردار، فاسق، فاسد، مفسد، لات، لاابالی، اراذل و اوباش
اَن آگ= an ãg بد، فاسد، شریر، خبیث، فاسق
اَن آگاه= an ãgãh (= ان آکاس) ناآگاه، بی خبر، غافل
اَن آگ کَردار= an ãg kardãr (= اناک کرتار)
اَن آگیْه= an ãgih (= اناکیه)
اَن آلوت= an ãlut پاک، ناآلوده، تمیز، پاکیزه، بهداشتی
اَن آلود= an ãlud (= ان آلوت)
اَنام= anãm اعلی، معظم، اعلم (پارسی باستان)
اَن آماریشنیْک= an ãmãrishnik بی حساب، غیر قابل شمارش، ناشمردنی
اَن آمچیشتیک= an ãmchishtik نامعین، نامشخص، نامعلوم، مبهم، نامعروف
اَن آمچیشتیگ= an ãmchishtig (= اَن آمچیشتیک)
اَن آمَک= an ãmak بی نام، گمنام، غیر معروف
اَن آمورْز= an ãmurz بی رحم، سنگدل
اَن آمورْزیت= an ãmurzit ناآمرزیده، بخشیده نشده، مظلوم
اَن آمورْزیتاریْه= an ãmurzitãrih بی رحمی، سنگدلی، شقاوت
اَن آمورْزیشْن= an ãmurzishn بی رحمی، سنگدلی، شقاوت
اَن آمیتَن= an ãmitan خم شدن، رکوع ـ تعظیم کردن
اَن آویشْن= an ãvishn ـ 1ـ تخریب، ویرانی، انهدام، انفجار 2ـ دفع، طرد 3ـ خودداری، پرهیز، اجتناب
اَن آویشْنیک= an ãvishnik خراب، ویران، منهدم ـ منفجر ـ نابود شده
اَن آویشْنیکیْه= an ãvishnikih ویرانی، خرابی
اَن آویهیتَن= an ãvihitan ویران ـ نابود ـ خراب ـ تخریب ـ منهدم ـ منفجر کردن
اَن آهوک = an ãhuk خالص، ناب، پاک، بی عیب، سالم، درست
اَن آهوکیْه = an ãhukih صحت، بی عیبی، سلامتی، درستی
اَن آهوگ= an ãhug (= ان آهوک)
اَن آهوگیْه = an ãhugih (= اَن آهوکیه)
اَن آهیت= an ãhit ـ 1ـ آناهیت، ناهید، پاک، بی آلایش. (اوستایی: اَن آهیتَ= an ãhita پاک، خالص، ناب، بی آلایش، ناآلوده، تمیز) در اوستا، آبان یَشت، فَرنای (= وصف) ناهید چنین است: زنی است جوان، خوش اندام، بلندبالا، برومند، زیبا، آزاده و نیکوسرشت. بازوان سفید وی به ستبری شانه های اسبی است با سینه های جلوداده و کمربند آنزیک (= محکم) به میان بسته. در بالای ارابه ی خویش، مهار چهار اسب یکرنگ و یک اندازه را در دست گرفته و می راند. اسب های گردونه ی وی اینهاست: باد، ابر، باران و ژاله (= شبنم). ناهید با گوهرها آراسته است. تاجی زرین به کَرپ (= شکل) چرخی که بر آن صد گوهر رائوژاک (= نورپاش) وینیاس (= نصب) است بر سر دارد که از پیرامون آن نوارهای پرچین آویخته می باشد. گردنبندی زرین بر گردن و گوشواره هایی چهارگوشه در گوش دارد. کفش های براق را با بندهای زرین در پاهای خود بسته و مانتویی از پوست ببر که چون واسو (= نقره) می درخشد بر تن دارد و در بالاترین جای آسمان زندگی می کند. (یَشت ها ترگوم (= ترجمه) پورداوود) 2ـ نام ستاره ی زهره
اَن آهیت یَزت= an ãhit yazt ایزد ناهید، خدای آناهیتا
اَن آهید= an ãhid (= ان آهیت)
اَن آیافتَن= an ãyãftan نیافتن، پیدا نکردن، به دست نیاوردن
اَن آییشْن= an ãyishn ـ 1ـ نیامدن، نرسیدن 2ـ خودداری، اجتناب، پرهیز
اَن آییشْنیْه= an ãyishnih ـ 1ـ نیامدن، نرسیدن 2ـ خودداری، اجتناب، پرهیز
اَن آینیْه= an ãyinih ناآیینی، بی انضباطی، بی قانونی
اِنا= enã این
اَن اَبای= an abãy نامناسب، نابجا
اَن اَبَخشاوَند= an abaxshãvand توبه نکرده، مجرم
اَن اَبَخشاوَندیْه= an abaxshãvandih توبه ناکردگی، مجرمیت
اَن اَبراز= an abrãz مسطح، صاف
اَن اَبزار= an abzãr ناوارد، غیر متخصص
اَن اَبزاریْه= an abzãrih ناقابلیتی، غیر تخصصی
اَن اَبیدان= an abidãn بی فایده
اَن اَبیدانیْه= an abidãnih بی فایدگی
اَن اَخْو= an axv بی رهبر، بی سرور
اَن اَدْوینَک= an advinak بی قانون
اَن اَدْوِنیْه= an advinih بی قانونی
اَنار= anãr انار
اَن اَرج= an arj بی ارزش، بی اعتبار، نامعتبر
اَن اَرزانیک= an arzãnik ناشایسته، نالایق، بی صلاحیت، بی احترام، بی ارزش، بی اعتبار
اَن اَرزانیگ= an arzãnig (= اَن اَرزانیک)
اَنارگون= anãrgun اناری، به رنگ انار
اَنارگیل= anãrgil نارگیل
اَن اَزات= an azãt نازاده، متواد ـ زاده نشده، عدم، به دنیا نیامده، مواد خام، تولید نشده
اَن اَسْپاس= an aspãs ناسپاس، قدرنشناس
اَن اِسْپاس= an espãs (=اَن اَسْپاس)
اَن اَسْپاسیْه= an aspãsih ناسپاسی، قدرنشناسی
اَن اَسْپاسیها= an aspãsihã ناسپاسانه
اَن اَسْپوریک= an aspurik ناقص، ناکامل
اَن اَست= an ast عدم
اَن اَستَکیْه= an astakih عدمیت، ناهستی، لاوجودی، بی وجودی
اَن اَستوب= an astub نام پسر ایرج
اَن اََستووان= an astuvãn سکولار، لائیک، کافر، ملحد، بی دین، کسی که اعتقادی به دین ندارد
اَن اَستووانیْه= an astuvãnih سکولاریسم، لائیسم، کفر، الحاد، بی دینی، بی اعتقادی به دین
اَن اَستیْه= an astih عدمیت، ناهستی، لاوجودی، بی وجودی
اَن اَسینیشْن= an asinishn خراب ـ فاسد نشدنی، غیرقابل تجزیه
اَن اَشوک= an ashuk گناهکار، ناپارسا، نامؤمن، نامتقی
اَن اَغْر= an aqr بی پایان، نامحدود، بی انتها
اَن اَغران= an aqrãn ـ 1ـ بی پایان، نامحدود، بی انتها، روشنایی بی پایان 2ـ نام روز سی ام ماه
اَن اَغْروشْنیْه= an aqrushnih روشنایی بی کران، نور نامحدود
اَن اَفراچ= an afrãch نابلد، ناشی، ناوارد، غیر کارشناس
اَن اَفزار= an afzãr بی وسیله، بی امکانات، دست تنگ
اَن اَفزاریْه= an afzãrih بی وسیله ای، بی امکاناتی، دست تنگی
اَن اَفسار= an afsãr بی افسر، بی اَهراف (= مقام)
اَن اَفسینیشْن= an afsishn خراب ـ فاسد نشدنی
اَن اَگر= an agr (= ان اَغر)
اَن اَگْران= an agrãn (= ان اَغران)
اَن اَگْروشْنیْه= an agrushnih (= اَن اَغْروشْنیْه)
اَن اَگریروشْن = an agrirushn روشنایی بی کران، نور نامحدود
اَناگ کَردار= anãg kardãr شرور، بدکار، خلافکار
اَن اوسپوریک= an uspurik (= ان اسپوریک) ناقص، ناکامل
اَن اوسپوریگ= an uspurig ناقص
اَن اوست= an ust متغیر، متحرک، نااستوار، غیر ثابت
اَن اوستیْه= an ustih تغییر، تحول، تحرک، نااستواری، غیر ثابتی
اَن اوشمار= an ushmãr بی شمار، بی حساب
اَن اومیت= an umit ناامید، مأیوس، سرخورده، دلزده
اَن اومیتیْه= an umitih ناامیدی، یأس، سرخوردگی، دلزدگی
اَن اومیتیها= an umitihã ناامیدانه، مأیوسانه
اَن اومید= an umid (=اَن اومیت)
اَن اَیاد= an ayãd فراموش شده، از یاد رفته
اَن اَیاریْه= an ayãrih نایاری، نارو زدن، ترک رفاقت
اَن ایران= an irãn غیر ایران، خارج
اَن ایرانیستان= an irãnistãn کشورها یا سرزمین خارج از ایران
اَن ایرانیْه= an irãnih غیر ایرانی ـ خارجی بودن، بیگانگی
اَنبار= anbãr انبار
اَنبارَگ بَذ= anbãrag baz رئیس انباز اسلحه
اَنبارَگ سالار= anbãrag sãlãr رئیس انباز اسلحه
اَنبام= anbãm اندام، عضو
اَن بَسانیْه= an basãnih تناقض، تقابل، تضاد
اَنبوسیتَن= anbusitan رشد ـ انبوه ـ تکثیرـ زیاد کردن
اَنبوسیهتَن= anbusihtan انبوه ـ تکثیر شدن، رشد کردن
اَنبوه= anbuh انبوه
اَنَ بیم= ana bim نترس، پر دل، با جرأت
اَنَ پَخشاوَند= ana paxshãvand ناپشیمان، توبه نکرده، متنبه نشده
اَنَ پَخشاوَندیْه= ana paxshãvandih ناپشیمانی، توبه ناکردنی، غیر قابل تنبه یا توبه
اَنَ پَخشایاوَندیْه= ana paxshãyãvandih غیرقابل بخشایش، عفوناشدنی
اَنَ پَخشیشْن کاریْه= ana paxshishn kãrih نابخشودن، عدم اغماض، عفو ـ چذشت ـ چشم پوشی نکردن
اَنَ پَسینیشْن= ana pasinishn ماندگار، ثابت، غیر قابل تخریب، کم ـ محو ناشدنی، پایان ناپذیر
اَنجامیتَن= anjãmitan انجامیدن، به سرانجام ـ به پایان ـ به نتیجه رسیدن، خاتمه یافتن
اَنجامیشْن= anjãmishn سرانجام ـ پایان ـ خاتمه، عاقبت، نتیجه
اَنجامینیتَن= anjãminitan انجام ـ پایان ـ خاتمه یافتن، به نتیجه رسیدن
اَنجپَتمَن= anjpatman انگشت
اَنجَفتَن= anjaftan تمام ـ کامل کردن، به انجام ـ نتیجه رساندن، به پایان بردن
اَنجَمَن= anjaman انجمن، شورا
اَنجور= anjur انجیر
اَنجیهْر= anjihr انجیر
اَنَ چارَک= ana chãrak بیچاره، درمانده، بینوا، بی یاور
اَنَ خونسَند= ana xunsand ناخرسند، ناخشنود، ناراضی
اَنَ خونسَندیْه= ana xunsandih ناخرسندی، نارضایتی
اَند= and ـ 1ـ اَند، چند 2ـ برخی، بعضی 3ـ آنقدر، چندان، بسیار
اَنداچَک= andãchak اندازه، حد، مقدار، میزان
اَنداختن= andãxtan انداختن، پرت کردن، افکندن
اَنداک= andãk اندوه، غصه، غم
اَنداکین= andãkin اندوهگین، ناراحت، غمگین، دلتنگ
اَنداگ= andãg اندوه، غصه، غم
اَنداگین= andãgin (= انداکین)
اَندام= andãm اندام، هیکل، قد
اَندچَند= andchand ـ 1ـ هرچند، گرچه، اگر چه، با اینکه 2ـ آن قدر، به اندازه ی، همان قدر، تا آن اندازه که، به همان اندازه، در همان حد
اَندَر= andar (سنسکریت: اَنتَر؛ اوستایی: اَنْتَرِ) 1ـ اندر، داخل، میان، وسط 2ـ نام دیوی
اَندَر آمَدَن= andar ãmadan وارد ـ داخل شدن
اَندَر آووردَن= andar ãvurdan تولید کردن
اَندَر اَبایید= andar abãyid لازم است، ضروری است
اَندَر بودَن= andar budan شامل شدن
اَندَرتووان= andartuvãn صاحب مقام، دارای موقعیت، قادر، مستطیع
اَندَرِستان= andarestãn نام باستانی شهرستان دره گز که چون میان دو کوه است، اندرستان نامیده شد؛ ولی بعدها به آن ابیورد یا باورد گفتند
اندَر داتَن= andar dãtan نطفه در رحم نشاندن
اَندَر دَمان= andar damãn اندر زمان، بی درنگ، فوری
اَندرز= andarz اندرز، پند، نصیحت، مشاوره
اَندرز ایی اوشنَر ایی داناگ= andarz i ushnar i dãnãg رهنمودهای اوشنر دانا. پندنامه ای است به زبان پهلوی با 1400 واژه که به نیکاس (= صورت) پرسش و پاسخ میان شاگردان و اوشنر (دانای کیانی، مانتین (= وزیر) کیکاووس) آمده و رهنمودهای وینا (= غیر) دینی است.
اَندرز ایی پوریوتکیشان= andarz i puryotkishãn نخستین پیروان زرتشت؛ این اندرزنامه که به «پندنامه ی زرتشت» (پسر آذرباد مهرسپندان) نیز ویشروت (= معروف) است، مَتیانی (= کتابی) می باشد به زبان پهلوی با 1430 واژه که آموزه های دینی زرتشت را داراست.
