راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

بزرگ ترین غار دست کند ایران


بزرگ ترین غار دست کند ایران

غار کرفتو بی شک یکی از جذاب ترین نقاط دیدنی غرب کشور محسوب می شود که ایرانیان باستان بدون داشتن ابزار برقی و تنها با وسایل دستی آن را ایجاد کردند

 

تاریخ زرتشتیان


 

تاریخ زرتشتیان

 

 رو بسوی آتش، نور، خورشید، (قبله زرتشتیان) مزدا اهورا را سپاسگزار بودن

 

پیشگفتار

به راستی هیچ قوم و مذهبی همچون زرتشتیان ایران در مقابل سختیها و دشواریها مقاومت نکرده است. اقلیتی که 1400 سال سنت ها و باورهای خود را حفظ  کرده و نسل به نسل منتقل کرده اند. میراثی که از پدرانمان به ارث برده ایم ، میراثی گرانبها و جاویدان است. چرا که نیاکان ما در برابر حملات اعراب ، مغول و...ایستادگی کرده و خط به خط اوستا را حفظ کرده و سینه به سینه تعلیم و آموزش داده اند. آری این ایستادگی ومقاومت ستودنی است. مقاومتی مثل صخره ای سترک و غیر قابل نفوذ. یادمان نرود ، موبدان و موبد یاران ایران زیر چراغ پیه سوز خطوط اوستایی و پهلوی را حفظ کرده و متن به متن اوستای کهن اعم از یشت ها ، گاهان و یسنا را از بر نموده و شرحی بر آن نگاشتند تا از گزند دشمنان دین بهی در امان بماند.

 

تاریخ زرتشتیان پیش از حمله اعراب

دین بهی از شرق فلات ایران به تدریج در سراسر این مرز و بوم گسترش یافت و همه گیر شد. بطوریکه انجمن مغان در سلسلۀ مادها ، قدرت تصمیم گیری حکومت بود. مغان که وظیفه گسترش آیین اشو زرتشت را برعهده داشتند، در هر کوی و برزن به تبلیغ پرداخته و ایرانیان را به کیش راستی رهنمون میکردند. بر همین اساس ، مادها را مزدیسنی دانسته و بنیانگذار حکومت و پادشاهی در ایران باستان میدانند.

 

زرتشتیان در عهد هخامنشیان

در عهد هخامنشیان، کوروش بزرگ، سیاست مدارا با ادیان را ترویج داد و اولین بیانیه حقوق بشر را صادر کرد. با این حال داریوش و خشایار شاه بارها و بارها در کتیبه ها و سنگنبشته ها، خود را پیرو کیش راستی خوانده و اهورامزدا را به عنوان خدای واحد پرستش میکردند که این نشان از زرتشتی بودن شاهان هخامنشی دارد. اگرچه در اواخر این دوران ، زروانیسم و میترائیسم در دستگاه حکومتی نفوذ کرده بودند ولی آیین مزدیسنی حرف اول را می زد. با این که اسکندر مقدونی و یارانش سعی در نابودی فرهنگ ایرانی و دین مزدیسنی داشتند، ولی خود ایرانی شده و آداب و رسوم آن را به جای آوردند.

 

ایران اشکانیان/  ایران میترائیسم

در ابتدای سلسلۀ اشکانیان ، آئین میترائیسم گسترش چشمگیری داشت و شاهان اشکانی خود را پیرو راستین آن معرفی کردند. از اواسط این دوران بود که آیین مسیحیت در غرب کشور نفوذ کرد و باری دیگر، دین زرتشت به عنوان ناجی ایرانیان مطرح شد.

 

 سنگ نگاره موبد کرتیر

 

دین بهی آئین رسمی عهد ساسانیان

بلاش اشکانی موبدان را از سراسر ایران جمع و اوستا را گردآوری کرد. همین موضوع، زمینه ساز قدرت گیری اردشیر بابکان در زمان اردوان پنجم اشکانی شد. سرانجام موبد زاده ای به نام اردشیرساسانی، دین بهی را آئین رسمی ایران معرفی کرد و موبدان برای اولین بار قدرت سیاسی گرفتند.

شاپور اول و دوم نیز به پیروی اردشیر بابکان ، دین زرتشتی را رسمی اعلام کرده و جهت اصلاح آن گام برداشتند. تنسر، کرتیر، آذربد مارسپندان، موبد موبدان عهد ساسانی بودند که در جهت گردآوری و نگاشتن اوستا به خط اوستایی و خط پهلوی و زند و پازند نمودن آن همت گماشتند. در مجموع دوره  400  ساله ساسانی را باید عهد "نو شدن آیین بهی" دانست. ساخت آتشکده آذرگشسب در آذربایجان، آتشکده آذر برزین مهر در خراسان، آتشکده آذر فرنبغ در فیروزآباد فارس در این دوران رخ داد. 

پس از قدرت طلبی ساسانیان در عهد قباد اول ، خسرو انوشیروان دادگر و خسرو پرویز، زوال حکومتی آخرین سلسله ایران باستان آغاز می شود.

 

چرائی زوال آخرین سلسله ایران باستان (سلسله ساسانیان)

- جنگ های مکرر با امپراتوری بیزانس

- قدرت گیری نجبا و بزرگان در دربار

- و در نهایت گسترش آیین های مزدک و مسیحی در ایران زمین

- وقوع بلایای طبیعی همچون طغیان آب دجله در سال 628 میلادی و گسترش امراضی همچون وبا ، طاعون و قحطی که علل نارضایتی های مردم بود ، از جمله عوامل از بین رفتن تمرکز قدرت ساسانیان بود. 

 

جالب است که بدانید ما بین دو پادشاهی خسرو پرویز و یزد گرد سوم ، 10 نفر به نام های شیرویه ، اردشیر سوم ، شهر براز، خسرو سوم، جوانشیر، پوراندخت ، پیروز دوم ، آذرمیدخت ، هرمزد پنجم و خسرو چهارم حکومت کردند. این نفرات که ظاهرأ عنوان شاهی داشتند، تحت تاثیر بزرگان و سرداران و نجبا بودند. از طرفی مرزبانان و دهقانان نیز قدرت گرفته واز ضعف حکومت مرکزی استفاده کردند. به طوری که پس از فرو پاشی سلسله ساسانی ، حکومت ملوک الطوایفی آنان همچنان برقرار بود. افزایش هزینه های سپاهیگری و دیوانسالاری، فقدان سپاه دائمی و در کل تحلیل ساختار قدرت، این نارضایتی ها را در پایان حکومت ساسانی، بیشتر کرده بود. این در حالی بود که آیین بودایی در شرق، مسیحیت در غرب و مانوی در شمال شرق و مزدکی در شمال غرب پیروانی داشت. از میان این ادیان ، مسیحیت به دلیل جنگ های ایران و روم و نوع تبلیغات به کار رفته، گسترش چشمگیری داشته و به مرکز فلات ایران نیز راه یافته بود. بطوریکه رقیب اصلی دین زرتشتی بود. با بیان این مطالب، میتوان فهمید که تقابل ایدئولوژی های متفاوت دینی و نبود موبدان و هیربدان بزرگی همچون تنسر ، کرتیر و آذرباد ماراسپندان و ارداویراف و حتی نبود وزیر چیره دستی همچون بزرگمهر، زمینه های سقوط حکومت 400 ساله ساسانی را فراهم کرد.

 

تاریخ زرتشتیان در دوران خلفای اسلامی/ جنگ جسر و شکست اعراب مسلمان از بهمن جادویه

ابوبکر به عنوان اولین خلیفه پس از محمد(ص)، اولین درگیریها را با ایرانیان آغاز کرد. تصرف یمن و حیره توسط خالد بن ولید اتفاق افتاد. پس از آن ابو عبید ثقفی به ساحل شرق فرات حمله کرد که در نبرد جسر از بهمن جادویه شکست خورد و کشته شد.

عمر بن خطاب، برخلاف خلیفه اول، برنامه وسیعی برای تصرف ایران داشت. او مثنی بن حارثه شیبانی را با سپاهی عظیم به جنگ با ساسانیان اعزام کرد که در نهایت موفق به شکست سپاه مهران سردار ایرانی در بویب نزدیک کوفه شد. پس ازآن، سعد ابی وقاص در قادسیه (نزدیک کوفه) نبرد سختی با رستم فرخزاد انجام داد که او هم، ایرانیان را شکست داد. یزدگرد سوم شهریار با این اوصاف، به مرکز ایران عقب نشینی کرد. نبرد جلولا(نزدیک خانقین) هم به سود مسلمانان پایان یافت تا بین النهرین به طور کامل توسط اعراب تصرف شود. پس ازآن، هرمزان سردار ساسانی، حاکم فارس و خوزستان به نبرد با مسلمانان پرداخت، اما نتوانست کاری از پیش برد. در نهایت رامهرمز، شوشتر، شوش و گندی شاپور به محدوده متصرفات اعراب اضافه شد. یزدگرد سوم، آخرین حربه را در جمع آوری سپاه و تزریق انگیزه به سرداران یافت. مردانشاه پسر هرمز به عنوان فرمانده سپاه در نهاوند منصوب و به جنگ با نعمان بن عمرو بن مقرن مزنی شتافت. یاران نعمان بن عمروعرب ، با ترفندی، آخرین سپاه متحد الشکل ایرانیان را شکست داده و نهاوند را تصرف کردند. نبردی که به «فتح الفتوح» معروف شد ، همدان ، ری ، آذربایجان و ارمنستان بقیه نقاطی بود که در اواخر خلافت عمر فتح شدند.

قتل یزدگرد سوم شهریار توسط ماهوی سوری مرزبان مرو ، تاریخ ایران باستان را به اتمام رساند. با این حال، پسران و دختران یزدگرد سوم در دیاری به نام «یزد» که بعدها به مرکز زرتشتیان ایران تبدیل میشود، باقی ماندند. با ادامه فتوحات سپاه عرب در زمان خلافت عثمان، نواده یزدگرد سوم به شرق ایران فرار کرده و ادعای سلطنت کردند که معروفترین آنان ، پیروز پسر یزدگرد سوم بود که از امپراتور چین مدد گرفت.

 

فتح مرکز ایران در زمان عثمان

اصفهان ، فارس ، یزد ، کرمان و در نهایت مرکز ایران توسط سرداران عرب در زمان خلیفه سوم فتح شدند.

 

فتح خراسان و سیستان و شرق ایران در زمان علی

در نهایت چهارمین خلیفه راشدی به نام علی بن ابی طالب (ع)، خراسان و سیستان و قسمت های شرق فلات ایران را به محدوده تصرفات مسلمانان اضافه کرد. در این میان مقاومت اسپهبدان طبرستان همچون باو پسر کیومرث، ولاش، سهراب پسر باو و فرخان بزرگ در مقابل تهاجمات اعراب جالب توجه است. در مجموع ، تغییر مذهب ایرانیان به تدریج صورت گرفته و در زمان خلفای راشدین ، اکثریت ایرانیان همچنان زرتشتی بوده و به آیین نیاکان خود وفادار ماندند.

با روی کار آمدن معاویه ، خلافت امویان در سرزمینهای اسلامی تشکیل شد. این دوران از اواخر قرن اول هجری تا اواسط  قرن سوم هجری به طول انجامید. نوع و روش حکومت دارای سران اموی ، ایرانیان را بیش از پیش از دست اعراب آزرده خاطر کردند.

 

جزیه مجوس در زمان امویان

امویان، اعتقاد ویژه ای به پرداخت جزیه توسط ایرانیان داشتند. جالب است که بدانید، آنان ایرانیان تازه مسلمان شده را مجوس خوانده و مجاب به پرداخت جزیه میکردند. همین عامل موجب رکود مسلمان شدن ایرانیان به ویژه شرق فلات ایران شد. منطقه خوارزم ، مرو ، آمودریا و حوالی رود سند ، تا مدت ها زرتشتی مانده و در مقابل حملات اعراب مسلمان از خود مقاومت سختی نشان دادند.

 

کوچ اولین گروه پارسیان به هندوستان/ 95 خورشیدی/ 716 میلادی

مهم ترین تحول جامعه مزدیسنی در این دوران، کوچ اولین گروه پارسیان به هندوستان است.

 

داستان سنجان

بنا بر داستان سنجان ، یک قرن پس از سقوط امپراتوری ساسانی، دسته ای از ایرانیان، به سنجان هند رفته و آتشکده ای بنام آتش ایرانشاه را بنا کردند. این درحالی است که ویلیام جکسن، خاورشناس امریکایی، نخستین مهاجرت زرتشتیان به هند را سال 716 میلادی (95 هجری خورشیدی) می داند.

