راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

گاهنبار



شادی کردن، هدف و برنامه ای دلنشین و گروهی برای زرتشتیان است؛ مردمانی که در بدترین و دشوارترین رخدادها با بردباری، غم را به دست شادی سپردند و زنگار پریشانی و اندوه را از آیینه دل همگان زدوده اند٬ امروز یادگارهایی شیرین بهنام جشن ه...

ای گاهنبار را با خود به همراه دارند که یادبودی از پدران و بزرگانشان است.
کتیبه های هخامنشی که از نخستین داشته های نوشته شده زرتشتیان و ایرانیان باستان می باشند هم با وجود ادبی ودینی نبودن مفهوم و منظورشان٬ با ستایش خداوند وسپاس از او به واسطه امانت نهادن شادی در میان مردمان٬ آغاز می شوند.
“زرتشتیان در عین فقر به جشن ها و آیین های سنتی کهن می پرداختند که خیرات و مبرات و شادی بنیان آن ها بوده است. باید افزود که این ها را مایه برکت و خیر و روی آوردن اقبال نیک می دانستند.” (زرتشتیان، برگ ۱۱۲)فلسفه غم و شادی و نبرد مینوی شان از آغاز آفرینش با هم٬ در فرهنگ ایرانیان بخوبی نمایان است. در این فلسفه٬ وجود بدی و شر (انگره مینو) که غم وبیماری و مرگ می آفریند نادیده گرفته نمی شود اما بیش از اندازه نیز به آن ها توجه نمی شود؛
زرتشتیان و ایرانیان می دانند که شادی فروزه ای نیکو و خداوندی است که باید جانشین غم و اندوه کرد و همانطور که بر اساس پیام گات ها٬ باید بدی را به دست نیکی سپرد٬ می دانند که باید غم و اندوه بی بنیان را با شادی و نیایش و ستایش زدود تا مبادا غوطه ورشدن در افسردگی و نومیدی٬ بند بر پای مرغ امید و آرزو و تلاش آدمی ببندد.
جشن های سلسله بندی شده در مدت یک سال٬ بهترین نمونه برای پایداری این فلسفه در بین ایرانیان است چنانچه هنوز بسیاری از جشن های به یادگار مانده از گذشتگان٬ امروزه هم نه کاملا به شکل و روش گذشته٬ اما با قوت و عشق پیشین در میان زرتشتیان ایران و هند برگزار می شوند.“درجامعه سنتی زرتشتی٬ این جشن ها با زندگانی روزمره به شدت سرشته و با آن عجین شده است.
نوعی ارتباطات اجتماعی و روابط میان خانواده ها در یکی دو نسل پیش٬ لازم می کرد که برگزاری این آیین ها٬ جزیی باشد از حوادث روزانه و عادی.
بدین شمار بود که همراه و هم پای کارهای کشاورزی در مزرعه و باغ٬ تهیه دیدن و فراهم آوردن ابزارهای واجب برای مراسم آیینی هم تکلیفی روزمره و عادی بود…
در طی آن نوعی خیرات و مبرات و اشتراک در خورد و خوراک هم مطرح می گشت… و غنی و فقیر را در آن شریک و همکار و همراه میشد دید٬ و نیز نمادهای رنگین و دلپذیر حیاتی و زنده را.” (زرتشتیان، برگ ۱۱۳ )
بنیان دین زرتشتی٬ همان پیام نهفته در جشن ها می باشد که چیزی نیست به جز خواستاری شادمانی برای همه؛ دراین کوشش برای ایجاد شادکامی همگانی است که می توان رگه های پیام گات ها را دید که خرد و منطق زندگی را با شوق و شور حس “دیگرخواهی” همراه می کند و آدمی را در تراز خردو احساس نگه داشته تا نتیجه این تراز را که شادی درون است٬ بیابد.
در دین زرتشتی٬ دیگرخواهی انسان از سر لبریزی است٬ آنکه از داشتن لبریز است ناخواسته می بخشد.
از سر فراوانی و لبریزی است که جرعه٬ جرعه بخشش، سود و رامش از پیمانه اش سرریز می شود. این پشتوانه ارزشمند، فلسفهای است که سنت ها و آیین های رایج در میان زرتشتیان بر پایه آن شکل و صورت پذیرفته اند.
در فلسفه بخشش زرتشتی٬ باید بذل هر چیز در راه پرورش و بهبود و سامان دهی احوال درماندگان باشد نه از سر چاپلوسی و یا اجبار.


