راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

واژه‌ های ایرانی در زبان ‌های خارجی

زبان‌های فارسی و انگلیسی هر دو به دسته‌ زبان‌های آریایی وابسته هستند. از این‌ رو واژه‌های مشابه بسیار میان دو زبان دیده می‌شود. اما افزون بر این واژه‌های پایه، مانند مادر، برادر و پدر، واژه‌های بسیاری هم در دوره‌های بعدی تاریخ از زبان مردم ایران وارد زبان انگلیسی شده است. برخی از این واژه‌ها از زبان‌های اوستایی و پهلوی و فارسی باستان و برخی واژه‌ها از زبان‌های سومری و ایلامی و غیره و برخی دیگر از زبان‌ها و گویش‌های دیگر سرزمین ایران مانند آذری، کردی و بلوچی به زبان انگلیسی راه یافته‌اند.

در این چند نوشتار، نموداری از تاثیرات زبان‌های ایرانی بر دیگر زبان‌های اروپایی چون زبان‌های یونانی، لاتین، فرانسه، و آلمانی که در انگلیسی تاثیر بسیار گذاشته‌اند، ارائه شده است.

گل‌ها، گیاهان و فرآورده‌های کشاورزی:

در روزگاری که سراسر اروپا یخبندان بود، فلات ایران سرزمینی خرم به‌ شمار می‌رفت و کویر لوت امروز به گونه دریایی با حاشیه‌های پر از درخت از زیباترین مناطق کره زمین به شمار می‌آمد. پس از تغییرات جوی و زمین شناسی، کم‌کم مراکز ایران کنونی رو به خشک شدن نهاد و وارون آن، اروپا به سرسبزی و خرمی گرایید . شاید از این ‌رو باشد که اقوام ساکن فلات ایران و پیرامون آن در آغاز تمدن از پیروان کشاورزی بوده‌اند. در این ‌باره برخی از نویسندگان انگلیسی مانند هنری فیلد به ‌روشنی می‌گوید که ایران از دید کشاورزی بر اروپا پیشی داشته و در زمینه‌ی پرورش گیاهان دارویی و گل‌های زینتی و زیبا کمک‌‌های برجسته‌ای به تمدن جهانی کرده ‌‌است. از این روست که نام واژه‌های ایرانی رابه فراوانی در وصف گل‌ها و گیاهان در زبان انگلیسی می‌یابیم؛ نمونه‌ها:

۱- Jasmin – یاسمن: این واژه به گونه Jessamine هم به ‌کار رفته است. افزون بر زبان انگلیسی، در زبان فرانسه به‌گونه‌ی Jasmine (ژاسمن)، در آلمانی یاسمین، در ارمنی یاسمیک، در ایتالیایی Glesomin، در لاتین Gelsiminum و در بسیاری زبان‌های دیگر با تغییرات اندک تلفظ می‌شود. در زبان ترکی و شاخه‌‌های آن به‌ گونه‌ی Jasmine به کار می‌رود. واژه‌ی یاسمن نام زیبایی برای زنان و دختران به شمار می‌آید.

۲- Narcossis – نرگس: این واژه در عربی به‌گونه‌ی نرجس، در لاتین و روسی Narcissus تلفظ می‌شود. در آلمانی Narcisism ، در ارمنی نارگیس و در ترکی نرجس و نرگس به‌ کار می‌رود. واژه Narscisism در زبان انگلیسی یا خودستایی که کنایه از زیبایی است، هم از این واژه ساخته شده است. در زبان فارسی چشم مست را نرگس مست هم نامیده‌اند.

۳- Pistachio – پسته: این واژه افزون بر زبان انگلیسی در بیشتر زبان‌های اروپایی با اندکی دگرگونی به‌ گونه‌ی پسته، پستاچیو به کار می‌رود و در زبان ترکی نیز چنین است.

۴- Rose – رز: اصل این واژه «ورذ» پهلوی است که دگرگونی یافته و به «ورد» عربی از یک سو و «رز» Rose لاتین و اروپایی از سویی دیگر تبدیل شده است. در انگلیسی، فرانسه و آلمانی Rose در فنلاندی Russuo و در بیشتر زبان‌های اروپایی با اندکی تفاوت دیده می‌شود.

۵- Susan- سوسن: نام زن و دختر است. سوزان همان واژه‌ی فارسی سوسن(نام گل) است که به زبان‌های خارجی راه یافته است.

۶- Sugar – شکر: از واژه‌های کمیابی است که خود اروپاییان نیز تصریح به ایرانی بودن آن دارند. در انگلیسی شوگر، در فنلاندی Sokeri، در ترکی شکر Seker، درآلمانی Zucker، در فرانسه Sucre، در عربی سکر، در روسی ساخار و در مجاری Cukor سوکورز دیده می‌شود.

۷- Pepper این واژه از فلقل ایرانی گرفته شده است. این واژه به گونه‌ی Piper درلاتین است. بر این باورند که، اصل واژه «آرامی» است که باز هم زبان بخش بزرگی از ایران بوده و در روزگار هخامنشی یکی از زبان‌های رسمی ایران به‌ شمار می‌آمده است.

۸- Spinach – اسفناج: این واژه ایرانی در زبان‌های دیگر به گونه‌های گوناگونی یافت می‌شود، برای نمونه در فنلاند Pinatia پیناتیا، در انگلیسی و فرانسه Spinach و در زبان‌های دیگر اروپایی کم ‌و بیش با دگرگونی‌هایی کاربرد دارد. جالب این است که بدانیم اسفناج خود معرب «سپاناج» فارسی است و در فرهنگ‌‌های کهن عربی چون «البلغد» ابویعقوب کردی نیشابوری، و«السامی فی السامی» میدانی نیشابوری، به همین‌ گونه‌ آمده است.

۹- Candy : قند واژه‌ی است پارسی، همان‌ گونه که شکر واژه‌ای است ایرانی. پس ازساخته شدن شکر درایران که به اعتراف عمومی ریشه آن ایرانی و فارسی است، واژه‌ی قند به همین نام به وجود آمد. کم وبیش ریشه‌های مشابهی مانند «کندو» را در زبان فارسی می‌یابیم. یکی از واژه‌های انگلیسی که ریشه مشابهی با قند دارد عبارتست از: Candy (شیرینی). زیرا شیرینی و لذت دراین واژه با واژه‌ی قند سنجیده شده است.

به گفته‌ی محمود بختیاری، کاندیدای وکالت در روزگار باستان لباس سفید رنگ شکری می‌پوشیده و خود را نامزد انتخابات می‌کرده و بدین رو واژه Candidate (کاندیدا، نامزد) ساخته شد.

۱۰- Caulifower- kale : به‌ چم (:به ‌معنی) کلم است. با توجه به شباهت این ریشه‌ها امکان دارد این واژه‌ها هم ریشه ایرانی داشته باشند.

۱۱- Nuphar – نیلوفر زرد، Nenaphar – نیلوفر زرد؛ نام گل‌ زیبای نیلوفر است که در زبان ‌های دیگر اروپا چون، فرانسه- یونانی و ترکی دیده می‌شود.

۱۲- Orange : نارنج و ترنج در پارسی کهن به نارنج و پرتقال گفته می‌شده؛ درفرانسه Orange ، درژاپنی Orenzi ودرزبان‌های ترکی، کردی، آسوری وبسیاری اززبان‌های دیگر دنیا ریشه دوانیده است.

۱۳- Rubart- ریواس: اصل این واژه رواند و ریماس(ریواس) است. واژه‌های مشابه در زبان‌های دیگر از جمله ایتالیایی، فرانسه،‌ انگلیسی و ترکی دیده می‌شود.

۱۴- Ginger – زنجبیل: درزبان انگلیسی؛ Zenzero ایتالیایی

۱۵- Lemon – لیمو: ریشه لیمو دربیشتر زبان‌های دنیا چون ترکی؛ اسپانیولی، ایتالیایی، زبان‌های اسکاندیناوی وروسی به‌کارمی‌رود. نیزواژه Limo nade که ازلیمو گرفته شده است. Lemon drop ، آب نبات ترش، Lemon joic آب لیمو وغیره.

۱۶- واژه‌ی بوته که ریشه‌ی پارسی و اصیل است. درزبان‌های اروپایی به گونه‌ی Botamic (علم گیاه‌شناسی) ریشه دوانده است. وبه نظر می‌آید که واژه‌ی Pon فنلاندی نیز کوتاه شده آن باشد. در زبان ترکی نیز واژه بوته را داریم. واژه‌ی Botanic تقریبا بین‌المللی است و در همه‌ی زبان‌های اروپایی چون سوئدی، نروژی، ‌فرانسوی، آلمانی و روسی به‌کار می‌رود.