 

 پارسیان زرتشتی در هند

 

کوچ دومین گروه پارسیان به هندوستان/ زمان امویان / 154 خورشیدی/ 775 میلادی

وی اعتقاد دارد ، دسته دوم ایرانیان به سال 775 میلادی ( 154 هجری خورشیدی) وارد هندوستان شدند. جالب است که بدانید، بلسارا نویسنده پارسی از دو لوح مسی بازمانده از ویجایادایتی یاد میکند که دو تاریخ 701 /700 میلادی و 706/705 میلادی را نشان میدهد. این دو لوح به پرداخت خراج از سوی پارسیان اشاره دارد. اگر این دو لوح را سند قرار دهیم ، تاریخ دقیق مهاجرت پارسیان ، 80 هجری خورشیدی خواهد بود. آنچه که مشخص است، زرتشتیان ساکن خراسان به دلیل اذیت و آزارهای حکمرانان اموی و نفوذ تشیع در این منطقه رهسپار سنجان شده و از آن جا به دیگر مناطق هندوستان نظیر نوسازی ، کامی و انکلسوار کوچیدند. خواندن اوستا ، گواه گیری به نام پیمان پیوندی یعنی پیمان پیوندی یا همان پیمان «دو هزار درهم سیم سفید ویژه و دو دینار زر سرخ سده نیشابور» گواه این مدعاست. از طرفی دیگر، کتاب تاریخ البلدان به چهارسنجان در خراسان قدیم اشاره ای میکند. بی گمان، اکثریت این بهدینان از نیشابور برخاسته و عزم سفر به هندوستان کردند. سنجان از شهرک کوچک قرن دو هجری، به شهر بزرگ و ثروتمند هند در قرن 4 هجری خورشیدی بدل می شود. سنجان شهری که توسط پارسیان بنیان، گسترش و پرُ ثروت میشود. پارسیان در طول زمان و به دلیل دوری از ایران، برخی از آداب و رسوم، آیین ها و احکام زرتشتی را فراموش کرده و تغییراتی در آن به وجود آوردند.

در اواخر خلافت امویان، عده ای از بهدینان به چین سفر کرده و در مناطق شرقی چین ساکن شدند. سنگ گور کشف شده در شهر «سیان» مبدا جاده ابریشم، این مدعا را ثابت میکند. این سنگ گور که به خط و زبان پهلوی نگاشته شده، منسوب به شاهزاده خانم ماشیس دختر نوشین روان سردار سوار سیزین از خاندان ایرانی سورن است. تاریخ وفات شاهزاده خانم ماشیس، 350 هجری خورشیدی ذکر شده است. به احتمال فراوان، پارسیان کوچیده به این نقطه ادامه راهی را رفتند که نوادگان یزدگرد سوم پیمودند. در این دوران، همچنان اسپهبدان طبرستان در مقابل حملات اعراب مقاومت سختی کردند. فرخان بزرگ ، در مقابل سپاه معاویه آنقدر مقاومت کرد که اعراب مجبور به عقب نشینی شدند. اشاره می شود، کتاب های مادیان هزار دادستان و دادستان دینیک به خط و زبان پهلوی در این ایام نوشته شده است.

 

زمان خلافت بنی عباس

در عهد خلافت بنی عباس ، موبدان زرتشتی از شهرت و احترام ویژه ای برخوردار بودند. آذر فرنبغ فرخزادان موبد خراسان ، منوچهر موبد فارس و کرمان ، زادسپرم موبد سیرجان ، مردان فرخ دستور سیستان مورد تایید و حمایت مردمان منطقه بودند. از آنجایی که مامون عباسی به ایرانیان احترام میگذاشت و فضای مناسبی برای تحقیق و پژوهش ایجاد کرده بود ، موبدان و دستوران و پژوهشگران به تدوین و ترجمه پرداختند. چرا که  مامون عباسی مادری ایرانی  داشت و  وزیری زرتشتی الاصل بنام فضل بن سهل.

 

فضل بن سهل ذوالریاستین/ وزیر مامون

گرچه او موجبات پیروزی مامون بر برادرش امین و شکوفایی این عهد را فراهم نمود ولی سرانجامی جز مرگ از درگاه مامون نداشت. در عهد مامون عباسی آذر فرنبغ به تدوین و گردآوری دینکرد (درس نامه دین مزدایی) همت گماشت. همچنین وی به نگاشتن رساله گجسنه ابالیش نشست. در مقابل مردان فرخ پسر اورمزد کتاب معروف "شکند گمانیک ویچار" یا  "گزارش گمان شکن" را تدوین کرد. "زادسپرم" که بدعت هایی در آیین و دین زرتشتی گذارده بود ، مطالبی تحت عنوان "گزیده" و یا "گزیده گیهای زادسپرم" نوشت. منوچهر (موبد فارس و کرمان) در مقابل این حرکت سه نامه به وی (زاد سپرم) نوشت که در نامه پایانی وی را تکفیر کرد (تحت عنوان نامه های منوچهر). از آنجایی که غرب ایران اسلام آورده و قریب به اتفاق مردمان این دیار مسلمان شده بودند، فعالیت زرتشتیان و موبدان به شرق کشور آریایی کشیده شد. بنابر روایات مورخان، فارس و کرمان و یزد و خراسان و سیستان به آیین نیاکان خود وفادار مانده بودند. بطوری که آتشکده ها فراوان ، آیین ها و جشن ها برقرار و رسومات عهد ساسانی پا بر جا بود. آتشکده های مهر نرسه ، آذر گشسب و آذر فرنبغ واقع در کاریان فارس روشن و محل تجمع موبدان و هیربدان زمانه بود. در مجموع شرایط  زرتشتیان در عهد خلافت خلفای بنی عباس سخت تر از زمان خلفای اموی بود. با این حال کثرت بهدینان در شرق ایران و شهرت موبدان زرتشتی ، خلفا را از اهانت به دین مزدایی بر حذر داشته بود. زمانی که زرتشتیانی همچون استاد سیس و سنباد قیام کردند، مردمان منطقه و بزرگان تشیع به حمایت آنها پرداختند که این موضوع اهمیت دین زرتشتی را در این دوران می رساند.

 

دوران ترکان غزنوی و سلجوقی

به دلیل دریافت جزیه سنگین و اعمال فشار بر بهدینان در دوران سلطه ترکان غرنوی و سلجوقی، زرتشتیان به خراسان و سیستان و ماوراءالنهر مهاجرت کردند.

 

پرداخت جزیه

جزیه مالیات سنگینی بود که اقلیت های دینی به خاطر اینکه در حکومت اسلامی حق زندگی داشته باشند و از حمایت و حفظ حکومت برخوردار شوند مجبور به پرداخت آن بودند.

 

موج دوم مهاجرت به هند در دوران مغول و تاتار / جمعیت زرتشتیان 3 میلیون

با حمله مغول و تاتار به سرزمین اهورایی و کشتار فراوان، تعداد زرتشتیان به سه میلیون نفر کاهش یافت. مابقی بهدینان به مناطق کویری یزد و کرمان مهاجرت کردند تا از فشارها در امان بمانند. موج دوم مهاجرت زرتشتیان به هندوستان در همین دوران رخ داد.

 

 ورود پارسیان مهاجر به شهر بندری سنجان هند

 

مهاجرت زرتشتیان به سنجان هندوستان

می گویند وقتی که زرتشتیان مهاجر در محلی به نام سنجان از کشتی پیاده شدند به راجه‌ی (فرمانروای) محل که نامش "جادی رانا" بود پیامی فرستاده و درخواست پناهندگی نمودند. آنها در پیام خود نکات زیر را به اطلاع راجه فرستادند تا وی آگاه باشد که آیین آنها چندان با آداب و رسوم هندوان مباینت ندارد.

 

1- ما پرستنده اهورامزدا ، خداوند بزرگ هستیم و برای خورشید و عناصر چهار گانه (آب ، هوا ،‌ خاک و آتش) احترام قائلیم.

2- هنگامی که بدن‌های خود را می‌شوییم و یا به عبادت می‌پردازیم و یا غذا می‌خوریم و یا در برابر آتش مقدس قرار می‌گیریم ، سکوت را رعایت می‌کنیم.

3- هنگام اجرای مراسم مذهبی از بخور و گل و عطر استفاده می کنیم.

4- ما سدره و کُشتی می‌بندیم.

5- به ما سفارش شده که با داد و دهش باشیم و هر کجا استخری و یا چاه آبی وجود دارد آن را برای استفاده دیگران کشف کنیم.

6- به ما سفارش شده هم نسبت به مردان و هم نسبت به زنان مهربان باشیم و همدردی نشان بدهیم.

7- هنگام عبادت و غذا خوردن کشتی می بندیم.

8- در آتش مقدس بخور می‌افکنیم و آن را معطر می‌سازیم.

9- در زندگی زناشویی پاکی و وفاداری آیین ماست.

10- روزی پنج بار عبادت می‌کنیم.

11- سالی یکبار برای نیاکانمان مراسم ویژه‌ی مذهبی اجرا می‌کنیم.

 

راجه هندی در آغاز پناهندگی آنها را نپذیرفت و برای اینکه تقاضای آنان را مودبانه رد کرده باشد ، ظرفی پر از شیر برای رهبر آنها ارسال داشت و منظورش از این عمل آن بود که سرزمینش پر جمعیت است و دیگر جای خالی در آن وجود ندارد که آنان را در آن جای بدهد . رهبر زرتشتیان مهاجر یک مشت شکر برگرفت و آن را با احتیاط روی شیر مزبور ریخت به طوریکه حتی یک قطره از شیر بیرون نریخت. منظور وی از آمیختن شکر به شیر آن بود که اولأ به راجه بفهماند باز جا برای سکونت یک عده معدود در سرزمینش پیدا میشود، دومأ این عده معدود زندگی هندوان را شیرینتر خواهند ساخت ! راجه از این شیرینکاری به ‌حدّی خوشش آمد که نه تنها به آنها اجازه اقامت داد بلکه تسهیلات لازم را نیز فراهم آورد تا در سرزمین هند راحت زندگی کنند.

 

تاریخ زرتشتیان در قرون جدید / دوران صفوی، افشار، زندیه ، قاجار و پهلوی

یزد و کرمان به دو قطب زرتشتیان در این دوران بدل شدند. به دلیل فشار روزافزون حکمرانان صفوی، بهدینان یزد به دهات اله آباد ، خیرآباد ، علی آباد ، مبارکه ، زین آبا د ، چم ، مزرعه کلانتر و مهدی آباد کوچیدند و زرتشتیان کرمان به روستاهای قنات غسان ، جوپار ، گبرآباد و بداق آباد و سلسبیل مهاجرت کردند. دزدیدن زنان و دختران ، افزایش مبالغ جزیه ، اعمال مالیات های گزاف و سنگین ، انجام فعالیتهای پست و سطح پایین نمونه دشواریهای بهدینان در این عهد بود. مهاجرت اجباری زرتشتیان به محله گبرآباد در اطراف اصفهان و کشت و کشتار و غارت ثروت بهدینان ، از دیگر معضلات این اقلیت رنج کشیده بود.

 

جمعیت زرتشتیان در اواخر صفویه / 20 هزار نفر

بهدینان ساکن محله گبرآباد ، پس از شاه سلطان حسین صفوی به یزد کوچیده و در محله خرم شاه (خرم شاد) ساکن شدند. همچنین عده ای از زرتشتیان ساکن یزد به کرمان مهاجرت کرده و در محله جوپار ساکن شدند.جالب است بدانید که تعداد بهدینان از سه میلیون نفر به 20 هزار نفر کاهش یافت.

 

جمعیت زرتشتیان در عهد افشار و زندیه / 4 هزار نفر و موج سوم مهاجرت زرتشتیان به هندوستان

این فشار در عهد افشاریه و زندیه (و قاجاریه) نیز به اوج رسید. به طوریکه تعداد زرتشتیان به 4 هزار نفر در پادشاهی فتحعلی شاه قاجار رسید. موج سوم مهاجرت زرتشتیان به هندوستان در همین دوران رخ داد.

 

یک خانواده زرتشتی در اواخر دوران قاجاریه

 

تاریخ زرتشتیان در دوران معاصر

تشکیل انجمن ها در نقاط  زرتشتی ایران به عهد ناصرالدین شاه قاجار باز میگردد. زمانیکه فشار دولت به اقلیت های مذهبی به ویژه زرتشتیان افزون شده بود. پرداخت جزیه ، پوشیدن لباس های کهنه و قدیمی، انجام فعالیت های پست و سطح پایین، بیرون نیامدن از خانه در زیر باران به دلیل کثیف و آلوده شدن شهر از جمله دشواریهای بهدینان از عهد صفویه تا دوران معاصر بود. این مسایل و اینگونه فشارهای روحی و روانی، دل زرتشتیان هند را به درد آورد و آنها را بر آن داشت تا به کمک همکیشان خود در ایران بشتابند.