اَندرز ایی داناگان او مَزدیسنان= andarz i dãnãgãn u mazdisnãn رهنمود دانایان به مزدیسنان. نام پندنامه و رهنمودهای دینی است می باشد به زبان پهلوی با 980 واژه که در پایان آن اَفشی (= شعری) سِروا (= قافیه) دار آمده است.
اَندرز ایی دَست وَران او وِهدینان = andarz i dastvarãn u vehdinãn رهنمود بازپرسان به بهدینان. پندنامه ای است به زبان پهلوی با 800 واژه.
اَندرز ایی وِهزاد فَرُّخ پیروز= andarz i vehzãd farrox piruz رهنمود بهزاد فرخ پیروز. نام تینویی (= جزوه ای) به زبان پهلوی با 920 واژه.
اَندرز ایی هوسرو کَوادان = andarz i husrokavãdãn اندرز خسرو قبادان. پندنامه ای است به زبان پهلوی با 380 واژه و جاتیک (= منسوب) به خسرو انوشیروان می باشد که در هنگام مرگ، رهنمودهایی گفته است (= جاماسپ آسانا)
اَندرزبَذ= andarzbaz مشاور اعظم شاه
اَندرزبَذ اَسپ وارَگان= andarzbaz aspvãragãn فرمانده آموزش سواره نظام
اَندَرز کونیم او اَشما کودَکان= andarz kunim u ashmã kudakãn اندرز کنم به شما کودکان. این نوشته که به پازند می باشد، در دنباله ی: «خویشکاری ایی ریدگان» آمده و رهنمودهایی برای کودکان در باره ی هَرگان (= وظایف) آنهاست.
اَندر زمان= andar zamãn در زمان، بی درنگ، فوری
اَندرزِنیتَن= andarzenitan اندرز، پند ـ مشاوره دادن، نصیحت کردن
اَندَرِستان= andarestãn نام باستانی شهرستان دره گز که چون میان دوکوه است، اندرستان نامیده شد؛ ولی ایگان (= بعدها) به آن ابیورد یا باورد گفتند
اَندَر شودَن= andar shudan ـ 1ـ وارد ـ داخل شدن 2ـ غروب کردن
اَندَر کَردَن= andar kardan پوشیدن، در بر کردن
اَندَرگ= andarag ـ 1ـ اندر، داخل، میان، وسط، بین، مرکز 2ـ ضد
اَندَرماه= andarmãh ماه نو
اَندَروای= andarvãy جَو، فضا، فلک، معلق
اَندَروای واچیک= andarvãy vãchik بندبازی، آکروبات بازی
اَندَرواییک= andarvãyik جوی، هوایی، فضایی
اَندَرواییگ= andarvãyig (= اَندَرواییک)
اَندَروتَک= andarutak دلتنگ، مظطرب، نگران
اَندَرون= andarun اندرون، درون، داخل، میان، وسط، مرکز
اَندَرونیک= andarunik اندرونی، درونی، داخلی، میانی، وسطی، مرکزی
اَندَر ویدَردَن= andarvidardan درگذشتن، سپری ـ خلاص کردن، خاتمه دادن، اتمام کردن، به پایان بردن
اَندَک= andak اندک، کم، ناچیز
اَندَک اَندک= andak andak اندک اندک، رفته رفته،به تدریج
اَندَک خواستَکیْه= andak xvãstakih کم خواهی، قناعت
اَندَگ= andag پسوندی که پِسَن کُناکی (= صفت فاعلی) می سازد
اَندوختَن= anduxtan اندوختن، ذخیره ـ پس انداز کردن
اَندوه= anduh اندوه، غم، غصه، دلتنگی، ناراحتی
اَندوهکین = anduhkin اندوهگین، غمگین، غصه دار، دلتنگ، ناراحت
اَندوهگین = anduhgin اندوهگین، غمگین، غصه دار، دلتنگ، ناراحت
اَندیشیتَن= andishitan اندیشیدن، فکر ـ تأمل ـ تعقل کردن (نگاه کنید به: هَندیشیتن)
اَنشُتَ= anshota مردم، انسان، بشر، آدم
اَن شَتریک= an shatrik غیر متمدن، بی فرهنگ، غیر شهری
اَنَشناختاریْه= anashnãxtãrih بی دقتی، کودنی، خنگی، عقب ماندگی
اَنَشناس= anashnãs بی فکر، گیج، خنگ، کودن، عقب مانده، غافل
اَنَشناسیْه= anashnãsih غفلت، گیجی، کودنی، عقب ماندگی
اَنَشنَواک= anashnavãk بی دقت، بی توجه، سر به هوا
اَن شَهریگ= an shahrig بَرده، نوکر، خدمتکار
اَنگارتَن= angãrtan انگاشتن، حساب ـ خیال کردن
اَنگارَک= angãrak انگاره، محاسبه، حساب
اَنگاشتَن= angãshtan انگاشتن، حساب ـ خیال کردن
اَنگَپین= angapin انگبین، عسل
اَنَ گَرامیک= ana garãmik ناگرامی، ناارجمند، بی ارزش، بی اعتبار
اَنگستَ= angsta سوپان (= واحد) اندازه گیری دَرگ (= طول) برابر 27 میلیمتر (هر انگستَ شش یَوَه و هر 20 انگستَ یک آرشن بوده و هر 360 آرشن، یک اسپرسا و هر 31 اسپرسا یک پرثنها بوده است) (پارسی باستان)
اَنگوبین= angubin انگبین، عسل
اَنگور= angur انگور
اَنگوست= angust انگشت، سوپان (= واحد) اندازه گیری دَرگ (= طول)
اَنگوستْبان= angustbãn (=اَنگوستْپان)
اَنگوستْپان= angustpãn انگشتبان، نگهبان انگشت به هنگام تیراندازی، شاید حلقه ی فلزی باشد که زه کمان از گَرب (= داخل) آن می گذشت و برای کشیدن کمان بود.
اَنگوستَریگ= angustarig انگشتری
اَنگوشیتَک= angushitak مانند، هوماناک، چون، همچون، شبیه، مثل، نظیر
اَنَ ماریْه= ana mãrih انکار قیامت، اعتقاد نداشتن به رستاخیز
اَنَ نبَسانیْه= ananbasãnih عدم تناقض، توافق، وحدت، عدم تضاد، عدم تقابل، تناسب
اَنوپای= anupãy نابالغ
اَنوتَک= anutak بیگانه، خارجی، غریبه
اَنودَگ= anudag (= اَنوتَک)
اَنوش= anush ـ 1ـ جاویدان، نامیرا، تجزیه ناپذیر 2ـ نوشدارو، اکسیر، تریاق
اَنوش خْواردَن= anush xvãrdan تا لب مرگ جنگیدن، ایثار کردن
اَنوش خْوَر= anush xvar فانی
اَنوش رووانیْه= anush ruvãnih جاویدانی، نامیرایی، ازلی و ابدی
اَنوشَک= anushak انوشه، جاویدان، نامیرا، ابدی
اَنوشَک خْوَتاییْه= anushak xvatãyih روان خدایی، روح خدایی
اَنوشَک رووان= anushak ruvãn انوشه روان، انوشیروان، دارای روان جاویدان، مرحوم، فقید
اَنوشَک رووانیْه= anushak ruvãnih انوشه روانی، انوشیروانی، دارای روان جاویدان بودن
اَنوشَک زات= anushak zãt ابدی زاد، زادِ اَنوش، کسی که با ویژگی جاودانی زاده شده، نام انوشیروان در «کارنامه ی بابکان» و نیز نام پسر وی
اَنوشَکیْه= anushakih جاویدانی، نامیرایی، ابدی بودن
اَنوشَگ= anushag (= اَنوشَک)
اَنوشَگ خْوَتاییْه= anushag xvatãyih روان خدایی، روح خدایی
اَنوشَگ رووان= anushag ruvãn (= انوشک روان)
اَنوشَگ رووانیْه= anushag ruvãnih (= انوشک روانیْه)
اَنوشَگ زات= anushag zãt (= انوشک زات)
اَنوشَگیْه= anushagih (= انوشکیْه)
اَنوش هوسرَو= anus husrav جاوید خسرو، نیک نام، جاویدان، عنوان خسرو انوشیروان
اَنووامیْه= anuvãmih پیری زودرس
اَن ویندیت= an vindit دست نیافتنی، غیر قابل حصول
اَنَ هَست= ana hast عدم، ناهست، بی وجود، ناموجود، غیر حقیقی
اَنَ هَستکاریْه= ana hastkãih اعدام ـ نیست ـ نابود ـ انهدام ـ تخریب کردن
اَنَ هَست گر= ana hastgar نیست ـ نابود کننده
اَنَ هَست مَنیشنیْه= ana hast manishnih بی اعتقادی به هستی
اَنَ هَستیْه= ana hastih نیستی، عدم، ناهستی
اَن هَمبَتیک= an hambatik نامتناقض، نامخالف، موافق، هماهنگ، سازوار
اَنَ هَمبوتیک= ana hambutik بی رقیب، یکه تاز
اَنَ هَمبیْه= ana hambih جدایی، طلاق، تجزیه
اَنَ هَمبَسان= ana hambasãn موافق، نامتناقض، نامغایر
اَن هَنبار= an hanbãr پر ـ سیر نشدنی
اَنَ هَنداچیشْن= ana handãchishn بی علت، بی دلیل، بی سبب
اَن هوسمَند= an husmand آزمایش ـ امتحان ـ تجربه نشده
اَن هوسمَندیْه= an husmand غیر آزمایشی
اَنهومَ= anhuma اورمزد، نام نخستین امشاسپند
اَنی= ani دیگر، بعد
اَنیا= anyã دیگر، طور دیگر
اَنَ یاپَکیْه= ana yãpakih نایافتگی، عدم حصول، عدم درک
اَنَ یات= ana yãt فراموشکار، آلزایمری
اَنیاز= anyãz بی نیاز، مستطیع، غنی، ثروتمند، دارا
اَنیتونیْه= anitunih ناچنینی
اَنیچ= anich (سنسکریت: اَنیَچ چَ) دیگری، دیگر، نیز، همچنین، علاوه بر
اَنیر= anir ـ 1ـ غیر آریایی، بیگانه، خارجی 2ـ پست، بدخو، بدسرشت، بد ذات
اَنیرَخت= aniraxt رها ـ نجات یافته، تبرئه شده
اَنیرمَنیشیْه= anirmanishnih پست منشی، شرمساری، بی شخصیتی
اَنیرَنگ= anirang فابریک، اصلی، غیر تقلبی، اوریژینال
اَنیرَنگیْه= anirangih فابریکی، اصل بودن
اَنیریْه= anirih ـ 1ـ ایرانی نبودن 2ـ پستی، خواری
اَنیز= aniz نیز، همچنین، علاوه بر این، به علاوه
اَنیزار= anizãr نَزار ـ ناتوان ـ ضعیف ـ کم نشدنی، کاهش نیافتنی
اَنیزار ویندیشنیْه= anizãr vindishnih سود سرشار، سود بسیار، درآمد کم نشدنی، حقوق ثابت
اَنیشیب= anishib مسطح، صاف، هموار، بدون شیب
اَنیشیپ= aniship (= اَنیشیب)
اَنیغوخْش= aniquxsh نافرمان، سرکش، یاغی، شورشی، حرف نشنو، متمرد
اَنیغوخْشیشن= aniquxshishn نافرمانی، سرکشی، یاغیگری، شورش، حرف نشنوی، تمرد
اَنیغوشیتار= aniqushitãr نافرمان، سرکش، یاغی، شورشی
اَنیغوشیتاریْه= aniqushitãrih نافرمانی، سرکشی، یاغیگری، شورش، طغیان
اَنیگ= anig پیش، پیشانی، جبهه، مُقدم
اَنَ یوختَکیْه= ana yuxtakih افسارگسیختگی، اختلاف، پراکندگی، نفاق، تفرقه
اَن یوخْش= an yuxsh نافرمان، حرف نشنو، سرکش، متمرد
اَن یوخْشیتار= an yuxshitãr نافرمان، حرف نشنو، سرکش، متمرد
اَن یوخْشیتاریْه= an yuxshitãrih نافرمانی، حرف نشنوی، سرکشی، تمرد
اَن یوشَکیها= an yushakihã خودکامانه، از روی نافرمانی
اَنیوَکیْه= anivakih نانیکویی، بی بهره ـ محروم از نیکویی یا احسان
او= u ـ 1ـ به، به سوی، به جهت، به خاطرِ، برای 2ـ تا 3ـ در 4ـ پیشوندی که حرکت به سوی پایین را می رساند 5 ـ آن (نگاه کنید به: اوه) 6ـ واو عاطفه که شکل کوتاه شده ی اوت است 7ـ پیشوندی که اوپاد (= ضمیر) اَبرین (= متصل) یانسیک (= شخصی) به آن می پیوندد
اَوَ= ava (اوستایی: اَو av خواستن) خواسته شود (پارسی باستان)
اَوا= avã این
اَواجَ= avãja کُشت (پارسی باستان)
اَواختَر= avãxtar شمال
اَواک= avãk با، ضمن، همراه
اَواکِه= avãkeh ـ 1ـ یاری رساندن، کمک کردن 2ـ ترک ـ رها ـ واگذار ـ تسلیم کردن، دست کشیدن
اَوام= avãm ـ 1ـ وقت 2ـ قرض 3ـ آن 4ـ اندام، عضو
اَوام ویچیتار= avãm vichitãr موقع شناس، وقت شناس
اوباتَک= ubãtak نسل، تبار، دودمان، اعقاب
اوبار= ubãr بلع، هضم
اوبارتَن= ubãrtan ـ 1ـ بلعیدن، هضم کردن 2ـ انباشتن، انبار ـ ذخیره کردن
اوبَختَن= ubaxtan ـ 1ـ مقدر ـ مقرر ـ کردن، تخصیص دادن 2ـ خراب ـ ویران ـ منهدم ـ منفجر کردن
اوبَخشیتَن= ubaxshitan ـ 1ـ پخش ـ منتشر شدن، شیوع پیدا کردن، گسترش یافتن 2ـ فرو ریختن، ساقط شدن
اوبَد= ubad (اوستایی: اَوَپَت) سقوط، نزول
اوبَریشْن= ubarishn محتویِ، حاویِ، شامل
اوبَست= ubast افتاد، سقوط کرد، نازل شد
اوبَستَن= ubastan افتادن، سقوط ـ نزول کردن
اوپار= upãr ـ 1ـ پرکننده، انبارکننده، محتکر، احتکار کننده 2ـ بلعنده
اوپارتَن= upãrtan ـ 1ـ بلعیدن (رودکی: بس بیوبارید ایشان را همه نه شبان را هِشت زنده نه رمه) در فرهنگ ها، اوباردن و اوباریدن نیز نوشته شده است 2ـ احتکار کردن
اوباردَن= ubãrdan (= اوبارتن)
اوپاریْه= upãrih ـ 1ـ بلع 2ـ احتکار
اوپَتَک= upatak (= اوپستک)
اوپَریَوَن= uparyavan در بالا، بالایی، مافوق
اوپَستان= upastãn پست، شرور، رذل
اوپَستَک= upastak افتاده، ساقط ـ عزل ـ نازل شده، معزول، سقوط کرده، اسقاطی، مُنزَل، نازل منحط
اوپَستَن= upastan افتادن، سقوط کردن، عزل ـ برکنار ساقط ـ نازل شدن
اوپَستیْه= upastih پستی، سیر نزولی
اوپیش= upish به پیش
اوت= ut و، واو عاطفه (پارسی باستان و اوستایی: اوتَ)
اوتَک دیو= utak div نام دیوی است
اوج= uj (بر پیوان (= وزن) کوچ) 1ـ نیرو، قدرت، توانایی، اقتدار، انرژی 2ـ بر، بالا، فوق، بیرون، خارج
اوجَتَن= ujatan (= اوژَتَن) زدن، کشتن، افکندن، قتل کردن
اوجَک= ujak (بر پیوان (= وزن) کوچک) نیرومند، قدرتمند، توانا، مقتدر
اوجومَند= ujumand قوی، نیرومند، قدرتمند، توانا، مقتدر، عالی
اوجومَندیْه= ujumandih نیرومندی، قدرت، اقتدار
اوجیتَن= ujitan ـ 1ـ به اوج رساندن، ترفیع ـ مقام دادن، بلند کردن 2ـ برخاستن 3ـ جستن، فرار کردن، گریختن
اوچیریشنیک= uchirishnik مشخص، معین، معلوم، برجسته
اوخَستَن= uxastan ـ 1ـ پاره ـ قطع ـ تفکیک کردن 2ـ پایمال ـ پاسا ـ حق کشی کردن
او خْویش کَرتاریْه= u xvish kartãrih تعلق، اختصاص
او خْویش کَرتَن= u xvish kartan از آن خود کردن، خصوصی، اختصاصی ـ شخصی کردن
اود= ud ـ 1ـ آن جا 2ـ واو عاطفه
اَود= avd عجیب، شگفت، شگفت انگیز
اوداک= udãk نام رودی است
اودَر= udar سگ آبی (اوستایی: اودْرَ)
اودَرایی= udarãi خزنده ای زیان آور
اودرَک= udrak سمور آبی
اودرَگ= udrag (= اودرک)
اَودُم= avdom آخرین، پاینی
عجیب، شگفت، شگفت انگیز
اَودیشتَن= avdishtan فرمان ـ دستور دادن، امر ـ حکم کردن
اَودیْه= avdih اعجاب، شگفتی، تعجب
اَوَر= avar ـ 1ـ ابر 2ـ بیا، اینجا!