گاهنبارها جشن های شش گانه ای هستند که در شش زمان یا چهره و یا گاه برگزار می شوند که هر یک یادآور زمانی از کاشت٬ داشت و برداشت محصولات کشاورزی اند و نوعی گاهنمای سالیانه برای کشاورزان محسوب می شوند.
اما هسته مرکزی جشن ها پیوندی است از داد و دهش٬ همازوری مردم از هر صنف و رده و میزان دارایی٬ آگاهی از حال یکدیگر٬ نیایش به درگاه خداوند و سپاسگذاری از او در کنار شادمانی و سرور دسته جمعی.
این هنر ایرانیان هوشمند و دوراندیش است که باورهای دینی و قلبی را در قالب آیین هایی ویژه درآورده و چندین هدف نیک را در یک برنامه گرد هم آورده اند.

گاهنبارها یا از دسته اصلی شش گانه می باشند و یا جدا از آن ها؛
گاهنبارهای شش گانه شامل:
نیمه بهار (میدیوزرم)هنگامه دروی غلات مثل گندم و جو٬
نیمه تابستان (میدیوشهم) زمان کاشت حبوباتی چون ارزن و برنج،
پایان تابستان امروزی (پیته شهم) هنگام برداشت محصول تابستانی و علوفه٬ آغاز پاییز امروزین (ایاسرم) که زمان کاشت محصول زمستانی است،
نیمه زمستان (میدیارم) گاه استراحت کشاورزان٬ و پنج روز پایان سال یا پنجه (همس پت میدیم) که زمان برنامه ریزی و آمادگی کشاورزان برای آغاز کشت و کار است.

گاهان بار از دو کلمه ترکیب شده:
“گاهان” که به معنی گاه ها یعنی اوقات است و “بار” که به معنی بار، بر، نتیجه و ثمر است.
بعضی این کلمه را “گاه انبار” دانسته و موقع “انبار کردن” نوشته اند، در صورتیکه چنین نیست و این معنی با مفهوم کلمه تطبیق نمی کند زیرا در همه این شش هنگام٬ آذوقه به انبار نمی آورند و چیزی در انبار نمی گذارند که این معنی بر آن مصداق پیدا کند، بلکه همچنان که گفته شد٬ “گاهان” جمع گاه به معنی اوقات است.


سرچشمه:
۱- کتاب زرتشتیان، کتایون مزداپور، ۱۳۸۲
۲- کتاب دیدی نو از دینی کهن، دکتر فرهنگ مهر، ۱۳۸۰
۳- مجموعه سخنرانی های موبد رستم شهزادی به کوشش مهرانگیز شهزادی، ۱۳۸۰سرچشمه:
۱- مجله میراث جاویدان، شماره سوم
۲- کتاب دیدی نو از دینی کهن، دکتر فرهنگ مهر

نگاه خیام به ارزش شادی



روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...

خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی ؟!... بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : « کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند » .
و هم او در جایی دیگر می گوید : « آنکه ترانه زاری کشت می کند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت می کند » .

امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم

شادی در گات ها


ای هستی بخش یکتا! پرسشی از تو دارم. خواستارم حقیقت را بر من آشکار سازی. آیا آنچه را که بیان خواهم کرد حقیقت دارد؟ آیا عشق و ایمان به خدا و در پرتو کار نیک، راستی و درستی افزایش خواهد یافت؟ آیا در پرتو منش پاک، نیروی ایزدی پدید خواهد آمد؟ این جهان بارور و شادی بخش را برای که آفریدی؟

یسنا، هات 44، بند [1]6

آری! درست خواندید! جهان بارور و شادی بخش... اما پرسش این است که سهم امروزین سرزمین ما از این شادی که جهان می بخشد چیست و پیش از این چه بوده است؟ به متن زیر توجه کنید:

خدای بزرگ است اهور مزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم شادی آفرید...

متن فوق متنی است که به فرمان داریوش پادشاه هخامنشی در دل سنگ خارا به سه زبان در گنجنامه همدان حک شده است. با روی کار آمدن خشایارشا وی دستور داد متنی مانند متن فوق در کنار آن حک کنند و تنها به جای نام داریوش در آن نام خشایارشا را قرار داد. ظاهرا در فاصله داریوش تا خشایارشای هخامنشی در میزان اهمیت و اعتبار «شادی» برای مردمان کاهشی پدید نیامده بوده است؛ درضمن  آن طور که از متن بر می آید شادی چیزی است که از نظر اهمیت هم ردیف آفرینش زمین و اسمان و مردم قلمداد شده است. خاطرم هست اولین بار که این متن را دیدم بیش از هرچیز از ذکر کلمه شادی در این مقام و موقعیت جا خوردم، و بعد از آن آنچه برایم حیرت انگیز بود نحوه حفظ و نگهداری سنگنبشته بود، آن هم در درازنای زمانی در حدود بیست و پنج قرن! بطوری که گویی آن را به تازگی روی سنگ حک کرده بودند. این متن حامل چه پیام مهمی از فرهنگ نیاکان ماست که دو پادشاه دستور حک کردن آن را داده اند، محل آن را یکی از پر رفت و آمدترین مسیرهای باستانی انتخاب کرده اند و پیشینیانمان نیز این چنین با وسواس وظیفه مراقبت از آن را به عهده گرفته اند؟ می گویند مسافران سرزمین های دیگر که در زمانهای دور از سرزمین کهنمان بازدید می کرده اند از بسیاری جشن هایی که در آن برپا می شده ابراز شگفتی می کرده اند.[2]راستی بر سر آن همه جشن و سرور و شادی که درونمایه بسیاری از آنان را ستایش اهورامزدا، فروزه های اهورامزدا یعنی امشاسپندان و ایزدان تشکیل می داده چه  آمده است؟ آیا یورش ترک و تاتار و تازی نبوده که باعث شده اندک اندک این جشن های شادی بخش و شادی قرین آنها از سرزمین ما رخت ببندد؟ عجیب نیست که در روزگار ما بهره اساسی را از شادی نه سرزمینی بر ایستاده بر فرهنگ کهن ایرانی که سرزمینهایی می برند که یا وارثان قبایل وحشی وایکینگ هستند (چون نروژ و فنلاند) و یا سرزمین های جدیدی که از نظر قدمت و غنای فرهنگی قابل مقایسه با سرزمین ما نیستند (یعنی کانادا و نیوزیلند و استرالیا). مسافری که به این سرزمینها می رود، دلش در بازگشت به وطن پر دریغ می شود. این چه میراث غمناکی است که بر گرده های ما سنگینی می کند؟ آیا نمی خواهیم بالاخره روزی این اندوه را زمین بگذاریم و مطابق آموزه های پیشینیانمان «شادی»ای را که جهان هر روزه می بخشد در آغوش کشیم؟

آقای منصور اوجی شاعر معاصر در مقاله «مادر تمام اندوهان ما» در ماهنامه «تجربه» خاطره ای را از خانم سیمین دانشور نقل می کنند که ذکر آن خالی از لطف نیست. ایشان ذکر می کنند که داغدار مرگ خواهرشان بوده اند و خانم دانشور در مقام دلداری خاطره ای از مرگ پدر خودشان را برای ایشان شرح داده بودند که حوالی سال 1320 با مرگ پدر... «عجیب افسرده شدم، دایی ام علی اسغر خان حکمت به سراغم آمد و مرا در شیراز پیش یک دکتر هندی برد... دکتر رو به من کرد و گفت سرت را حسابی بالا بگیر و به من جواب بده، خدا این شانه های پت و پهن را برای چی به شما داده است؟ این سوال را دوباره پرسید و من در جواب [گفتم که ] برای اینکه غمهای عالم را بهتر تحمل کنم! دکتر خندید و گفت: نه برعکس برای این به شما داده که به محض اینکه غمی بر شما وارد شد آن را سریعتر به زمین بیندازی! ... بروید و همین نسخه شما است.»[3] آیا پزشکی پیدا می شود که بتواند برای جامعه ما چنین تجویزی کند؟ آیا این اندازه از شادی و همزاد آن باروری برازنده ی سرزمینی کهن با چنین فرهنگی غنی، ریشه دار و عمیقی است؟ آیا نباید شیشه غمهای روزمرگی ها را به سنگ بکوبیم؟ که چه زیبا گفته اند: گر نگوبی شیشه غم را به سنگ     هفت رنگش می شود هفتاد رنگ...



[1]گات ها/ موبد فیروز آذر گشسب/ موسسه فرهنگی انتشاراتی فروهر/ چاپ سوم/ تابستان 1384

[2]گاهشماری و جشن های باستانی/ پیوست شماره 250/ هفته نامه امرداد/ نوروز 1390

[3]ماهنامه تجربه/ سال دوم/ اردیبهشت ماه 1391

http://farzamp.com/