 

  بانوان پارسی در هند. عکس از سالهای 1895 میلادی

 

مانکجی لیمجی هاتریا

نخستین کسی بود که از سوی انجمن اکابر پارسیان هند به ایران اعزام شد و با ناصرالدین شاه قاجار در چندین نوبت ملاقات کرد و مشکلات زرتشتیان را در میان گذاشت. که در اثر تلاش های این بزرگمرد ، جزیه برای اولین بار پس از اسلام از دوش بهدینان برداشته شد.

 

  "مانکجی لیمجی هاتریا" ، از "سوشیانتهای" زرتشتی معاصر ایران

 

انجمنهای ناصری زرتشتیان

پس از این تلاشها، پارسیان هند به این اندیشه افتادند که با تشکیل انجمن ها در نقاط زرتشتی نشین، مسایل و مشکلات روز جامعه را مطرح کنند. انجمن های ناصری تهران ، یزد و کرمان با این هدف در اواخر دورۀ ناصرالدین شاه قاجار راه اندازی شد. ولی پس از مدتی، این انجمنها به دلیل مسایل و مشکلات گوناگون منحل شد. این انجمن ها با پیگیریها و تلاش های کیخسرو خان صاحب، از انجمن اکابر پارسیان هند تشکیل شد. پس از آن انجمنی تحت عنوان انجمن زرتشتیان ایرانی- بمبئی با اهداف حصول هماهنگی و تعامل مابین پارسیان هند و زرتشتیان ایران به وجود آمد. انجمنی که دینشاه ایرانی و سایر بزرگان پارسی را جهت حل مسایل و مشکلات روزمره ایرانیان معرفی کرد. پارسیان هند با تشکیل انجمن های اکابر پارسیان هند و زرتشتیان ایرانی- بمبئی به کمک همکیشان خود در ایران زمین شتافتند.

انجمنهایی که مانکجی لیمجی هاتریا، کیخسرو جی خان صاحب، اردشیر جی ریپورتر، پستن جی تسک، دستور پشوتن، فرامرز سهراب ماستر، جهانبخش دارووالا، دینشاه سلیستر ایرانی و پستن جی دوسابایی مارکار را به ایران فرستادند تا به وضعیت زرتشتیان سروسامان دهند. اگرچه بیشتر خدمات این نفرات به بهدینان یزد و کرمان اختصاص داشت، ولی تهرانی ها نیز مورد توجه پارسیان بودند.

 

تهران پایتخت قاجارها

انتخاب شهر تهران به عنوان پایتخت در عهد قاجار ، موجب مهاجرت زرتشتیان از یزد و کرمان به تهران شد. این موج مهاجرتی در زمان ناصرالدین شاه قاجار سرعت گرفت، به طوریکه تعداد بهدینان تهرانی در این دوره به عدد 100 رسید.

 

تاسیس وکالت خانه پارسیان

مانکجی جهت رفاه حال زرتشتیان این دیار ، اقدام به تاسیس وکالت خانه پارسیان در منزل خویش کرد.هم چنین یک نفر به عنوان وکیل الرعایا از معتمدان زرتشتی تعیین شد تا به مشکلات همکیشان رسیدگی کند. واین در حالی بود که مدرسه زرتشتیان و محل برگزاری جشن ها و آیین های مزدیسنان ، همین وکالت خانه بود.

 

تجارتخانه های جمشیدیان و جهانیان

تا اینکه تجارتخانه های جمشیدیان و جهانیان توسط ارباب جمشید جمشیدیان و ارباب خسرو شاهجهان در زمان مظفرالدین شاه قاجار تاسیس شد. تجارتخانه هایی که رقیب جدی بانک های استقراضی روس و انگلیس بودند.  با وقوع انقلاب مشروطه، تجارتخانه های جهانیان و جمشیدیان، اسلحه و فشنگ ومهمات را در اختیار مشروطه طلبان و آزادیخواهان قرار میدهند. همین موضوع منجر به قتل پرویز شاهجهان و فریدون خسرو اهرستانی معروف به گل خورشید شد. ‌قتل نفرات نامبرده مورد اعتراض نمایندگان اولین دوره مجلس شورای ملی همچون سید حسن تقی زاده قرار گرفت. سه روز بعد ازاین واقعه لایحه تشکیل انجمن زرتشتیان تهران در صحن علنی مجلس توسط ارباب کیخسرو شاهرخ خوانده شد، فرزانه ای که دومین نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی بود. ارباب رستم گیو در عهد پهلوی منشا خدمات ارزنده ای برای بهدینان شد. رشید شهمردان ، فیروز آذرگشسب ، اردشیر آذرگشسب ، رستم شهزادی و جهانگیر اشیدری ، موبد موبدان عصر حاضر بودند.

مهاجرت زرتشتیان از دهات به داخل یزد و کرمان در عهد قاجار، مهاجرت به تهران در عهد پهلوی و در نهایت مهاجرت به خارج از کشور در چند سال گذشته به وقوع پیوست. انگلستان، آلمان، فرانسه و سوئد در وهله اول وامریکا وکانادا و استرالیا در وهله دوم محل تجمع زرتشتیان شدند. هم اکنون لس آنجلس، واشینگتن، شیکاگو و نیویورک در امریکا به قطبهای زرتشتی نشین بدل شدند. اطلاع رسانی صحیح به همکیشان و نحوه تهامل با سایر ادیان از جمله دغدغه های فکری زرتشتیان عصر حاضر است.

 

 نتیجه

بدون شک یکی از علل مهاجرت جوانان زرتشتی به خارج از کشور، عدم امنیت شغلی است. اگر جوانان ، در موقعیت شغلی مناسب بوده و با حقوق مکفّی فعالیت کنند، موج مهاجرت کاهش مییابد. حال این پرسش مطرح میشود که چه راهکاری برای افزایش اشتغال­زایی جوانان زرتشتی است؟ آیا میتوان ازموقوفات انجمن زرتشتیان تهران استفاده بهینه کرد؟ قطعاً می­شود. چرا که با این همه ساختمان و با این همه امکانات، بهره ­برداری از دفتر کار، شدنی است.اگراین ساختمانها به کاربری تجاری- اداری تبدیل شوند، اشتغال­زایی به سادگی صورت میگیرد. طبعاً متخصّصان، مهندسین و پزشکان با انگیزه بیشتری به تولید کار، مشغول شده و به آینده، امیدوارتر میشوند. آری، با این برنامه­ریزی، هم اشتغال­زایی صورت گرفته وهم از موقوفات انجمن زرتشتیان تهران، استفاده بهینه­ای می­شود. دیگر مشکلی که احساس میشود، عدم استخدام زرتشتیان در سازمان­های دولتی است که باید توسط  نماینده محترم زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی پیگیری شود. اگر شرکتها و بخشهای دولتی به اقلیتهای دینی میدان دهند ، قطعاً تجارب و دانش ارزنده­ای را کسب می­کنند. موضوعی که سالیان گذشته به اثبات رسیده است. اسفندیار یگانگی، بوذرجمهر مهر، فرهنگ مهر و پرویز شهریاری نمونه بارز استعداد درخشان بهدینان هستند. در پایان امید می­رود که با اتخاذ سیاست و تدبیری مناسب ، از سوی انجمن­های  زرتشتی موج مهاجرت جوانان به خارج از کشور کاهش یافته و همازوری­ها و هموندی­ها باری دیگر تجدید شود.

 

 ......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

فرزانگان زرتشتی پس از ساسانیان

 سلسله                   ایرانی                          پارسی

 

1- بنی امیه               آذر فرنبغ دادگی

2- بنی عباس             آذر فرنبغ فرخزادان            دوبان

3- طاهریان                منوچهر                         شاپور 

4- صفاریان                آذربدامیدان

5- سامانیان                بهمنیار

6- آل زیار                  اسپهبد مرزبان

7- آل بویه                  المجوسی

8- غرنویان                 جاماسب آسا

9- سلجوقیان                اردشیر                       نیریوسنگ

10- خوارزمشاهیان         بهرام پژدو

11- مغولان                  ایرانشاه                     موبد جمشید

12- تیموریان                شیداب                       حکیم (از مغول تا ترکمانان تعداد زرتشتیان به 3 میلیون رسید)

13- ترکمانان                دستورنوشیروان            بهمن کیقباد

14- صفویه                  سیاوخش منوچهر          مهرجی رانا (زمان سلطان حسین تعداد زرتشتیان 20 هزار)

15- افشاریه                 آذر کیوان                    داراب هرمزدیار

16- زندیه                    ملا اسکندر                 ملا کاووس

17- آغا محمدخان           ملا گشتاسب                 ملا فیروز

18- فتحعلی شاه             دستور بهرام راوری        (تعداد زرتشتیان در این سال بالای  4 هزار نفر)

19- محمد شاه               موبد خدابخش               بهمن جی منشی

20- ناصرالدین شاه         افلاطون                      مانکجی لیمجی هاتریا

21- مظفرالدین شاه         ارباب جمشید                کیخسرو جی خانصاحب

22- محمدعلی شاه          ارباب خسروشاه جهان      دینشاه ایرانی

23- احمدشاه                 ارباب کیخسرو شاهرخ     پشوتن مارکار

 

فرزانگان زرتشتی در عصر حاضر

تاریخ به خورشیدی           ایرانی                    پارسی

 

1- 1300 تا 1310        ماسترخدابخش              سنجانا

 

2- 1310 تا 1320        رشید شهمردان             کانگا

 

3- 1320 تا 1330        ارباب رستم گیو             تارا پور والا

 

4- 1330 تا 1340        اسفندیار یگانگی            انکلسار یا بهرام گور

 

5- 1340 تا 1350        فیروز آذرگشسب             دستور دالا

 

6- 1350 تا 1360        اردشیر آذرگشسب            دابار

 

7- 1360 تا 1370        رستم شهزادی                تاوادیا

 

8- 1370 تا 1380        جهانگیر اشیدری

 

(منبع از: سایت روزنامک و فرهود رشیدی) 

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

پارسیان هند ، حافظان دست نوشته های کهن زرتشتیان

میان تالیف متون و کتب پهلوی در سده های نخستین اسلامی و استنساخ این متون در ایران و هند فاصله زمانی بسیاری است. بسیاری از متون دوره میانه از ایران خاصه یزد و کرمان به هند رسیده است و مزداپرستان این دیار به استنساخ آنها همت گماشته اند. این کار گهگاه در خانواده های موبدی هند به صورت یک کار موروثی در می آمد و از پدر به پسر می رسید. اهدای این دستنوشته ها به کتابخانه های زردشتی نیز سنتی ارزشمند به حساب آمده و می آید. دقت در امر استنساخ نیز از موارد مورد بحث است: گاه میان دو متن دست نوشته شده اختلافات فاحشی به لحاظ  قرائت و املاء (خاصه املاء  تاریخی) بچشم می خورد. تداوم استنساخ متون کهن خطی تا دوران حاضر همچنان خبر از پایبندی  پارسیان هند به میراث مقدس و کهن شان می دهد؛ کاری که برای پارسیان یک ثواب شمرده شده  و می شود. این امر هویت این جماعت کوچک را در شبه قاره  به خوبی حفظ  کرده است. دعوت ایران شناسان و زرتشت شناسان نیز ، همچون مولتون ، برای  تحقیق و سخنرانی برای  پارسیان از دیگر اقدامات  موثر این جماعت بوده است. این طایفه همچنان به هویت پارسی خود می بالد.

شاید بتوان دست نوشته های پهلوی را که پارسیان هند از دیرباز حفظ کرده اند به دو بخش متون دینی و متون غیر دینی تقسیم کرد: که بخش غیردینی خود به چند بخش فرعی تر از جمله تاریخی ، اخلاقی، تعلیمی و تفننّی و حقوقی منقسم است. شایسته تر آن است که متون دینی را، که از اهمیتی  دو چندان  برخوردار است ؛ مورد  بررسی  قرار دهیم: علت نیز آن است که متون دینی شالوده تفکر دینی اسطوره ای و همینطور قیامت شناختی و انسان شناختی را تشکیل می دهد که می توان آنها را در مقوله های نظری جای داد، و دیگر آن که این متون مقوله های عملی را نیز که فرد مزداپرست باید به انجام آنها همت گمارد، در برمی گیرد: که از آن جمله است عبادات و تطهیرات. تاریخ کتابت نسخه های خطی پهلوی موجود با زمان تالیف این متون ( قرن سوم هجری/ نهم میلادی) نسبتا فاصله زیادی دارد.