اَور= awar ابر
اَوَّر= avvar اَبَر، عالی، رفیع، بلند مرتبه
اَوْراس= avrãs سینه، صدر
اَوراستَکیْه= awarãstakih غرور، تکبر، عُجب
اَور اومَند= awar umand ابری
اَور پایَک= awar pãyak ابرپایه، لایه ای از آسمان که ابر در آن جا حرکت می کند
اَوَرتاک= avartãk ثابت قدم، پا برجا، برنگشتنی، غیر قابل بازگشت
اورتاکو= urtãku نام برادر خوم بان کالداش پادشاه ایلام (674 پیش از ژانگاس (= میلاد) (پارسی باستان)
اورت وَهیشت= urt vahisht اردیبهشت
اَوَرتیشْن= avartishn تغییر ناپذیر، ثابت، نامتغیر، ساکن، راکد، بی حرکت
اَوَرتیشْنیک= avartishnik تغییر ناپذیر، ثابت، ساکن، راکد، بی حرکت
اَوَرتیشْنیْه= avartishnih تغییر ناپذیری، ثبات، سکون، رکود
اَوَرداگ= avardãg (= اَوَرتاک)
اورد وَهیشت= urd vahisht اردیبهشت
اَوَردیشْنیگ= avardishnig (= اَوَرتیشْنیک)
اَوَردیشْنیْه= avardishnih (=اَوَرتیشْنیه)
اَوَرزیت= avarzit ـ 1ـ ناورزیده، بی تجربه 2ـ کشت ـ کاشته نشده
اَوَرزیتار= avarzitãr غیر فعال
اَوَرزید= avarzid (= اَوَرزیت)
اَوَرزیشنیْه= avarzishnih ناورزشی، خمودت، عدم فعالیت
اورَندَر= urandar پایین تر، مادون
اورمَزد= urmazd (= اوهرمزد) 1ـ هرمز، اورمَزد، اهورا مزدا (اهورا: هستی بخش. مزدا: دانای همه چیز)2ـ نام سیاره ی مشتری. دقیقی: بدم لشکرش ناهید و هرمز به پیش موکبش بهرام و کیوان. هرمس نیز خوانده شده است. در لغت فرس اسدی نیز آمده: اورمزد و زاوش و برجیس، ستاره ی مشتری باشد.
اورموت= urmut گلابی، امرود (آذری: امروت ایتی (= یعنی) گلابی)
اورمود= urmud (= اورموت)
اَورَنگ= awrang شکوه، مقام، جلال، عظمت
اَورَنگیکیها= awrangikihã شکوهمندانه
اورواخت= urvãxt خوش، خوشحال، شاد، شادمان، شنگول، سعادتمند، رستگار، عاقبت بخیر
اورواخش= urvãxsh نام برادر گرشاسپ
اورواخمَن= urvãxman ـ 1ـ سعادت، رستگاری، شادی، خوشبختی، خوشحالی، شادمانی 2ـ شاد اندیش، کسی که فکرهای بد و ناراحت کننده نمی¬کند
اورواخمَنیْه= urvãxmanih (= اورواخمن)
اورواخمینیتَن= urvãxminitan شاد ـ خوشحال ـ سعادتمند ـ رستگار کردن
اوروازیستَن= urvãzistan (اوستایی: اورْواز، احساس خوشبختی ـ شادی کردن, خرسند ـ خشنود ـ راضی ـ ارضا شدن) شادی ـ خوشحالی ـ کیف کردن، لذت بردن
اوروازیشْت= urvãzisht آتشی که در گیاهان نهفته است
اوروازیشْن= urvãzishn شادی، خوشی، لذت، کیف، سعادت، رستگاری
اوروازینیتَن= urvãzinitan شاد ـ خوشحال ـ سعادتمند ـ رستگار کردن
اوروازینیشْن= urvãzinishn شادی، خوشی، لذت، کیف، سعادت، رستگاری
اورواهْم= urvãhm شاد، شادمان، شنگول، خوشحال، سر کیف
اورواهمَن= urvãhman شادی آور، لذت بخش
اورواهمینیتَن= urvãhminitan شاد ـ خوشحال کردن
اورواهمَنیْه= urvãhmanih خوشی، لذت، کیف
اوروَتَت نَر= urvatat nar نام یکی از پسران زرتشت
اوروَر= urvar ـ 1ـ گیاه، علف 2ـ درخت انار 3ـ خوراک، غذا، تغذیه
اوروَر چیهرَک= urvar chihrak گیاه سرشت، گیاهی نژاد، سبزه رو
اوروَر چیهریْه= urvar chihrih گیاه نژادی، سبزه رویی
اوروَر خْواریشن= urvar xvãrishn گیاه خوار
اوروَر خْوریشنیْه= urvar xvarishnih گیاه خواری
اوروَر کَرپیْه= urvar karpih گیاه اندامی، سبزه بدن
اوروَر ویجَک= urvar vijak نام یکی از نوه های زرتشت که اَرویج بیراتان هم خوانده شده است
اوروَرین بَرسَم= urvarin barsam بَرسَمی که از شاخه های درخت پَرَهی (= تهیه) می شود. (اوستایی: بَرِسْمَن baresman) به دسته ای بسته شده از ترکه های درخت انار می گویند که سمبل گیاهان و درخت هایی است که اهورامزدا راتی (= عطا) کرده و برای ارج نهادن به آفریده های سودمند مزدا (دانای همه چیز) به هنگام خواندن یسنا یا وندیداد یا نسک هایی از سپنتایی اوستا این دسته از ترکه های انار را به دست می گرفتند. امروزه به جای ترکه های انار، شاخه هایی از داتوی (= فلز) برنج یا روپیاک (= نقره) که مانند دسته ی گل آماده شده در دست می گیرند.
اوروسپَر= uruspar ـ 1ـ افزایش، تکثیر، ازدیاد، رشد، نمو 2ـ معده 3ـ باطن، درون، بطن، محتوا 4ـ رَحِم 5 ـ روده 6 ـ هسته، عصاره
اوروسوَر= urusvar (= اوروسپَر)
اوروگَدَسپی= urusgadaspi نام یکی از نیاکان زرتشت
اَوَرون= avarun این طرف، این سمت، این جهت، این سو
اورون= urun ـ 1ـ از ـ به سویِ، از جانبِ، از طرفِ 2ـ جهت، سمت، طرف، سوی 3ـ این جا
اورویس= urvis نام دریاچه ای
اورویس وَر= urvis var نام دریاچه ای بر فراز کوه هوگار
اوریا= uryã نام شهری که اِدِسا نیز خوانده شده (سوریانی: اورهایی؛ عربی: الرُها)
اَوَریاک= avaryãk بلافاصله، درجا، بی درنگ، در یک لحظه
اوریب= urib ناامیدی، یأس
اوریبیْه= uribih ناامیدی، یأس
اوریپیْه= uripih ناامیدی، یأس
اوریستَر= uristar پایین تر، مادون
اوریشلیم= urishlim اورشلیم
اوز= uz نیرو، توان، قدرت، انرژی
اوزَئیرین= uzairin (اوستایی: اوزَئیرینَ) اوزیرین گاه، از فاسَر (= ساعت) سه پَراهْنا (= بعداز ظهر) تا تاریک شدن وایو (= هوا) را می گفتند
اَوزار= awzãr ـ 1ـ افزار، ابزار، وسیله، اسباب، سلاح 2ـ نیرو، قدرت، قوت، توان، انرژی
اَوزار اومَند= awzãr umand افزارمند، ابزارمند، متخصص، ماهر
اَوزار اومَندیْه= awzãr umandih افزارمندی، ابزارمندی، تخصص، مهارت
اوزارَک= uzãrak کم، قلیل، ناچیز، کوچک
اوزاو= uzãv نام یکی از شاهان پیشدادی
اوزاییشنیْه= uzãyishnih مد، بالاآمدگی
اَوزَتار= awzatãr کشنده، کُشاک، قاتل، آدم کش
اوزَتَن= uzatan زدن، کشتن، قتل کردن
اوز داتَن= uz dãtan ـ 1ـ زدودن، پاک ـ محو کردن 2ـ شستن 3ـ جوشاندن
اوزدات نامَک= uzdãt nãmak دفتر خرج، دفتر روزنامه، دفتر معین، دفتر کل
اوزَدَن= uzadan (= اوزتن)
اوزدَهیشنیْه= uzdahishnih مد، قیام، بالاآمدگی، برخاستگی
اوزدَهیک= uzdahik خارجی، مربوط به کشورهای خارجی
اوز دِهیک= uz dehik خارجی، بیگانه، غریبه
اوزدَهیکیْه= uzdahikih خارجی بودن، غربت، غریبی
اوزدیس= uzdis مجسمه، تندیس، بت، صنم
اوزدیس پَریست= uzdis parist بت پرست
اوزدیس پَریستَک= uzdis paristak بت پرست
اوزدیس پَریستیشنیْه= uzdis paristishnih بت پرستی
اوزدیس پَریستیْه= uzdis paristih بت پرستی
اوزدیس تَچار= uzdis tachãr معبد، بتکده
اوزدیس چار= uzdis chãr بتکده، معبد
اوزدیس زار= uzdis zãr بتکده، معبد
اوزدیسیْه= uzdisih بت پرستی
اوزدیهیک= uzdihik ـ 1ـ خارجی، غریب 2ـ تبعیدی
اوزدیهیکیْه= uzdihikih ـ 1ـ خارجی بودن، غربت، غریبی 2ـ تبعید، اخراج
اوزروفتَک= uzruftak خراب ـ فاسد ـ ضایع شده
اوزماییشْن= uzmãyishn آزمایش، امتحان، آزمون، تجربه
اوزماییشْنیک= uzmãyishnik آزمایشی، امتحانی، تجربی
اوزمَندیْه= uzmandih زورمندی، توانایی، قدرت، اقتدار
اوزموبورت= uzmuburt زمرد
اوزموبورد= uzmuburd زمرد
اوزموتَک= uzmutak آزموده، مجرب
اوزموتَن= uzmutan ـ 1ـ آزمودن، امتحان کردن 2ـ کوشیدن، سعی کردن 3ـ اندازه گرفتن، متراژ کردن
اوزمودَن= uzmudan (= اوزموتن)
اوزَنینْد= uzanind کشند، بکشند
اوزَو= uzav نام کسی
اوزوارتَن= uzvãrtan ـ 1ـ هَزوارِش ـ تبیین ـ تفسیر ـ تشریح ـ توجیه کردن، توضیح ـ شرح دادن 2ـ فهمیدن، درک کردن، بازشناختن 4ـ ارائه ـ عرضه ـ تقدیم کردن
اوزواردَن= uzvãrdan (= اوزوارتن)
اوزوارَک= uzvãrak زواره برادر رستم
اوزواریشْن= uzvãrishn ـ 1ـ هَزوارِش، تبیین، تفسیر، توضیح، شرح، تشریح، توجیه 2ـ شعور، فهم، درک، عقل 3ـ بازشناسی 4ـ ارائه، عرضه، تقدیم
اوزواهیستَن= uzvãhistan بیرون ـ خارج ـ منتشرـ شایع شدن
اوزوان= uzvãn زبان
اوزوانومَند= uzvãnumand زبان دار، حراف
اوزواهیک= uzvãhistan بیرون ـ خارج ـ منتشرـ شایع شده
اوزوشتان= uzushtãn مرده، میت، بی روح، بی جان
اوزوشتانیْه= uzushtãnih مردگی، بی جانی
اوزومبورت= uzumburt زمرد
اوزومَند= uzumand زورمند، قوی، توانا، توانمند، مقتدر، با اقتدار
اوزومَندیْه= uzumandih زورمندی، قدرت، توانایی، توانمندی، اقتدار
اوزیت= uzit مرده، میت، اسقاط، ضایعاتی
اوزیت بود= uzit bud مرده، میت
اوزیتَن= uzitan ـ 1ـ اقدام کردن 2ـ خارج ـ تبعید ـ بیرون کردن 3ـ خارج ـ تبعید شدن، بیرون رفتن 4ـ برآمدن، بالارفتن، صعود کردن 5 ـ گم ـ مفقود شدن 6ـ به پایان رساندن، خاتمه دادن 7ـ سپری شدن، پایان ـ خاتمه یافتن 8 ـ صدمه ـ آسیب ـ زیان ـ ضرر ـ خسارت زدن 9ـ درگذشتن، مردن، وفات ـ فوت کردن 10ـ بلند کردن 11ـ برخاستن، قیام کردن 12ـ برجستن، مهم شدن، ترفیع گرفتن 13ـ گرامی ـ عزیز داشتن 14ـ برکشیدن، استخراج کردن
اوزید= uzid (= اوزیت)
اوزیدَن= uzidan (= اوزیتَن)
اوزیر= uzir برجسته، مهم، رفیع، با اهمیت
اوزیریشنیک= uzirishnik (= اوزیر)
اوزیرین= uzirin (= اوزَئیرین) اوزیرین گاه، از ژامیا (= ساعت) ی سه پَراهْنا (= بعداز ظهر) تا تاریک شدن وایو (= هوا) را می گفتند
اَوَزیشنیک= avazishnik بی وزش، بی حرکت، متوقف
اَوَزیشنیگ= avazishnig (= اَوَزیشنیک)
اوزیشنیْه= uzishnih مَد، قیام، برخاستگی، بلند شدگی، برآمدگی
اوزین= uzin خرج، هزینه