۱۷- Silk- ابریشم: این واژه انگلیسی و Soie«سویه» فرانسه، «سیرا»ی عربی، «سیراج» حبشی، از واژه‌ی‌ فارسی سره گرفته شده‌اند. به خوبی می‌دانیم که ایران یکی از مراکز مهم پرورش کرم ابریشم بوده است. و اگرچه چین هم مرکز عمده تولید ابریشم به‌شمارمی‌آمده، اما این واژه ازراه ایران به اروپا رخنه کرده است.

۱۸- Saffron – زعفران: نیز واژه بین المللی شده ودرهمه‌ی اروپا کاربرد دارد.

۱۹-Garden- باغ: این ریشه ایرانی است. زیرا درروستا‌های ایران واژه‌ی «کرت» که درحقیقت باغچه‌های ویژه‌ی مو و دیگر درختان می‌باشد، به‌کارمی‌رود. درگویش کرمانی، «گارت» به جوی‌های که درآنها، درخت خرما کاشته می‌شود و صورت باغ کوچکی را می‌یابد، گفته می‌شود. ازهمین ریشه Garten آلمانی Jarten ژاردن فرانسه را باید به یاد داشت.

۲۰- مقایسه واژه‌های Tree انگلیسی، «درو» روسی و «دار و درخت» فارسی نشان می‌دهد این ریشه‌ها نیز همانندی دارند، اما به نظر می‌رسد که این واژه پایه باشد.


نام جانوران و حشرات:

توجه به نام‌های حیوانات و حشرات نشان می‌دهد که در این زمینه هم، انگلیسی از زبان‌های ایران و به ویژه پارسی متاثر بوده است.

Elephant ـ فیل: دگرگون شده‌ی «الفیل» عربی است که ریشه‌ی آن پیل پارسی است. در تورانی هم ریشه‌های فیل و پیل هر دو دیده می‌شود.

Sponge ـ اسفنج: جانوری دریایی است، همچنین این نام به اسفنج مصنوعی هم گفته می‌شود که بهره‌های صنعتی و پزشکی دارد. ریشه‌ی اسفنج در زبان‌های اروپایی به گونه‌ی Sponge انگلیسی، Espange فرانسه و در زبان ژاپنی گونه‌ی Suponji به‌کار می‌رود.

Carcass ـ لاشه و مردار: جابه‌جا شده‌ی کرکس است که پرنده‌ای مردارخوار می‌باشد.

Bee’s ـ زنبور: در برهان قاطع ، Booz به زنبور سیاهی که روی گل می‌نشیند گفته می‌شود. اما آیا ریشه‌ی آغازین آن، مشترک است یا اینکه از زبان فارسی به انگلیسی راه یافته جای پژوهش دارد.

Cow ـ گاو: اگرچه در مقایسه‌ی واژه‌های Cow انگلیسی، گاو فارسی و «گئوش» Ceush اوستایی، به نظر می‌رسد این واژه از واژه‌های نخستین و پایه‌ای زبان‌های هند و ایرانی باشد. از آن‌جا که در زبان لاتین ریشه‌ای شبیه Cow وجود ندارد و در زبان سومری گاو را gu و gud می‌گویند، احتمال زیادی وجود دارد که ریشه‌ی این واژه سومری یا سومری اوستایی باشد.

Colt ـ کره‌اسب: واژه‌ی Colt با کره خیلی شبیه به نظر می‌رسد. افزون بر این نام «کوله» که نوعی اسب بوده است در پارسی، ترکی و مغولی دیده می‌شود که با واژه‌ی کره بی‌شباهت نیست.

برخی دیگر از واژ‌ه‌های انگلیسی که شباهت آشکار به فارسی دارند، عبارتند از:

Duck: با اردک فارسی، ترکی، کردی و لری

Goose: با غاز فارسی، اوز عربی، عاز ترکی و کردی

Dog: با سگ

Mouse: با موش فارسی (موگ ارمنی)

Camel: شتر و Camelot ـ شتر کوچک از «جمل» عربی گرفته شده‌است.

Giraffe: همان ریشه زرافه‌ی فارسی است.

Canary: قناری

Jackal: شغال

Bavri: سگ آبی که اوستایی است و ریشه‌ی مشترک با Beaver انگلیسی دارد.