  

کیهان شناسی/ بُندهش

قدیم ترین انجامه دال بر استنساخ ، نسخه ای از دینکرد است که در سال 369 یزگردی (برابر با 1020 میلادی/ 379 خورشیدی) استنتاخ شده و آن انجامه در نسخه k۴۳ که خود در قرن شانزدهم به کتابت درآمده عینا نقل گردیده است. قدیم ترین نسخه های موجود از قرن چهاردهم میلادی اند و بیشتر آنها در کرمان استنساخ (چاپ) گردیده اند. از قرن چهاردهم میلادی به بعد استنساخ نسخه ها در هند رواج داشته است، اما بیشتر نسخه ها در قرون 18 و 19 میلادی استنساخ شده اند. در شیوه نگارش نسخه های ایرانی و هندی از نظر قلم  تفاوتهایی دیده میشود. از جمله آثار به یادگار مانده و مهم و حاوی عمده ترین مطالب کیهان شناسی (بُندهش) یا زند آگاهی است: که بنام بُندهش بزرگ یا بُندهش ایرانی خوانده میشود. این نام را در برابر بُندهش کوچک یا بُندهش هندی به آن داده اند، و یا به سخن دیگر، پس از آگاهی از وجود نسخه های کامل بُندهش ، که همه در ایران نوشته شده گزیده بُندهش را، بُندهش کوچک نام نهاده اند.

از بُندهش بزرگ سه دستنویس به نشانه های ت دا (TDI) و ت د ۲(TD۲) و د هر(DH) به جای مانده است. این نشانه ها یادآور صاحبان آنهاست. دستنویس های TD شماره 1 و 2 بنام «تهمورث دینشاه جی انکلساریا» و DH به نام «دستور هوشنگ جی جاماسپ جی (شمس العما)» خوانده شده است. از این سه، تنها نسخه TD۲ به کوشش «هیربد تهمورث دینشاه جی انکلساریا» و با پیشگفتاری از پسرش «بهرام گور تهمورث انکلساریا» به سال 1908 در شهر بمبئی به چاپ رسید. دست نویس TD۲ را ، که (بُندهش) بر یکصد و بیست و دو برگ نخستین آن نوشته شده ، چنانکه بهرام گور تهمورث انکلساریا، در بیشگفتار خویش بر آن ، می نویسد (دستور تیرانداز) برای تهمورث دینشاه ، (پدر بهرام گور) از یزد به بمبئی برده است. چنانکه از پیشگفتار بهرام گور برمی آید ، دستنویس دیگر یعنی TD۱ که به خط «گوپت شاه رستم بندار» است ، یکصد سال پیش (یعنی سی و هشت سال پیش از سال 1908 که تاریخ چاپ و نوشتن پیشگفتار نسخه TD۲ است) شادروان «موبد خدابخش فرود آبادان» برای «هیربد تهمورث دینشاه (پدر بهرام گور)» از یزد به بمبئی آورد. چنانکه از مقایسه دو دستنویس دیگر معلوم می شود TD۱ کهن ترین دستنویس موجود بُندهش است و شاید بتوان گفت که در حدود سال 900 یزدگردی نوشته شده است.
از دیگر متون پهلوی در
حوزه دین، روایت پهلوی است، که تاریخ دقیق نوشتن آن روشن نیست. بنا به مطالب یاد شده در کتاب می توان حدس زد که زمان تحریر آن بی شک پس از اسلام بوده است. در متن کتاب به رساله ها و نوشته های پهلوی دیگر اشاره ای نیست تا بتوان محدوده تاریخی دقیق تری را برای نگارش پیشنهاد کرد.

«کاما آسا» از پارسیان هند که از سوی موبدان هندی برای پرسش و پاسخ درباره امور دینی نزد موبدان ایرانی فرستاده شد بود، در بازگشت به هند با خود (روایتی) را برد که پس از مرگش شناخته شد. کاما آسا در این روایت نزدیک به سه چهارم روایت پهلوی را به فارسی برگردانیده است. برای مثال درهای بیست وچهارم و سی و چهارم تا سی چهارم صد در بُندهش که بخشی از روایت کاما آسا را تشکیل می دهد، برابر فصول بیست و چهارم روایت پهلوی است، و از آنجا که (کاما آسا)  کتاب خود را در سال 896 یزدگردی برابر با 1527 میلادی از ایران به هند برده است، پس تاریخ نگارش روایت پهلوی باید پیش از این تاریخ باشد. روایت پهلوی که در دستنویس ها همراه متن دادستان دینی آمده است ، به تنهایی در سال 1913 میلادی توسط  «دابار» با استفاده از چهار دست نویس در بمبئی به چاپ رسید. دابار موارد اختلاف  دستنویس ها، افتادگی ، افزونیها و جابجایی ها را در زیرنویس کتاب آورده و با در نظر گرفتن موضوعهای کتاب ، آن را به شصت و پنج فصل تقسیم کرده است.

متن یا دست نویس دیگر که دینی و شامل احکام عملی زرتشتیان است ، شایست نشایست است ، که نام نویسنده یا به عبارت دقیق تر ، نویسندگان کتاب شناخته نیست. دستنویس هایی که متن شایست نشایست را در خود دارند، به نظر می رسد که اصولا از دو دستنویس کهن رونویس شده اند که یکی را می توان K (منظور نسخه از هند رفته به کپنهاک ) و دیگری را M نوشته شده باشد. دستنویس K را به سال 1820 میلادی «راسک» از هند به اروپا برد. این دستنویس بسیار فرسوده است و در آن سه پایان نوشت در جایهای مختلف آمده است که تاریخ 690 ، 720 ، 700 یزدگردی را دارد. نام کاتب آن معلوم نیست ، اما دستنویسی که این پایان نوشته ها به آن باز می گردد به نام هیربدزاده «مهر آبان کیخسرو» است. حدس می زنند که تاریخ  کتابت آن نباید خیلی پس از سال 720 یزدگردی یعنی 730 هجری و 1351 میلادی و چند سال قبل از سال 766 یزدگردی یعنی 776 هجری و 1379 میلادی باشد. دست نویس M که اینک با شماره M۵۹ در کتابخانه ملی مونیخ است ، در سال 1866 میلادی توسط «هوک» از هندوستان به اروپا رسید. این دست نویس پایان نوشتی دارد که نشان می دهد به سال 766 یزدگردی به خط استاد «پشوتن رام کام دین شهریار نریوسنگ شهمرد شهریار بهرام موبد هرمزدیار مرزبان جهش یار» از شهر بروج از روی دستنویسی که از آن «رستم مهرآبان جهشیار» بوده و در سال 618 پارسی به نگارش درآمده، بازنویسی شده است. این متن K۲۰ با شماره 48 در گنجینه ی دستنویس های پهلوی و پژوهش های ایرانی در دسترسی است.

 

گزیده های زادسپرم و برادر بزرگش منوچهر

از دیگر متون دینی، «گزیده های زادسپرم» است؛ که نوشته «زادسپرم فرزند جوان جم» می باشد، کوتاه سخن آن که زادسپرم هیربد نیمروز فرزند جوان جم شاپوران رد پارس و کرمان، در اواسط قرن سوم هجری زاده است. نژاد او با چند واسطه به «آذرباد ماراسیندان» موبدان موبد شاپور دوم ساسانی می رسد. منوچهر برادر بزرگ «زادسپرم» پس از مرگ پدر جای او را می گیرد. این هر دو برادر نام آورند. اما در اندیشه و دریافت با یکدیگر اختلاف دارند . منوچهر موبدی سنتی و پای بند به گفته های گذشتگان است ، اما زاد سپرم نوآوری است که بسیاری از پندارهای پیشینیان را نمی پذیرد و در میان اندیشه های خود دلیر است. از جمله پارسیان فرهیخته هند که بر روی این متن کار فراوان کرد ، «روان شاد بهرام گور تهمورث انکلساریا (1964 )» بود. او بر اساس چند دستنویس که در دست داشتند متنی انتقادی و تصحیح شده از آن تهیه کرده و همه کتاب را به جز چند بند از فصل سی و پنجم ، به زبان انگلیسی ترجمه کرده و مقدمه ای سودمند و مفصل در زمینه مطالب کتاب و زندگی زادسپرم نوشته و همه را در کنار هم در یک جلد به چاپ رسانیده است. این کار در حقیقت پایه همه پژوهش های بعدی در زمینه "گزیده های زادسپرم" است.

 

دینکرت ، دائره المعارف زرتشتی

از دیگر متون دینی که از اهمیت وافری در حوزه گنجینه دستنوشته های پهلوی برخوردار است کتاب دینکرت است که نیمی از کتاب سوم تا  کتاب نهم را در برمی گیرد و دائر‌ه المعارف مزدیسنی به حساب می آید. از این اثر سه نسخه دستنویس با علائم دستنویس ۳-K ، دستنویس د – ۱۰ الف و دستنویس ۵– ج  در مجموعه دستنوشته های پهلوی جای گرفته است. پایان نویس کتاب (دستنویس د – ۱۰الف) که پهلوی و فارسی است ، روشنگر این است که در روز خرداد ماه دی دادار، این دستنویس را «دستور ایرج بی سهرابجی مهرجی رانا» به پایان رسانده و آنرا از روی دستنویس دیگری نوشته است که از آن «دستور کیقباد، سپهر دستور رستم، پسر دستور نوشیروان» و به خط پدرش «دستور رستم پسر دستور نوشیروان پسر دستور سهراب پسر دستور رستم پسر دستور مانک پسر دستور مهرنوش پسر دستور کیقباد ماهیار(مهرجی رانا)» بوده است ، که در روز فروردین ماه آذر سال 1111 یزدگردی (1742 میلادی) از نوشتن آن فراغت یافته است.

 

مایتکان هزار دادستان

دیگر دستنوشته پهلوی که هم می توان آن را در جرگه متون دینی قرار داد و هم در میان حقوقی یا به تعبیری غیردینی ، «مایتکان هزار دادستان» است که مباحث حقوقی مطروحه در عصر ساسانیان را در یک بر یک برمی شمرد. نگارش این کتاب به قرن دهم میلادی می رسد، یعنی آنگاه که خط و زبان پهلوی به فراموشی سپرده شده، در نتیجه کتابت این اثر میتواند با دشواریهای بسیار همراه بوده باشد. این متن در گنجینه دستنوشته های پهلوی در ایران با علامت D۳۹ وارد شده است. پایان نویس فارسی این متن می نمایاند که این دستنویس را «ایرج جی دستور سهراب جی مهر جی رانا» به خواهش «ک . ر. کاما» برای کتابخانه ملا فیروز از روی دستنویس کهنه و فرسوده بی آغاز و انجامی که در اختیار «هیربد. ت. د. انکلساریا» بوده است و به وسیله «موبد تیرانداز اردشیر یزدی» به دست وی رسید، نوشته است.

 

آتور فرنبغ  فرخزادان/ موبد پارس دوران مامون

دینکرت نیز همانند بُندهش شامل مطالب بسیار قدیمتر می باشد که تالیف آن را به دو موبد بزرگ به نام های «آتور فرنبغ  فرخزادان»  و «آتور باد ایمیدان» نسبت می دهند. آتور فرنبغ فرخزادان موبد پارس در عهد خلیفه عباسی مامون می زیسته است ، و هم اوست که در حضور این خلیفه با زردشتی مسلمان شده ای به نام عبداله مناظره کرده است و شرح آن به پهلوی در رساله ای بنام «گجستگ ابالیش» به یادگار مانده است. بخش های اولیه دینکرت اثر این موبد است: اما تاریخ حیات موبد دوم یعنی آتور باد ایمبدان چندان روشن نیست. وی باید به احتمال همان «موبد ایمیدان» باشد که پسرش اسفندیار (موبد بزرگ) در سال 936 میلادی درگذشته است: به تعبیری دیگر او باید همان موبدی باشد که نامش در بُندهش برده شده و از هم عصران موبد زادسپرم است.

متن دیگر «دادستان دینیک» است که در آن منوچهر برادر تندرو زادسپرم به بیش از 92 سوال مزداپرستان پاسخ می گوید. این کتاب را «هیربد تهمورث دینشاه انکلساریا» با مقاله چند دستنویس ویراسته و به چاپ رسانده، ولی بدبختانه پس از چاپ چهل پرسش و پاسخ از این جهان رخت بر بست. پس از او پسرش «ب .ت . انکلساریا» ، خواست کار پدر را به پایان رساند که پیش آمد های روزگار او را از این کار باز داشت. این اثر در گنجینه دستنوشته های پهلوی به شماره –۴۰ وارد شده است. دستنوشته هایی که «هیربد تهمورث» و پسرش «بهرام تهمورث» مورد استفاده قرار داده اند عبارتند از:

 

1) دستنوشته منحصر بفرد هیربد تهمورث ، که وی به سال 1869 میلادی آنرا از ایران وارد ساخت این دستنوشته در سال 1510 1530 میلادی توسط «گوپت شاه رستم بندار» کتابت شده است.

2) دستنوشته «مرزبان فریدون رستم بندار»، که وی آنرا مهربانانه تحویل «هیربد تهمورث» داد، این دستنوشته را «دستور جمشید جی پشوتن جی اهل بولسار» در سال 1571 میلادی کتابت کرده است.

3) دستنوشته ایرانی (k۳۵) ، متعلق به موزه کپنهاک که توسط وست به هیربد تهمورث تقدیم شد.

4) دو دستنوشته در هند (j۱,j۲): که آنها را مرحوم «دستور جاماسب جی منوچهر جی جاماسب آسا» به «هیربد تهمورث» در سال 1869 میلادی تحویل داد.

5) یک دستنوشته هندی دیگر (H) متعلق به مرحوم «دستور هوشنگ جاماسب» که مرحوم «دستور جاماسب جی» آنرا به «هیربد تهمورث» تقدیم کرد.

6) یک دستنوشته هندی دیگر (Df) : که ترجمه فارسی آن توسط «هیربد تهمورث» از مرحوم «دانجیبای فرامجی پاتل» خریداری شده و بنظر می رسد که توسط مرحوم «دستور جمشید جی پشتوتن جی اهل بولسار» کتابت شده باشد.

و بالاخره به متن دینی «نامگلیهای منوچهر» برمی خوریم، که دابار در سال 1912 میلادی آنرا ویراست و در بمبئی به چاپش رسانید.

 

(منبع: سایت انجمن فرهنگی ایرانزمین- فراز- نویسنده کیوان)

 

......   .........    ............      ...............       ..................       ......................

 

"مانکجی لیمجی هاتریا" از پارسیان زرتشتی هند/ "دیدارگاه های زرتشتیان" زیارتگاه های زرتشتی/  "نقش زرتشتیان در انقلاب مشروطه" /

با تشکر از فرهود رشیدی و سایت "روزنامک" و کیوان از سایت "انجمن فرهنگی ایرانزمین"- فراز / سایت خانه و خاطره/ سروش آذرت / بهمن ماه 1390 خورشیدی/ برابر با 1380 یزدگردی/ 2011 میلادی/

منبعhttp://zinati.eu/

 

فارس یا پارس؟!

فارس یا پارس؟!
چند سالی ست که واژه و مفهوم «فارس» در بازار اهل سیاست و نظریه پردازان بخشی از طیف «چپ» دگماتیک (۱) و نیزبسیاری از نژادپرستان و قبیله گرایان ایرانی رونق یافته و در کوشش های «فکر» سازی و نظریهء پردازی آنان از اهمیت ویژه ای برخوردار گشته و به نغمهء ناسازِپرطنین وهیاهویی بدل شده است. تا آنجا که بسیاری از آنان بنیاد تئوری های ایران گریزو تفرقه افکن خود را بر ِتفسیرهای مجعول و مقلوبی از این مفهوم استوار می دارند که بنا بر انگیزه های سیاسی خاص و درجهت منافع و اغراض و امیالِ قدرت های خارجی و برخی دول همسایه طی سالیان دراز ، بیرون از مرزهای ایران تدارک دیده شده و در سرزمین ما پراکنده و ترویج می شود

مرد با نامحرمان چونبندی است
ای بسا هندو و ترکهمزبان
ای بسا دو ترک چونبیگانگان
پس زبان محرمی خوددیگراست
همدلی از همزبانیخوشتر است
جلال الدین محمد مولوی بلخی رومی


این تفسیر از واژه و مفهوم «فارس» می کوشد تا نخست زبان فراقومی ، فرانژادی وفراملی فارسی را به فارسی زبانان ایران امروزی منتسب و منحصر کند و نقش و اهمیت ، فرهنگی و هویت ساز و پیوند بخش ِِاین زبان رادر تاریخ درازدامن کشور ما ، درمیان اقوام وتیره های گوناگونِ ایرانی نادیده انگاشته و آن را هم عرض با دیگر زبان ها و گویش ها و خرده زبان های رایج درایران فرا نماید. و بدین گونه فارسی گویان ایران را «ملت» یا «قوم» ویژه ای به نام «قوم فارس» یا «ملت فارس» بنامد، تا از این طریق بتواند، تئوری های دشمن ساخته و زنگار زده ای که ایران را کشوری «کثیرالملّه» می خوانند و مدعی وجود «ستم ملی» ازسوی «ملت ستمگر فارس» برضد «ملت های ستم دیده و متعدد ساکن ایران» هستند، اعتبار بخشید ه ودر جهت تحقق اهداف آشکار و پنهان و صدساله برخی همسایگان طمعکاربه کار اندازد و برای مطالبات هذیان آلود ِبرخی خردباختگان، یا مزدبگیران سیاسی دستگاه نظری فراهم سازد وهم عنان با برنامه ها و امیال قدرتهای بدسگال جهانی و تحریکات بین الملی ، برای اقداماتِ تفرقه افکن و فتنه انگیزداخلی مشروعیت حقوقی و انسانی تدارک بیند!
از این رو توضیح و تشریح ِ حقیقت این مفهوم و بسیاری ازمفاهیم ِ قلب شده و تحریف گشتهء دیگر،از نظرگاه تاریخی و فرهنگی ، بیش تر ازهمیشه به ضرورتی فوری بدل شده است . خاصه در این زمانهء غوغا و در این ایام ِ سیاه ، که «حکومت ابلیسی فقهای شیعه» (۲) ، ایرانیت و هویت و فرهنگ و میراثِ گذشته تاریخ درازدامن ِ کشور ما را بی شرمانه درحلقهء هجوم ِ انواع گرگ ها «به امانِ خدا» رها کرده است.
امیدوارم که دانشوران و محققان اهل فن، چنان که شایسته است دراین زمینه بکوشند ، باشد تا به مدد آگاهی ، خورشیدِ حقیقت از نگاه جوانان این مرز و بوم رخ نپوشد و در میان لای و لجنی که استبداد دینی حاکم در فضای ذهنی و فرهنگی ایرانیان پراکنده است مدفون نماند و دروغ و دغلی که با هزار تأسف به مذهب مختار ومسلط جامعهء ما مبدل شده است ، به برادری ها و همبستگی های هزاران سالهء اقوام ِایرانی گزند نرساند!
این اصطلاح ِ «فارس» که به مُسامحه یا به عمد به جای «فارسی زبان» به کار می رود، بسیار مورد توجه وعنایت خاص برخی نظریه پردازان بوده و ستون فقرات نظریه ایست که می کوشد تا همهء کسانی را که به فارسی سخن می گویند، زیر پرچم ِ ِ «قوم» یا «ملّتِ» ویژه ای گرد آورد و آنان را« قوم فارس » یا«ملتِ فارس» بنامد تا بر اساس ِ آن بتواند گویندگان زبان ها ومتکلمین به دیگر گویش های رایج در سرزمین ایران را در برابر وی قرار داده و وجود «ملت های ستم دیده» را در این کشور به اثبات برساند! حال آنکه کلمه «فارس»، در تاریخ و در ادبیاتِ فارسیِ۱۱۰۰ سالهء ایران ، هرگز به معنای «فارسی زبانان» به کار نرفته است!
در طول قرن ها، سرزمین های ایران و هند و آسیای مرکزی و آسیایِ صغیرــ از مرزِ چین گرفته تا کرانه های شرقی اروپا ــ گاهواره و میزبان و پناهگاهِ زبان فارسی بوده و طیّ دوران های متمادی و مُستمرّمردم ِبیشماری ازاقوام و نژادهای گوناگون به زبان ِ فارسی یا دری متکلّم بوده اند و رفتار و روحیات و فرهنگشان با این زبان گره خورده و در این زبان تبلور یافته است .
همواره و در همهء این سرزمین ها سخن گویان ِ به زبانِ فارسی را نه «فارس» ، بلکه «فارسی زبان» یا «پارسی گو» نامیده اند! (۳)
کلمهء «فارس» در مفهوم ِ سیاسی اش وهمراه با بارتبلیغاتی خاصی که برآن تعبیه شده و رایج کرده اند ، پدیده ای ست نو ظهور که عمری کمتر از صد سال دارد و ار دستگاه های تئوری سازی و دفاترِ ایدئولوزیکِ حزب کمونیستِ شوروی یا ازسوی تاریخ سازانِ و ملت تراشانِ نژاد پرست ِ ترکیهء آتاتورکی و نیز پان عربیست های بعثی یا ناصری به منظور ایجادِ تفرقه درمیانِ ملتِ ایران ایجاد شده و طی چندین دههء گذشته بی وقفه بر ضدّ منافع ِ ملی ِ مردم ایران به کار برده می شود !
این اصطلاح را خصوصاً در مقابلِ اصطلاح ِ « ترک» قرار می دهند و از «ترک» هم نه ترک زبان، بلکه «قوم ِ ترک» و «ملّت ِ ترک» مراد می کنند، حال آنکه واژهء «ترک» در ایران به معنای ترک زبان و متکلّم به زبانِ ترکی ست و نه ترک نژاد یا «ملیّت» یا «ملّتِ» ترک (۴). بنا بر این، می باید به کاربرد دقیق ِ این واژه توجه کرد و همواره در نظر داشت که کلمهء «فارس» درطول ِ تاریخ ِ ایران ، به دو مفهوم به کار رفته است ، نخست در مفهوم ِ تاریخی اش و آن اشاره به یکی از اقوامِ ایرانِی ساکنِ جنوبِ ایران یعنی قومِ «پارس» است که معرّبِ آن می شود «فارس» و از این قوم ، دو خاندانِ بزرگ ، در ایران ِ پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند ، یکی هخامنشیان و دیگری ساسانیان. (۵)
مفهوم ِ مصطلح ِ دوم ، کاربُردِ جغرافیائی ِ این واژه است و آن : منطقهء وسیعی ست که قسمتی ازجنوب و جنوبِ باختریِ کشورِ ایران را شامل است و تقریباً از یازده قرن پیش از میلادِ مسیح محل سکنای رشید ترین طوایفِ آریایی به نامِ «پارس» بوده و به همین مناسبت به «پارس» یا «فارس» موسوم گردیده است(۶) این واژه گاهی به سراسرِ خاکِ ایران نیزاطلاق می شده است. صورتی از این کلمه را که در زبانِ انگلیسی از اصل ِ یونانی گرفته اند ، به جای لغتِ ایران به کار می برند والبته کاربرد رسمی این وازه به جای کلمهِ «ایران» از سوی کشورهای بیگانه ، به درخواستِ دولتِ ایران در زمانِ حکومت رضا شاهِ پهلوی از رواج افتاده است.
پس «فارس» یا «پارس» ، نه نام یک « ملت» یا یک « قوم» ، بلکه تنها ، نام یکی از استانهای جنوبی ایران است و نیز نام ِ خلیجی است که سرزمین های جنوبی ایران را به دریای عمّان و اقیانوس ِ هند پیوند می دهد. کلمهء «فارس»، هیچگاه به گویندگان و متکلمین ِ به زبان ِ دری اطلاق نشده و هیچ سندِ تاریخی و ادبی ِ معتبری در جهتِ اثباتِ چنین ادعایی نمی توان یافت!
پس فارس یا پارس ، نه نام ِِ قومی یا زبانی ِ ساکنین استان ِ جنوبی ایران ، بلکه تنها «نام ِ جغرافیایی ِ» این منطقه است.

هیچگاه تکلم به یک زبان ، از متکلمان به آن زبان ، «ملت» نساخته است (۷). این یک قانون کلی است و نمونهء روشن و مشهور آن زبان انگلیسی است که در ۵ قارهء جهان در کشورهای گوناگون متشکل از ملت ها و اقوام و نژاد های گوناگون به آن تکلم می شود اما هیچ کس این انگلیسی زبانان را «ملتِ انگلیس» خطاب نمی کند . هندیان ( که طی چندین قرن زبان رسمی شان فارسی بود و اکنون انگلیسی زبان شده اند) ، جزو ملت هندند و هنگامی هم که به فارسی سخن می گفتند هندی بودند. و افریقای جنوبی ها از ملت آفریقای جنوبی هستند و استرالیائی ها و کانادائی ها جزء ملت استرالیا یا کانادا به حساب می آیند!
پس اگر صرفاً تکلم به یک زبان برای ملت شدن ِ متکلمین کفایت می کرد نیمی از مردم ِ جهان امروز انگلیسی می بودند و بخش مهمی از مردم افریقا و کانا دا هم جزو ملتِ فرانسه محسوب می شدند!
در مورد زبان فارسی هم همین طور است . کافی نیست که شما به فارسی سخن بگوئید تا جزء به اصطلاح« ملت فارس» محسوب شوید کما اینکه همین امروزه لا اقل در سه کشورِ دیگر جهان به جز ایران ، زبان فارسی رایج است و انسان های بسیاری به این زبان تکلم می کنند ، اما کسی آنان را ملتِ فارس یا ملتِ ایران نمی نامد ! حدود ۱۵۰ سال پیش هم زبان ِ فارسی از مرز چین گرفته تا سراسرشبه قارهء هند و از خلیج فارس تا نواحی مختلف بالکان را زیر سیطرهء خود داشت و نه تنها مردم این مناطق به این زبان صحبت می کردند بلکه زبان فارسی، زبانِ فرهنگ و ادب و عرفان و شعرپادشاهان ِ گورکانی (ترک ـ مغول) هند و نیزسلاطین عثمانی روم (ترک) و بیزانس بود اما کسی آنها را ملت فارس نمی نامید و ایرانی هم نمی دانست!
شکل گیری ملتِ ایران بسیار مقدّم بر وجود زبان ها و دیالکت هایی ست که در ایران رایج شده یا ناپدید شده اند. زبان ها می توانند مثل گیاهان به مناطق و سرزمین های مجاور بسط یابند و وسیلهء تکلم ساکنان مناطق قرار گیرند، اما جان و روح و آمال و گذشته وآداب و معیشت و فرهنگِ ساکنان را نفی نمی کنند و بر آن خط بطلان نمی کشند.
در همین آذربایجان ِ ما زمانی به زبانِ پهلوی سخن می گفتند و هنوز هم در بعضی از مناطق این خطه آثار و اسناد آن باقی ست. یعنی مردمِ ایرانی ی ایرانی زبان در این منطقه ساکن بودند و براین حقیقت دستکم رساله و دیوان ِ روحی انارجانی و دوبیتی های شیخ صفی الدین اردبیلی جد شاه اسماعیل صفوی ، این نخستین شاعر ترک زبان ایران شهادت می دهند!. اما بعد ها به دلایل تاریخی وسیاسی ، زبان ترکی رواج یافت . اما این زبان مردم ِ ایرانی آذربایجان را از ایرانیتشان تهی نکرد و ای بسا که از ایرانیان ِ دیگر ولایاتِ سرزمین ما ایرانی تر و میهن پرست تر بوده و هستند . دلیل آن هم در جانبازی ها و تلاش های عاشقانه ایست که روشنفکران و مبارزان دلیر آذربایجان در دوران مشروطیت به ظهور رسانیدند . نقش ِ فرهنگسازان و روشنفکران آذربایجان در همهء زمینه های تحولاتِ اجتماعی ایران به سوی تجدد و آزادی ، نیازی به یادآوری ندارد.(۸)
خلاصه آنکه زبان ها به دلایل مختلف سیاسی و جامعه شناختی می توانند بسط یابند و گویندگان خود را در یک سرزمین یا سرزمین های مجاور توسعه دهند و تکثیر کنند. چنین پدیده ای هم اکنون در اطراف تهران، ورامین و کرج در جریان است و بسیاری از هم وطنان ما زبان خود را به نفع ِ زبان تُرکی از کف نهاده یا در مسیر تَرک این زبانند.
زبان ها و گویش های دیگری همچون راجی ، تاتی ، فریزهندی یا ابیانه ای ، طالشی و… جای خود را به زبان فارسی یا ترکی می دهند و این پدیده در ارتباط مستقیم با رواج ِ شهر نشینی و بسطِ شهرهای بزرگ و کوچ های پی درپی به سوی مراکز تجمع و نیز بسط تولید و سراسری شدن اقتصاد بازار وفراگیر شدن شدن وسائطِ ارتباطاتِ جمعی است که همه آنها پیامد و محصول دنیای مدرن و روابط حاکم بر آن است!
غرض آنکه بسط یا قبض، کاهش یا فراگیری یک زبان در یک جامعه نه تغییراتِ نژادی به بار می آورد و نه تغییراتِ قومی و ملی.
تُرک زبانی به معنای انیرانی یا غیر ایرانی نیست ، همچنان که فارسی زبانی به خودی خود ، معنای ایرانیت ندارد . اما «تُرک بودن» اگر در معنای appartenance یا وابستگی و انتسابِ به «ملت ترک» تلقی شود،غیر ایرانی ست.
آنها که فارسی زبانان را «فارس» می نامند ومراد آنها از این واژه وجودِ «قوم» یا «ملتی» به این نام است ، بی شک غرض ِ سیاسی دارند یا نا آگاهانه به دام ِ تئوری سازان ِ بیگانه افتاده اند! در این تئوری غرض از اطلاق ِ واژهء «فارس» به مردم ِ فارسی زبانِ جهان آن است که این کلمه را در برابر واژه «ترک» یا «عرب» یا «بلوچ» یا «کُرد» قرار دهند و متکلمین به زبان های ترکی و بلوچی و عربی یا کردی را در ایران تا حد «ملت»ی جداگانه ارتقاء دهند و مطالبهء حق ویژه کنند . یعنی موقعیت و نقش ِ زبان مشترک و سراسری و ملی و تاریخی و فرهنگی اقوام ِ گوناگون ِ ایران یعنی زبان ِ فارسی را تا حدِ زبان یکی از« اقوام» یا به قول خودشان «ملت» های ساکن ایران کاهش می دهند و هم عرض ِ دیگر زبان ها و گویش های رایج در کشور ما قرار می دهند تا از متکلمین به این زبان به نام ِ «حق قانونی و دموکراتیک» درخواستِ مطالباتِ ملی تا حد جدایی کنند! این است جوهر و هدف فکری که با تکیه بر تنوعاتِ زبانی مردم ایران مرتکبِ «تئوری ملت سازی» می شود!
پیداست که چنانچه بتوان با تکیه بر تنوع زبانی ، تنوعاتِ ملی ساخت و گویندهء هر زبان و دیالکتی را در ایران ، ملتی جداگانه نامید، مقدمهء اقدامات بعدی که همانا ایجاد «کشور» و«دولت» جداگانه ای ست ، فراهم شده است. کافی است که با سرمایه گذاری روی این تئوری با تبلیغ یا تلقین و تزریقاتِ ایدئولوژیک و با مشوب سازی ذهن ها ، جمعی از ایرانیان را آگاهانه یا نا آگاهانه به دفاع از یک نظریه بی بنیادی کشانید و بدین وسیله از گروه هایی از مردم ایران تأییدیه گرفت. در چنین صورتی می توان به نام ایرانی ِ «مظلوم» (غیر فارسی زبان)از ایرانی «ظالم (فارسی زبان) به مراجع بین المللی نیز شکایت برد، نهاد های مربوط به سازمان ِ ملل و حقوق بشر و دیگر مراجع رنگارنگ طرفدار حقوق «خلق» ها و «ملیت» ها و وهواداران بین المللی اقلیت های جنسی و نژادی و طرفداران حقوق انواع اصناف و گروه های شغلی و اجتماعی و طبقات زحمتکش ِ جهان را به کمک فراخواند، حتی با مأموران سازمان های امنیتی قدرت های جهانی هم پیاله شد و با آنها جلسه کرد و امداد طلبید!
و این همان روندی است که بیش از ۸۰ سال است نخست به کوشش پان ترکیست های میراث خوار امپراطوری عثمانی و سپس بکوشش زرّاد خانه های فکری و ایدئولوژیک تزاریسم سرخ روسی و اکادمیسین های «احزاب برادر» کمونیستی تدارک دیده شده و به وسیله کاسه های داغ تر از آش ایرانی آن ها از قوم پرستان ِ سوسیالیست نمای فرقه چی گرفته تا روشنفکر نمایان «چپِ» استالینیست و دگم گرا ( از هر طیف و گرایشی که بوده باشند) در ایران رواج یافته است و متأسفانه هنوز هم ملتِ ما به آن گرفتار است !
پیداست که هنگامی که با انواع ِ تمهیداتِ تئوریک و ایدئولوژیک بر مبنای تحریف تاریخ و قلبِ حقایق فرهنگی و زبانی ایرانیان ، کسانی بتوانند در ساختن ملتِ ناموجودی به نام ِ «ملت فارس» توفیق حاصل کنند و سپس این «ملت» را در جایگاه «ملت ظالم» بنشانند ، در مراحل بعدی خواهند توانست ساکنان ِ ولایات خود یعنی ، ایلات و عشایر و اقوام و قبیله های گوناگون را به نام «ملت» ها در برابر او قرار داده و مطالباتِ خود را تا حد ایجاد دولت مستقل ارتقاء دهند. زیرا هرجا وجود ملتی به اثبات برسد ، به ناگزیر بر اساس حقوق مسلم انسانی وملی ، چنینِ«ملت» ی می باید از ایجاد دولت و کشور مستقل خود برخوردار باشد ، و چنین خواستی در انظار مردم جهان و مراجع بین المللی کاملا موجه و مشروع می نماید! چرا که ملتی که دارای «دولتِ مستقلِ» نباشد ، ملتی است تحت انقیاد و استیلا که مورد تهاجم «دولت و ملتی غالب» قرار گرفته است و پیداست که یک چنین «ملت» ی بنا بر قوانین بین المللی و بر اساس حقوق بشر و حقوق بازشناختهء ملت ها در تعیین سرنوشت خویش ، خواستِ مشروع و عادلانه ای را از «ملت ظالم» و «کشور سلطه گر» خود مطالبه می کند!
و این است راز اینهمه پافشاری بر این تئوری های بیگانه پرداختهء قلابی و بی پایهء ضد ایرانی که ده ها سال است از سوی دشمنان یا نا آگاهان یا مسحور شدگان ِ فکری و ایدئولوژیک در ایران تبلیغ و ترویج می شود!
و درست به همین دلیل است که دشمنان ایران همواره به دنبال «ملتی غالب» و سلطه گر به نام «ملت فارس» گشته و همچنان می گردند! زیرا وجود چنین ملتی – اگر پیدا شود – به خواست های جدایی طلبانه مشروعیت و حقانیت بین المللی می بخشد و این است راز سماجت برخی پان تورکیست ها و پان عربیست های ایرانی نما برای یافتن و جا انداختن مفهومی به نام «ملت فارس» یعنی ملتی که به شهادت سراسر تاریخ ایران و تاریخ زبان ِ فارسی هرگز در هیچ نقطهء این کرهء خاکی یافت نشده و نخواهد شد!
خلاصه این که: دشمنان ایران برای آن که پروسه وپروژهء ملت سازی و ملت تراشی خود را به سرانجامی برسانند به طرفِ اول معادله، یعنی به وجود «ملت غالب» نیازمندند ، از این رو واژهء «فارس» را که نخست به معنای فارسی زبان به کار برده بودند ، به جای «قوم» فارس و سپس «ملت» فارس می نشانند و در برابر اقوام و «ملل» دیگر قرار می دهند تا این به اصطلاح «حق» خود را از وی مطالبه کنند. حال آن که درسراسرایران زمین هیچ قوم وملتی به نام قوم و ملت فارس وجود خارجی ندارد. آنچه وجود دارد یک زبان ملی و مشترک سراسری بسیار عزیز است به نام زبان پارسی یا دری یا پارسی دری که به هیچ قوم یا ملت و نژاد و تبار و ایل و قبیلهء خاصی در این سرزمین تعلق ندارد و احدی در این سرزمین - حتی اگر این شخص ، جنابِ خواجه حافظِ شیرازی باشد - حق ندارد آنرا تنها به خود یا قوم و تبار یا ایالت و ولایتِ خود منتسب و منحصربداند. این زبان ، زبان ملی ایرانیان است از هر طایفه و نژاد و تباری که برخاسته باشند.این زبان محمل یا (vehicul) یک فرهنگ بزرگ بشری ست . زبان فرهنگ و روح و عاطفهء چندین قرنی ملت ها و اقوامی ست که در سراسر شبه قارهء هند و آسیای میانه تا مرز چین و ختن و آسیای صغیر تا نواحی شرقی اروپا زیسته اند و بدان روح پرورده ، عشق باخته و عاطفه ورزیده و نیایش کرده ، فرهنگ ساخته و جان و جهان و هستی خود را به آن بیان کرده ، هویت خود را به آن بخشیده و از آن اخذ کرده اند، حتی اگر زبان مادری شان زبانِ دیگری می بوده است! (نخستین و قدیمی ترین شرح بر دیوان ِ حافظ شیرازی ، نوشته سودی ست که یک بوسنیاک از اهالی اروپای شرقی ست . نخستین فرهنگ زبان فارسی یعنی فرهنگ اسدی طوسی در نخجوان از ولایات اران و آذربایجان تدوین شده و آخرین فرهنگ زبان فارسی یعنی «فرهنگ سخن» حاصل زحمات ۴۰ سالهء یک استاد آذری نسب اهل زنجان یعنی دکتر حسن انوری ست).
بنا بر این کسانی که به عمد و آگاهانه قصد دارند که زبان فارسی یعنی زبان شمس تبریزی و مولوی بلخی و بیدل دهلوی و فرخی سیستانی سعدی شیرازی و نظامی گنجه ای و ظهیر فاریابی و سنایی غزنوی و منوچهری دامغانی و رودکی سمرقندی و سیف فرغانی و عطار نیشابوری و کمال خجندی وخاقانی شروانی ، فردوسی طوسی و جمال الدین اصفهانی و صائب تبریزی و کلیم کاشانی را هم عرض با زبان ها و گویش ها و دیالکت های دیگر رایج در سرزمین ایران قرار دهند ، پیش و بیش از آن که دغدغهء دموکراسی یا برابری داشته باشند از ایران و ایرانیت دل خوشی ندارند و روح خود را به عمد ، یا غیر عمد یا در اثر جاذبه های ایدئولوزیک یا سیاسی خاص ، به بیگانگان فروخته اند!
زبان مادری همهء ایرانیان – از هر تبار و با هر گویش و زبانی که باشند – بسیار ارجمند است و می باید در یک ایران ِ آزاد و دموکراتیک زمینه های رشد و شکوفائی فرهنگی و ادبی خود را بیابند و به سهم خود در غنای فرهنگ ایران بکوشند زیرا بخشی از میراثِ ملی این سرزمین اند. اما تاریخ ایران خواسته و حکم کرده است که زبان فارسی چتر و سرپناه همهء ساکنان این سرزمین و رشتهء پیوند همهء دل ها و همهء جان ها در سراسر ایران باشد. درمیان همهء گویش ها و زبان های ایرانی وغیر ایرانی که در این سرزمین رایج بوده اند ، این وظیفه یا موهبت ، از سوی تاریخ به زبان فارسی دری محول یا ارزانی شده است!
می گویم از سوی تاریخ و نه از سوی یک قوم یا یک سلسلهء شاهی. این زبان ، رشد و شکوفایی خود را در طول تاریخِ ۱۱۰۰ سالهء خویش مرهون ِ زمینهء مساعدی است که در دربار شاهان ِ ترک تبارِ ایران یافته بوده است و نیز دربار پادشاهان ِ ترک تبار آسیای صغیر و نیز دربارپادشاهان ترک و گورکانی تبار شبه قارهء هند. این زبان هرگز به ضرب شمشیر قوم یا ایل یا ملتی جهانروایی و عظمت و شکوه خود را به دست نیاورده است و احدی از اقوام و تیره های گوناگون به تنهایی مدعی یا میراث دار آن نیست. تاریخ ایران و هند و آسیای صغیر و آسیای میانه مقرر و مقدر داشته است که این زبان نقش منحصر به فردی بیابد و به رشتهء پیوند اقوام و تیره های گوناگون مبدل شود. تنها موهبتِ مشترکی که تاریخ نصیب همهء ما ایرانیان کرده است همین زبان فارسی است که در انحصار هیچ فرقه ای قرار نمی گیرد و رنگ و زنگ هیچ مذهب و هیچ ایدئولوزی بر آن نمی نشیند و موجباتِ تفرّق ما را فراهم نمی کند.اکثریتِ مطلق ِ بزرگان ادب و عرفان ما در فضای فرهنگی و عاطفی و اعتقادی مذهب تسنن به این زبان سخن گفته و نوشته اند. در میان آفرینندگان ِ فکری و اذبی ما منتسبین به تشیع نیز بوده اند ، همچون ناصرخسرو فاطمی یا فروسی علوی همچنان که دهری و لاادری همچون خیام و تکفیر شدگانی همچون سهروردی و عین القضات و مهر ارتداد خوردگانی همچون رازی تا برسیم به دوران متأخر که در آن فرقه ها و نحله ها و گرایش های فکری و فلسفی گوناگون ، از طاهرهء قرة العین بابی گرفته تا تقی ارانی مارکسیست و کسروی تبریزی منتقد دینی و مصلح اجتماعی و بسیار کسان دیگر این آفرینندگان فکر و فرهنگ و ادب و عرفان و فلسفه همهء گرایش ها و صبغه های اعتقادی و سیاسی و ادبی راحول ِ یک ستون و زیر یک خیمهء واحد به نام زبان فارسی گرد آورده و به ما و معاصران ِ ما ارزانی داشته اند. این ویژگی و این کیفیتِ ممتاز تنها در زبان فارسی ست که ما ایرانیان را به ایرانیتمان هشیار و آگاه می سازد. ما ایرانیان از هر دین و آئین و مرام و فرقه و نحلهء فکری یا سیاسی که بوده باشیم ، بخواهیم یا نخواهیم خود و همراهان خود و هم رایان ِ خود را در این عنصر معظم باز مییابیم . تنها این عنصر یگانه است که بی هیچ احساس غبن یا احساس ِ غربتی ما را به یکدیگر پیوند می دهد. ازهر تبار و نژاد و زبان و گویشی که بوده باشیم!
وجود چنین کیفیتِ تاریخی و روانی در زبان فارسی ست که هر ایرانی را متقاعد میکند تا این زبان را نیمی از وجود و هویت خود پندارد. همین کیفیت است که به دانش آموز یا دانشجوی ایرانی اطمینان می بخشد که هیچ قوم و تبار بیگانه ای اورا پشتِ نیمکت های درس ننشانده است تا آیندهء تابناک و موفقیت های علمی و ادبی یا فنی را با زور و جبر براو تحمیل یا به وی تزریق کند! این کیفیتِ منحصر به فردِ تاریخی است که با حضور در زبان فارسی ، به دانشجوی آذری تبارِ ایرانی آرامش و خلوصی ارزانی می دارد تا به یمن آن خود را در کنار شمس وقطران و صائب و مولوی و خاقانی و نظامی و سهروردی وکسروی و ارانی و آخوندزاده و طالبوف و ساعدی و بهرنگی و شهریار ببیند و صادقانه مطمئن باشد که او به زبان ملی و زبان پدران خود دانش و ادب می آموزد تا در فردای زیباتری کشور خود را اداره کند و ملت خود را به سربلندی و سعادت رهنمون گردد. همین کیفیتِ کیمیاگونه است که بلوچ و کرد و گیلک و عرب زبان و طالشی و راجی و ابیانه ای ایران را قوت قلب می دهد و این احساس درونی را ارزانی می دارد که گویش ها و زبان های مادری او یک ارزش و دارایی بر افزون و ارجمند اند ، اما با زبان ِ ملی او و با زبان ِ مشترک فرهنگی و پیوند بخش او یعنی با زبان ِ حافظ و خیام در تناقض یا خدای نکرده در دشمنی نیستند.
همین کیفیتِ کیمیاگونه است که به زبان فارسی یک بُعد شکوهمند نمادین می بخشد تا هر ایرانی- برخاسته از هر تبار و ایل و نژاد و گویندهء هر گویش و زبانی که باشد – آن را همچون «مام ِ وطن»، جانپناه و روح پرور خود بداند و عواطفِ انسانی و گیرودار های وجودی و بشری خود را با او درمیان نهد و از طریق او بروز دهد و در جستجوی آزادی و رستگاری و کمال انسانی باشد!
باری ، در این زبان ِ فارسی دری کیمیائی ست که هر ایرانی - بیرون از تنوعات و رنگارنگی های فکری و قومی و فرهنگی و تباری یا زبانی - می باید به تساوی و به نحو تمام و کمال از آن برخوردار باشد و در این سخن هیچ شائبهء ملی گرایی یا شوینیشم نیست چرا که موقعیت و نقشی که گذشتِ روزگاربه این زبان محول کرده آنچنان صافی و روشن است که عبارات و عنوان ها و مارک های حاصل از نظریه پردازی ها و گفتمان سازی های دوران ِ جدید به سختی قادر است تا آن را به زنگاری بیالاید یا بر آن غباری بنشاند!
زبان فارسی نجات بخش ماست چرا که نجات بخشان این سرزمین راز بقای ما را و راز سعادت انسان ایرانی را به کلمات و عبارات و نغمه ها و سرود های آن سپرده وبرای ما به ودیعت نهاده اند. ما در این زبان است که انسان ایرانی خود را باز می یابیم و رشته های پیوند و یگانگی خود را مستحکم می گردانیم.
در این زبان است که از مرز ملی فراتر می رویم و به زبان مولوی از جمادی و نامی و حیوانی می میریم و به آدمیت می رسیم و هومانیسم ِ شرقی را که پدران ما قرن ها پیش از جهش ِ فرهنگ اروپایی و دوران روشنگری مغربی به بشریت عرضه کرده بودند، باز می یابیم و بنی آدم را اعضای یک پیکر می بینیم و بر قوم گرایی و قبیله پرستی و نژادگرایی که بازماندهء دوران های غارنشینی و کودکی بشر بوده و منشاء و خاستگاه همه گونه فاشیسم ، چه ازانواع مدرن و چه از نوع عقب مانده و عهد بوقی آن است خط بطلان می کشیم.
به یمن همین کیفیت ِ کیمیاوار است که می توانیم نخست «ملت ایران» باشیم ، بی آنکه تعلقات قومی و تباری و زبانی خود را به کناری نهیم و نیز در این «ملت» ایران بودن ، نظر به جهان انسان داشته باشیم و خود را برای نزدیکی و همدلی و هم سخنی با «ملت ِ» بزرگ تری که همانا سرنشینان این کرهء خاکی – یعنی تنها سرپناه و تنها سفینهء انسان های معلق در فضای لایتناهی ست آماده کنیم. نخست «ملت ایران » باشیم تا به نام «ملل» و «اقوام » و «تیره ها» و «نژادها » باهم نجنگیم و هابیل وار برادر خود را نکشیم و همچون فرزندان یعقوب ، یوسف خود را به زر ناخالص نفروشیم. تا در این آزمون برای یافتن و عرضه داشتن و اعتبار بخشیدن به نقاط اشتراک خود و دیگر ابناء بشر و دیگر آحاد انسانی بکوشیم و دوستی و دوستداری و نیل به آدمیت را بیاموزیم و تجربه کنیم.
زبان فارسی برای ما ایرانیان دارای چنین کیفیت کیمیاگونه ای ست. باید به ارزش چنین گوهری پی بُرد و از آن در راه سعادت انسان های سرزمین خود سود جست. رشد فکر دموکراسی و آزادی خواهی با توسعه و درخشش و شکوه زبان ملی ما ایرانیان ، یعنی با زبان دری همسو و هم آواز است و در تناقض و تقابل نیست.
دریافتن ِ این نکته ، ما را تا ابد، از شرّ تزریقاتِ به زهرآلودهء ایدئولوژیک شبه چپ یا شبه فاشیستی مصون خواهد کرد.
با استالینیزم ، پان عربیسم ِ (صدامی یا ناصری) ، پان تورکیسم و دیگر پان ها برای همیشه قطع رابطه کنیم تا به پاس نجات خویش و فرزندان خویش از کژراهه ها به در آمده و در مسیر کمال بخش و مطمئنی گام برداریم .
و در یک کلمه ، کلید فروبستگی های برخاسته از تنوعات بومی و قومی و فرهنگی ایران را در دموکراسی و آزادی بجوئیم! چرا که بازهم به زبان مولانا : چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست. و صد همان دریایی ست که مولوی از آن سخن می گوید:
همان مقصدی که دست کم صد و پنجاه سال است که همهء ایرانیان را ، از هر تیره و تبار و از هر زبان و گویش و از هرنژاد و رنگ که بوده اند رهسپار خود کرده و به سوی خود دعوت کرده است : آزادی و دموکراسی :
من نسازم جز به دریایی وطن
آبگیری را نسازم من سکن
آب بیحد جویم و ایمن شوم
تا ابد در امن و د ر صحت روم !

و ایران آزاد و خوشبخت دریای ماست و آبگیرما می تواند تمثیل شاعرانه ای از شهر ها و ولایات و اقوام و ایل و قبیله ها ی ما باشد!
شاید ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی این معلم فداکار آذربایجانی ما هم هنگامی که آبگیر و جویبارقبیله و تبارخود را به قصد رسیدن به دریا ترک می گفت ، با این شعر مولوی آشنا و هم سخن شده وپیش از آغاز سفر بارها آن را با خود زمزمه کرده بود!
و به جاست و بسی زیباست که ما نیز با ساز دل و نوای ضمیر و وجدان خود زمزمه کنیم و به همراه و متفق به سوی دریای آرمانی خود پوییم!
چنین باد!
پاریس اکتبر ۲۰۰۵
انتشار: می ۲۰۰۶

یادداشت ها:
۱ ـ هرجا که این واژهء «چپ» در گیومه «» نهاده می شود ،مقصود چپ مستقل و وطنخواه ایران نیست بلکه مقصود آن دسته از جریانات سیاسی جناح چپ ایران است که به دلائل وابستگی مطلق نظری و فکری یا به دلائل دیگر، همواره در این دوران ۸۰ سالهء تاریخ معاصر، دانسته یا نادانسته منافع «کشورهای برادر» را بر منافع کشور خود مقدم شمرده اند!
بخشی از این «چپ» دگماتیک ، پس از فروپاشی شوروی ، اندک اندک زمینه های فکری قوم گرایی و نژادپرستی عقب ماندهء قبیله ای رادرخود تقویت کرده و با حفظ رسوبات ذهنی وایدئولوژیک ِ پیشن ـ متأسفانه ـ به طور کامل به جرگهء قبیله گرایان و نژاد پرستان قومی ایران پیوسته است !
۲ ـ ابلیس فقیه است ، اگر اینان فُقها اند!
ناصرخسرو

۳ ـ پارسی گوییم هین تازی بِهِل
هندوی آن تُرک باش از جان و دل
مولوی
و مولوی این بیت را در قونیه یعنی در آسیایٍ صغیر یا روم ِ شرقی بر زبان آورده است !
ودر جای دیگر می گوید:
پارسی گو ، گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
بوی آن دلبر چو پرّان می شود
این زبان ها جمله حیران می شود!

و حافظ این ابیات را درشیراز سروده:
ترکان ِ پارسی گو و بخشندگان ِ عُمرند
یارا تفقدی کن پیران پارسا را

شکّر شکن شوند همه طوطیان ِ هند
زین قند ِ پارسی که به بنگاله می رود !

واین بیت بسیار مشهور را فردوسی در تـوس یعنی در یکی از ولایاتِ خراسان به زبان آورده است نه در استان ِ فارس :

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

و نیز در جای دیگر شاهنامه و باز هم در ولایتِ تـوس ِ خراسان می گوید :
بفرمود تا پارسی ِ دری
نبشتند و کوتاه شد داوری !

وسعدی در کتاب گلستان خویش که آن را به پادشاهی ترک نژاد و ترک زبان هدیه کرده است در یکی از داستان های باب ششم این کتاب می نویسد:
«با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحث همی کردم که جوانی درآمد و گفت: دراین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟»

مولوی در آن تمثیل مشهورخویش گفت :
فارسی و ترک و رومی و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسی گفتا کزین چون وارهیم
هم بیا کاین را به انگوری دهیم
الی آخر
در این ابیات مراد مولوی از فارسی ایرانی فارسی زبان است . وی این سخن فارسی را در قونیه از شهرهای آسیای صغیر یعنی ترکیهء امروزی بر زبان آورده است!
و باز :
من آنم که در پای غوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ ِ لفظِ دری را!
لفظِ دری همان سخن ِ فارسی ست و ناصر خسرو این سخن را در تبعیدگاهِ خود رد درّهء یُمگان که ناحیهء دور افتاده ایست در آسیای مرکزی بر زبان آورده است و نه درشیراز !
ناصر خسرو همچنین در سفرنامهء خود می گوید:
«من در همهء سرزمین های «پارسی گویان » شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم.»
و نیز این بیت در شیراز بر زبان سعدی جاری شده است :
چو آب می رود این پارسی به قوت طبع
نه مرکبیست که از وی سبَق بَرَد تازی

و نیز نظامی در سببِ نظمِ لیلی و مجنون که به سفارش پادشاهِ ترک تبار و ترک نزاد ، شروانشاه اخستان بن منوچهر می سراید از زبانِ وی می گوید:

شاهِ همه حرف هاست این حرف
شاید که سخن کنی در او صرف
در زینتِ پارسی ز تازی
این تازه عروس را طرازی
ترکی صفتی وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست
و نظامی این ابیات را در قرن ششم هجری در گنجه از ولایاتِ ارّان و آذربایجان یعنی شمال ِ غربی ِ ایران می سراید و نه در جنوبِ ایران یعنی در استان ِ فارس !
۴ ـ هنگامی که یک ایرانی به ایرانی ِ دیگر می گوید : « فلان کس تُرک است» یا « با یک ترک عروسی کرده است»، هرگز به ملیت آن شخص نظری ندارد ، چرا که ایرانی بودن ِ او بر وی مسلم است ، و مقصودِ او از این عبارت تنها اشاره به تُرک زبان بودن ِ شخص ِ موردِ بحث است ، نه چیزِ دیگر !
سعدی در شکوه از یارِ ترک زبان ِ خود می گوید:
نگفتمت که به ترکان نظر مدار ای دل؟
چو تَرکِ تُرک نگفتی تحملت باید!

و مولوی خوش رنگی را که کنایه از زیباروییست خاص ترکا ن میداند :
پیش تُرک ، آئینه را خوش رنگی است
پیش زنگی ، آینه هم زنگی است!
و شاهد مثال های فراوان دیگری در وصف زیبا رویی ترکان می توان آورد که در اغلب موارد ، مقصود از آن یار زیبا روی شاعر جمال پرست فارسی زبان ایرانی است.:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
و می بینیم که ترک می تواند شیرازی هم باشد و لزومی ندارد که از تبریز یا زنجان یا باکو یا اسلامبول باشیم تا ترک نامیده شویم . و تنها توجه به این بیت بسیار مشهور حافظ کافی ست تا نشان دهد که در سراسر ایران کلمهء « تَرک » به معنای ترک زبانیست و نه ترک نژادی ، و آن ترکی که حافظ و سعدی و مولوی نظامی و دیگران در اشعار وغزلهای عاشقانه و عارفانهء خود از اوسخن می گویند با ایرانیت منافات ندارد و هرگز در برابر ایرانی قرار نمی گیرد بلکه عین ایرانی و از هر ایرانی ایرانی تر است!
ابیات و اشارت به ترک و ترک زبانی به مفهومی که گفته شد در شعر فارسی فراوان است و ما به همین چند بیتی که از حافظ و سعدی و مولوی آوردیم بسنده می کنیم.
۵ ـ رک. لغتنامه دهخدا ، ذیل واژهء پارس و پارسیان
۶ ـ برای واژهء پارس و فارس از شاعران بسیاری می تواند شاهد مثال آورد ، اما ما در اینجا تنهابه سرشناس ترین نمایندگان ِ این ناحیه یعنی سعدی و حافظ مراجعه و چند بیت از زبان آنان نمونه خواهیم آورد :
ازسعدی :
سر می نهند پیش ِ خط ات عارفان فارس
بیتی مگر ز گفتهء سعدی نوشته ای

اقلیم پارس را غم از آشوب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویی سایهء خدا

و این «سایهء خدا» کس ِ دیگری جز یک پادشاه ترک زاده و ترک تبار و ترک نژاد از اتابکان ِ فارس به نام ابوبکرسعد بن زنگی نیست! یعنی پادشاه ترک زبان و ترک نژادی که سعدی شیرازی ـ این بزرگترین نماینده فرهنگ و زبان فارسی ـ نام ِ «سعدی» را از او گرفته است!
و تنها این یک مثال کافی ست تا پیوند ریشه دار و بنیادین زبان فارسی و قدرت شاهانِ ِ ترک تبار ایران را به ما و معاصران ما یادآوری کند!
وباز هم ازسعدی :
در پارس که تا بوده ست ، از ولوله آسوده ست
بیمست که برخیزد از حُسن ِ تو غوغایی !

اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حُسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را

فتنه در پارس برنمی خیزد
مگر از چشم های فتّانست

و در بیت ِ زیر سعدی از تُرک یغما گرِ خراسانی سخن می گوید که به قصد یغما به پارس آمده است.
و می بینیم که برخلاف ترکِ مشهورِ حافظ که شیرازی بود ، یغماگری ست از خراسان. و معمولاً یغماگری ترکان در غزلیات فارسی از نوع یغماگری های دل و دین است و مراد معشوقان ممشوق و زیبارخان دلفریب و عاشق کش است.
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می بَرَد
تُرک از خراسان آمده ست ، از پارس یغما می بَرَد !
و نیز :
پارس در سایهء اقبال اتابک ایمن
لیکن از نالهء مرغان چمن غوغا بود
(به گفتهء سعدی ، در سایهء اتابک ، این پادشاه ترک و ترک زبان روزگار سعدی ، پارس در امنیت و آرامش بود.)
تا تو منظور پدید آمدی ای فتنهء پارس
هیچ دل نیست که دنبال نظر می نرود!

بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی منم که ندانم نماز چون بستم !

دعای صالح و صادق رقیب جان تو باد
که اهل ِ پارس به صدق و صلاح ممتازند

اگر نه وعدهء مؤمن به آخرت بودی
زمین پارس بهشت است گفتمی و تو حور
ودر بیتِ زیر، اثر طبع سعدی را مردم صاحبدل از منطقهء پارس به تاتارستان و مرز چین به ارمغان می برند. سخنی که خود به تنهایی و به جادوی روانی و زیبائی اش در بسیطِ زمین انتشار می یابد و جهانگیری اش نیازمند به ضربت شمشیر هیچ یورشگر جهانسوز یا غازی دین گستری نیست! درست همچون قند پارسی حافظ که طوطیان هند را در بنگاله شکر شکن می کرد:
آهوی طبع بنده چنین مشگ می دهد
کز پارس می برند به تاتارش ارمغان
بیهوده در بسیط زمین این سخن نرفت
مردم نمی برند که خود می رود روان!
و اکنون چند مثال از حافظ :
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم ؟

و نیز:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و فتح تبریز است!
اگر از وجود صائب و بسیاری از بزرگان شعر در تبریز هم بگذریم ، تنها وجود ارجمندِ شهریار، این غزلسرای بزرگ معاصر ایرانی که نزدیک به پنجاه درصد از غزلهای حافظ را تضمین کرده و آنها را مدل و سرمشق خود قرار داده کافی ست تا تبریز، این شهر فرهنگ و مقاومت و آزادی ِ ایران زمین را فتح شدهء حافظ شیرازی بدانیم !
ونیز
سینه گو شعلهء آتشکدهء فارس بکش
دیده گو آب رخ دجلهء بغداد ببر!
پس از این مثال هایی که آوردیم بدنیست در همینجا ذکر شود که این واژهء «فارس» ضمناً غلط مصطلحی ست که مردم ایران آن را به جای فارسی زبانان به کار می برند و یکی اززمینه های مساعد جهت بهره وری های ایدئولوژیک و سوء استفادهء مغرضین سیاسی ، (در ایران و خارج از ایران )، وجود و رواج همین غلطِ مصطلح است که کار تخلیط و سفسطه را بر آنان آسان تر کرده است!
از این رو می باید به این نکته بسیار توجه داشت و متکلمین به زبان فارسی را همچون حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی «فارسی گو» یا «فارسی زبان» نامید و نه «فارس» که نام منطقه ایست و هرگزبه گویندگان و متکلمین به زبان فارسی ِ دری اطلاق پذیر نتواند بود!
۷ ـ شهریار غزلسرای بزرگ معاصر ایران که خود از آذربایجان برخاسته بود در زمینه می گوید:
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نئی
صبح را خواند ند شام و آسمان را ریسمان
بی کس است ایران ، به حرف ناکسان از ره مرو
جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان!
۸ ـ دکترغلامحسین ساعدی نویسندهء بزرگ ایران که خود آذری بود و به زبان مادری خودش هم سخت علاقمند بود و در روزگاران نوجوانی ، با فرقهء دموکرات آذربایجان همکاری کرده ئ به انتشار نشریه پرداخته بود، در بارهء زبان فارسی و اهمیتش درایجاد همبستگی ونقش ِ آن در وحدت ملی ما ایرانیان ، طی مصاحبه ای با رادیو بی بی سی می گوید:
« زبان فارسی ستون ِ فقرات یک ملت عظیم است .
من می خواهم بارش بیاورم .
هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند!»
(الفبا شماره ۷ ص.۱۰ چاپ پاریس ، سال ۱۳۶۵ )

امضای koroshkabir
http://forum.behtarin.com