اوزینَک= uzinak ـ 1ـ هزینه، خرج 2ـ بهف، ارزش، قیمت 3ـ خروج
اوزینَگ= uzinag (= اوزینک)
اوزینیهیتَن = uzinihitan ـ 1ـ برخاستن، قیام کردن 2ـ خارج شدن، ترک کردن
اوزیْه= uzih زورمندی، نیرو، قدرت، توان، انرژی
اوژ= už (= اوز) نیرو، توان، قدرت، انرژی
اوژَناک= užanãk کشنده، کُشاک، قاتل
اوژَتار= užatãr کشنده، کُشاک، قاتل
اوژَتَن= užatan کشتن، قتل کردن
اوژَنیشْن= užanishn کشتار، قتل
اوژومَند= užumand زورمند، توانا، توانمند، قوی، مقتدر، با اقتدار
اوژومَندیْه= užumandih زورمندی، توانایی، توانمندی، قدرت، اقتدار
اَوَس= avas حالا، الآن، اکنون (پشتو: اوس us)
اوسان= usãn ـ 1ـ استخراج 2ـ تبعید 3ـ سقوط، عزل، طرد، رد
اوسانیتَن= usãnitan ـ 1ـ بیرون ـ خارج ـ استخراج کردن 2ـ تبعید کردن 3ـ پایین انداختن، ساقط ـ عزل ـ برکنارـ طرد ـ رد کردن، فرو افکندن
اوسانیشنیک= usãnishnik نزولی
اَوِسپار= avespãr اعتماد، اطمینان
اَوِسپارید= avespãrid تحویل ـ تسلیم ـ تقدیم ـ اعتماد می کند
اوسپَر= uspar خراب، ضایع
اوسپور= uspur کامل، تکمیل، تمام، منظم، مرتب
اوسپورتَن= uspurtan پایمال ـ لگدمال ـ پاسا ـ خراب ـ ضایع کردن
اوسپوریک= uspurik تمام، کامل، پر
اوسپوریکیْه= uspurikih کمال
اوسپوریکیها = uspurikihã به طور کامل، کاملا
اوسپوریگ= uspurig تمام، کامل، پر
اوسپوریگیْه= uspurigih کمال
اوسپوریگیها= uspurigihã به طور کامل، کاملا
اوست= ust محکم، معتبر، موثق، مستند
اوستات= ustãt استاد
اوستات مَرت= ustãt mart استاد مرد
اوستاتَن= ustãtan ایستادن، برخاستن، قیام کردن، عمود شدن
اَوِستاد= avestãd استاد
اَوِستار= avestãr محکم، ثابت، استوار، پابرجا
اوستاریشْن= ustãrishn امحا، محو، زایل، پاک کردگی
اَوِستاریْه= avestãrih استحکام، ثبات، استواری، پابرجایی
اوستام= ustãm زمینه، بستر، محیط، اساس، بنیان، پایه، شناژ
اَوِستام= avestãm ناحیه، منطقه، ایالت
اوستان= ustãn ـ 1ـ بالا برده شده، ایستاده، رفیع، قائم، برخاسته، عمود 2ـ منظقه ی تحت الحمایه 3ـ ایالت، ناحیه، منطقه 4ـ ودیعه، رهن، ضمانت
اوستان اَخویْه= ustãn axvih وجدان
اوستان دَست= ustãn dast دست به آسمان بلند کرده
اوستان دَستیْه= ustãn dastih دست به آسمان بلند کردن
اوستَرتَک= ustartak پاک ـ سترده ـ محو شده
اَوِستَردَن= avestardan سِتُردَن، زدودَن، محو ـ زایل کردن
اوستَرَک= ustarak تیغ
اَوِستَرَگ= avestarag تیغ
اَوِستَریشْن= avestarishn محو، زایل
اوستَک= ustak مأمن، جای امن
اوستَکیْه= ustakih ایستادگی، استواری، ثبات، پابرجایی، پایداری، استحکام
اوستَن= ustan برخاستن، بلند شدن، قیام کردن
اوستَوار= ustavãr استوار، محکم، باثبات
اوستُوار= ustovãr استوار، محکم، باثبات، با ایمان
اوستُواریْه= ustovãrih استواری، استحکام، ثبات
اوستَواریْه= ustavãrih استواری، استحکام، ثبات
اوستَوان= ustavãn امین، معتمد، موثق، معتبر، مطمئن
اوستَوان گوویشنیْه= ustavãn guvishnih گفتار اطمینان بخش
اوستَوانیْه= ustavãnih ـ 1ـ اعتراف، اقرار، اذعان، ایمان 2ـ استواری، استحکام، ثبات
اوستُوانیْه= ustovãnih پایداری، مقاومت، ایستادگی
اوستورتَک= usturtak سترده، تراشیده ـ محو شده
اوستوفریت= ustufrit ـ 1ـ نذری ـ فدیه ـ قربانی که با دعاخوانی همراه است 2ـ رضایت، خشنودی، خرسندی 3ـ تحسین، تشویق، تمجید
اوستیشنیْه= ustishnih قیام، خیزش، برخاستگی
اوستیک= ustik ـ 1ـ محرم، رازدار، معتمد 2ـ پایدار، استوار، مقاوم، محکم 3ـ باز، گشاده، مفتوح
اوستیکان= ustikãn ـ 1ـ اساسی، پایه دار، معتبر، قابل اطمینان 2ـ مطیع، زیردست، مادون، خدمتکار، پلیس، محافظ، پاسبان
اوستیکانیْه= ustikãnih ـ 1ـ پایداری، ثبات، استحکام 2ـ خدمت
اوستیکیها= ustikihã ـ 1ـ محرمانه، سری 2ـ با اطمینان
اوستیگ= ustig (= اوستیک)
اوستیگان= ustigãn (= اوستیکان)
اوستیگانیْه= ustigãnih (= اوستیکانیْه)
اوستیگیها= ustigihã (= اوستکیها)
اوستینیتَن= ustinitan برخیزاندن، بلند ـ نصب کردن
اوستیْه= ustih تغییرناپذیری، ثبات
اوسکار= uskãr توجه، ملاحظه، دقت
اوسکارتَن= uskãrtan (= اوسکاریتن)
اوسکاردَن= uskãrdan (= اوسکاریتن)
اوسکاریتَن= uskãritan ـ 1ـ فکر ـ تفکر ـ تعقل ـ تأمل ـ اندیشه کردن 2ـ بحث ـ مباحثه ـ شور ـ مشورت ـ مشاوره ـ رایزنی ـ همفکری ـ هم اندیشی کردن 3ـ توجه ـ ملاحظه ـ دقت کردن
اوسکاریشْن= uskãrishn ـ 1ـ فکر، تفکر، تعقل، تأمل، اندیشه 2ـ بحث، مباحثه، شور، مشورت، مشاوره، رایزنی، همفکری 3ـ توجه، ملاحظه، دقت
اوسکاریشْنیْه= uskãrishnih (= اوسکاریشن)
اوسوفریت= usufrit فدیه، قربانی
اوسینتَن= usinitan ویران ـ خراب ـ نابود ـ منهدم کردن
اوسیندام= usindãm نام کوهی در آذربایجان
اوسین کوف= usin kuf نام کوهی در آذربایجان
اوش= ush ـ 1ـ هوش، مرگ، هلاکت، نابودی، اضمحلال، انحطاط (فردوسی: مرا هوش در زابلستان بود به دست تهم پور دستان بود) 2ـ هوش، فراست، فهم، استعداد، درک، عقل 3ـ صبح، بامداد، طلوع آفتاب 4ـ درخشش، جلا 5ـ او، او را، به او
اوشان= ushãn ـ 1ـ ایشان، آنها، آنان، به آنها، به ایشان، ایشان را 2ـ نام رود جیحون یا آمودریا (پارسی باستان: اوخشانَ)
اوشبام= ushbãm صبح، بامداد، هنگام طلوع خورشید
اوشْتاپ= ushtãp ـ 1ـ شتاب، عجله 2ـ فشار، شدت (این واژه در برهان قاطع به نیکاس (= صورت) اشتاب، اشتاو و اشتا نیز نوشته شده است)
اوشْتاپگَر= ushtãpgar شتاب ـ عجله کننده، عاجل
اوشْتاپیشْن= ushtãpishn ـ 1ـ شتاب، عجله 2ـ شدت، فشردگی
اوشْتافتَن= ushtãftan شتافتن، شتاب ـ عجله کردن
اوشْتان= ushtãn روح، شَبَه، جان، روان (اوستایی: اوشْتانَ 1ـ روحیه، دلگرمی، نشاط 2ـ حرارت بدن)
اوشْتان مَند= ushtãn mand زنده، جاندار
اوشْتانومَند= ushtãnu mand زنده، جاندار
اوشْتانیْه= ushtãnih جانداری، زنده بودن
اوشْتاه= ushtãh ـ 1ـ ناب، خالص 2ـ سخن، گفتار، کلام، حرف، صحبت
اَوِشْتاه= aveshtãh (= اوشْتاه)
اوشْتَر= ushtar شتر
اوشْتَرسْتان= ushtarstãn اشترستان، اشترینان، جایی که شتر فراوان است
اوشتَوَئیت= ushtavait (اوستایی: اوشتَ وَئیتی= تندرستی، سلامتی، خوشبختی، سعادت، رستگاری) اشنودگاه، نام یکی از بخش های گاثاها و نیز نام یکی از 5 روز سال (سی و یکمین روز ماه های اردیبهشت تا شهریور)
اوشْتور= ushtur شتر، اشتر
اوشْتور گاو پَلَنگ= ushtur gãv palang زرافه
اوشْتورَستان= ushturastãn (= اوشْتَرسْتان) اشترستان، اشترینان، جایی که شتر فراوان است
اوشتَویت گاس= ushtavitgãs نام روز دوم از پنج روز گاهان
اوشْ خْواستار= ush xvãstãr خواهان مرگ
اوشْ داشتار= ush dãshtãr نام کوهی در سیستان
اوشَستَر= ushastar شرق، مشرق، خاور
اوشکال= ushkãl شغال
اوشکَندَن= ushkandan افکندن، انداختن، ساقط ـ نازل ـ عزل کردن
اوشْمار= ushmãr حساب، شمار، عدد
اوشْمارتَن= ushmãrtan (= اوشماریتن)
اوشْماردَن= ushmãrdan (= اوشمارتن)
اوشْمارَک= ushmãrak شماره، عدد
اوشْمارَگ= ushmãrag شماره، عدد
اوشْماریتَن= ushmãritan شمردن، حساب ـ برآوردکردن، تخمین زدن
اوشْماریشْن= ushmãrishn شمارش، بررسی، محاسبه
اوشمَند= ushmand فانی، میرا
اوشمورتار= ushmurtãr ـ 1ـ محاسب، ماشین حساب 2ـ حافظ
اوشمورتَن= ushmurtan ـ 1ـ شمردن، حساب کردن، محسوب داشتن 2ـ تکرار کردن، به خاطر آوردن 3ـ تفکر ـ تأمل کردن
اوشمورتیک= ushmurtik ـ 1ـ شمردنی، قابل شمارش، قابل محاسبه 2ـ سال خورشیدی
اوشموردیگ= ushmurdig (= اوشمورتیک)
اوشموریشْن= ushmurishn ـ 1ـ شمارش، حساب، طبقه بندی 2ـ تفکر، تأمل، غور 3ـ از بر داشتن، از حفظ داشتن، متذکر شدن
اوشموریشْنیْه= ushmurishnih ـ 1ـ شمارش، حساب 2ـ تذکر
اوشنَر= ushnar نام کسی
اوشنوتَک= ushnutak راضی، ارضا شده
اوشنوتَک خْویش= ushnutak xvish از خود راضی
اوشنوتَن= ushnutan شنیدن، گوش دادن، گوش کردن، استراق سمع ـ شنود کردن
اوشنوک= ushnuk زانو
اوشنوگ= ushnug زانو
اوشومَند= ushumand ـ 1ـ فانی، فناپذیر، میرنده، میریک 2ـ هوشمند، با استعداد، عاقل 3ـ شب زنده دار
اوشَهین= ushahin از نیمه شب تا سحر (در زبان عرب، به سپیدی که بالای سیاهی نشیند، سحر گفته می شود؛ از این رو زمانی که نخستین سپیده ی بامدادی در خاور دمیده می شود، اندکی بالاتر از افق و مانند دم گرگ rtan ـ 1ـ بلعیدن (رودکی: بس بیوبارید ایشان را همه نه شبان را هِشت زنده نه رمه) در فرهنگ ها، اوباردن و اوباریدن نیز نوشته شده است 2ـ احتکار کردن
اوباردَن= ub است و زیر آن تاریکی است که آن هنگام را سحر گویند)
اوشَهین گاس= ushahin gãs اوشهین گاه
اوشْیار= ushyãr هوشیار
اوشیتَن= ushitan خراب ـ ویران ـ منهدم ـ اعدام ـ نابود ـ هلاک ـ مضمحل کردن
اوشیدار= ushidãr هوشیار، عاقل، محتاط، با استعداد
اوشیدَر= ushidar (= اوشیدار)
اوشیدَرماه= ushidarmãh خداوند خرد، اند استعداد، بسیار تیزهوش
اوشیشْن= ushishn مرگ، هلاکت، عدم، خرابی، ویرانی، اضمحلال، انحطاط
اوشیْه= ushih فراست، درک، فهم، استعداد