برگرفته از سایت یتااهو

واژه های اوستایی و چم(معنی) آنها

آبان/ آبان روز/ جشن آبانگان/ آبان یشت: (در پهلوی آپان) نام مینویِ همه ی آبها و صفت «اردویسور آناهیتا»ست. در پاره ای از نوشته های پهلوی «بُرزیَزد» خوانده شده و با «اپام نپات»(= نپات اپام) یکی شمرده شده است.
 آبان روز، دهمین روز ماه بدین نام خوانده می شود.
جشن آبانگان، دهمین روز ماه آبان را که نام روز و ماه یکی می شد، بدین نام جشن می گرفتند. در برهان قاطع آمده است: «آبانگاه بر وزن آبان ماه روز دهم فروردین ماه باشد و نام فرشته ای نیز هست که موکل بر آب است. گویند اگر در این روز باران ببارد، آبان گاهِ زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و خجسته دانند.» شاید در این نوشته ی برهان قاطع، «آبانگاه» به جای «آبانگان» و «دهم فروردین» به جای «دهم آبان» آمده باشد.
آبان یشت، پنجمین یشت از یشتهای بیست و یک گانه ی اوستا و ویژه ی نیایش و ستایش ایزدبانو اردویسور اناهیتاست. این یشت، سی کرده و یکسد و سی و سه بند دارد.
آبتین: (در اوستا آثویَه و در سانسکریت آپتیَه) نام پدر فریدون است. این نام را در فارسی به گونه ی آتبین نیز نوشته اند. در اوستا آثویَن صفت است به چم «از خاندان آثویه» و این همان واژه است که در پهلوی «آسپیان» شده و در برخی از نسکهای تازی و فارسی به صورت «اثقیان» آمده است.
آبِرت: (در اوستا آبِرِتَ) عنوان پنجمین تن از هشت موبد یا پیشوایی است که در روزگار باستان برگزاری «یَزِشنَ» (آیین نیایش و ستایش مزداپرستان) را برعهده داشتند. کار «آبرت» آوردن آب بدین آیین و کارهای مربوط به آب بود. واژه ی «آبرت» به چم «آورنده» است. امروزه تنها دو تن از پیشوایان هشت گانه با عنوانهای «زَوت» و «راسپی» به جانشینی آن هشت تن «یزشن» را برگزار می کنند.
آبریزگان: جشنی بوده است که در روز سی ام بهمن ماه برپا می داشته اند.
آتُربان: ( در اوستا آثرَوَن یا آثَئوروَن و در پهلوی آسَروَن یا آسرون) به چم نگاهبان آتش، عنوان پیشوایان دینی یا موبدان بود. آسرونان یکی از گروه های سه گانه ی اجتماعی بودند در کنار ارتشتاران(سپاهیان و رزمیان) و واستریوشان(کشاورزان). در فارسی این واژه را آذربان نیز نوشته اند.
آتَروَخش: عنوان سومین تن از هشت موبد برگزارکننده ی «یَزِشنَ» است. نگاهداری به این موبد واگذار میشد و او از سوی راست در برابر آتش می ایستاد.
آتش بهرام: (در پهلوی آتخشی وَهرامان یا آتَخشی وَرهران) بزرگترین و سپندترین آتش و آتشکده است. وَرهران/ وَهران آتخش برترین آتش زرتشتیان است.
«آذر بهرام (آتش بهرام) یکی از هفت آتشکده ی ایران (در زمان ساسانیان) به شمار رفته، نام آتشکده ی ویژه نبوده، بلکه در بسیاری از شهرهای ایران آذر بهرام بود...
اردشیر بابکان هنگام رهایی یافتن از چنگ اردوان و رسیدن به خلیج فارس، بدان جا روستایی به نام اردشیر بنا نهاد و ده آتش بهرام بر کنار دریا فرمود نشاندن.
در فرهنگها «آذرانشاه» را لقب «آذر بهرام» دانسته اند. دارمِستِتِر در «زند اوستا»یِ خود می نویسد: دو قسم آتشکده موجود است. معبدهای بزرگ را آتش بهرام می نامند و معبدهای کوچک را آدران یا آگیاری خوانند. در بمبئی سه آتش بهرام و در حدود سد آگیاری موجود است. فرق بین آتش بهرام و آدران اساسا در چگونگی آتش و سپس در اصل و روش آماده سازی آن می باشد. آماده سازی آتش بهرام یکسال به درازا می انجامد و آن از سیزده قسم آتش مختلف تشکیل می شود و در خود جواهر آنها را که به منزله ی روح همه ی آتش ها می باشد، تمرکز می دهد. آماده سازی و پالایش این آتشها نیازمند تشریفات گوناگون است که در وندیداد توضیح داده شده است.
«برپایه ی سنت زرتشتیان، هر یک از حوزه های بهدینان باید آتش بهرام داشته باشد. برخی از دستوران بر این باورند که تنها یک آتش بهرام باید باشد؛ چه آن شاه است و چند پادشاه در اقلیمی نگنجد. امروز یکی از مهمترین آتشهای بهرام، آتشکده ی نوساری هندوستان است که تقریبا هفتسد سال از بنای آن می گذرد.
در فرهنگهای پارسی، آتشکده ی بهرام را کنایه از برج حمل (بره) دانسته اند، بواسطه ی آن که حَمَل خانه ی بهرام (مریخ) است.
در یسنا 17 بند 11 از پنج گونه آتش نام برده شده و به هر یک جداگانه درود فرستاده شده است که نام نخستین آنها «بِرِزی سَوَنگهه» به «بلند سود» یا «سود بزرگ» ترجمه گردیده و در تفسیر پهلوی نام همگانی آتش بهرام خوانده شده است.»
دارمستتر نوشته است: «آتش بهرام هزار و یک آتش وابسته به شانزده گروه است (نود و یک آتش مردارسوز، هشتاد آتش رنگرزان و جز آن) که با هم درآمیخته و نماد زمینی آتش آسمانی است. این آتش، کانون پاکی است که هر آتش زمینی برای آن که به کانون نخستین خود بپیوندد، آرزوی بازگشت بدان را دارد.»
در وندیداد «دایتیو گاتو» آمده که در گزارش پهلوی «داتگاس» (= دادگاه به چم مطلق آتشکده) شده است. دارمستتر این ترکیب را هم چم «آتش بهرام» دانسته، ولی در برخی از بن مایه های دیگر، آتش بهرام در کنار آتش آذران و آتش دادگاه یکی از سه آتش سپندینه زرتشتیان شمرده شده است.
مری بویس می نویسد: «آتشهای سپندینه سه درجه دارند. مهمترین آنها آتش بهرام است که با دشواری ها و کوشش فراوان از ترکیب شانزده گونه آتش (از جمله آتش حادث از رعد و برق) به وجود آمده و تقدیس و ستایش می شود... آتش بهرام باید همواره- هتا در شب- با شعله های درخشان و فروزنده بسوزد. مراسم و عبادت های ویژه ای برای گرامیداشت و بزرگداشت آن به عمل می آید و در آغاز هر پنجگاه، چوبهای خوش بو درون آن سوزانده می شود. تنها موبدی که از هر نظر دارای شایستگی کامل باشد، می تواند وارد حریم آن آتش شود و تنها دعاها و نیایشی که مربوط بدان آتش است باید در کنار آن از بَر (حفظ) خوانده شود. بهدینان و موبدان معمولی تنها می توانند آتش بهرام را از میان پنجره های مشبکی که در دیوار حریم آتش قرار دارد، ببینند و از همان جا دعاها و نیایش خوانده و چوبهای صندل خوش بو نثار نمایند.»
«آتش بهرام از شانزده آتش گوناگون پدید می آید که هر یک خود پس از بجای آوردن آیینهای پیچیده، دشوار و طولانی که شوند(سبب) پاکی آن می شود، بدست می آید.
هنگامی که هر یک از شانزده آتش پس از مراسمی فراهم آمد، در نخستین روز از پنج روز پایان سال (اندرگاه) آتشها را به یک آتشدان می نهند و در همه ی نخستین ماه سال نو سرودهای دینی به گرد آن می خوانند. سپس در روزی سپندینه موبدان صفی می آرایند و گرزها و شمشیرها را که نشانه های ایزد بهرام است، در دست می گیرند و آتش را در نهایت احترام و با مراقبت تمام در اتاقک درون آتشکده برجای خویش می نهند، شمشیری و گرزی بر دیوار آن می آویزند و در هر کنجی زنگی برنجین به زنجیری می آویزند و در هریک از پنجگاه روز باید سرودی بر آتش خواند، آنها را به صدا درمی آورند....
سه آتش اصلی ایرانیان باستان- فَرن بغ، گُشنَسب و بُرزین مهر- از نوع آذر بهرام اند.»
آتش بهرام نیایش: پنجمین نیایش از پنج نیایش خرده اوستاست که 20 بند دارد. این نیایش را در هر پنج گاه شبانه روز، موبدان در آتشکده ها می خوانند و در آذر روز (نهم) هر ماه نیز خوانده می شود.
آدا: به چم پاداش مینُویِ نیکوکاران و پادافره ی گناهکاران هر دو، بارها در گاهان و اوستایِ نو بکار رفته است. گاه این واژه، نام ایزدی است.
این نام با نام ایزدبانو اَشَی(= اَرت) ایزد توانگری و پاداش همراه آمده و برخی برآنند که نام دیگری برای اشی است.
آدانَ و اَداد و اَذا به گونه های دیگر این نام، همه از مصدر «دا» به چم دادن و بخشیدن آمده و در گزارش پهلوی به «دَهِشن» (دهش یا پاداش روزشمار) برگردانده شده است.آدَرَنَ: نام کوهی است در شمار نامهای کوههای دو هزار و دویست و چهل و چهار گانه ی روی زمین که در زامیادیشت (بند 3) آمده است.
آدیتیَه: در «ریگ ودا» نام گروهی از مِهین ایزدان (همانند امشاسپندان در اوستا) است که اَریَمَن (= اَیریَمَن  در اوستا) یکی از آنهاست.
آذر/ جشن آذرگان: (= آتش) ایزد نگاهبان آتش و یکی از بزرگترین ایزدان دین مزداپرستی است. در اوستا آتَر و آتَرش و در پهلوی آتُر و آتَخش آمده است.
برای بزرگداشت ایزد آذر، او را پسر اهوره مزدا خوانده و گاه در گروه امشاسپندان جای داده اند. در اساتیر دینی ایرانیان، کارهای مهمی برعهده ی ایزد آذر است که از آن جمله می توان همراهی با امشاسپند اردیبهشت و ایزدان «وای» و «دین» در نبرد با آن گروه از دیوان که در فروباریدن باران درنگ پدید می آورند و همکاری در داوری پسین درباره ی کردار مردمان را برشمرد. «آذر» همچنین در کشمکش بر سر دستیابی به فر ناگرفتنی و در نبرد با آزی(= اژدی دهاک) نقش چشمگیری دارد.
نهمین روز ماه و نهمین ماه سال به نام این ایزد خوانده شده و به نوشته ی بندهشن، گل «آذرگون» ویژه ی اوست.
آذرگان نام جشنی است که در روز نهم آذرماه برگذار می شود و ابوریحان بیرونی آن را «آذر جشن» خوانده است. در این روز بویژه به زیارت آتشکده ها می رفتند.