اوغاریشنومَند= uqãrishnumand قابل دور کردن، قابل دفع
اوفتاتَن= uftãtan ـ 1ـ افتادن، پایین آمدن، سقوط ـ نزول کردن، ساقط شدن 2ـ پیشامد کردن، اتفاق افتادن، روی دادن
اوفتادَن= uftãdan (= اوفتاتن)
اوفتیشْن= uftishn افتادگی، سقوط، نزول
اوفتیشْنیْه= uftishnih افت کردگی، اسقاط، ساقط شدگی
اوفتینیتَن= ufttinitan ـ 1ـ افتادن 2ـ انداختن 3ـ نُداک (= باعث) افتادن شدن
اوکار= ukãr جزر دریا
اوکامَک رَسیتَن= ukãmak rasitan موفق شدن، به هدف رسیدن، کامروا شدن
اوکنو= uknu اکنون، حالا، الان
اوگار= ugãr جزر دریا
اوگارتَن= ugãrtan ـ 1ـ بیرون ـ خارج ـ استخراج ـ رفع کردن 2ـ جابجا ـ حمل و نقل کردن
اوگاردَن= ugãrdan (= اوگارتن)
اوگْرا= ugrã (= اوگرای)
اوگْرای= ugrãy سقوط، نزول، پایین رفتن،فرود آمدن
اوگون= ugun چنین، همان طور که، آن گونه، این طور، آن طور، به این طریق، بدین سان، این چنین، این شکلی
اوگون چیگون= ugun chigun مانندِ، نظیرِ، همان طور که، شبیهِ
اوگونیهیتَن= ugunihitan چنین و چنان کردن
اوگونَک= ugunak این طور، به این ترتیب، این گونه
اوگیردآمدن= ugirdãmadan گرد آمدن، جمع شدن
اول= ul (بر پیوان (= وزن) پول) بالا، فوق، بلند، بر، سطح
اول آمَتَن= ul ãmatan برخاستن، صعود کردن
اول آمَدان= ul ãmadãn طالع
اول آمَدَن= ul ãmadan (= اول آمَتَن)
اَوِّلا= avvelã اول، فَردوم، نخست، ابتدا (واژه ی اول در عربی از همین واژه است)
اول اوزیشنیْه= ul uzishnih (= اول اوستن)
اول اوستَن= ul ustan برخاستن، بلند شدن، صعود ـ قیام کردن، ترفیع گرفتن ـ قیام کردن، ترفیع گرفتن
اول بورتَن= ul burtan بیرون آوردن، خارج ـ استخراج ـ استحصال کردن، بر کشیدن
اول داشتن= ul dãshtan بر پا ـ بنا کردن، به احتزاز درآوردن، بلند کردن
اول درفش= ul drafsh خونین نیزه، دیو خشم، قوه ی غضب
اول وَرزیشنیْه= ul varzishnih نقض، فسخ، لغو، پشیمانی، توبه
اولیْه= ulih بالایی، برتری، مافوق
اُم= om پسوند سازنده ی اعداد ترتیبی است. مانند: یکم، دوم، سوم ...
اوم= um ـ 1ـ = اُم 2ـ به من، مرا
اَوَم= avam (اوستایی: اَئِم) این (پارسی باستان)
اَوَم= avam متوقف، ثابت
اومان= umãn ما را، به ما
اومان مینانو= umãn minãno نام پادشاه ایلام پس از کودورناخوندی (پارسی باستان)
اومَند= umand پسوند سازنده ی پِسَن اِستوت estut (= صفت توصیفی) است
اوموختَن= umuxtan آموختن، یاد گرفتن
اومیت= umit امید، انتظار
اومیت دار= umit dãr امیدوار، منتظر
اومیتَک= umitak (= اومیت)
اومیتوار= umitvãr امیدوار، منتظر
اومیتینیتَن= umitinitan امید ـ انتظار داشتن، منتظرـ چشم به راه بودن
اومیتیْه= umitih امیدواری، انتظار
اومید= umid امید، انتظار، چشمداشت
اومیدوار= umidvãr امیدوار، منتظر، چشم به راه
اِوَن= evan ساقه
اونامیشن= unãmishn ـ 1ـ خمیدگی، مورب بودن 2ـ گرایش، تمایل، میل
اونان= unãn (= اونک)
اونانیتَن= unãnitan شکاف ـ چاک دادن، سوراخ کردن، حفره درست کردن، خالی کردن
اونتاشگال= untãshgãl پایتخت ایلام (پارسی باستان)
اونَک= unak شکاف، سوراخ، چاک، حفره
اِوِنَک= evenak شکل، فرم، هیبت، صورت
اونَک مانیشت= unak mãnisht جانوری که در سوراخ زندگی می کند
اِوِنَگ= evenag (= اِوِنَک)
اونیتَن= unitan ـ 1ـ بیرون آوردن، خارج ـ استخراج کردن 2ـ آوردن 3ـ به دنبال کسی فرستادن
اونیک= unik ـ 1ـ = اونک مانیشت 2ـ حفره ای
اووام= uvãm ـ 1ـ وقت، زمان 2ـ مرحله، نوبت، دفعه 2ـ وام، قرض، استقراض 3ـ اجبار
اووام خْوَتای= uvãm xvatãy ـ 1ـ خدای قرض گرفتن، کسی که بسیار قرض می گیرد 2ـ خدای زمان، کسی که از زمان خود جا نمی ماند و همواره جلوتر است
اووام مینیشنیْه= uvãm minishnih 1ـ اخلاق قرض گرفتن داشتن، دارای منش استقراض بودن 2ـ آپدیت بودن، مطابق زمان پیش رفتن، ابن الوقت بودن
اووامیک= uvãmik ـ 1ـ مقروض 2ـ در حال حاضر، فعلا، الآن، معاصر
اووامیْه= uvãmih ـ 1ـ به موقع 2ـ قرضی، استقراضی
اووامیها= uvãmihã ـ 1ـ به صورت قرضی 2ـ به طور موقت 3ـ متناوبا، به طور متناوب
اووریشت= uvrisht نام گناهی است
اووون= uvun چنین، چون
اووین= uvin ـ 1ـ نابود، عدم، معدوم 2ـ فقیر، مسکین، مستضعف، تهیدست، بینوا، تنگدست
اووین بوتَکی= uvin butaki ـ 1ـ نابود، اعدام شدن 2ـ فقیر ـ مستضعف ـ مسکین ـ تهیدت ـ بینوا ـ تنگدست بودن
اووین بوتیْه= uvin butih ـ 1ـ نابودی، عدم 2ـ فقر، تنگدستی، استضعاف، بینوایی
اووین فْرَجامیْه= uvin frajãmih ـ 1ـ نابود فرجامی 2ـ عاقبت فقیری
اووینیتَن= uvinitan اعدام ـ نابودکردن
اووینیشْن= uvinishn عدم
اوه= uh چنین، چنان، شاید، احتمالا، ممکن است (اَپیواد (= معنی) شک را می رساند)
اَوَهان= avahãn بی علت، بی دلیل، بی سبب
اَوَهانیْه= avahãnih بی علتی، بی دلیلی، بی سببی
اوهْرمَزد= uhrmazd ـ 1ـ هرمز، اورمَزد، اهورا مزدا (اهورا: هستی بخش. مزدا: دانای همه چیز) 2ـ نام سیاره ی مشتری. دقیقی: بدم لشکرش ناهید و هرمز به پیش موکبش بهرام و کیوان. هرمس نیز خوانده شده است. در لغت فرس اسدی نیز آمده: اورمزد و زاوش و برجیس، ستاره ی مشتری باشد.
اوهْرمَزد دات= uhrmazd dãt خداداد، مخلوق خدا
اوهْرمَزد داتیْه= uhrmazd dãtih آئین اهورامزدایی
اوهْرمَزدان= uhrmazdãn هرمزدان یا هرمزان پسر هرمزد شاه ساسانی
اوهْرمَزدخْوَتای= uhrmazdxvatãy اهورا مزدا، باریتعالی
اوهْرمَزدشاپوهْران= uhrmazdshãpuhrãn هرمزد پسر شاپور شاه ساسانی
اوهْرمَزد یَشت= uhrmazd yasht (اوستایی: اَهورومَزدائو یَشت) نام نخستین یَشت از یَشت های اوستا که در 20000 واژه به پهلوی برگردانده شده است.
اوهْرمَزدیک= uhrmazdik مزدایی، اهورامزدایی، الهی، زَمتانیک (= منسوب) به هرمزد
اوهْرمَزدیْه= uhrmazdih الهی، خدایی، اهورامزدایی
او هَم رَفتِنیتَن= u ham raftenitan با هم راندن، گروهی پَتیباس (= هدایت) کردن
اوهَم کَرتَن= uham kartan جمع کردن
اوهَم کَردَن= uham kardan جمع کردن
اوهَم مَدَن= uham madan ـ 1ـ جمع شدن، گر آمدن 2ـ به پایان رسیدن، خاتمه یافتن
اَوَهیَ= avahya (اوستایی: اوهی) از این (پارسی باستان)
اَوَهیَرادی= avahyarãdi از این رو، به این علت، به این خاطر، به این سبب (پارسی باستان)
اوی= uy او، وی (= اَوی avi)
اَوی= avi اوپاد (= ضمیر) سوم یانس (= شخص) ایتوم (= مفرد)
اَوِی= avei این، همین
اَویابانیک= avyãbãnik ستاره ی قطبی
اَویابانیگ= avyãbãnig (=اَویابانیک)
اَویات= awyãt یاد، حافظه، خاطره
اَویاتکار= awyãtkãr یادگار، خاطره
اَویاتَکیْه= awyãtakih به یاد داشتن، در حافظه داشتن، حفظ بودن، به خاطر داشتن
اَویاتینیتَن= awyãtinitan یاد کردن، به یاد آوردن، از حفظ گفتن، به خاطر آوردن
اَویاکَرَن= avyãkaran دستور زبان، گرامر
اَویاوان= avyãvãn فریب ـ گول نخورده، اغفال نشده، دل نبسته
اَویاوانیک= avyãvãnik ـ 1ـ فریب ـ گول نخورده، اغفال نشده، دل نبسته، ناسرگشته 2ـ ستاره ی قطبی
اوی بَغ= uybaq اعلیحضرت، معظم له، عالیجناب (تاجیکی: اَی بِگ، اوزبَک)
اَویچار= avichãr غفلت شده، مراقبت ـ مواظبت نشده
اَویچارتاریْه= avichãrih عدم تشخیص، اهمال کاری، سهل انگاری
اَویچیتار= avichitãr مردد، مشکوک (شک دار)، بی تصمیم
اَویچیریشنیک= avichirishnik ـ 1ـ نامعین، نامشخص، نامتمایز 2ـ ضروری، لازم، اجتناب ناپذیر، ناگزیر
اَویچیریشنیْه= avichirishnih عدم تمایز، عدم تشخیص
اَویچین= avichin ویجین ـ برگزیده ـ انتخاب نشده، بی تشخیص
اَویران= avirãn منهدم، خراب، ویران
اَویرانیْه= avirãnih انهدم، خرابی، ویرانی
اَویرای= avirãy ناویرا، نامعتدل، بی نظم
اَویرَک= avirak منهدم، خراب، ویران
اَویرَگ= avirag (= اَویرَک)
اَویرَّویشْن= avirravishn بی دین، کافر، ملحد
اَویرَّویشْنیْه= avirravishnih بی دینی، کفر، الحاد
اَویرَّویشْنیها= avirravishnihã بی دینانه، از روی کفر یا الحاد
اوی ریشت= uy risht (اوستایی: اَوَئُئیریشْتَ avaoirishta ـ 1ـ زخمی کننده (ضربه) 2ـ نام گناهی که با انگیزه ی زخمی کردن انجام داده می شود.) نام درجه ای از گناه
اَویزیریشنیک= avizirishnnik اجتناب ناپذیر، گریز ناپذیر
اَویزیریشنیگ= avizirishnnig (= اَویزیریشنیک)
اَویزَند= avizand بی گزند، مطمئن، مورد اعتماد، بی آسیب
اَویزَندیْه= avizandih بی گزندی، اطمینان، اعتماد، بی آسیبی
اَویزَندیها= avizandihã بی گزندانه، مطمئنا، از روی اعتماد
اَویستات= avistãt استاد، معلم، پروفسور
اَویستاتَن= avistãtan ایستادن، قرار دادن، نصب ـ منصوب کردن
اَویستاخو= avistãxv ـ 1ـ نامعتمد، غیر قابل اطمینان، غیر صمیمی 2ـ ناگستاخ
اَویستاخویْه= avistãxvih ـ 1ـ بی اعتمادی، بی اطمینانی، بدون صمیمیت 2ـ ناگستاخی
اَویستاک= avistãk اوستا، گِرانتا (= کتاب) ی دینی زرتشتیان
اَویستام= avistãm استان، منطقه، ناحیه
اَویستَرَک= avistarak تیغ سرتراشی، ماشین سرتراشی
اَویستَریشْن= avistarishn زدودن، محو کردن، تراشیدن صورت
اَویَستَن= awyastan ـ 1ـ آمدن، رسیدن 2ـ فراموش کردن، از یاد بردن
اَویستوار= avistvãr محکم، ثابت قدم، استوار، ثابت، پابرجا
اَویستواریْه= avistvãrih استحکام، ثبات، استواری، پابرجایی
اِویس روثْریم= evisrusrim سرشب، نخستین بخش شب، چهارمین بخش یک شبانه روز
اَویش= avish ـ 1ـ به او، به سوی او 2ـ خویش، خود (پِسَن (= صفت) گَئونی (= ملکی)
اَویشان= avishãn ایشان، آنان، اوپاد (= ضمیر) سوم یانس (= شخص) اوپ (=جمع)، عالیجناب
اویشان= uishãn ایشان، آنان (= اَویشان)
اَویشتاب= avishtãb ظلم، جور، ستم، بیداد
اَویشتادَن= avishtãdan قیام کردن، برخاستن، ایستادن، قائم بودن
اَویشتافتَن= avishtãftan ـ 1ـ ظلم ـ ستم ـ جور ـ بیداد کردن 2ـ عجله کردن، شتافتن
اَویشتَن= avishtan مهر کردن
اَویشَن= avishan آویشَن
اَویکان= avikãn رقیب، حریف، هماورد، معارض، معادل
اَویگَت= avigat متجاوز، تجاوزکار، شیطان
اَویگَتیْه= avigatih تجاوز
ایما= imã این است، اینهاست (پارسی باستان)
اَویمار= avimãr سالم، بی عیب
اَوین= avin ـ 1ـ نامرئی، غیب، عدم 2ـ بی فایده، بی سود، بی منفعت، بی حاصل، بی نتیجه 3ـ متفرق، پراکنده
اَویناس= avinãs معصوم، بی گناه
اَویناسیْه= avinãs عصمت، بی گناهی
اَوینافت= avinãft نامرئی، غایب، غیبی، ناپیدا
اَوینافتاک= avinãftãk نامرئی، غایب، غیبی، ناپیدا
اَویناک= avinãk نامرئی، غایب، غیبی، غیر قابل رؤیت، ناپیدا، محو شده
اَویناک فْرَژام= avinãk fražãm کسی که فرجامش ناپیدایی است
اَویناک فْرَژامیْه= avinãk fražãmih فرجام ناپیدایی داشتن
اَویناه= avinãh (= اَویناس) معصوم، بی گناه
اَویناهیْه= avinãhih (= اَویناسیه)عصمت، بی گناهی
اَوین بوتَکیْه= avin butakih ـ 1ـ بی حاصلی، بی فایدگی 2ـ انهدام، تخریب، عدم
اَوین بوتیْه= avin butih ـ 1ـ بی مصرف بودن، فایده ای نداشتن 2ـ انهدام، تخریب، اعدام، عدمی بودن
اَوین دیت= avin dit غیر قابل دسترس، نایاب
اَوین دیشْن= avin dishn نایافت، غیر قابل دسترس، نایاب
اَوین دیشْنیْه= avin dishnih نایابی، غیر قابل دسترسی، عدم حصول
اَوینَست= avinãst معصوم، بی گناه، پاک، تمیز
اَوینَستیْه= avinãstih عصمت، بی گناهی، پاکی، تمیزی
اَوینَرت= avinart تحقق نیافته، به وقوع نپیوسته
اَوین کَرتَن= avin kartan نامرئی ـ غیب ـ ناپدیدـ نابودـ اعدام کردن
اَوین نیشْن= avin nishn غیر قابل دسترس، نایاب
اَوینیشْن= avinishn ـ 1ـ بی نظر، بی بینش، بی دیدگاه، بی تفاوت، عادی 2ـ نامرئی
اَوینیشْنیک= avinishnik نامرئی، غیبی، مخفی
اَوینیشْنیگ= avinishnig (=اَوینیشْنیک)
اَوینیشنیْه= avinishnih ـ 1ـ بی نظری، بی تفاوتی، بی دیدگاهی 2ـ نامرئی ـ غیب بودن
اَویْه= avih بد، قبیح، زشت، نامطبوع
اَویْهْه= avihih بدی، قبح، زشتی، نامطبوعی
اِهباد= ehbãd حافظه، خاطره
اِهِبار= ehebãr یاریگر، کمک کننده، حامی، پشتیبان
اِهِبَسِشنِ= ehebaseshne آسایش، استراحت
اَهراف= ahrãf ارتفاع، ترفیع، درجه، مقام، جایگاه
اَهرافتَن= ahrãftan بالا بردن، ترفیع دادن، بلند کردن، منصوب کردن
اَهرادیْه= ahrãdih تقوا، زهد، پارسایی، پرهیزکاری، درستی، تقدس
اَهرامِنیتَن= ahrãmenitan بلند کردن، بالا بردن، متصاعد نمودن، ترفیع دادن
اَهرامیتَن= ahrãmitan بلند ـ صعود کردن، بالا بردن، ترفیع دادن یا گرفتن
اَهرامیشْن= ahrãmishn بالا رفتن، صعود، ترفیع
اَهرای= ahrãy پارسا، پرهیزکار، زاهد، متقی، با تقوا، مؤمن، مقدس
اَهرایِنیتَن= ahrãyenitan پارسا ـ پرهیزکار ـ زاهد ـ متقی ـ با تقوا ـ مؤمن ـ مقدس بودن
اَهراییْه= ahrãyih پارسایی، پرهیزکاری، زهد، تقوا، ایمان، تقدس
اَهراییْه اومَند= ahrãyih umand زاهد، پارسا، صالح، مقدس، نیکوکار، عابد
اَهراییْه فْرَنامیشْنیْه= ahrãyih franãmishnih تقوا ـ پارساگرایی
اَهراییْه کَرتاریْه= ahrãyih kartãrih به زهد ـ قوا ـ پارسایی عمل کردن
اَهرایی هَنیتَن= ahrãyi hanitan پارسایی، زهد ورزی، تقدس گرایی
اَهراییْه وَرزیتار= ahrãyih varzitãr زاهد، پارسا، متقی، عمل کننده به پارسایی یا تقوا
اَهرَمَن= ahraman اهریمن، شیطان، دیو، ابلیس
اَهرِمَن= ahreman اهریمن، شیطان، دیو، ابلیس
اَهرَمَوک= ahramuk آسموغ، آشموغ، کافر، ملحد، بی دین، گمراه، روحانی متقلب، روحانی دروغی
اَهرَمَوکیْه= ahramukih کفر، الحاد، ارتداد، بی تقوایی، بی دینی، مذهبی بر خلاف دین رسمی داشتن، بدعت
اَهرَمَوگ= ahramug (= اَهرموک)
اَهرَمَوگیْه= ahramugih (= اَهرَموکیه)
اَهرَوْ= ahrav پارسا، پرهیزکار، زاهد، متقی، با تقوا، مؤمن، مقدس
اَهرَوْ دات= ahrav dãt صدقه، خمس، زکات، آنچه به پارسایان دهند
اَهرَوْیْه= ahravih زهد، ایمان، تقوا، پرهیزکاری، درستی، حق، حقیقت
اَهریشْوَنگ= ahrishvang نام ایزد ـ خدا ـ الهه ای است
اَهریمَن= ahriman شیطان، دیو، اهریمن، ابلیس، اهرِمَن، هوای نفس
اَهلا= ahlã پرهیزکار، پارسا، متقی، صالح، محسن، نیکوکار، عنوان ایزد سروش
اَهلاو= ahlãv (= اهلا)
اَهلاوهاد= ahlãvhãd خیرات، صدقه، زکات
اَهلاویْه= ahlãvih پرهیزکاری، پارسایی، تقوا، احسان، نیکوکاری
اَهلاییْه= ahlãyih (= اهلاویه)
اَهلاییْه کامَک= ahlãyih kãmak متمایل به پارسایی
اَهلاییْه کامَگ= ahlãyih kãmag (= اَهلاییْه کامَگ)
اَهلُبون= ahlobun پاک، پرهیزکار، متقی، مقدس
اَهلَو= ahlav (= اهلا)
اَهلوموی= ahlomuy بدعتگزار، اَشموغ
اَهلوموییْه= ahlomuyih بدعت
اَهلیش وَنگ= ahlishvang ـ 1ـ نام یکی از ایزدان ماده (در برابر ایزد نر) 2ـ نام بیست و پنجمین روز هر ماه
اَهُماناک= ahomãnãk (= اهوماناک) بی همانند، بی نظیر، بی مانند، منحصر به فرد
اَهمَدان= ahmadãn نام یکی از استان های خاوری ایران در خراسان بزرگ در زمان ساسانیان که شاید توس باشد
اَهَمیستار= ahamistãr بی رقیب، بی حریف، بی هماورد
اَهَمیستاریْه= ahamistãrih بی رقیبی، بی حریفی، بی هماوردی
اَهو= ahu ـ 1ـ جهان، زندگی، هستی، دنیا، عالم 2ـ خدایگان، سرور، رهبر، مولا، مرشد، ارباب (نگاه کنید به: اَخوْ)
اَهورای= ahurãy اهورا، هستی بخش، آفریدگار، خالق
اَهورای مَزد= ahurãy mazd اهورا مَزدا، هستی بخش و دانای همه چیز، آفریدگار دانا، خالق علیم
اَهورای مَزد یَزد= ahurãy mazd yazd پرستنده ی اهورا مَزدا، زرتشتی
اَهوش= ahush بی مرگ، جاویدان، نامیرا
اَهوشیشْن= ahushishn با طراوتی، تازگی
اَهوشیْه= ahushih بی مرگی، جاودانگی، نامیرایی
اَهوماناک= ahumãnãk بی همانند، بی نظیر، بی مانند، منحصر به فرد
اَهونَر= ahunar بی هنر، بی فضیلت، بی ارزش
اَهونَریْه= ahunarih بی هنری، بی فضیلتی، بی ارزشی
اَهونْسَند= ahunsand ـ 1ـ ناخرسند، ناخشنود، ناراضی 2ـ غیر عمد، غیر ارادی
اَهونْسَندیْه= ahunsandih ـ 1ـ ناخرسندی، ناخشنودی، نارضایتی 2ـ غیر عمدی، غیر ارادی
اَهونْسَندیها= ahunsandihã غیر عمدی، غیر ارادی
اَهونَوَت گاس= ahunavat gãs یکی از روزهای گاثایی
اَهونَوَر= ahunavar نام یک دعا
اَهووِت گاس= ahuvet gãs یکی از روزهای گاثایی و نام یکی از 5 روز سال (سی و یکمین روز ماه های اردیبهشت تا شهریور)
اَهْی= ahy زود، سریع، نخست، اول
اَی= ay ـ 1ـ اِی، واک (= حرف) آهْوان (= ندا) 2ـ یعنی
اَیاب= ayãb یا
اَیاباگ= ayãbãg ـ 1ـ عمومی، فراگیر، همگانی 2ـ قابل قبول
اَیاباگیْه= ayãbãgih ـ 1ـ عمومیت، فراگیری، جهان شمولی 2ـ قابل قبول بودن
اَیاپاک= ayãpãk ـ 1ـ یابنده، کاسب، به دست آورنده، حاصل کننده 2ـ یافتنی
اَیاپَک= ayãpak ـ 1ـ خوشبخت، سعادتمند، رستگار 2ـ فهم، درک، شعور 3ـ یابنده
اَیاپَکیْه= ayãpakih ـ 1ـ خوشبختی، سعادت، رستگاری 2ـ فهم ـ شعور ـ درک داشتن 3ـ یابندگی، تحصیل، حصول، کسب، اکتساب
اَیاپیشْن= ayãpishn کسب، یابش، یافت، تحصیل، حصول
اَیاپیشنیک= ayãpishnik حاصل شدنی، دست یافتنی
اَیاپیشْنیْه= ayãpishnih کسب، یابش، یافت، تحصیل، حصول
اَیاپینیتَن= ayãpinitan پِرار (= سبب) به دست آوردن چیزی شدن
اَیات= ayãt یاد، حافظه
اَیّات= ayyãt یاد، حافظه
اَیاتکار= ayãtkãr یادگار، اثر
اَیاتکار ایی زَریران= ayãtkãr i zarirãn (= ایادگار ایی زریران)
اَیّاتکاریْه= ayyãtkãrih یادگاری، اثر، یادداشت
اَیات کَرتَن= ayãtkartan یاد کردن
اَیاتینیتاریْه= ayãtinitãrih تذکر، یادآوری
اَیاتینیتَن= ayãtinitan به یاد ـ به خاطر آوردن، متذکر شدن
اَیاد= ayãd (= اَیات) یاد، حافظه
اَیات کَردَن= ayãdkardan (=اَیات کَرتَن)
اَیادگار= ayãdgãr (= ایاتکار) یادگار، اثر
اَیادگار ایی زَریران= ayãdgãr i zarirãn نوشته ای ایتاسی (= حماسی) به زبان پهلوی و با سه هزار واژه که در آگْم (= اصل) به زبان پارتی و به اَفش (= شعر) بوده ولی به کَرپ (= شکل) کنونی، آمیزه ای از پارتی و پهلوی ساسانی می باشد. در این دیپ (= متن) از جنگ های ایرانیان با خیونان پس از گرویدن گشتاسپ به دین زرتشتی و از دلاوری های زریر و بستور سخن گفته شده است.
اَیادگار ایی وَزورگمیهر= ayãdgãr i vazurgmihr (= آفْرین هَفت اَمُهرسُپَنتان)یادگار بزرگمهر. رهنمودهایی است با 700 واژه به زبان پهلوی که از بزرگمهر مانتین (= وزیر) دانای انوشیروان مانده است.