آذرِ فروزان: آزمایش بزرگ ایزدی در روز پسین که در برابر آذر فروزان برگذار می گردد و از تابش آن آتش، اَشوَن از دُروَند و کرفه کار از گناهکار بازشناخته می شود و هر یک از دو گروه نیکوکاران و گناهکاران، پاداش و پادافره ی سزاوار خویش را می یابند. برخی از پژوهشگران برآنند که کاربردهای چندگانه ی این ترکیب در گاهان جنبه ی کنایی دارد و هدف از آن، دشواری های طاقت فرسایی است که آدمی در کشاکش زندگی، ناگزیر با آنها روبرو می شود و برای رسیدن به هدف واپسین، باید آنها را برتابد؛ ولی در اوستای نو بدین تعبیر، مفهومی عینی داده اند.
این نام همچنین اشاره ای ست به گونه ای از «وَر»ها (آیین های دادرسی) در ایران باستان.
آراستی: بنا به سنت زرتشتیان و نوشته ی بندهشن، نام عموی زرتشت و پدر «مَیذیویی ماونگهَه» (مَدیوماه) نخستین گرونده به دین مزداپرستی است.
آرش: نام تیرانداز بلندآوازه ی ایرانی است که در روزگار منوچهرشاه با پرتاب تیری از یکی از بلندیهای البرز به سوی کوهی در کرانه ی آمودریا، مرز ایران و توران را نشان گذاری کرد.
در تیریشت (بندهای 6 و 37) از آرش یاد شده و شتاب رفتن «تشتر»- ایزد باران- به سوی دریای فراخ کرت به شتاب تیر او مانند شده است. نام او در اوستا «اِرِخش» و صفت او «خشو یوی ایشو» (سخت کمان، دارای تیر تیزرو) و در پهلوی «شپاک تیر» و در فارسی «شیواتیر» و «آرش کمانگیر» ضبط شده است.
بهرام چوبین سردار نامدار ایرانی و هَمِستارِ خسروپرویز ساسانی، خود را از تبار آرش می شمرد. در ادب و تاریخ ایران، داستان تیراندازی آرش برای نشان گذاری مرز ایران و توران نامی ست. بیرونی درباره ی جشن تیرگان که در تیرروز از ماه تیر برگزار میشود، چنین می نویسد: «پس از آن که افراسیاب بر منوچهر چیره شد، او را در تبرستان محاصره کرد و قرار بر این نهادند که مرز ایران و توران با پرتاب تیری معین شود. در این هنگام فرشته اسپندارمذ حاضر شد و فرمان داد تا تیر و کمانی چنان که در ابستا(اوستا) بیان شده است، برگزینند. آنگاه آرش را که مرد شریف و حکیم و دینداری بود، برای انداختن تیر بیاوردند. آرش برهنه شد و بدن خویش را به حاضران بنمود و گفت:
- ای پادشاه و ای مردم! به تنم بنگرید. مرا زخم و بیماری نیست؛ ولی یقین دارم که پس از انداختن تیر، پاره پاره شوم و فدای شما گردم.
پس از آن، دست به چله ی کمان برد و به نیروی خداداد تیر از شست رها کرد و خود جان داد. خداوند به باد فرمان داد تا تیر را نگاهداری کند. آن تیر از کوه رویان به دورترین نقطه ی خاور، به فرغانه رسید و به ریشه ی درخت گردکانی- که در جهان بزرگتر از آن درختی نبود- نشست. آنجا را مرز ایران و توران شناختند. گویند از آنجا که تیر پرتاب شد تا بدان جایی که فرونشست، شست هزار فرسنگ فاصله است. جشن تیرگان به مناسبت آشتی میان ایران و توران برپا می شد.»
در تاریخ طبری و ترجمه ی بلعمی از آن و نیز در نوروزنامه و روضه الصفا، این داستان با کمی دگرگونی آمده است.
آرمَیتی: (= اَرمَیتی) یکی از فروزه های «مزدا اهوره» است که در گاهان، خویشکاری مهمی داد و در اوستای نو در ترکیب با صفت «سپِنتَ» (= سپند) به صورت «سپِنتَ اَرمَیتی» (= سپندارمذ) درآمده و یکی از امشاسپندان خوانده شده است.
آزی: در اوستا آزی و در پهلوی و فارسی آز نام دیو آز و افزون خواهی است. در بندهشن (بخش 28، بند 27) درباره ی این دیو آمده است: «آز دیو آن است که هر چیز را بیوبارد و چون نیاز را چیزی نرسد، از تن خورد. او آن دروجی است که چون همه ی خواسته ی گیتی را بدو دهند، انباشته نشود و سیر نگردد. چنین گوید که چشم آزمندان دمنی است که او را سامان نیست.»
در اوستا نام این دیو بیشتر با صفت «دَئِوَداتَ» (دیوداد یا دیوآفریده) آمده و گاه از او با وصف «اهریمنی» یاد شده است.
از وندیداد (فرگرد 18، بندهای 19 و 20) برمی آید که دیوآز دشمن ایزد آذر است و آن ایزد هر بامداد از خانه خدا و برزیگر می خواهد که هیزم بر آتش نهند و آذر پاک را فروزان کنند تا آزیِ دیوآفریده نتواند با وی بستیزد و او را نابود کند. آوردن شیر و چربی به آیین نیایش، دیو آز را از پای درمی آورد.
دارمستتر گفته است: «چنین می نماید که آزی شکل دیگری از اژی باشد که در اساتیر کهن با آتر(= آذر) در ستیزه است.» یکی از نمایان ترین عرصه های درگیری آزی با آذر را می توان در زامیادیشت(بندهای 46تا50) دید.
در دینکرت آمده است: «آز اهریمنی، تباه کردن خُره(= فر) را با مردمان درآمیخته است. آفریدگار، خرد را آفرید تا خره را از آز بپاید....زندگی خره از فرزانگی خرد است و مرگ آن از خودکامگی وَرِنَ (شهوت).
آسکِلپیوس: (= اَسکولاپ) در اساتیر یونان و رم (قهرمان و خدای پزشکی (قرینه ی «ثریتَ» در اساتیر ایرانی)) است.
آسمان/ روز آسمان: در اوستا و سانسکریت و پارسی باستان «اَسمَن» و «اَسَن» به چم سنگ است و چون سپهر را بسان سنگ می پنداشته اند، آن را بدین نام خوانده اند. در پهلوی «اَسمان» آمده و در فارسی گذشته از آسمان، در ترکیب هایی چون آسیاب، بادآس، دست آس، خرآس و جز آن در ریشه ی این واژه را می بینیم.
آسمان همچنین نام ایزد نگاهبان سپهر است که چندین بار در اوستای نو سخن از ستایش او رفته و روز بیست و هفتم ماه به نام او خوانده شده است. اوست که دارایی می بخشد و در نبرد با اهریمن، کار دشوار زندانی کردن اهریمن و دیوان را برعهده دارد و «آگاهی پرهیزگاران» سواره و نیزه در دست، بیرون از آسمان ایستاده است تا آسمان را در پیکار با اهریمن یاری برساند.
روز آسمان، نام روز بیست و هفتم ماه است.آسنَتَر: (در پهلوی آسنَتار) عنوان ششمین تن از پیشوایان (موبدان) برگزارکننده ی «یَزِشنَ» بود و کار شستن ظرف ها و افزارها و پالودن نوشابه ی هوم را برعهده داشت و در سوی چپ یزشنگاه قرار می گرفت.
آشتی: در اوستا «آخشتی» و در پهلوی «آشت» و «آشتیه» (آشتی و سازگاری و صلح) نام ایزد آشتی است که در هفتن یشت کوچک(بند6) و سی روزه ی کوچک(بند2) و سی روزه ی بزرگ(بند2) با صفتهای پیروز و سرآمد دیگر آفریدگان ستوده می شود.
آفَرینگان: نام دسته ای از نیایش های زرتشتیان است که در درازای سال در جشنها و هنگامه های گوناگون می خوانند. از آن میان چهار آفرینگان دهمان، گاهان، گهنبار و رپیثوین از همه مهمتر است.
در فرهنگهای فارسی «آفرینگان» را نام یکی از نسکهای بیست و یک گانه ی اوستای روزگار باستان خوانده اند؛ ولی در بن مایه های معتبر، هیچکدام از نسکهای اوستا بدین نام خوانده نشده است.
آفرینگان دَهمان: در اوستا «دَهمَ» به چم نیک و پاک است و آفرینگان دهمان (که «دَهم آفرینی» و «دَهمان آفرین» نیز خوانده شده) نام نخستین آفرینگان از چهار آفرینگان مهم و نامی زرتشتیان و به چم نیایش و آفرین پاکان و نیکان است که در روزهای چهارم و دهم و سی ام و در سر سال پس از درگذشت هرکس می خوانند و برای بازماندگان او نیایش بجای می آورند و برای فَرَوَشی اشونان خواستار رستگاری می شوند.
برخی این آفرینگان را آفرینگان تندرستی نامیده اند. آقرینگان دهمان 13 بند دارد و بخشی از خرده اوستاست.
آفرینگان رَپیثوین: نام چهارمین آفرینگان نامی و مهم زرتشتیان است که هنگام نیمروز و در آغاز و انجام تابستان بزرگ (به گاهشمار ایران باستان از آغاز فروردین تا پایان مهرماه) برای خشنودی «رپیثوین» ایزد نگاهبان تابستان خوانده می شود.
در بندهشن (بخش27) آمده است که رپیثوین هفت ماه تابستان را روی زمین بسر می برد و در آغاز و انجام تابستان باید فرود و بدرود او را درود و سپاس گویند.
بدین سان «آفرینگان رپیثوین» باید در هرمزد روز از ماه فروردین و در انیران روز از ماه مهر خوانده شود؛ ولی زرتشتیان ایران در خرداد روز از ماه فروردین روزی گرامی و بزرگ برای ایرانیان است و ابوریحان بیرونی آن را «نوروز بزرگ» ایرانیان خوانده، این روز را برای نخستین برگزاری آفرینگان رپیثوین برگزیده اند. پارسیان هند، اردیبهشت روز از ماه فروردین را برای نخستین سرایش این آفرینگان تعیین کرده اند؛ چون امشاسپند اردیبهشت که نگاهبانی این روز بدو سپرده شده و در جهان استومند نگاهبان آتش است، با رپیثوین ایزد تابستان که زمین را پس از سرمای زمستانی گرما می بخشد، پیوندی دارد. آفرینگان رپیثوین 10 بند دارد و بخشی از خرده اوستاست.
آفرینگان گاهان: نام دومین آفرینگان از چهار آفرینگان مهم و نامی زرتشتیان است که در پنج روز افزوده به پایان سال یا اندرگاه (روزهایی که به نام گاهان پنجگانه نامگذاری شده است) خوانده می شود. این آفرینگان را «آفرینگان فَروَردگان» نیز می گویند؛ چون نیایشی است برای خشنودی فَرَوَشی که هنگام خواندن این آفرینگان بر روی زمین بسر می برند. آفرینگان گاهان 6 بند دارد و بخشی از خرده اوستاست.
آفرینگان گَهَنبار (گاهان بار): نام سومین آفرینگان از چهار آفرینگان مهم و نامی زرتشتیان است که در هر یک از پنج روز گهنبارهای شش گانه ی سال می خوانند:

یازدهم تا پانزدهم اردیبهشت ماه
یازدهم تا پانزدهم تیرماه
بیست و ششم تا سی ام شهریورماه
بیست و ششم تا سی ام مهرماه
شانزدهم تا بیستم دی ماه
پنج روز اندرگاه (روزهای افزوده به پایان سال)
آفرینگان گهنبار 19 بند دارد و بخشی از خرده اوستاست.
آگپِرِپتَ: به چم «گرفتن» و به تعبیر وندیداد (فرگرد4، بند 17 به بعد)، نام گناه کسی است که رزم افزا بر دست گیرد و قصد زدن دیگری را بکند.
آهنِ گدازان: آزمایشی است برای بازشناختن کِرفِه کار از گناهکار و اَشوَن از دُروَند در روز پسین که در گاهان چندین بار در کنار «آزمون آذرِ فروزان» از آن یاد شده و یک بار هم به صورت «آهن روان» آمده است. در یسنا 30، بند 7- یسنا 31، بند 3 و 9- یسنا 43، بند 4- یسنا 47، بند6 و یسنا 51، بند9، سخن از رستاخیز و آزمون گدازان و آذر فروزان به میان می آید.
گذر از میان خرمن آتش یا ریختن فلز گداخته بر تن برای نشان دادن بیگناهی، از آزمایش های معمول در ایران باستان (و گاه نزد قومهای دیگر) بوده و داستان سیاوش در شاهنامه یکی از نامی ترین نمونه های آن است. در داستان ویس و رامین هم، به دستور موبد قرار می شود که ویس و رامین برای اثبات بیگناهی خویش از میان دو کوهه ی آتش بگذرند.
داستان رفتن زرتشت در آتش و ریختن فلز گداخته بر سینه ی او و افسردن آن و نمایش پاکی زرتشت در ادبیات دینی زرتشتیان (که همانند آن را در داستان آذرپاد مهراسپندان و اردیراف نامه نیز می بینیم) از جمله ی آزمونهاست.
آیین بازشناسی گناهکار از بیگناه را «پِساخت» و «چاره ی آتشان» نیز میخوانده اند. «وَر» در پهلوی (= وَرَنگهه در اوستا) نام دسته ای از این آیین هاست.
اَئِزخَ: نام کوهی است در زامیادیشت (بند3).
اَئِوُگَفیَه: نام یکی از هماوردان بزرگ گرشاسب است.(بنگرید به رام یشت، بند 28)
اَپاختَر: به چم «شمال»، در اساتیر و دین ایرانیان، جای دوزخ و کنام اهریمن و دیوان و دروجان و همه ی آفریدگان و کارگزاران اهریمن است و در برابر با «نیمروز» (= جنوب) قرار می گیرد که سمت و سوی اهورایی و ایزدی است.
اَپام نَپات: نام ایزد آب است. چم آن ترکیب «نیبره ی آبها»ست. در پهلوی این ایزد را «بُرزیزد» و «آبان» هم می نامند. در اوستا این ترکیب را گاه به گونه ی «نپات اَپام» هم می بینیم و بیشتر با صفت های رَدِ بزرگوار، شهریار شیدور و تیزاسب همراه می آید. در «ودا»، نامه ی دینی هندوان نیز «اَپام نَپات» خدای آبهاست.
اَپَوشَ: (در پهلوی اَپُش، گویا به چم پوشاننده و از میان برنده ی آب) نام دیو خشکسالی و بی بارانی و دشمن و هَمِستار ایزد «تشتر» (تیر) است که در تیریشت (بندهای 21 و 27) به کالبد اسب سیاه سهمناکی با گوشها و یال و دُمِ کَل در برابر تشتر پدیدار می شود و نمادی است از تابستان های خشک و سوزان در بیشتر سرزمین های ایرانی. تشتر در نخستین نبرد از اپوش شکست می خورد و نالان از چیرگی خشکسالی بر ایران زمین، می گریزد؛ ولی در دومین نبرد، اپوش را به سختی شکست می دهد و دور می راند و سرزمین های ایرانی را نوید باران و آب و آبادانی می بخشد.
اَپَه گَذَ: نام بیماری ناشناخته ای است. (وندیداد، فرگرد 21، بند 2)اَپَه مان: نام مدت زمانی است که خویشاوندان مرده باید دور از دیگران و در تنهایی بگذارنند. این مدت به نسبت خویشاوندی که هر کس با شخص مرده دارد، تغییر می کند و شرح چگونگی هر یک از موردهای آن را در وندیداد (فرگرد 12) می خوانیم.
دارمستتر می نویسد: «آنچه باید از این واژه برآید، شرح داده نشده است؛ ولی چنین پیداست که منظور از آن، مدت ماندن ناپاک در اَرمِشتگاه است که باید در طی آن جدا از دیگر پرهیزگاران و از هر چیز پاک به سر برد. چنین می نماید که خویشاوندان مرده صرفا به شوند بستگی با او ناپاک به شمار می آیند و به همین شوند آنان را از بخشهای عادی خانه و از تماس با دیگران دور نگاه می دارند. بنابراین افزون بر ناپاکی همگانی که از برخورد با تن مرده پدید می آید، گونه ای دیگر از ناپاکی هست که انگیزه ی آن، خویشاوندی با مرده است. رشته ی پیوند خونی که هموندان یک خانواده را با یکدیگر مربوط می کند، به گونه ای است که هیچکس در آن خانواده نمی میرد مگر آنکه مرگ در هستی همه ی هموندان آن خانواده راه یابد. این که آیا این شکل کهن سوگواری است یا تنها یکی از گونه های آن، مطلبی است که در اینجا بدان نمی پردازیم.
از سوی دیگر خانه نیز در مدت اپه مان- دست کم به شوند نبودن خویشاوندان مرده در آن- ناپاک است و باید بی درنگ پس از مرگ پاک شود و البته این پاک کردن را نباید با آن پاک کردن که شرح آن در فرگرد8 وندیداد آمده است، اشتباه کرد. چنان که پیداست، پس از مرگ، در خانه، تنها به روی کسانی که با مرده پیوندی ندارند، گشوده می شوند.
هتا امروز در ایران، خانه ای که یکی از خویشاوندان در آن درگذشته باشد، بدشگون است و با بیزاری و تنفری بسیار بیشتر از آنچه در اوستا دیده می شود، بدان می نگرند. پسر، خانه ای راکه پدرش در آن مرده است، ویران می کند. او نمی تواند در آن خانه ی بد، قدم گذارد. خانه ی هر مرده ای باید با خود او از میان برود و بنابراین، او (پسر) خانه را ویران میکند و خانه ای دیگر در جایی دور از آنجا می سازد.(سفرنامه ی شاردن و نوشته ی پولاک)
این رسمی است که در زند اوستا هم اشاره هایی بدان شده است.»
باید بدان چه دارمستتر به استناد روایت های شاردن و پولاک درباره ی خانه ی شخص مرده آورده است، بیفزاییم که امروزه برخی از مردم ایران - و نه همه ی آنان- خانه ای را که یکی از عزیزانشان (بویژه اگرجوان باشد) در آن درگذشته باشد، می فروشند و خانه ای دیگر می خرند که البته این ادامه ی همان سنت است ولی به شکل منطقی تر و عملی تر.
اَترَت: در اوستا «ثریتَ» نام پدر گرشاسب است که در تاریخ و ادبیات فارسی، بیشتر با املای «اَثرَط» نوشته شده است. در یسنا هات9، بند 10، اترت نیکوکارترین مرد خاندان سام، سومین کسی است که گیاه هوم را می فشارد و از آن نوشابه ی آیینی هوم را می سازد.
در وندیداد(فرگرد 20) ثریت نخستین پزشک در میان مردمان است.