اَیادگار جاماسپیگ= ayãdgãr jãmãspig یادگار جاماسبی. نام نوشته ای که پَهْو pahv (= اصل) پهلوی آن جز چند بخش کوچک، از میان رفته و دیپ (= متن) پازند و آکْری (= نوعی) پارسی زرتشتی در دست است. در این نوشته، جاماسپ به پرسش های گوناگون گشتاسپ در باره ی آژیتان (= موضوعات) آنیاتور (= مختلف) پاسخ می دهد و پیشگویی هایی نیز دارد؛ این نوشته با پیشگویی رویدادهای آنتیای (= آخر) جهان و پَشتان (= ظهور) سوشیانس پایان می یابد.
اَیار= ayãr یار، یاور، کمک، دوست، رفیق
اَیّار= ayyãr یار، یاور، کمک. (در گویش اصفهانی به دو کارگر که با هم زمینی را بیل می زنند، این گونه که بیل ها را کنار هم می گذارند تا خاک بیش تری کنده شود، هَیّار می گویند)
اَیّار اومَند= ayyãr umand یارمند، دوست، رفیق، مدافع، حامی، پشتیبان، شریک
اَیّار اومَندیْه= ayyãr umandih یارمندی، دوستی، رفاقت، همکاری، دفاع، حمایت، پشتیبانی، شراکت
اَیارتیتَن= ayãrtitan ـ 1ـ جوشیدن 2ـ مضطرب ـ نگران ـ دلواپس شدن
اَیارتیشْن= ayãrtishn نگرانی، دلواپسی، اضطراب
اَیارتینیتَن= ayãrtinitan ـ 1ـ جوشاندن 2ـ رنج ـ سختی ـ ناراحتی دادن، مضطرب ـ نگران ـ دلواپس کردن
اَیاردینیدَن= ayãrdinidan (= اَیارتینیتَن)
اَیّاریتَن= ayyãritan ـ 1ـ یاری ـ کمک ـ پشتیبانی ـ دفاع کردن 2ـ توانایی ـ یارایی ـ امکانات کمک داشتن 3ـ جرأت کردن
اَیّارید= ayyãrid جرأت کرد
اَیاریدَن= ayyãridan (= اَیاریتَن)
اَیاریک= ayãrik سزاوار یاری، شایسته ی دوستی
اَیّارینیتَن= ayyãrinitan کمک ـ یاری کردن، رفیق ـ دوست بودن
اَیّاریْه= ayyãrih یاری، دوستی، رفاقت
اَیاریْه= ayãrih یاری، دوستی، رفاقت
اَیّاریها= ayyãrihã یارانه، دوستانه
اَیاستَن= ayãstan به یاد آوردن، متذکر شدن
اَیاسْریم= ayãsrim نام چهارمین گاهانبار است که پنج روز است از بیست و ششم مهر تا 30 مهر که گیاه در این زمان آفریده شد (یشت ها، پورداوود)
اَیاسیتَن= ayãsitan تذکر دادن، به یاد آوردن
اَیاسیدَن= ayãsidan (= اَیاسیتَن)
اَیاسیشْن= ayãsishn تذکر، یادآوری
اَیاسیشْنیْه= ayãsishnih تذکر دادن، یادآوری کردن
اَیافْت= ayãft سود، نفع، منفعت، بهره
اَیافْتار= ayãftãr یابنده، حاصل ـ کسب کننده، کاسب
اَیافْتَک= ayãftak یافته، تحصیل ـ حاصل ـ کسب شده، به دست آمده
اَیافْتَن= ayãftan یافتن، به دست آوردن، تحصیل ـ حاصل ـ کسب کردن
ایبار= ibãr یک بار، یک دفعه، یک نوبت
ایبارَگ= ibãrag (=ایوارَک) عصر، غروب
ایتون= itun ـ 1ـ چنین، این طور، این گونه 2ـ ایدون، اکنون، اینک، الآن، حالا
ایتون چِگون= itun chegun چگونه چنین ـ این جوری
ایبسْروسْریم= ibsrusrim (= ایوسْروسْریم)
ایبگَت= ibgat ـ 1ـ حمله، تجاوز 2ـ مخرب 3ـ ضد، رقیب، مخالف، متضاد، مباین (نگاه کنید به: ایوگت)
ایبگَتیکیْه= ibgatikih وضع جهان پس از تازش اهریمن
ایبیانگهَن= ibyãnghan (=ایویانگهَن) کمربند کُشتی، کمربند مقدس دینی که از 72 رشته پشم بره ی سفید در 6 دسته بافته می شود و هر زرتشتی مؤمن آن رشته را باید همیشه روی سدره (پیراهنی است سفید و ساده و گشاد که تا زانو می رسد؛ بی یخه و با آستین های کوتاه می باشد؛ چاکی در وسط دارد که تا پایان سینه می رسد و در آخر آن چاک کیسه ی کوچکی دوخته نامزد به کیسه ی کرفه (ثواب )، این کیسه نشانه ای از گنجینه ی اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک شمرده می شود) بسته باشد.
ایت= it ـ 1ـ این، این یکی 2ـ یعنی، به معنی، برای دایاژ (= تبیین) واژه های پس از خود به کار می رود و کارکرد آن مانند دو بیندو bindu (= نقطه) (:) است 3ـ ای
ایتَ= ita این است (پارسی باستان)
ایتَر= itar این جا، در این جهان، در این دنیا، در این عالم
ایت راد= it rãd به این جهت، به این دلیل، از این رو، بنابراین
ایت راد چی= it rãd chi زیرا، چونکه، به این سبب
ایترای= itrãy از این جهت، به این مناسبت، به این سبب
ایتَریْه= itarih این جایی، این جهانی، این دنیایی
ایتوم= itum یکتا، واحد، یگانه، تنها
ایتون= itun چنین، این طور، این گونه
ایتون تر= ituntar با کیفیت تر
ایتونیْه= itunih این چنینی، این طوری، کیفیت، چگونگی
ایتونیهیتَن= itunihitan ـ 1ـ کیفیت ـ چگونگی داشتن 2ـ اتفاق افتادن، روی دادن 3ـ مقدر شدن
ایچ= ich هیچ
ایچَند= ichand یک چند، چندی، مدتی، تعدادی، مقداری، بعضی، برخی
ایچنینیتَن= ichinitan محو کردن، به هیچ رساندن
ایختوویگو= ixtuvigu پسر هووخشتر و آخرین شاه ماد (550 پیش از میلاد) (پارسی باستان)
اید= id (= ایت) ـ 1ـ این، این یکی 2ـ یعنی، به معنی، برای دایاژ (= تبیین) واژه های پس از خود به کار می رود و کارکرد آن مانند دو بیندو bindu (= نقطه) (:) است 3ـ ای
ایدا= idã (اوستایی: ایذا؛ سنسکریت: ایهَ) این (پارسی باستان)
ایدَر= idar (= ایتَر) این جا، در این جهان، در این دنیا، در این عالم
ایدرای= idrãy به خاطر اینکه، برای اینکه، زیرا، چون
ایدرایْچی= idrãychi چونکه، زیرا، برای اینکه
ایدون= idun (= ایتون) 1ـ چنین، این طور، این گونه 2ـ ایدون، اکنون، اینک، الآن، حالا
ایدونیْه= idunih (= ایتونیه) این چنینی، این طوری، کیفیت، چگونگی
ایدیدِ= idide نام باستانی رودخانه ی آبدیز در زمان ایلامیان (پارسی باستان)
ایدیمان= idimãn دست
ایر= ir ـ 1ـ آریایی، ایرانی، نجیب زاده، آزاده، جوانمرد، پهلوان 2ـ زیر، پایین، تحت، مادون
ایراخت= irãxt محکوم، مجرم
ایراختَک= irãxtak محکوم، مجرم
ایراختَن= irãxtan ـ 1ـ محکوم کردن، مجرم شناختن 2ـ سرزنش ـ ملامت کردن 3ـ تحقیر کردن، خوار شمردن 4ـ متهم کردن 5 ـ جنگیدن، مبارزه کردن
ایران= irãn ایران
ایران آسان کَرت کَوات= irãn ãsãn kart kavãt نام یکی از استان های باختری ایران در زمان ساسانیان و شهری که ساخت آن را از قباد پسر پیروز می دانند و امروزه موصل نام دارد
ایران خْوَرّه کَرت شاهپوهْر= irãn xvarrah kart shãhpuhr نام یکی از شهرهای ایران که بر پایه گزارش پوشْکا (= کتاب) ی «شهرستان های ایران» شاهپور پسر اردشیر آن را ساخت و گفته شده که آن را پِلاپات (پیل آپات یا فیل آباد ) نام نهاد. طبری آن را ایران خوره سابور و در نزدیکی شوش در اودیژ (= شمال) خوزستان دانسته است. برخی نام امروزی آن را کرخه ده لادان دانسته اند. (هدایت، شهرستان های ایران)
ایران دِهان= irãn dehãn سرزمین ها ـ مناطق ایرانی
ایران سپاهپَت= irãn spãhpat سپهبد ـ فرمانده ارتش ایران
ایران شَتر= irãn shatr ایران شهر، کشور ایران
ایران شَتریک= irãn shatrik ایران شهری، ایرانی
ایران فَرنَه= irãn farnah فره (نور، روشنایی، پرتو) ایران
ایرانَک= irãnak ایرانی
ایرانَکان= irãnakãn ایرانیان
ایرانَگ= irãnag ایرانی
ایرانَگان= irãnagãn ایرانیان
ایران گوشَسپ= irãn gushasp نام یکی از سرداران آذربایجان
ایران ویچ= irãn vich سرزمین نخستین ایرانیان (در مَتیان (= کتاب) «بندهشن» هات (= فصل) 29 آمده که ایران ویچ در آذربایجان است؛ ولی گروهی از خاورشناسان آن جا را در خاور ایران ایتی (= یعنی) فرغانه یا خوارزم یا خیوه دانسته اند. پورداوود، یَسنا، آمْش (= جلد 1 وَلگ valg (= صفحه) 33)
ایران ویز= irãn viz (= ایرانویچ)
ایران وینارت کَوات= irãn vinãrt kavãt نام شهری است که در کوراس (= کتاب) «پهلوی» خسرو قبادان وریدک نوشته شده است
ایرپَت= irpat هیربد، روحانی، عالم دینی، مرجع تقلید، مدرس علوم دینی، مفتی
ایرپَت زاتَک= irpatzãtak هیربد ـ روحانی ـ آخوند زاده
ایرپَتیستان= irpatistãn حوزه ی علمیه، مدرسه ی علوم دینی، دانشکده ی الهیات
ایرپَتیْه= irpatih هیربدی، روحانیگری، عالم دینی ـ مرجع تقلید ـ مدرس علوم دینی ـ مفتی بودن
ایرتَر= irtar زیرتر، پایین تر، مادون
ایرتَن= irtan متواضع، خاشع، فروتن، افتاده
ایرتَنیْه= irtanih ـ 1ـ تواضع، خشوع، خضوع، فروتنی، افتادگی 2ـ اصالت، نجابت
ایرجینیتَن= irjinitan متهم کردن، نسبت دادن
ایرَچ= irach ایرج
ایرَختار= iraxtãr جنگجو، مبارز
ایرَختَن= iraxtan ـ 1ـ سرزنش ـ نکوهش ـ ملامت کردن 2ـ ناسزا گفتن 3ـ جنگیدن، مبارزه ـ مناقشه ـ مشاجره ـ دعواکردن
ایرَک= irak نام کسی
ایرکَش= irkash دست بر سینه به حالت تعظیم یا احترام
(اوستایی: اَئیریمَن؛ با این ژیمیگان (= معانی): 1ـ نام فرشته ی نگهبان صلح ـ آشتی دوستی ـ شادی و خوشبختی 2ـ نام موبدی 3ـ خوشبختی دهنده، آرامبخش 4ـ نوکر، خدمتکار. (سنسکریت: اَریمَن: یار و دوست)5ـ متحد، شریک، رفیق، همدست، دوست 6ـ بنده، برده، نوکر، چاکر 7ـ نام فرشته ی دوستی ـ اتحاد و آرامش. فردوسی: اگر کشته گردد به دست تو گرگ تو باشی به روم ایرمانی بزرگ
ایرمانَک= irmãnak ساده، فروتن، متواضع
ایرمانَگ= irmãnag (= ایرمانَک)
ایرمانیْه= irmãnih ایرمانی، دوستی، رفاقت، اتحاد، همدلی، وحدت
ایرمَنیش= irmanish شخصیت
ایرمینیشنیْه= irminishnih ـ 1ـ فروتنی، تواضع، خجالتی، کم رویی، 2ـ اصالت فکر، علو همت
ایرَنج= iranj ـ 1ـ سرزنش ـ نکوهش ـ ملامت کردن 2ـ ناسزا گفتن
ایرَنگ= irang ـ 1ـ اشتباه، خطا، غلط، نادرست، سهو 2ـ سرزنش، نکوهش، ملامت 3ـ اتهام، تهمت 4ـ کفر، الحاد، ارتداد
ایرَنگیْه= irangih نادرستی، اشتباهی
ایرَنگیها= irangihã به غلط، اشتباها، به نادرست، سهوا
ایروار= irvãr درخور ـ شایسته ـ سزاوار ـ لایق پهلوان
ایروارَگ= irvãrag آرواره، فک، چانه، زَنَخ
ایروندَبَر= irundabar زیر و زبر
ایریچ= irich ایرج
ایریز= iriz نام کوهی است
ایریک= irik شریف، اصیل، نجیب
ایریْه= irih ـ 1ـ ایرانی ـ آریایی بودن 2ـ نجابت، اصالت
ایز= iz ـ 1ـ عبادت ـ پرستش کردن 2ـ جشن گرفتن
اَیَزَکیْه= ayazakih پرستش خدایان دروغین
ایزم= izm هیزم، سوخت
ایزیتَن= izitan پرستیدن، عبادت ـ ستایش کردن
ایزیشْن= izishn عبادت، پرستش، نیایش، دعا
ایزیشْن گَریْه= izishn garih عبادت ـ پرستش کردن