اَثارَتوش اَشات چیتَ هَچا...: دنباله ی جمله ی آغاز نیایشِ نامی «یثه اَهووَیریو...» است که در بیشتر بخش های اوستا، «زَوت» سرودن آن را از پارسایِ دانا خواستار می گردد. گزارش فارسی این نیایش به این صورت است: «همان گونه که او رَدِ برگزیده و آرمانی جهانی (اهو)ست، رد مینوی (رَنو) و پایه گذار کردارها و اندیشه های نیک زندگانی در راه مزداست.
شهریاری از آنِ اهوره است. اهوره است که او را(زرتشت را) به نگاهبانی درویشان برگماشت.»
اَختیَه: نیم یکی از دیوپرستان است که یُوایشتَ (یوشت) از خاندان فریانَ، نود ونه چیستان او را گشود و بر او - که می خواست شهری را به آتش و خون بکشد- چیره شد و او را بکشت.
داستان یوایشت و اختیه در نسک(کتاب) کوچکی به زبان پهلوی (دارای 3000 واژه) به نام «ماتیکان یوشت فریان» آمده که در آن به جای نود ونه چیستان از سی و سه چیستان سخن رفته است.
درباره ی داستان یوایشت و اختیه و بازتاب آن در نسک مرزبان نامه، دکتر محمد معین رساله ای به نام «یوشت فریان و مرزبان نامه» به دو زبان فارسی و روسی منتشر کرده است. متن این رساله ی پهلوی را نیز «محمود جعفری» همراه با ترجمه و توضیح در سال 1365 در تهران منتشر کرده است.
اَذوَتَوَ: نام کوهی است در زامیادیشت(بند 6).
اَزَ: وصف دچارشدگان به یکی از بیماری هاست که در آبان یشت(بند93) آمده است؛ ولی از چگونگی این بیماری آگاهی نداریم.
اَرت/ ارت یشت: شکل پهلوی نام «اَشَی» ایزد بانوی پاداش و توانگری و گنجور اهورمزداست.
هفدهمین یشت اوستاست در ستایش و نیایش ایزدبانوی پاداش و توانگری «اَشَی» که شست و دو بند دارد.
اِرِثِ: نام یکی از ایزدبانوان دین مزداپرستی ست که در گزارش پهلوی اوستا به «رَس» تبدیل شده است. از خویشکاری این ایزدبانو آگاهی نداریم؛ ولی از آنجا که نام او بیشتر همراه با «رَسَستات» و «اَشَی» و «چیستا» می آید، ناگزیر می توان پنداشت که از همکاران و یاوران آنان است.
اَرثنَ: نام گونه ای از جانوران گزندرسان اهریمنی (خرفستران) است که در آبان یشت (بند 90) که آگاهی دیگری از آنها نداریم. در آبان یشت این جانوران از ماران شمرده شده اند.
اَرجاسپ خیون: در اوستا «اَرِجَت اَسپَ» (به چم دارنده ی اسب گرانبها) نام پادشاه دیوپرست توران از قبیله ی خَیون(هَیون) است که با زرتشت و پذیرندگان دین وی سر ستیز دارد و داستان نبردهای او با سپاهیان گشتاسب در نسک پهلوی «ایاتکار زریران» و در شاهنامه فردوسی به تفصیل آمده است. ارجاسپ به دست اسفندیار پسر گشتاسب کشته می شود.
اَرد/ اَرد روز: یکی از شکلهای نام ایزدبانوی پاداش و توانگری «اَشَی» در زبان پهلوی است.
نام روز بیست و پنجم ماه است که نگاهبانی آن به ایزدبانو اَشَی (= ارد) سپرده شده است.
اَرداویراف نامه: نام رساله ای است به زبان پهلوی که شرح سفر یا معراج یکی از پیشوایان دین زرتشتی به نام «ویراف» به جهان مینوی و دیدارش از بهشت و همیستگان (برزخ) و دوزخ و صحنه های نمایشگر پاداش و پادافره ی کردارهای نیکوکاران و گناهکاران است.
از این رساله چند ترجمه به زبانهای اروپایی و فارسی در دست است که واپسین آنها برگردان فارسی دکتر مهرداد بهار در پژوهشی در اساتیر ایران، پاره ی نخست، بخش بیست و یکم است.
اِرِدَت فِذری: نام مادر سومین و واپسین موعود زرتشتی (سوشیانت یا سوشیانس) است. چم این نام «مایه ی آبروی پدر» و به تعبیری «دارای پدری کامیاب» است. اردت فذری سومین دوشیزه ی پانزده ساله ای است که هنگام تن شویی در دریاچه ی کیانسه (هامون) از تخمه ی (یا فره) بازمانده از زرتشت بارور خواهد شد و «اَستوَت اِرؤت» (سوشیانت) از او زاده خواهد شد.
اَرِدوش: نام گناه کسی است که با رزم افزا آغاز به زدن کسی کند؛ ولی به گونه ای که او را زخمی نسازد یا زخمی که بر او وارد می آورد، در مدت سه روز درمان پذیرد.
اَرِدوی: نام رودی است اساتیری. چم آن را بارتولومه «رطوبت و نمناکی» نوشته است؛ ولی بهار می نویسد: «گویا به چم پربرکت و حاصلخیز است.» و در زیرنویس می افزاید: «گِرِی آن را بزرگ معنا کرده می کند.»
اردوی همچنین بخش نخست نام ایزدبانوی آبهاست.
اَرِدوی: گویا یکی از واحدهای اندازه گیری درازا یا بلندا بوده است. در وندیداد (فرگرد2، بند 22) آنجه که سخن از زمستان دیوآفریده می رود، ستبری برف به بلندای «اردوی» است. دارمستتر درباره ی این واژه نوشته است: «اندازه ای است.» بهار در گزارش خود از این فرگرد، این عبارت را به «بر بلندی اردوی» برگردانده و در یادداشت پایام بخش، اردوی را همان رود اساتیری خوانده است.اَرِدویسوَر اَناهیتا/ اَرِدویسوَربانو نیایش: نام ایزدبانوی آبهاست که «آبان یشت» - یکی از بلندترین یشتهای اوستا- در ستایش و نیایش اوست. نام این ایزدبانو از سه بخش ترکیب یافته است: بخش نخست همان «اردوی» است و در این ترکیب معمولا به چم مطلق «رود» گرفته می شود. بخش دوم «سورا» یا «سورَ» به چم نیرومند و بخش سوم «اَناهیتا» به چم پاک و بی آلایش، همان است که در پهلوی اَناهید و در ارمنی آناهیت و در فارسی ناهید شده و نام سیاره ی زهره نیز هست. بر روی هم این ترکیب به چم «رود نیرومند بی آلایش» است.
آبان (در پهلوی آپان) مینوی همه ی آبها و صفتی برای اردویسوراناهیتاست.
چهارمین نیایش از پنج نیایش مزداپرستان در خرده اوستاست. این نیایش 11 بند دارد و در کنار رود و جوی و نیز در آبان روز (دهم) هر ماه خوانده می شود. آبان نیایش، نام دیگر آن است.
اَردیبهشت/ اردیبهشت روز/ جشن اردیبهشتگان/ اردیبهشت یشت: در اوستای نو «اَشه وَهیشتَ» به چم «بهترین اشه» نام یکی از مهم ترین امشاسپندان (مِهین ایزدان) است که پس از «بهمن» و در دومین پایگاه امشاسپندان جای می گیرد. در گاهان، اردیبهشت بیشتر به صورت اَشَه آمده و یکی از فروزه های اهوره مزداست که ارج فراوان دارد و آنان که یار اویند، بهترین پاداشها را خواهند یافت. اهوره مزدا او را از نیروی خرد خویش آفریده و پدر اوست. اردیبهشت نگاهبان مرغزارها و گیاهان روی زمین است و پرهیزگاران در مرغزارهای او بسر می برند. به یاری او بود که اهوره مزدا هنگام آفرینش، گیاهان را برویانید.
در یشتها، اردیبهشت یشت زیباترین امشاسپند و دشمن دیو خشم و از میان برنده ی بیماری و مرگ و جاودان و خرفستران است. در ویسپرد آمده است که اهوره مزدا آنچه را که به دست بهمن آفریده است، به دستیاری اردیبهشت افزایش خواهد داد.
در ادبیات پهلوی هرمزد با بهمن و اردیبهشت رایزنی می کند و اردیبهشت است که آتش را می پاید و ازمیان کماله دیوان (دیوان بزرگ و کارگزاران اصلی انگرمینیو) «ایندرَ»- که به نوشته ی بندهشن دیو فریفتار و گمراه کننده است- همستارِ اردیبهشت است.
در بندهشن می خوانیم: «اردیبهشت را خویشکاری این است که دیوان را نهلد تا روان دروندان را اندر دوزخ، بیش از گناهی که ایشان را هست، پادافره کنند و دیوان را از ایشان بازدارد.»
در همان نسک آمده است: «اردیبهشت را به گیتی آتش خویش است. آنکه آتش را رامش بخشد یا بیازارد، آنگاه اردیبهشت از او آسوده یا آزرده بود.»
ایزدان آذر و سروش و بهرام از یاوران و همکاران امشاسپند اردیبهشت اند. سومین یشت اوستا ویژه ی ستایش و نیایش این امشاسپند و دومین ماه سال و سومین روز ماه به نام اوست و به نوشته ی بندهشن گل مرزنگوش ویژه ی اوست.
نیایش نامی «اشم وهو...» را نیز «نماز اشه» می خوانند و به این امشاسپند نسبت می دهند.
اردیبهشت روز، نام سومین روز ماه است که به نام امشاسپند اردیبهشت خوانده شده است.
اردیبهشتگان، نام جشنی است که در اردیبهشت روز از ماه اردیبهشت برگزار میشود.
اردیبهشت یشت، نام سومین یشت اوستاست در ستایش و نیایش امشاسپند اردیبهشت که 19 بند دارد.
اَرِزوَر: نام کوهی است اساتیری که گردونه و چکاد(قله) آن جای گرد آمدن دیوان خوانده شده است.
در بندهشن(بخش22، بند 16) گردنه ی ارزور کوهی است بر دروازه ی دوزخ که دیوان از آنجا به پیش می تازند. در دادستانِ دینی(بخش 33، بند 5) آمده است که ارزور در شمال جای دارد و کنام دیوان است. در مینوی خرد(بخش 27، بند 15) ارزور نام دیوی است که به دست گیومرث کشته شد و گمان می رود که میان نام دیو و نام کوه و چکادی که جای دیوان و دروازه ی دوزخ است، پیوندی باشد. دارمستتر می نویسد که شاید ارزور نام کوهی بوده که این دیو در آن به بند کشیده شده است؛ همچنان که فریدون اژی دهاک(ضحاک) را در کوه دماوند به بند کشید.
اَرِزورَ: نام ششمین کوه روی زمین است در زامیادیشت(بند 2). در بندهشن ارزور کوهی است در روم.
اَرِزوشَمَنَ: نام یکی از هماوردان و دشمنان گرشاب است که در زامیادیشت(بند 42) از او با صفت «دارنده ی دلیریِ مردانه» یاد شده. ارزوشمن از گرشاسب شکست خورد و به دست او کشته شد.
اَرِزَهی: (در پهلوی اَرِزَه) نام یکی از هفت بوم یا کشور یا اقلیم جهان بنابر بخش بندی جهان در ایران باستان (همچنین نزد هندوان) است. ارزهی کشوری است در خاور جهان.
اِرِزی: نام رودی است که به دریاچه ی هامون می ریزد(زامیادیشت، بند67).
اِرِزیشَ: نام یکی از کوههاست. چم این نام «راست برافراشته» است (زامیادیشت، بند2).
اِرِزیفیَه: نام رشته کوهی است که در زامیادیشت(بند 2) پنجمین کوه برآمده از زمین خوانده شده. چم این نام «شاهین» است.
در آبان یشت(بند 45) ارزیفیه نام کوهی است که کاووس بر فراز آن پیشکش نزد ایزد بانو اردویسور اناهیتا می برد و او را می ستاید و خواستار کامیابی و پیروزی می شود.
اَرشتاد: (در اوستا اَرشتا و اَرشتی و در پهلوی و فارسی اَرشتاد و اَشتاد) نام یکی از ایزدبانوان دین زرتشتی است. نام این ایزدبانو به چم «راستی و درستی» است و با صفتهای «جهان پرور» و «گیتی افزای» از او یاد می شود.
درباره ی خویشکاری این ایزدبانو، دارمستتر به نقل از بندهشن بزرگ می نویسد: «ارشتاد راهنمای مینویان و جهانیان و زامیاد، مینوی زمین است و گفته شده است که رَشن روانهای مردگان را می شمارد و ارشتاد و زامیاد آنها را به ترازو می گذارند.» و باز در جای دیگر از نسک (زند اوستا، پاره 2) به نقل از همان بن مایه، نوشته است: «هنگامی که روانهای مردگان برای شمار کردار نیک و بد به سر چینودپل آیند، ارشتاد دستیار امرداد- امشاسپند نگاهبان گیاهان و بیمرگی- همراه با رشن و زامیاد فرارسند.»
بدین سان بنا به نوشته ی بندهشن، خویشکاری ایزدبانو ارشتاد، همکاری با دیگر ایزدان و مینویان در برگزاری آیینِ شمار پسین و سنجش کردارهای مردمان است. در دیگر نسکهای پازند و پهلوی از جمله اوگمدئچا، ارداویراف نامه و شایست و ناشایست نیز بدین خویشکاری ارشتاد اشاره رفته است.
نام ارشتاد بیشتر با رشن- ایزد دادگری- همراه آمده و از یاران و همکاران او به شمار آمده است، چون راستی و درستی با دادگری هماهنگی دارد.
هیجدهمین یشت اوستا در ستایش و نیایش این ایزدبانوست و بیست و ششمین روز ماه به نام اوست.
اَرمشِت: راکد، مانده، بی حرکت، ناتوان، تنبل، علیل.
آنگونه که از وندیداد(فرگرد 5، بند 59) برمی آید، شخص ناتوان و شکسته و از کارافتاده و یا شخص ناپاک (در دوره ی ناپاکی) را ارمشت می گویند.
اَرمِشتگاه: (در پهلوی اَرمشِت گاس) انزواگاه، جا و محل زنان در مدت قاعدگی.
در وندیداد افزون برجای ویژه ی اقامت و زیست زنان دشتان در مدت ناپاکی، جای دیگر ناپاکان و آلودگان نیز بدین نام خوانده شده است و از آن جمله (در فرگرد 3، بندهای 15-18) می خوانیم که جای کسی که پیکر مرده ای را به تنهایی به دخمه برده باشد، جایی است متروک و دور از آتش و آب و مردمان که گرداگرد آن چینه ای برمی آورند و چنین کسی را در آن جا تنها می گذارند.
دارمستتر نوشته است که چنین جایی را ارمشتگاه به چم جای شخص ناپاک می خوانند.
جای دادن زنان در خانه یا اتاقی جداگانه در مدت عادت ماهیانه، در میان دیگر اقوام نیز معمول بوده است. «الیاده» می نویسد: «نزد Wemale ها، قرص ماه یک «خدا- دما» است و بر این باورند که دوره ی بی نمازی آن در وقت ماه نو (هلال) است که ماه در این دوره به مدت سه شب از دیده ها پنهان می گردد و به همین شوند است که زنان به هنگام قاعدگی در کلبه های ویژه ای تنها می مانند و از دیگران دوری می جویند. هرگونه تخلف از این منع و نهی، شوند برگزاری تشریفاتی برای جبران مافات و دادن کفاره گناه سرپیچی از دستور می شود.»اَرَنگ: یکی از دو رود مهم و سپندینه در اساتیر ایران است که رَنگها نیز خوانده شده است.
اَرِنَوَک: نام یکی از دو دختر (یا خواهر) جمشید است که اژی دهاک پس از چیرگی بر جمشید، آنان را به همسری برمی گزیند و پس از پیروزی فریدون بر اژدی دهاک، هر دو به همسری فریدون درمی آیند.
در شاهنامه این زن، ارنواز و خواهرش شهرناز خوانده شده است.
اُزَیِرین/ اُزَیَرینگاه/ اُزَیَرینگاه: نام ایزد نگاهبان یکی از پنج گاه شبانه روز یعنی از عصر تا فرورفتن خورشید (یا سرشب) است و دو ایزد «فرادَت ویر» و «دَخیوم» از همکاران اویند.
ازیرینگاه، نام یکی از پنج گاه شبانه روز یعنی از عصر تا فرورفتن خورشید (یا سرشب) است.
ازیرینگاه، نام یکی از نمازها یا نیایش های پنجگانه ی شبانه روز است که در خرده اوستا آمده است.
اَژدهای شاخدار: نام اژدهایی است اساتیری که اسبان و مردان را به کام خویش فرومی بُرد و زهر زردگون او به بلندای نیزه ای روان بود و گرشاسب در دیگ بر پشت او خوراک می پخت. این اژدها سرانجام بر دست گرشاسب کشته شد.
اَژَنَ: نام بیماری ناشناخته ای است.(وندیداد، فرگرد 20، بند 6)
اَژَهوَ: نام بیماری ناشناخته ای است.(وندیداد، فرگرد 20 بند 6)
اَژی دهاک: (در اوستا آزی دهاک و در پهلوی اَزدهاک و در فارسی اژدها و ضحاک) نام اژدهایی است سه کله و سه پوزه و شش چشم که می خواهد جهان را از مردمان تهی کند و انگرِمینیو (اهریمن) به پتیارگی خود، او را بدین خویشکاری اهریمنی و دیوآسا آفریده است. ایزد آذر دشمن و هَمِستارِ اوست و بر سر دست یافتن به فر ایزدی با او می ستیزد و اپام نپات بر او چیره می شود و سرانجام فریدون به نبردی با اژی دهاک برمی خیزد و او را فرومی کوبد و به بند می کشد.
در اوستای کنونی هیچ گونه سخنی از این که اژی دهاک آفریده ای انسانی و شاه باشد، در میان نیست و اگرچه او نیز همانند شاهان و پهلوانان پیشکش برای ایزدان می برد و از ایشان خواستار پیروزی می شود، ذکری از نشستن او بر جای جمشید و فرمانروایی درازمدت وی نرفته است.
در ودا «ویشوَه روپَه» همانند اژی دهاک، اژدهایی سه کله است که گاوها را می رباید. سنجش این استوره با آن بخش از داستان ضحاک در شاهنامه که گاوِ بَرمایون به دست او کشته می شود، می تواند به روشنی یادآور بنیاد کهن و مشترک دو استوره ی ایرانی و هندی باشد.
در ادبیات پارسی میانه (پهلوی) ازدهاگ مردی تازی است که بر ایران می تازد و بر جمشید چیرگی می یابد و پس از هزار سال فرمانروایی اهریمنی، سرانجام فریدون بر او می شورد و او را شکست می دهد و در کوه دنباوند(دماوند) به بند می کشد. گفته شده است که او در هزاره هوشیدرماه (دومین موعود زرتشتی) بند می گسلد و یک سوم از جهان را به تباهی می کشاند و سرانجام اهوره مزدا به ایزدان سروش و نرویوسنگ فرمان می دهد تا گرشاسپ را-که در دشت پیشیانسیه در کابلستان به خواب فرورفته است- برای نبرد با ازدهاگ بیدار کنند و گرشاسپ پس از برخاستن از خواب با گرز خویش، آن پتیاره ی اهریمنی را فرومی کوبد.
در نسکهای پهلوی و در شاهنامه به اژی دهاک لقب «بیوَراسب» (دارای ده هزار اسب) داده شده و در شاهنامه نام او ضحاک ماردوش شده است.
در نوشته های فارسی و عربی (و از آن جمله در آثار الباقیه) گاه سخن از ضحاک دیگری می رود که با از میان برداشتن جمشید، زمین ها را از مالکان آنها بازمی ستاند و به دهقانان می دهد و زنان را نیز از آنِ همگان می شمارد. دکتر مهرداد بهار چنین انگاشته است که این ضحاک نشان دهنده قیام مردم بومی ایران بر ضد اشرافیت آریایی باشد که در اساتیر به صورت قیام شاه بیگانه درآمده است.
نگارنده (دکتر جلیل دوستخواه) گمان می برد که شاهان و موبدان دروه ی ساسانی (از روزگار خسرو یکم به بعد) مزدک بامدادان را که خواستار دگرگونی های بنیادی در سازمان اجتماعی آن دوران بود و قیام او به خون کشیده شد، از سر کین توزی و دشمنی، ضحاک خوانده بوده اند و بعدها این نام با آن توصیف در برخی از نوشته ها باقی مانده است.
در دینکرت درباره ی شوند این که فریدون، ضحاک را نکشت و دربند کرد؛ چنین آمده است: «درباره ی چیرگی فریدون بر ضحاک، برای میراندن ضحاک گرز بر شانه و دل و سر کوبیدن و نمردن ضحاک از آن ضربه و سپس به شمشیرزدن و به نخستین، دوین و سومین ضربه از تن ضحاک بس گونه خرفستر پدیدآمدن. گفتن دادار هرمزد به فریدون که او را مشکاف که ضحاک است؛ چون اگر وی را بشکافی، ضحاک این زمین را پر کند از مور گزنده و کژدم و چلپاسه و کشف و وزغ.»
در گزیده های زادسپرم(بخش 24) آمده است: «جزدهاک(= ضحاک)، همه کس به دادِ فَرشکَرد کرداری(= قانون بازسازی زندگی) بگروند و دهاک توبه ناکرده کشته شود.»
اَسَ بَنَ: نام یکی از خاندان های تورانی از قبیله ی «دانو» است که در آبان یشت(بند73) از «کَرَ» و «وَرَ» دو تن از بستگان بدین خاندان نام برده می شود.
اَسپِرِنَ: یک درهم
اَسپریس: (در پهلوی اَسپرِس) میدان اسب دوانی، میدان چوگان بازی.
اَسپریس: واحد اندازه گیری درازای راه بوده که با درازای (طول) میدان اسب دوانی برآورد می شده است. در ایران باستان، واحدهای اندازه گیری راه ها با فاصله های میدان اسب دوانی در پیوند بوده است. چنین می نماید که زمین اسپریس اندازه ی روشن و نامداری داشته است؛ چون در وندیداد(فرگرد2، بند 25) اهوره مزدا به جم فرمان می دهد که: «مردمان و جانوران را «وَر»ی بساز، هر یک از چهار برش به درازای اسپریسی.»
در گزارش پهلوی، درازای هر یک از برهای آن «وَر» دو «هاسَر» (= هاتَر) یعنی دو فرسنگ ذکر شده و بدین سان باید گفت که اسپریس زمینی به درازا (و شاید پهنا)ی دو فرسنگ بوده است. ولی برای هاسر اندازه های گوناگونی آورده اند. در بندهشن(بخش 14، بند 4) آمده است که هر هاسری بر زمین، درست به اندازه ی فرسنگی است و در جای دیگری از همین متن(بخش 16، بند 7) هاسر یک چهارم فرسنگ شمرده شده است. بهار به نقل از هنینگ می نویسد: «در اصل اوستایی خود، یک هاسر برابر درازای یک اسپریس بوده است که گمان می رود حدود 700 متر برآورده می شده است.»
واژه ی اسپریس در زبان ارمنی به صورت «آسپارِز» معمول است و بنابر حواشی ترجمه ی فارسی تاریخ ارمنستان افزون بر چم «میدان اسب دوانی»، چم واحد مسافت هم دارد که برابر با 230 متر است و گاه میان 1508 تا 266 متر نوسان دارد.

ادامه مطلب ...