ایستاتَک= ismtãtak ـ 1ـ ایستاده، قائم، عمود، راکد، ثابت، ساکن 2ـ تحقق یافته، به انجام رسیده
ایستاتَن= ismtãtan ـ 1ـ بودن، هستن، وجود داشتن2ـ ایسستادن، توقف کردن، بر جای ماندن، ساکن ـ ثابت شدن
ایستادَن= ismtãdan (= ایستاتن)
ایستانیتَن= ismtãnitan برقرار ـ ثابت ـ ساکن ـ پابرجا ـ محکم کردن
اَیَّستَن= ayyastan آرزو ـ میل ـ تمایل داشتن
ایستیت= istit است، هست
ایستیشْن= istishn ـ 1ـ هستی، موجودیت، بقا، سکون 2ـ منزل، مسکن، مأوا
ایستیشْنیْه= istishnih ـ 1ـ هستی ـ بقا ـ وجود ـ ثبات داشتن، موجود بودن 2ـ منزل ـ مسکن ـ مأوا داشتن
ایستینیتَن= istinitan ایستانیدن، برقرار کردن
ایسَد اود پَنجاه= isad ud panjãh صد و پنجاه
ایسم= ism هیزم، حامل انرژی
ایسم دان= ismdãn باک، انبار سوخت
ایسمیْه= ismih هیزمی، مواد سوختنی
ایش= ish خیش، گاو آهن
ایشتو ویگو = ishtovigo (= ایختو ویگو) (پارسی باستان)
ایشم= ishm خشم، غضب، عصبانیت
ایشمون= ishmun خشمگین، غضبناک، عصبانی
ایشمونیْه= ishmunih خشمگینی، غضبناکی، عصبانیت
ایغاش دیو= iqãsh div نام دیوی است
ایک= ik یک
ایک از دید= ik az did از همدیگر، متقابل
ایکانَگ= ikãnag وفادار، باوفا، متعهد
ایکانَگیْه= ikãnagih وفاداری، باوفایی، تعهد
ایکداد= ikdãd (=ایوَک دات) نخستین آفرید، نخستین سلول
ایک روزَک= ik ruzak یک روزه
ایگ= ig آنگاه، سپس، بعد
ایگ روزَک= ig ruzak یک روزه
ایگ روزَگ= ig ruzag یک روزه
ایما= imã (اوستایی: ایم، ایمَ) این است، اینهاست (پارسی باستان)
ایمارومَندیْه= imãrumandih گناهکاری، مجرمیت، اِستیش (= حالت) گناهکاری که در روز رستاخیز باید حساب پس دهد
ایمارویچارتار= imãr vichãrtãr حاکم، قاضی، دادستان
ایمام= imãm این (پارسی باستان)
ایم بَغ= im baq اعلیحضرت
ایم روچ= im ruch امروز
ایمَک= imak هیمه، هیزم
ایمیت= imit امید
ایمیتان= imitãn نام کسی
ایمید= imid امید، آرزو، هدف
این= in ـ 1ـ این 2ـ پسوند آویل (= صفت) ساز است
ایندا بوغاش= indã buqãsh نام یکی از شاهان ایلام (پارسی باستان)
ایندَک= indak انده، پسوند کِتَن (= صفت) ساز کُناکی (= فاعلی) است
ایندَگ= indag (= ایندَک)
اینوکین= inukin دختری که وارث پدر شود و نام و نسل او را نگه دارد
اینیا= inyã ـ 1ـ دیگر، طور دیگر، به علاوه، غیر از، بجز 2ـ و الاّ، و گرنه
اینیتَن= initan پسوندی یونیک (= مصدری) که ساتو (= فعل) را اَویگات (= متعدی) می کند
اینیچ= inich این نیز، این هم
اینیدَن= inidan (= اینیتَن)
اینیکیْه= inikih ناپاکی، آلودگی، نجاست، کثیفی
ایروارَک= irvãrak آرواره، فک، چانه، لثه. خسروانی: بادام چشمکانت رخنه شود به بوسه وان سی و دو گهرها، هم بگسلد ز آره
ایو= iv یک («ی» نیناس (= نکره) که در پایان سابْد (= اسم) می آید. مانند: مردی؛ ایتی (= یعنی) یک مرد)
ایوآهَنگ= ivãhang یک آهنگ، یک جهت، کسی که ثبات فکری دارد
ایواچ= ivãch ـ 1ـ تنها، فقط، واحد، یکتا، یگانه، به تنهایی 2ـ آوا، آواز، صدا، نوا 3ـ شهرت، آوازه
ایواچیکیْه= ivãchikih اشتهار ـ شهرت داشتن، معروف ـ سرشناس ـ پرآوازه ـ نامدار بودن
ایواچیها= ivãchihã به آواز
ایوار= ivãr آوار، ویرانی، خرابی
ایوارَک= ivãrak ـ 1ـ آواره، تبعیدی 2ـ عصر (نزدیک غروب آفتاب. بروجردی، کردی، لری: ایوارَه= عصر)
ایوارَک گاس= ivãrak gãs عصر، سومین بخش روز که نزدیک غروب آفتاب است
ایواز= ivãz ـ 1ـ فقط 2ـ کلمه، لغت، کلام، جمله
ایوازیک= ivãzik فردی، انفرادی، مخصوص، خاص
ایوامروتیک= ivãmrutik سرودها و دعاهایی که یک بار خوانده می شوند
ایوان= ivãn (بر پیوان (= وزن) لیوان) دهنه
ایوبار= ivbãr یکباره، یکدفعه، غیر مترقبه، پیش بینی نشده
ایوَپ= ivap یا
اَیْْوَپ= ayvap یا
اَیوتار= ayutãr مقید، اسیر، دربند، گرفتار
اَیوتاریْه= ayutãrih مقید بودن، اسارت، دربند ـ گرفتار بودن
ایوتاک= ivtãk یکتا، واحد، یگانه، منفرد، خاص، مخصوص
ایوتاکیْه= ivtãkih ـ 1ـ یکتایی، وحدت، یگانگی، انفرادی، فردی 2ـ تصمیم واحد
ایوتاگ= ivtãg (=ایوتاک)
ایوتوم= ivtum واحد، یگانه، خاص، منفرد، فرد
اَیوج= ayuj ـ 1ـ اتحاد، الحاق، اتصال، اتفاق 2ـ ملاقات، دیدار، معاینه 3ـ یوغ، ارابه، پیوستن حیوانات بارکش به گاری یا ارابه
اَیوجیتَن= ayujitan نزاع کردن، درگیر شدن، ناهماهنگ ـ ناسازوار ـ نامتناسب بودن
اَیوجیشْن= ayujishn نزاع، نفاق، اختلاف، دعوا، ناهماهنگی، پراکندگی
اَیوجیشْنیْه= ayujishnih نزاع، نفاق، اختلاف، دعوا، ناهماهنگی، پراکندگی
ایوچَند= ivchand یک چند، چندی، مدتی
ایوچیهریْه= ivchihrih ـ 1ـ وحدت طبع، وحدت ذات، یک سرشتی 2ـ یک نژادی، اصیل، یک گوهری
اَیوخ شوست= ayux shust فلز
ایوخْوَتاییْه= ivxvatãyih ـ 1ـ توحید 2ـ تک فرمانروایی، دیکتاتوری
ایوْخْوَداییْه= ivxvadãyih (= ایوخْوَتاییْه)
ایودات= ivdãt یگانه آفریده، تک فرزند
ایوَر= ivar بی شک، حتما، یقینا، مسلما، مطمئنا، محققا، حقیقتا
ایوَرز= ivarz ـ 1ـ جنبش، حرکت، تحرک، نهضت، انقلاب 2ـ بازدید، تجدید نظر 3ـ سان دیدن
ایوَرزیتَن= ivarzitan حرکت کردن، سفر رفتن
ایوَرزیدَن= ivarzidan (= ایوَرزیتَن)
ایوَرزیک= ivarzik متحرک
ایوَرزیگ= ivarzig متحرک
ایوَریک= ivarik مطمئن، حتمی، محقق
ایوَریْه= ivarih بی شکی، حتمی، یقینی، اطمینان، حقیقت
ایوَریها= ivarihã با اطمینان، ا ز روی حقیقت
ایوزوریْه= ivzurih توازن قوا
اَیوزیتَن= ayuzitan ـ 1ـ ناراحت ـ دلگیر ـ پریشان ـ دلخور کردن 2ـ کوشیدن، سعی ـ تلاش کردن
اَیوزیشْن= ayuzishn نزاع، اختلاف، کشمکش، درگیری، جدل
ایوسان= ivsãn یکسان، مساوی، همانند، مشابه، شبیه
ایوسانیْه= ivsãnih یکسانی، تساوی، همانندی، شباهت، نظم، ترتیب
ایوسْروسْریم= ivsrusrim (اوستایی: اَئیوی سْروثْرِمَ) یکی از اوقات نماز زرتشتی که از غروب آفتاب تا نیمه شب است
ایوَک= ivak یک
ایوَک ادوین= ivak advin یک آئین، هم کیش، یک جور، یکنواخت، مساوی
ایوَک ادوینَک= ivak advinak هماهنگ، هم عقیده، همدل
ایوَکان= ivakãn یکان، واحد
ایوَکانَک= ivakãnak ـ 1ـ یگانه، واحد، فرد، منفرد، تنها، فقط، یکتا 2ـ مطیع، فرمانبر، گوش به فرمان 3ـ صمیمی، هماهنگ
ایوَکانَک= ivakãnak minishn تک شخصیت، دارای شخصیت یا منش واحد
ایوَکانَکیْه= ivakãnakih یگانگی، وحدت، فردی، همدلی، صمیمیت
ایوَکانَکیها= ivakãnakihã صمیمانه، همدلانه
ایوَکانیْه= ivakãnih تنهایی، وحدت، یگانگی، انفرادی
ایوَک اودیت= ivak udit به یکدیگر
ایوَک ایوَک= ivak ivak یک یک، تک تک، فرد فرد
ایوَک بار= ivak bãr ـ 1ـ یکبار، یک دفعه، یک مرتبه 2ـ زنی که نخستین بار آبستن می شود
ایوَک بَر= ivak bar کسی که جنازه ای را به تنهایی حمل می کند (زیرا حمل مرده به تنهایی گناهی بزرگ محسوب می شده است)، آمبولانس
ایوَک بَریْه= ivak barih گناه حمل جنازه به تنهایی
ایوَک تاک= ivak tãk یکتا، یگانه، تنها، واحد، منفرد
ایوَک توم= ivak tum (= ایوک تاک)
ایوَک چَند= ivak chand یک چند، مدتی
ایوَک دات= ivak dãt نخستین آفرید، نخستین سلول
ایو کَرتَک= ivkartak واحد، یکپارچه، یکنواخت، متصل، به هم پیوسته
ایو کَرتَکیْه= ivkartakih ـ 1ـ اتحاد، اشتراک مساعی، همکاری، شراکت 2ـ شباهت
ایو کَرتَکیها= ivkartakihã با مسئولیت مشترک
ایو کَردَگ= ivkardag (=ایو کَرتَک)
ایوَک زور= ivak zur معادل
ایوَک سالَک= ivak sãlak یک ساله
اَیوک شوست= ayuk shust فلز
اَیوک شوستیک= ayuk shustik فلزی
اَیوک شوستین= ayuk shustin فلزی
ایوَک کوف= ivak kuf یک کوهانه
ایوَک گاو= ivak gãv گاوی که دیگر موجودات از او آفریده شده اند
ایوَک ماهَک= ivak mãhak (کودک) یک ماهه
ایوَکیچ= ivakich ـ 1ـ تنها، واحد، یکی، فقط 2ـ هیچ یک
ایوَکین= ivakin یگانه، واحد، یکی
ایوَکیْه= ivakih تنهایی، وحدت، یگانگی، اتحاد، یکپارچگی
ایوگَت= ivgat ـ 1ـ حمله، هجوم، تجاوز، تازش، دست درازی 2ـ رقیب، حریف (= ایبگت)
ایوگَتیْه= ivgatih حمله ـ هجوم ـ تجاوز ـ تازش ـ دست درازی شیطانی یا اهریمنی
ایوگوهْریْه= ivguhrih وحدت وجود، وحدت ذات
ایوموک= ivmuk کسی که یک لنگه کفش به پا دارد
ایوموک دوواریشنیْه= ivmuk duvãrishnih گناه راه رفتن با یک لنگه کفش
ایوموگ= ivmug (=ایوموک)
ایوموگ دوواریشنیْه= ivmug duvãrishnih گناه راه رفتن با یک لنگه کفش
ایوَن= ivan تنه، ساقه
ایوهَزار= ivhazãr یک هزار
ایویانگهَن= ivyãnghan (اوستایی: اَئیوْیاوْنْگْهَنَ aivyãvanghana) کمربند کُشتی، کمربند مقدس دینی که از 72 رشته پشم بره ی سفید در 6 دسته بافته می شود و هر زرتشتی مؤمن آن رشته را باید همیشه روی سدره (پیراهنی است سفید و ساده و گشاد که تا زانو می رسد؛ بی یخه و با آستین های کوتاه می باشد؛ چاکی در وسط دارد که تا پایان سینه می رسد و در آخر آن چاک کیسه ی کوچکی دوخته نامزد به کیسه ی کرفه (ثواب )، این کیسه نشانه ای از گنجینه ی اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک شمرده می شود) بسته باشد.
ایوین= ivin آداب، آیین، رسم، عرف، روش، اسلوب، شکل
ایوینَگ= ivinag ـ 1ـ آداب، آیین، رسم، عرف، روش، اسلوب، شکل، فرم، صورت 2ـ آئینه
ایویْه= ivih یگانگی، اتحاد، اتفاق، وحدت
ایهَزار= ihazãr یک هزار
ایهرپَت= ihrpat (اوستایی: اَئِثْرَپَئیتی) هیربُد، استاد، معلم، امام، مرجع
ایی= iy ـ 1ـ نشان نیناس (= نکره). مانند: مردی 2ـ روپا (= کسره) اِسپین (= اضافه)3ـ یک (ساگ = عدد) مانند: ایبار: یک بار 4ـ این (اوپاد (= ضمیر) آماژه (= اشاره) 5ـ یای مَرجی (= شرطی) و ایژایی (= تمنایی) که در پایان ساتو (= فعل) های پارسی کهن آورده می شد 6ـ واک (= حرف) ویسما (= تعجب) 7ـ واک آهْوان hvãnã (= ندا) 8ـ که؛ واک پیندیک (= حرف موصول)
ایی بار= ibãr یک بار، یک دفعه، یک نوبت
اَیینَفتَن= ayinaftan لمس کردن، دست زدن



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد