راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

واژه های اوستایی و چم(معنی) آنها

آبان/ آبان روز/ جشن آبانگان/ آبان یشت: (در پهلوی آپان) نام مینویِ همه ی آبها و صفت «اردویسور آناهیتا»ست. در پاره ای از نوشته های پهلوی «بُرزیَزد» خوانده شده و با «اپام نپات»(= نپات اپام) یکی شمرده شده است.
 آبان روز، دهمین روز ماه بدین نام خوانده می شود.
جشن آبانگان، دهمین روز ماه آبان را که نام روز و ماه یکی می شد، بدین نام جشن می گرفتند. در برهان قاطع آمده است: «آبانگاه بر وزن آبان ماه روز دهم فروردین ماه باشد و نام فرشته ای نیز هست که موکل بر آب است. گویند اگر در این روز باران ببارد، آبان گاهِ زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و خجسته دانند.» شاید در این نوشته ی برهان قاطع، «آبانگاه» به جای «آبانگان» و «دهم فروردین» به جای «دهم آبان» آمده باشد.
آبان یشت، پنجمین یشت از یشتهای بیست و یک گانه ی اوستا و ویژه ی نیایش و ستایش ایزدبانو اردویسور اناهیتاست. این یشت، سی کرده و یکسد و سی و سه بند دارد.
آبتین: (در اوستا آثویَه و در سانسکریت آپتیَه) نام پدر فریدون است. این نام را در فارسی به گونه ی آتبین نیز نوشته اند. در اوستا آثویَن صفت است به چم «از خاندان آثویه» و این همان واژه است که در پهلوی «آسپیان» شده و در برخی از نسکهای تازی و فارسی به صورت «اثقیان» آمده است.
آبِرت: (در اوستا آبِرِتَ) عنوان پنجمین تن از هشت موبد یا پیشوایی است که در روزگار باستان برگزاری «یَزِشنَ» (آیین نیایش و ستایش مزداپرستان) را برعهده داشتند. کار «آبرت» آوردن آب بدین آیین و کارهای مربوط به آب بود. واژه ی «آبرت» به چم «آورنده» است. امروزه تنها دو تن از پیشوایان هشت گانه با عنوانهای «زَوت» و «راسپی» به جانشینی آن هشت تن «یزشن» را برگزار می کنند.
آبریزگان: جشنی بوده است که در روز سی ام بهمن ماه برپا می داشته اند.
آتُربان: ( در اوستا آثرَوَن یا آثَئوروَن و در پهلوی آسَروَن یا آسرون) به چم نگاهبان آتش، عنوان پیشوایان دینی یا موبدان بود. آسرونان یکی از گروه های سه گانه ی اجتماعی بودند در کنار ارتشتاران(سپاهیان و رزمیان) و واستریوشان(کشاورزان). در فارسی این واژه را آذربان نیز نوشته اند.
آتَروَخش: عنوان سومین تن از هشت موبد برگزارکننده ی «یَزِشنَ» است. نگاهداری به این موبد واگذار میشد و او از سوی راست در برابر آتش می ایستاد.
آتش بهرام: (در پهلوی آتخشی وَهرامان یا آتَخشی وَرهران) بزرگترین و سپندترین آتش و آتشکده است. وَرهران/ وَهران آتخش برترین آتش زرتشتیان است.
«آذر بهرام (آتش بهرام) یکی از هفت آتشکده ی ایران (در زمان ساسانیان) به شمار رفته، نام آتشکده ی ویژه نبوده، بلکه در بسیاری از شهرهای ایران آذر بهرام بود...
اردشیر بابکان هنگام رهایی یافتن از چنگ اردوان و رسیدن به خلیج فارس، بدان جا روستایی به نام اردشیر بنا نهاد و ده آتش بهرام بر کنار دریا فرمود نشاندن.
در فرهنگها «آذرانشاه» را لقب «آذر بهرام» دانسته اند. دارمِستِتِر در «زند اوستا»یِ خود می نویسد: دو قسم آتشکده موجود است. معبدهای بزرگ را آتش بهرام می نامند و معبدهای کوچک را آدران یا آگیاری خوانند. در بمبئی سه آتش بهرام و در حدود سد آگیاری موجود است. فرق بین آتش بهرام و آدران اساسا در چگونگی آتش و سپس در اصل و روش آماده سازی آن می باشد. آماده سازی آتش بهرام یکسال به درازا می انجامد و آن از سیزده قسم آتش مختلف تشکیل می شود و در خود جواهر آنها را که به منزله ی روح همه ی آتش ها می باشد، تمرکز می دهد. آماده سازی و پالایش این آتشها نیازمند تشریفات گوناگون است که در وندیداد توضیح داده شده است.
«برپایه ی سنت زرتشتیان، هر یک از حوزه های بهدینان باید آتش بهرام داشته باشد. برخی از دستوران بر این باورند که تنها یک آتش بهرام باید باشد؛ چه آن شاه است و چند پادشاه در اقلیمی نگنجد. امروز یکی از مهمترین آتشهای بهرام، آتشکده ی نوساری هندوستان است که تقریبا هفتسد سال از بنای آن می گذرد.
در فرهنگهای پارسی، آتشکده ی بهرام را کنایه از برج حمل (بره) دانسته اند، بواسطه ی آن که حَمَل خانه ی بهرام (مریخ) است.
در یسنا 17 بند 11 از پنج گونه آتش نام برده شده و به هر یک جداگانه درود فرستاده شده است که نام نخستین آنها «بِرِزی سَوَنگهه» به «بلند سود» یا «سود بزرگ» ترجمه گردیده و در تفسیر پهلوی نام همگانی آتش بهرام خوانده شده است.»
دارمستتر نوشته است: «آتش بهرام هزار و یک آتش وابسته به شانزده گروه است (نود و یک آتش مردارسوز، هشتاد آتش رنگرزان و جز آن) که با هم درآمیخته و نماد زمینی آتش آسمانی است. این آتش، کانون پاکی است که هر آتش زمینی برای آن که به کانون نخستین خود بپیوندد، آرزوی بازگشت بدان را دارد.»
در وندیداد «دایتیو گاتو» آمده که در گزارش پهلوی «داتگاس» (= دادگاه به چم مطلق آتشکده) شده است. دارمستتر این ترکیب را هم چم «آتش بهرام» دانسته، ولی در برخی از بن مایه های دیگر، آتش بهرام در کنار آتش آذران و آتش دادگاه یکی از سه آتش سپندینه زرتشتیان شمرده شده است.
مری بویس می نویسد: «آتشهای سپندینه سه درجه دارند. مهمترین آنها آتش بهرام است که با دشواری ها و کوشش فراوان از ترکیب شانزده گونه آتش (از جمله آتش حادث از رعد و برق) به وجود آمده و تقدیس و ستایش می شود... آتش بهرام باید همواره- هتا در شب- با شعله های درخشان و فروزنده بسوزد. مراسم و عبادت های ویژه ای برای گرامیداشت و بزرگداشت آن به عمل می آید و در آغاز هر پنجگاه، چوبهای خوش بو درون آن سوزانده می شود. تنها موبدی که از هر نظر دارای شایستگی کامل باشد، می تواند وارد حریم آن آتش شود و تنها دعاها و نیایشی که مربوط بدان آتش است باید در کنار آن از بَر (حفظ) خوانده شود. بهدینان و موبدان معمولی تنها می توانند آتش بهرام را از میان پنجره های مشبکی که در دیوار حریم آتش قرار دارد، ببینند و از همان جا دعاها و نیایش خوانده و چوبهای صندل خوش بو نثار نمایند.»
«آتش بهرام از شانزده آتش گوناگون پدید می آید که هر یک خود پس از بجای آوردن آیینهای پیچیده، دشوار و طولانی که شوند(سبب) پاکی آن می شود، بدست می آید.
هنگامی که هر یک از شانزده آتش پس از مراسمی فراهم آمد، در نخستین روز از پنج روز پایان سال (اندرگاه) آتشها را به یک آتشدان می نهند و در همه ی نخستین ماه سال نو سرودهای دینی به گرد آن می خوانند. سپس در روزی سپندینه موبدان صفی می آرایند و گرزها و شمشیرها را که نشانه های ایزد بهرام است، در دست می گیرند و آتش را در نهایت احترام و با مراقبت تمام در اتاقک درون آتشکده برجای خویش می نهند، شمشیری و گرزی بر دیوار آن می آویزند و در هر کنجی زنگی برنجین به زنجیری می آویزند و در هریک از پنجگاه روز باید سرودی بر آتش خواند، آنها را به صدا درمی آورند....
سه آتش اصلی ایرانیان باستان- فَرن بغ، گُشنَسب و بُرزین مهر- از نوع آذر بهرام اند.»
آتش بهرام نیایش: پنجمین نیایش از پنج نیایش خرده اوستاست که 20 بند دارد. این نیایش را در هر پنج گاه شبانه روز، موبدان در آتشکده ها می خوانند و در آذر روز (نهم) هر ماه نیز خوانده می شود.
آدا: به چم پاداش مینُویِ نیکوکاران و پادافره ی گناهکاران هر دو، بارها در گاهان و اوستایِ نو بکار رفته است. گاه این واژه، نام ایزدی است.
این نام با نام ایزدبانو اَشَی(= اَرت) ایزد توانگری و پاداش همراه آمده و برخی برآنند که نام دیگری برای اشی است.
آدانَ و اَداد و اَذا به گونه های دیگر این نام، همه از مصدر «دا» به چم دادن و بخشیدن آمده و در گزارش پهلوی به «دَهِشن» (دهش یا پاداش روزشمار) برگردانده شده است.آدَرَنَ: نام کوهی است در شمار نامهای کوههای دو هزار و دویست و چهل و چهار گانه ی روی زمین که در زامیادیشت (بند 3) آمده است.
آدیتیَه: در «ریگ ودا» نام گروهی از مِهین ایزدان (همانند امشاسپندان در اوستا) است که اَریَمَن (= اَیریَمَن  در اوستا) یکی از آنهاست.
آذر/ جشن آذرگان: (= آتش) ایزد نگاهبان آتش و یکی از بزرگترین ایزدان دین مزداپرستی است. در اوستا آتَر و آتَرش و در پهلوی آتُر و آتَخش آمده است.
برای بزرگداشت ایزد آذر، او را پسر اهوره مزدا خوانده و گاه در گروه امشاسپندان جای داده اند. در اساتیر دینی ایرانیان، کارهای مهمی برعهده ی ایزد آذر است که از آن جمله می توان همراهی با امشاسپند اردیبهشت و ایزدان «وای» و «دین» در نبرد با آن گروه از دیوان که در فروباریدن باران درنگ پدید می آورند و همکاری در داوری پسین درباره ی کردار مردمان را برشمرد. «آذر» همچنین در کشمکش بر سر دستیابی به فر ناگرفتنی و در نبرد با آزی(= اژدی دهاک) نقش چشمگیری دارد.
نهمین روز ماه و نهمین ماه سال به نام این ایزد خوانده شده و به نوشته ی بندهشن، گل «آذرگون» ویژه ی اوست.
آذرگان نام جشنی است که در روز نهم آذرماه برگذار می شود و ابوریحان بیرونی آن را «آذر جشن» خوانده است. در این روز بویژه به زیارت آتشکده ها می رفتند.
آذرِ فروزان: آزمایش بزرگ ایزدی در روز پسین که در برابر آذر فروزان برگذار می گردد و از تابش آن آتش، اَشوَن از دُروَند و کرفه کار از گناهکار بازشناخته می شود و هر یک از دو گروه نیکوکاران و گناهکاران، پاداش و پادافره ی سزاوار خویش را می یابند. برخی از پژوهشگران برآنند که کاربردهای چندگانه ی این ترکیب در گاهان جنبه ی کنایی دارد و هدف از آن، دشواری های طاقت فرسایی است که آدمی در کشاکش زندگی، ناگزیر با آنها روبرو می شود و برای رسیدن به هدف واپسین، باید آنها را برتابد؛ ولی در اوستای نو بدین تعبیر، مفهومی عینی داده اند.
این نام همچنین اشاره ای ست به گونه ای از «وَر»ها (آیین های دادرسی) در ایران باستان.
آراستی: بنا به سنت زرتشتیان و نوشته ی بندهشن، نام عموی زرتشت و پدر «مَیذیویی ماونگهَه» (مَدیوماه) نخستین گرونده به دین مزداپرستی است.
آرش: نام تیرانداز بلندآوازه ی ایرانی است که در روزگار منوچهرشاه با پرتاب تیری از یکی از بلندیهای البرز به سوی کوهی در کرانه ی آمودریا، مرز ایران و توران را نشان گذاری کرد.
در تیریشت (بندهای 6 و 37) از آرش یاد شده و شتاب رفتن «تشتر»- ایزد باران- به سوی دریای فراخ کرت به شتاب تیر او مانند شده است. نام او در اوستا «اِرِخش» و صفت او «خشو یوی ایشو» (سخت کمان، دارای تیر تیزرو) و در پهلوی «شپاک تیر» و در فارسی «شیواتیر» و «آرش کمانگیر» ضبط شده است.
بهرام چوبین سردار نامدار ایرانی و هَمِستارِ خسروپرویز ساسانی، خود را از تبار آرش می شمرد. در ادب و تاریخ ایران، داستان تیراندازی آرش برای نشان گذاری مرز ایران و توران نامی ست. بیرونی درباره ی جشن تیرگان که در تیرروز از ماه تیر برگزار میشود، چنین می نویسد: «پس از آن که افراسیاب بر منوچهر چیره شد، او را در تبرستان محاصره کرد و قرار بر این نهادند که مرز ایران و توران با پرتاب تیری معین شود. در این هنگام فرشته اسپندارمذ حاضر شد و فرمان داد تا تیر و کمانی چنان که در ابستا(اوستا) بیان شده است، برگزینند. آنگاه آرش را که مرد شریف و حکیم و دینداری بود، برای انداختن تیر بیاوردند. آرش برهنه شد و بدن خویش را به حاضران بنمود و گفت:
- ای پادشاه و ای مردم! به تنم بنگرید. مرا زخم و بیماری نیست؛ ولی یقین دارم که پس از انداختن تیر، پاره پاره شوم و فدای شما گردم.
پس از آن، دست به چله ی کمان برد و به نیروی خداداد تیر از شست رها کرد و خود جان داد. خداوند به باد فرمان داد تا تیر را نگاهداری کند. آن تیر از کوه رویان به دورترین نقطه ی خاور، به فرغانه رسید و به ریشه ی درخت گردکانی- که در جهان بزرگتر از آن درختی نبود- نشست. آنجا را مرز ایران و توران شناختند. گویند از آنجا که تیر پرتاب شد تا بدان جایی که فرونشست، شست هزار فرسنگ فاصله است. جشن تیرگان به مناسبت آشتی میان ایران و توران برپا می شد.»
در تاریخ طبری و ترجمه ی بلعمی از آن و نیز در نوروزنامه و روضه الصفا، این داستان با کمی دگرگونی آمده است.
آرمَیتی: (= اَرمَیتی) یکی از فروزه های «مزدا اهوره» است که در گاهان، خویشکاری مهمی داد و در اوستای نو در ترکیب با صفت «سپِنتَ» (= سپند) به صورت «سپِنتَ اَرمَیتی» (= سپندارمذ) درآمده و یکی از امشاسپندان خوانده شده است.
آزی: در اوستا آزی و در پهلوی و فارسی آز نام دیو آز و افزون خواهی است. در بندهشن (بخش 28، بند 27) درباره ی این دیو آمده است: «آز دیو آن است که هر چیز را بیوبارد و چون نیاز را چیزی نرسد، از تن خورد. او آن دروجی است که چون همه ی خواسته ی گیتی را بدو دهند، انباشته نشود و سیر نگردد. چنین گوید که چشم آزمندان دمنی است که او را سامان نیست.»
در اوستا نام این دیو بیشتر با صفت «دَئِوَداتَ» (دیوداد یا دیوآفریده) آمده و گاه از او با وصف «اهریمنی» یاد شده است.
از وندیداد (فرگرد 18، بندهای 19 و 20) برمی آید که دیوآز دشمن ایزد آذر است و آن ایزد هر بامداد از خانه خدا و برزیگر می خواهد که هیزم بر آتش نهند و آذر پاک را فروزان کنند تا آزیِ دیوآفریده نتواند با وی بستیزد و او را نابود کند. آوردن شیر و چربی به آیین نیایش، دیو آز را از پای درمی آورد.
دارمستتر گفته است: «چنین می نماید که آزی شکل دیگری از اژی باشد که در اساتیر کهن با آتر(= آذر) در ستیزه است.» یکی از نمایان ترین عرصه های درگیری آزی با آذر را می توان در زامیادیشت(بندهای 46تا50) دید.
در دینکرت آمده است: «آز اهریمنی، تباه کردن خُره(= فر) را با مردمان درآمیخته است. آفریدگار، خرد را آفرید تا خره را از آز بپاید....زندگی خره از فرزانگی خرد است و مرگ آن از خودکامگی وَرِنَ (شهوت).
آسکِلپیوس: (= اَسکولاپ) در اساتیر یونان و رم (قهرمان و خدای پزشکی (قرینه ی «ثریتَ» در اساتیر ایرانی)) است.
آسمان/ روز آسمان: در اوستا و سانسکریت و پارسی باستان «اَسمَن» و «اَسَن» به چم سنگ است و چون سپهر را بسان سنگ می پنداشته اند، آن را بدین نام خوانده اند. در پهلوی «اَسمان» آمده و در فارسی گذشته از آسمان، در ترکیب هایی چون آسیاب، بادآس، دست آس، خرآس و جز آن در ریشه ی این واژه را می بینیم.
آسمان همچنین نام ایزد نگاهبان سپهر است که چندین بار در اوستای نو سخن از ستایش او رفته و روز بیست و هفتم ماه به نام او خوانده شده است. اوست که دارایی می بخشد و در نبرد با اهریمن، کار دشوار زندانی کردن اهریمن و دیوان را برعهده دارد و «آگاهی پرهیزگاران» سواره و نیزه در دست، بیرون از آسمان ایستاده است تا آسمان را در پیکار با اهریمن یاری برساند.
روز آسمان، نام روز بیست و هفتم ماه است.آسنَتَر: (در پهلوی آسنَتار) عنوان ششمین تن از پیشوایان (موبدان) برگزارکننده ی «یَزِشنَ» بود و کار شستن ظرف ها و افزارها و پالودن نوشابه ی هوم را برعهده داشت و در سوی چپ یزشنگاه قرار می گرفت.
آشتی: در اوستا «آخشتی» و در پهلوی «آشت» و «آشتیه» (آشتی و سازگاری و صلح) نام ایزد آشتی است که در هفتن یشت کوچک(بند6) و سی روزه ی کوچک(بند2) و سی روزه ی بزرگ(بند2) با صفتهای پیروز و سرآمد دیگر آفریدگان ستوده می شود.
آفَرینگان: نام دسته ای از نیایش های زرتشتیان است که در درازای سال در جشنها و هنگامه های گوناگون می خوانند. از آن میان چهار آفرینگان دهمان، گاهان، گهنبار و رپیثوین از همه مهمتر است.
در فرهنگهای فارسی «آفرینگان» را نام یکی از نسکهای بیست و یک گانه ی اوستای روزگار باستان خوانده اند؛ ولی در بن مایه های معتبر، هیچکدام از نسکهای اوستا بدین نام خوانده نشده است.
آفرینگان دَهمان: در اوستا «دَهمَ» به چم نیک و پاک است و آفرینگان دهمان (که «دَهم آفرینی» و «دَهمان آفرین» نیز خوانده شده) نام نخستین آفرینگان از چهار آفرینگان مهم و نامی زرتشتیان و به چم نیایش و آفرین پاکان و نیکان است که در روزهای چهارم و دهم و سی ام و در سر سال پس از درگذشت هرکس می خوانند و برای بازماندگان او نیایش بجای می آورند و برای فَرَوَشی اشونان خواستار رستگاری می شوند.
برخی این آفرینگان را آفرینگان تندرستی نامیده اند. آقرینگان دهمان 13 بند دارد و بخشی از خرده اوستاست.
آفرینگان رَپیثوین: نام چهارمین آفرینگان نامی و مهم زرتشتیان است که هنگام نیمروز و در آغاز و انجام تابستان بزرگ (به گاهشمار ایران باستان از آغاز فروردین تا پایان مهرماه) برای خشنودی «رپیثوین» ایزد نگاهبان تابستان خوانده می شود.
در بندهشن (بخش27) آمده است که رپیثوین هفت ماه تابستان را روی زمین بسر می برد و در آغاز و انجام تابستان باید فرود و بدرود او را درود و سپاس گویند.
بدین سان «آفرینگان رپیثوین» باید در هرمزد روز از ماه فروردین و در انیران روز از ماه مهر خوانده شود؛ ولی زرتشتیان ایران در خرداد روز از ماه فروردین روزی گرامی و بزرگ برای ایرانیان است و ابوریحان بیرونی آن را «نوروز بزرگ» ایرانیان خوانده، این روز را برای نخستین برگزاری آفرینگان رپیثوین برگزیده اند. پارسیان هند، اردیبهشت روز از ماه فروردین را برای نخستین سرایش این آفرینگان تعیین کرده اند؛ چون امشاسپند اردیبهشت که نگاهبانی این روز بدو سپرده شده و در جهان استومند نگاهبان آتش است، با رپیثوین ایزد تابستان که زمین را پس از سرمای زمستانی گرما می بخشد، پیوندی دارد. آفرینگان رپیثوین 10 بند دارد و بخشی از خرده اوستاست.
آفرینگان گاهان: نام دومین آفرینگان از چهار آفرینگان مهم و نامی زرتشتیان است که در پنج روز افزوده به پایان سال یا اندرگاه (روزهایی که به نام گاهان پنجگانه نامگذاری شده است) خوانده می شود. این آفرینگان را «آفرینگان فَروَردگان» نیز می گویند؛ چون نیایشی است برای خشنودی فَرَوَشی که هنگام خواندن این آفرینگان بر روی زمین بسر می برند. آفرینگان گاهان 6 بند دارد و بخشی از خرده اوستاست.
آفرینگان گَهَنبار (گاهان بار): نام سومین آفرینگان از چهار آفرینگان مهم و نامی زرتشتیان است که در هر یک از پنج روز گهنبارهای شش گانه ی سال می خوانند:

یازدهم تا پانزدهم اردیبهشت ماه
یازدهم تا پانزدهم تیرماه
بیست و ششم تا سی ام شهریورماه
بیست و ششم تا سی ام مهرماه
شانزدهم تا بیستم دی ماه
پنج روز اندرگاه (روزهای افزوده به پایان سال)
آفرینگان گهنبار 19 بند دارد و بخشی از خرده اوستاست.
آگپِرِپتَ: به چم «گرفتن» و به تعبیر وندیداد (فرگرد4، بند 17 به بعد)، نام گناه کسی است که رزم افزا بر دست گیرد و قصد زدن دیگری را بکند.
آهنِ گدازان: آزمایشی است برای بازشناختن کِرفِه کار از گناهکار و اَشوَن از دُروَند در روز پسین که در گاهان چندین بار در کنار «آزمون آذرِ فروزان» از آن یاد شده و یک بار هم به صورت «آهن روان» آمده است. در یسنا 30، بند 7- یسنا 31، بند 3 و 9- یسنا 43، بند 4- یسنا 47، بند6 و یسنا 51، بند9، سخن از رستاخیز و آزمون گدازان و آذر فروزان به میان می آید.
گذر از میان خرمن آتش یا ریختن فلز گداخته بر تن برای نشان دادن بیگناهی، از آزمایش های معمول در ایران باستان (و گاه نزد قومهای دیگر) بوده و داستان سیاوش در شاهنامه یکی از نامی ترین نمونه های آن است. در داستان ویس و رامین هم، به دستور موبد قرار می شود که ویس و رامین برای اثبات بیگناهی خویش از میان دو کوهه ی آتش بگذرند.
داستان رفتن زرتشت در آتش و ریختن فلز گداخته بر سینه ی او و افسردن آن و نمایش پاکی زرتشت در ادبیات دینی زرتشتیان (که همانند آن را در داستان آذرپاد مهراسپندان و اردیراف نامه نیز می بینیم) از جمله ی آزمونهاست.
آیین بازشناسی گناهکار از بیگناه را «پِساخت» و «چاره ی آتشان» نیز میخوانده اند. «وَر» در پهلوی (= وَرَنگهه در اوستا) نام دسته ای از این آیین هاست.
اَئِزخَ: نام کوهی است در زامیادیشت (بند3).
اَئِوُگَفیَه: نام یکی از هماوردان بزرگ گرشاسب است.(بنگرید به رام یشت، بند 28)
اَپاختَر: به چم «شمال»، در اساتیر و دین ایرانیان، جای دوزخ و کنام اهریمن و دیوان و دروجان و همه ی آفریدگان و کارگزاران اهریمن است و در برابر با «نیمروز» (= جنوب) قرار می گیرد که سمت و سوی اهورایی و ایزدی است.
اَپام نَپات: نام ایزد آب است. چم آن ترکیب «نیبره ی آبها»ست. در پهلوی این ایزد را «بُرزیزد» و «آبان» هم می نامند. در اوستا این ترکیب را گاه به گونه ی «نپات اَپام» هم می بینیم و بیشتر با صفت های رَدِ بزرگوار، شهریار شیدور و تیزاسب همراه می آید. در «ودا»، نامه ی دینی هندوان نیز «اَپام نَپات» خدای آبهاست.
اَپَوشَ: (در پهلوی اَپُش، گویا به چم پوشاننده و از میان برنده ی آب) نام دیو خشکسالی و بی بارانی و دشمن و هَمِستار ایزد «تشتر» (تیر) است که در تیریشت (بندهای 21 و 27) به کالبد اسب سیاه سهمناکی با گوشها و یال و دُمِ کَل در برابر تشتر پدیدار می شود و نمادی است از تابستان های خشک و سوزان در بیشتر سرزمین های ایرانی. تشتر در نخستین نبرد از اپوش شکست می خورد و نالان از چیرگی خشکسالی بر ایران زمین، می گریزد؛ ولی در دومین نبرد، اپوش را به سختی شکست می دهد و دور می راند و سرزمین های ایرانی را نوید باران و آب و آبادانی می بخشد.
اَپَه گَذَ: نام بیماری ناشناخته ای است. (وندیداد، فرگرد 21، بند 2)اَپَه مان: نام مدت زمانی است که خویشاوندان مرده باید دور از دیگران و در تنهایی بگذارنند. این مدت به نسبت خویشاوندی که هر کس با شخص مرده دارد، تغییر می کند و شرح چگونگی هر یک از موردهای آن را در وندیداد (فرگرد 12) می خوانیم.
دارمستتر می نویسد: «آنچه باید از این واژه برآید، شرح داده نشده است؛ ولی چنین پیداست که منظور از آن، مدت ماندن ناپاک در اَرمِشتگاه است که باید در طی آن جدا از دیگر پرهیزگاران و از هر چیز پاک به سر برد. چنین می نماید که خویشاوندان مرده صرفا به شوند بستگی با او ناپاک به شمار می آیند و به همین شوند آنان را از بخشهای عادی خانه و از تماس با دیگران دور نگاه می دارند. بنابراین افزون بر ناپاکی همگانی که از برخورد با تن مرده پدید می آید، گونه ای دیگر از ناپاکی هست که انگیزه ی آن، خویشاوندی با مرده است. رشته ی پیوند خونی که هموندان یک خانواده را با یکدیگر مربوط می کند، به گونه ای است که هیچکس در آن خانواده نمی میرد مگر آنکه مرگ در هستی همه ی هموندان آن خانواده راه یابد. این که آیا این شکل کهن سوگواری است یا تنها یکی از گونه های آن، مطلبی است که در اینجا بدان نمی پردازیم.
از سوی دیگر خانه نیز در مدت اپه مان- دست کم به شوند نبودن خویشاوندان مرده در آن- ناپاک است و باید بی درنگ پس از مرگ پاک شود و البته این پاک کردن را نباید با آن پاک کردن که شرح آن در فرگرد8 وندیداد آمده است، اشتباه کرد. چنان که پیداست، پس از مرگ، در خانه، تنها به روی کسانی که با مرده پیوندی ندارند، گشوده می شوند.
هتا امروز در ایران، خانه ای که یکی از خویشاوندان در آن درگذشته باشد، بدشگون است و با بیزاری و تنفری بسیار بیشتر از آنچه در اوستا دیده می شود، بدان می نگرند. پسر، خانه ای راکه پدرش در آن مرده است، ویران می کند. او نمی تواند در آن خانه ی بد، قدم گذارد. خانه ی هر مرده ای باید با خود او از میان برود و بنابراین، او (پسر) خانه را ویران میکند و خانه ای دیگر در جایی دور از آنجا می سازد.(سفرنامه ی شاردن و نوشته ی پولاک)
این رسمی است که در زند اوستا هم اشاره هایی بدان شده است.»
باید بدان چه دارمستتر به استناد روایت های شاردن و پولاک درباره ی خانه ی شخص مرده آورده است، بیفزاییم که امروزه برخی از مردم ایران - و نه همه ی آنان- خانه ای را که یکی از عزیزانشان (بویژه اگرجوان باشد) در آن درگذشته باشد، می فروشند و خانه ای دیگر می خرند که البته این ادامه ی همان سنت است ولی به شکل منطقی تر و عملی تر.
اَترَت: در اوستا «ثریتَ» نام پدر گرشاسب است که در تاریخ و ادبیات فارسی، بیشتر با املای «اَثرَط» نوشته شده است. در یسنا هات9، بند 10، اترت نیکوکارترین مرد خاندان سام، سومین کسی است که گیاه هوم را می فشارد و از آن نوشابه ی آیینی هوم را می سازد.
در وندیداد(فرگرد 20) ثریت نخستین پزشک در میان مردمان است.
اَثارَتوش اَشات چیتَ هَچا...: دنباله ی جمله ی آغاز نیایشِ نامی «یثه اَهووَیریو...» است که در بیشتر بخش های اوستا، «زَوت» سرودن آن را از پارسایِ دانا خواستار می گردد. گزارش فارسی این نیایش به این صورت است: «همان گونه که او رَدِ برگزیده و آرمانی جهانی (اهو)ست، رد مینوی (رَنو) و پایه گذار کردارها و اندیشه های نیک زندگانی در راه مزداست.
شهریاری از آنِ اهوره است. اهوره است که او را(زرتشت را) به نگاهبانی درویشان برگماشت.»
اَختیَه: نیم یکی از دیوپرستان است که یُوایشتَ (یوشت) از خاندان فریانَ، نود ونه چیستان او را گشود و بر او - که می خواست شهری را به آتش و خون بکشد- چیره شد و او را بکشت.
داستان یوایشت و اختیه در نسک(کتاب) کوچکی به زبان پهلوی (دارای 3000 واژه) به نام «ماتیکان یوشت فریان» آمده که در آن به جای نود ونه چیستان از سی و سه چیستان سخن رفته است.
درباره ی داستان یوایشت و اختیه و بازتاب آن در نسک مرزبان نامه، دکتر محمد معین رساله ای به نام «یوشت فریان و مرزبان نامه» به دو زبان فارسی و روسی منتشر کرده است. متن این رساله ی پهلوی را نیز «محمود جعفری» همراه با ترجمه و توضیح در سال 1365 در تهران منتشر کرده است.
اَذوَتَوَ: نام کوهی است در زامیادیشت(بند 6).
اَزَ: وصف دچارشدگان به یکی از بیماری هاست که در آبان یشت(بند93) آمده است؛ ولی از چگونگی این بیماری آگاهی نداریم.
اَرت/ ارت یشت: شکل پهلوی نام «اَشَی» ایزد بانوی پاداش و توانگری و گنجور اهورمزداست.
هفدهمین یشت اوستاست در ستایش و نیایش ایزدبانوی پاداش و توانگری «اَشَی» که شست و دو بند دارد.
اِرِثِ: نام یکی از ایزدبانوان دین مزداپرستی ست که در گزارش پهلوی اوستا به «رَس» تبدیل شده است. از خویشکاری این ایزدبانو آگاهی نداریم؛ ولی از آنجا که نام او بیشتر همراه با «رَسَستات» و «اَشَی» و «چیستا» می آید، ناگزیر می توان پنداشت که از همکاران و یاوران آنان است.
اَرثنَ: نام گونه ای از جانوران گزندرسان اهریمنی (خرفستران) است که در آبان یشت (بند 90) که آگاهی دیگری از آنها نداریم. در آبان یشت این جانوران از ماران شمرده شده اند.
اَرجاسپ خیون: در اوستا «اَرِجَت اَسپَ» (به چم دارنده ی اسب گرانبها) نام پادشاه دیوپرست توران از قبیله ی خَیون(هَیون) است که با زرتشت و پذیرندگان دین وی سر ستیز دارد و داستان نبردهای او با سپاهیان گشتاسب در نسک پهلوی «ایاتکار زریران» و در شاهنامه فردوسی به تفصیل آمده است. ارجاسپ به دست اسفندیار پسر گشتاسب کشته می شود.
اَرد/ اَرد روز: یکی از شکلهای نام ایزدبانوی پاداش و توانگری «اَشَی» در زبان پهلوی است.
نام روز بیست و پنجم ماه است که نگاهبانی آن به ایزدبانو اَشَی (= ارد) سپرده شده است.
اَرداویراف نامه: نام رساله ای است به زبان پهلوی که شرح سفر یا معراج یکی از پیشوایان دین زرتشتی به نام «ویراف» به جهان مینوی و دیدارش از بهشت و همیستگان (برزخ) و دوزخ و صحنه های نمایشگر پاداش و پادافره ی کردارهای نیکوکاران و گناهکاران است.
از این رساله چند ترجمه به زبانهای اروپایی و فارسی در دست است که واپسین آنها برگردان فارسی دکتر مهرداد بهار در پژوهشی در اساتیر ایران، پاره ی نخست، بخش بیست و یکم است.
اِرِدَت فِذری: نام مادر سومین و واپسین موعود زرتشتی (سوشیانت یا سوشیانس) است. چم این نام «مایه ی آبروی پدر» و به تعبیری «دارای پدری کامیاب» است. اردت فذری سومین دوشیزه ی پانزده ساله ای است که هنگام تن شویی در دریاچه ی کیانسه (هامون) از تخمه ی (یا فره) بازمانده از زرتشت بارور خواهد شد و «اَستوَت اِرؤت» (سوشیانت) از او زاده خواهد شد.
اَرِدوش: نام گناه کسی است که با رزم افزا آغاز به زدن کسی کند؛ ولی به گونه ای که او را زخمی نسازد یا زخمی که بر او وارد می آورد، در مدت سه روز درمان پذیرد.
اَرِدوی: نام رودی است اساتیری. چم آن را بارتولومه «رطوبت و نمناکی» نوشته است؛ ولی بهار می نویسد: «گویا به چم پربرکت و حاصلخیز است.» و در زیرنویس می افزاید: «گِرِی آن را بزرگ معنا کرده می کند.»
اردوی همچنین بخش نخست نام ایزدبانوی آبهاست.
اَرِدوی: گویا یکی از واحدهای اندازه گیری درازا یا بلندا بوده است. در وندیداد (فرگرد2، بند 22) آنجه که سخن از زمستان دیوآفریده می رود، ستبری برف به بلندای «اردوی» است. دارمستتر درباره ی این واژه نوشته است: «اندازه ای است.» بهار در گزارش خود از این فرگرد، این عبارت را به «بر بلندی اردوی» برگردانده و در یادداشت پایام بخش، اردوی را همان رود اساتیری خوانده است.اَرِدویسوَر اَناهیتا/ اَرِدویسوَربانو نیایش: نام ایزدبانوی آبهاست که «آبان یشت» - یکی از بلندترین یشتهای اوستا- در ستایش و نیایش اوست. نام این ایزدبانو از سه بخش ترکیب یافته است: بخش نخست همان «اردوی» است و در این ترکیب معمولا به چم مطلق «رود» گرفته می شود. بخش دوم «سورا» یا «سورَ» به چم نیرومند و بخش سوم «اَناهیتا» به چم پاک و بی آلایش، همان است که در پهلوی اَناهید و در ارمنی آناهیت و در فارسی ناهید شده و نام سیاره ی زهره نیز هست. بر روی هم این ترکیب به چم «رود نیرومند بی آلایش» است.
آبان (در پهلوی آپان) مینوی همه ی آبها و صفتی برای اردویسوراناهیتاست.
چهارمین نیایش از پنج نیایش مزداپرستان در خرده اوستاست. این نیایش 11 بند دارد و در کنار رود و جوی و نیز در آبان روز (دهم) هر ماه خوانده می شود. آبان نیایش، نام دیگر آن است.
اَردیبهشت/ اردیبهشت روز/ جشن اردیبهشتگان/ اردیبهشت یشت: در اوستای نو «اَشه وَهیشتَ» به چم «بهترین اشه» نام یکی از مهم ترین امشاسپندان (مِهین ایزدان) است که پس از «بهمن» و در دومین پایگاه امشاسپندان جای می گیرد. در گاهان، اردیبهشت بیشتر به صورت اَشَه آمده و یکی از فروزه های اهوره مزداست که ارج فراوان دارد و آنان که یار اویند، بهترین پاداشها را خواهند یافت. اهوره مزدا او را از نیروی خرد خویش آفریده و پدر اوست. اردیبهشت نگاهبان مرغزارها و گیاهان روی زمین است و پرهیزگاران در مرغزارهای او بسر می برند. به یاری او بود که اهوره مزدا هنگام آفرینش، گیاهان را برویانید.
در یشتها، اردیبهشت یشت زیباترین امشاسپند و دشمن دیو خشم و از میان برنده ی بیماری و مرگ و جاودان و خرفستران است. در ویسپرد آمده است که اهوره مزدا آنچه را که به دست بهمن آفریده است، به دستیاری اردیبهشت افزایش خواهد داد.
در ادبیات پهلوی هرمزد با بهمن و اردیبهشت رایزنی می کند و اردیبهشت است که آتش را می پاید و ازمیان کماله دیوان (دیوان بزرگ و کارگزاران اصلی انگرمینیو) «ایندرَ»- که به نوشته ی بندهشن دیو فریفتار و گمراه کننده است- همستارِ اردیبهشت است.
در بندهشن می خوانیم: «اردیبهشت را خویشکاری این است که دیوان را نهلد تا روان دروندان را اندر دوزخ، بیش از گناهی که ایشان را هست، پادافره کنند و دیوان را از ایشان بازدارد.»
در همان نسک آمده است: «اردیبهشت را به گیتی آتش خویش است. آنکه آتش را رامش بخشد یا بیازارد، آنگاه اردیبهشت از او آسوده یا آزرده بود.»
ایزدان آذر و سروش و بهرام از یاوران و همکاران امشاسپند اردیبهشت اند. سومین یشت اوستا ویژه ی ستایش و نیایش این امشاسپند و دومین ماه سال و سومین روز ماه به نام اوست و به نوشته ی بندهشن گل مرزنگوش ویژه ی اوست.
نیایش نامی «اشم وهو...» را نیز «نماز اشه» می خوانند و به این امشاسپند نسبت می دهند.
اردیبهشت روز، نام سومین روز ماه است که به نام امشاسپند اردیبهشت خوانده شده است.
اردیبهشتگان، نام جشنی است که در اردیبهشت روز از ماه اردیبهشت برگزار میشود.
اردیبهشت یشت، نام سومین یشت اوستاست در ستایش و نیایش امشاسپند اردیبهشت که 19 بند دارد.
اَرِزوَر: نام کوهی است اساتیری که گردونه و چکاد(قله) آن جای گرد آمدن دیوان خوانده شده است.
در بندهشن(بخش22، بند 16) گردنه ی ارزور کوهی است بر دروازه ی دوزخ که دیوان از آنجا به پیش می تازند. در دادستانِ دینی(بخش 33، بند 5) آمده است که ارزور در شمال جای دارد و کنام دیوان است. در مینوی خرد(بخش 27، بند 15) ارزور نام دیوی است که به دست گیومرث کشته شد و گمان می رود که میان نام دیو و نام کوه و چکادی که جای دیوان و دروازه ی دوزخ است، پیوندی باشد. دارمستتر می نویسد که شاید ارزور نام کوهی بوده که این دیو در آن به بند کشیده شده است؛ همچنان که فریدون اژی دهاک(ضحاک) را در کوه دماوند به بند کشید.
اَرِزورَ: نام ششمین کوه روی زمین است در زامیادیشت(بند 2). در بندهشن ارزور کوهی است در روم.
اَرِزوشَمَنَ: نام یکی از هماوردان و دشمنان گرشاب است که در زامیادیشت(بند 42) از او با صفت «دارنده ی دلیریِ مردانه» یاد شده. ارزوشمن از گرشاسب شکست خورد و به دست او کشته شد.
اَرِزَهی: (در پهلوی اَرِزَه) نام یکی از هفت بوم یا کشور یا اقلیم جهان بنابر بخش بندی جهان در ایران باستان (همچنین نزد هندوان) است. ارزهی کشوری است در خاور جهان.
اِرِزی: نام رودی است که به دریاچه ی هامون می ریزد(زامیادیشت، بند67).
اِرِزیشَ: نام یکی از کوههاست. چم این نام «راست برافراشته» است (زامیادیشت، بند2).
اِرِزیفیَه: نام رشته کوهی است که در زامیادیشت(بند 2) پنجمین کوه برآمده از زمین خوانده شده. چم این نام «شاهین» است.
در آبان یشت(بند 45) ارزیفیه نام کوهی است که کاووس بر فراز آن پیشکش نزد ایزد بانو اردویسور اناهیتا می برد و او را می ستاید و خواستار کامیابی و پیروزی می شود.
اَرشتاد: (در اوستا اَرشتا و اَرشتی و در پهلوی و فارسی اَرشتاد و اَشتاد) نام یکی از ایزدبانوان دین زرتشتی است. نام این ایزدبانو به چم «راستی و درستی» است و با صفتهای «جهان پرور» و «گیتی افزای» از او یاد می شود.
درباره ی خویشکاری این ایزدبانو، دارمستتر به نقل از بندهشن بزرگ می نویسد: «ارشتاد راهنمای مینویان و جهانیان و زامیاد، مینوی زمین است و گفته شده است که رَشن روانهای مردگان را می شمارد و ارشتاد و زامیاد آنها را به ترازو می گذارند.» و باز در جای دیگر از نسک (زند اوستا، پاره 2) به نقل از همان بن مایه، نوشته است: «هنگامی که روانهای مردگان برای شمار کردار نیک و بد به سر چینودپل آیند، ارشتاد دستیار امرداد- امشاسپند نگاهبان گیاهان و بیمرگی- همراه با رشن و زامیاد فرارسند.»
بدین سان بنا به نوشته ی بندهشن، خویشکاری ایزدبانو ارشتاد، همکاری با دیگر ایزدان و مینویان در برگزاری آیینِ شمار پسین و سنجش کردارهای مردمان است. در دیگر نسکهای پازند و پهلوی از جمله اوگمدئچا، ارداویراف نامه و شایست و ناشایست نیز بدین خویشکاری ارشتاد اشاره رفته است.
نام ارشتاد بیشتر با رشن- ایزد دادگری- همراه آمده و از یاران و همکاران او به شمار آمده است، چون راستی و درستی با دادگری هماهنگی دارد.
هیجدهمین یشت اوستا در ستایش و نیایش این ایزدبانوست و بیست و ششمین روز ماه به نام اوست.
اَرمشِت: راکد، مانده، بی حرکت، ناتوان، تنبل، علیل.
آنگونه که از وندیداد(فرگرد 5، بند 59) برمی آید، شخص ناتوان و شکسته و از کارافتاده و یا شخص ناپاک (در دوره ی ناپاکی) را ارمشت می گویند.
اَرمِشتگاه: (در پهلوی اَرمشِت گاس) انزواگاه، جا و محل زنان در مدت قاعدگی.
در وندیداد افزون برجای ویژه ی اقامت و زیست زنان دشتان در مدت ناپاکی، جای دیگر ناپاکان و آلودگان نیز بدین نام خوانده شده است و از آن جمله (در فرگرد 3، بندهای 15-18) می خوانیم که جای کسی که پیکر مرده ای را به تنهایی به دخمه برده باشد، جایی است متروک و دور از آتش و آب و مردمان که گرداگرد آن چینه ای برمی آورند و چنین کسی را در آن جا تنها می گذارند.
دارمستتر نوشته است که چنین جایی را ارمشتگاه به چم جای شخص ناپاک می خوانند.
جای دادن زنان در خانه یا اتاقی جداگانه در مدت عادت ماهیانه، در میان دیگر اقوام نیز معمول بوده است. «الیاده» می نویسد: «نزد Wemale ها، قرص ماه یک «خدا- دما» است و بر این باورند که دوره ی بی نمازی آن در وقت ماه نو (هلال) است که ماه در این دوره به مدت سه شب از دیده ها پنهان می گردد و به همین شوند است که زنان به هنگام قاعدگی در کلبه های ویژه ای تنها می مانند و از دیگران دوری می جویند. هرگونه تخلف از این منع و نهی، شوند برگزاری تشریفاتی برای جبران مافات و دادن کفاره گناه سرپیچی از دستور می شود.»اَرَنگ: یکی از دو رود مهم و سپندینه در اساتیر ایران است که رَنگها نیز خوانده شده است.
اَرِنَوَک: نام یکی از دو دختر (یا خواهر) جمشید است که اژی دهاک پس از چیرگی بر جمشید، آنان را به همسری برمی گزیند و پس از پیروزی فریدون بر اژدی دهاک، هر دو به همسری فریدون درمی آیند.
در شاهنامه این زن، ارنواز و خواهرش شهرناز خوانده شده است.
اُزَیِرین/ اُزَیَرینگاه/ اُزَیَرینگاه: نام ایزد نگاهبان یکی از پنج گاه شبانه روز یعنی از عصر تا فرورفتن خورشید (یا سرشب) است و دو ایزد «فرادَت ویر» و «دَخیوم» از همکاران اویند.
ازیرینگاه، نام یکی از پنج گاه شبانه روز یعنی از عصر تا فرورفتن خورشید (یا سرشب) است.
ازیرینگاه، نام یکی از نمازها یا نیایش های پنجگانه ی شبانه روز است که در خرده اوستا آمده است.
اَژدهای شاخدار: نام اژدهایی است اساتیری که اسبان و مردان را به کام خویش فرومی بُرد و زهر زردگون او به بلندای نیزه ای روان بود و گرشاسب در دیگ بر پشت او خوراک می پخت. این اژدها سرانجام بر دست گرشاسب کشته شد.
اَژَنَ: نام بیماری ناشناخته ای است.(وندیداد، فرگرد 20، بند 6)
اَژَهوَ: نام بیماری ناشناخته ای است.(وندیداد، فرگرد 20 بند 6)
اَژی دهاک: (در اوستا آزی دهاک و در پهلوی اَزدهاک و در فارسی اژدها و ضحاک) نام اژدهایی است سه کله و سه پوزه و شش چشم که می خواهد جهان را از مردمان تهی کند و انگرِمینیو (اهریمن) به پتیارگی خود، او را بدین خویشکاری اهریمنی و دیوآسا آفریده است. ایزد آذر دشمن و هَمِستارِ اوست و بر سر دست یافتن به فر ایزدی با او می ستیزد و اپام نپات بر او چیره می شود و سرانجام فریدون به نبردی با اژی دهاک برمی خیزد و او را فرومی کوبد و به بند می کشد.
در اوستای کنونی هیچ گونه سخنی از این که اژی دهاک آفریده ای انسانی و شاه باشد، در میان نیست و اگرچه او نیز همانند شاهان و پهلوانان پیشکش برای ایزدان می برد و از ایشان خواستار پیروزی می شود، ذکری از نشستن او بر جای جمشید و فرمانروایی درازمدت وی نرفته است.
در ودا «ویشوَه روپَه» همانند اژی دهاک، اژدهایی سه کله است که گاوها را می رباید. سنجش این استوره با آن بخش از داستان ضحاک در شاهنامه که گاوِ بَرمایون به دست او کشته می شود، می تواند به روشنی یادآور بنیاد کهن و مشترک دو استوره ی ایرانی و هندی باشد.
در ادبیات پارسی میانه (پهلوی) ازدهاگ مردی تازی است که بر ایران می تازد و بر جمشید چیرگی می یابد و پس از هزار سال فرمانروایی اهریمنی، سرانجام فریدون بر او می شورد و او را شکست می دهد و در کوه دنباوند(دماوند) به بند می کشد. گفته شده است که او در هزاره هوشیدرماه (دومین موعود زرتشتی) بند می گسلد و یک سوم از جهان را به تباهی می کشاند و سرانجام اهوره مزدا به ایزدان سروش و نرویوسنگ فرمان می دهد تا گرشاسپ را-که در دشت پیشیانسیه در کابلستان به خواب فرورفته است- برای نبرد با ازدهاگ بیدار کنند و گرشاسپ پس از برخاستن از خواب با گرز خویش، آن پتیاره ی اهریمنی را فرومی کوبد.
در نسکهای پهلوی و در شاهنامه به اژی دهاک لقب «بیوَراسب» (دارای ده هزار اسب) داده شده و در شاهنامه نام او ضحاک ماردوش شده است.
در نوشته های فارسی و عربی (و از آن جمله در آثار الباقیه) گاه سخن از ضحاک دیگری می رود که با از میان برداشتن جمشید، زمین ها را از مالکان آنها بازمی ستاند و به دهقانان می دهد و زنان را نیز از آنِ همگان می شمارد. دکتر مهرداد بهار چنین انگاشته است که این ضحاک نشان دهنده قیام مردم بومی ایران بر ضد اشرافیت آریایی باشد که در اساتیر به صورت قیام شاه بیگانه درآمده است.
نگارنده (دکتر جلیل دوستخواه) گمان می برد که شاهان و موبدان دروه ی ساسانی (از روزگار خسرو یکم به بعد) مزدک بامدادان را که خواستار دگرگونی های بنیادی در سازمان اجتماعی آن دوران بود و قیام او به خون کشیده شد، از سر کین توزی و دشمنی، ضحاک خوانده بوده اند و بعدها این نام با آن توصیف در برخی از نوشته ها باقی مانده است.
در دینکرت درباره ی شوند این که فریدون، ضحاک را نکشت و دربند کرد؛ چنین آمده است: «درباره ی چیرگی فریدون بر ضحاک، برای میراندن ضحاک گرز بر شانه و دل و سر کوبیدن و نمردن ضحاک از آن ضربه و سپس به شمشیرزدن و به نخستین، دوین و سومین ضربه از تن ضحاک بس گونه خرفستر پدیدآمدن. گفتن دادار هرمزد به فریدون که او را مشکاف که ضحاک است؛ چون اگر وی را بشکافی، ضحاک این زمین را پر کند از مور گزنده و کژدم و چلپاسه و کشف و وزغ.»
در گزیده های زادسپرم(بخش 24) آمده است: «جزدهاک(= ضحاک)، همه کس به دادِ فَرشکَرد کرداری(= قانون بازسازی زندگی) بگروند و دهاک توبه ناکرده کشته شود.»
اَسَ بَنَ: نام یکی از خاندان های تورانی از قبیله ی «دانو» است که در آبان یشت(بند73) از «کَرَ» و «وَرَ» دو تن از بستگان بدین خاندان نام برده می شود.
اَسپِرِنَ: یک درهم
اَسپریس: (در پهلوی اَسپرِس) میدان اسب دوانی، میدان چوگان بازی.
اَسپریس: واحد اندازه گیری درازای راه بوده که با درازای (طول) میدان اسب دوانی برآورد می شده است. در ایران باستان، واحدهای اندازه گیری راه ها با فاصله های میدان اسب دوانی در پیوند بوده است. چنین می نماید که زمین اسپریس اندازه ی روشن و نامداری داشته است؛ چون در وندیداد(فرگرد2، بند 25) اهوره مزدا به جم فرمان می دهد که: «مردمان و جانوران را «وَر»ی بساز، هر یک از چهار برش به درازای اسپریسی.»
در گزارش پهلوی، درازای هر یک از برهای آن «وَر» دو «هاسَر» (= هاتَر) یعنی دو فرسنگ ذکر شده و بدین سان باید گفت که اسپریس زمینی به درازا (و شاید پهنا)ی دو فرسنگ بوده است. ولی برای هاسر اندازه های گوناگونی آورده اند. در بندهشن(بخش 14، بند 4) آمده است که هر هاسری بر زمین، درست به اندازه ی فرسنگی است و در جای دیگری از همین متن(بخش 16، بند 7) هاسر یک چهارم فرسنگ شمرده شده است. بهار به نقل از هنینگ می نویسد: «در اصل اوستایی خود، یک هاسر برابر درازای یک اسپریس بوده است که گمان می رود حدود 700 متر برآورده می شده است.»
واژه ی اسپریس در زبان ارمنی به صورت «آسپارِز» معمول است و بنابر حواشی ترجمه ی فارسی تاریخ ارمنستان افزون بر چم «میدان اسب دوانی»، چم واحد مسافت هم دارد که برابر با 230 متر است و گاه میان 1508 تا 266 متر نوسان دارد.

اَسپَهِه- اَشترا: نام یکی از افزارهای مجازات گناهکاران بوده است. دارمستتر نوشته است: «از گزارش اسفندیارجی و ریشه یابی در بن مایه های سانسکریت و یونانی برمی آید که نام گونه ای تسمه یا تازیانه بوده که بدان، اسب را به تند تاختن برمی انگیخته اند.»
برخی از گزارشگران، این ترکیب را به «سیخ اسب رانی» برگردانده اند و این تعبیر، همان است که در مورد «اَشترا» در فرگرد دوم وندیداد (داستان جم) نیز نوشته اند و درست درنمی آید.
آنگونه که از کاربرد این ترکیب در وندیداد (از فرگرد 3 به بعد) برمی آید، روشن است که نام گونه ای تازیانه و افراز مجازات و تنبیه گناهکاران بوده است و بیشتر با «سَروشو- چَرَنَ» همراه آورده شده. نیبرگ بدون هیچ گونه توضیحی اسپهه اشترا و سروشو- چرن را «تازیانه ی اسب» و «تازیانه ی تسمه ای» می خواند.
اَستَوت اِرِتَ: نام سومین و واپسین سوشیانت (موعود) مزداپرستان است که در پایان سومین هزاره ی پس از زرتشت، از تخمه (یا فره) بازمانده ی وی در آب دریاچه ی کیانسیه (هامون) و از مادری به نام «اِرِدَت فِذری» زاده می شود و کار فرشکرد (نوکردن چهان و دین مزداپرستی) را به پایان می رساند.
در زامیادیشت (بندهای 96- 93) از خویشکاری و کامیابی «استوت ارت» سخن به میان آمده است. در اوستا هر جا سوشیانت مفرد آمده است به استوت ارت اشاره دارد و بیشتر به جای نام او همین صفت بکارمی رود و صفت پیروز را نیز همراه دارد.
از نشانه های پدیدارشدن استوت ارت ایستادن خورشید در میان آسمان است و چون او پیدا شود، همه ی جاودانگان (کیخسرو، گودرز، گیو، توس، پشوتن و گرشاسب و دیگران) به وی پیوندند و رستاخیز برپا می گردد و جهان استومند پایان پذیرد و جهان اشه (جهان مینوی)آغاز شود.
اَستودان: (به چم جای نگاهداری استخوان) چاه یا گودال یا شکافی است در کنار دخمه یا برج خاموشی، دور از دستری جانوران که استخوانهای مردگان را در آن فرومی ریزند.
در برهان قاطع به چم «دخمه و مقبره ی گبران» آمده است.
اَستُومَند/ جهان استومند: استخوان دار، جسمانی، مادی، خاکی، گیتیانه. «استُومندان: عناصر، ارکان. واژه ی استومند چه از جهت ریشه و چه از جهت مفهوم هر دو برابر می باشد با آنچه به زبان یونانی «اُستوئیخیون» خوانده شده و در نسکهای فلسفی عربی به صورت «اُسطُقُس» نقل گردیده است. ریشه ی تقریبی استومندان به عربی همان ارکان می باشد که به جای عناصر بکار رفته است. ریشه ی واژه «استومند» از «اَستَ» آمده که به چم استخوان است (لاتین اُس و یونانی اُستون) و در واژه های هسته، ستون، استوانه، استودان و استخوان باقی مانده است. شاید «اُس» و «اساس» عربی نیز با ریشه ی «اَست» یکی باشد.»
جهان مادی، گیتی، جهانی که اهوره مزدا در آغاز سه هزاره ی دوم آفرینش، آفرید و در آن مینوها تن بخشید.
اَستو ویذُتو: (در پهلوی «اَستویهاد» به چم «زوال تن» یا «بخش کننده ی استخوان ها» نام دیو مرگ است که زندگی را از میان می برد و در ادبیات پارسی میانه، او را با «بَدوای» یکی خوانده اند. در امان ماندن از گزند این دیو و دیو خشم، به یاری ایزدان سروش و مهر ممکن است.
در بندهشن درباره ی این دیو می خوانیم: «استویهاد وایِ بدتر است که جان را بستاند. چنین گوید که چون دست بر مردم مالد، بوشاسب آید و چون سایه افگند، تب آید و چون او را به چشم بینند، جان را از میان برد.»
در وندیداد(فرگرد 5، بندهای 9-8) از آستوویذُتو و بَدوای جداگانه و همچون دو دیو همکار نام برده شده است.
گاهی به جای دو جزء نام این دیو، تنها جزء دوم (ویذُتو) همراه با صفت «دیوآفریده» آمده است.
اَسموخوانوَنت: نام یکی از نخستین گروندگان به دین زرتشت است که در هرمزدیشت (بند 30) به فَرَوَشی او درود فرستاده شده و در فروردین یشت (بند96) نام او در سرِ همه ی پاکان و اشونانی که فروشی آنان ستوده شده است، جای دارد. چم این نام «فروغ آسمان» است.
اَسنَونت: (در پهلوی اَسنَوند) نام کوهی است. (زامیادیشت، بند 5). در بندهشن(بخش 12، بند 26) می خوانیم که اسنوند کوهی است در آذربایجان و در همان نسک(بخش 17، بند 7) آمده است که کیخسرو آتشکده ی آذرگشنسب را در کوه اسنوند بنا نهاد. در گزیده های زادسپرم (بخش 6، بند22) نیز آمده است که آذرگشنسب پیروز در کنار دریاچه ی چیچست (ارومیه) واقع است و باز در همان کتاب (بخش 11، بند 9) می خوانیم که آذرگشنسب در کوه اسنوند در آذربایجان است. همچنین در همین متن (بخش 23) آمده است که: «مینوی دریاها و رودها با زرتشت به همپرسگی (دیدار) آمد و به اسنوند کوه، هرمزد نگاهداری و سپاسداری آبها سخن گفت.»
بنابراین اسنونت(اسنوند) کوه باید نزدیک دریاچه ارومیه باشد؛ ولی نمی دانیم کدام یک از کوههای آن ناحیه است. جکسن گمان برده است که اسن کوه همان «سهند» باشد که در جنوب شهر تبریز است.
پیوند اسنونت کوه با آذر(آتش) روشن است و در دو سی روزه ی کوچک و بزرگ (بند 9، آذرروز) و در «آتش بهرام نیایش»(بند5) از این کوه یاد شده است.
اَسنیَه: نام ایزد نگاهبان پنجگاه شبانه روز است.
اَسَیَه: نام کوهی است در زامیادیشت (بند 4).
اَشتَ اَورَنت: نام یکی از رقیبان و هَمِستاران گشتاسب است.
چم لفظی این نام «دارنده ی هشت (اسب) تیزرو» است و گمان می رود این شخص از تورانیان دیوپرست (دشمن مزداپرستان) و از قبیله ی خیون بوده است. در «گِوش (دَرواسپ) یشت»(بند 30) از او با توصیف «دارای خودِ سرتیز، سپرِ سرتیز و گردنِ ستبر و دارنده ی هفتسد اشتر» یاد شده است.
اَشترا: (در پهلوی «اَشتَر») نام یکی از دو افزاری است که اهوره مزدا به «جم» می دهد تا او را در فرمانروایی بر مردمان بکار آید. در وندیداد(فرگرد 2، بند6) از این افزار که «اَشترای زرنشان» و «سوورای زرین» نام دارد، سخن به میان می آید.
پژوهندگان اوستا و ادبیات پهلوی درباره ی این دو افزار، بسیار نوشته اند؛ ولی هنوز کسی به نتیجه ای پذیرفتنی و بی چون و چرا نرسیده است. «دوهارله» اشترا را سیخ یا سیخک اسب رانی معنی کرده، «ولف» آن را تازیانه دانسته، دارمستتر آن را شمشیر پنداشته، «بارتولومه» نظر ولف را تایید کرده و پورداوود چم عصا یا چوب دست را برای آن آورده است.
در سالهای اخیر نیز پژوهش هایی درباره ی این دو افزار شده است که از آن جمله می توان به یادداشت های دکتر محمد مقدم و مهرداد بهار و مقاله ی شهرام هدایتی به نام «سوورا و اشترا در داستان جم وندیداد» اشاره کرد.
از مجموع این پژوهش ها در مورد «سوورا» (چنانکه در زیر این نام خواهد آمد) می توان به گمان بسیار، آن را گونه ای نفیر یا گاودم(افزاری برای بانگ برآوردن و ساز نواختن) دانست؛ ولی در مورد اشترا هنوز هم تشتَت در آرا و برداشتها کم نیست.
بهار نوشته است: «در مورد واژه ی اشترا، کار بدین آسانی نیست. واژه ی اشترا در اوستا و پهلوی به چم شلاق و تازیانه آمده است. ممکن است این واژه در اصل به دو چم بکار می رفته است. یکی تازیانه و دیگری آلتی برای نواختن سازی.»
باید گفت که چم تازیانه برای اشترا در اوستا شناخته و قطعی است و در ترکیب «اَسپَهَه- اَشترا» بارها در وندیداد(فرگرد 3 به بعد) بکار رفته است.
ولی هیچ گونه نشانه ای از این که در جایی به چم گونه ای ساز یا افزار بانگ برآوردن آمده باشد، در اوستا و ادبیات پهلوی وجود ندارد و آقای بهار هم تنها به حدس و گمان و با قید «ممکن است» چم مفروض «آلتی برای نواختن سازی» را برای آن ذکر کرده است.
در نسک «روایت پهلوی» درباره ی رویدادهای دوران اوشیدر (هوشیدر) نخستین موعود مزداپرستان آمده است که: «نوع گرگ همه به یک جای شوند و اندر جای برهم آمیزند و گرگی که پهنایش چهارسد و پانزده گام و درازایش چهارسد و سی و سه گام است، پدیدار شود. به دستوری اوشیدر، مردم سپاه آرایند و به کارزار آن گرگ شوند... پس مردمان، آن دروج را به اشتر و کارد و گرز و شمشیر و نیزه و تیر و دیگر ابزارها بکشند...»
بهار در یادداشتی درباره ی این مطلب نسک روایت پهلوی، نوشته است: «اشتر در اینجا گویا سلاحی است.»
آشکار است که در اینجا اشتر را – بی هیچگونه توضیح اضافی- می توان رزم افزار (سلاح)ی در ردیف کارد و گرز و شمشیر و نیزه و تیر دانست. ولی آیا اشتر به همان چم شناخته ی خود(تازیانه) نمی تواند در عین حال گونه ای رزم افزار یا آلت نبرد و پیکار هم باشد؟ در موردی مانند آنچه در نسک روایت پهلوی آمده است، آیا مردم نمی توانسته اند اشتر(تازیانه) را هم در کنار دیگر رزم افزارها برای فروکوفتن و از پای درآوردن آن پتیاره ی اهریمنی بکار گیرند؟
از سوی دیگر می توان و باید پرسید که: در داستان جم، آیا می شود هر دو افزار بخشیده ی اهورا به جم(سوورا و اشترا) را ابزاری برای نواختن ساز و بانگ برآوردن دانست و شوندی پذیرفتنی برای آن ارائه داد؟
به گمان نگارنده ی این یادداشت(دکتر جلیل دوستخواه)، می توان «اشترا» را در وندیداد(فرگرد 2، همچنین در دیگر فرگردها) به چم تازیانه دانست که جز کاربرد مجازات گناهکاران، در مواردی هم می توانسته است در نبرد با دشمن با هَمِستار همچون رزم افزاری بکار آید.
در داستان جم بویژه، اهوره مزدا سوورا و اشترا را به عنوان افزارهای موردنیاز برای فرمانروایی و شهریاری به جم می بخشد و مگر نه آن است که در سرتاسر اساتیر و تاریخ، همین دو افزار(افزار بانگ برآوردن و آوازه گری و افزار هراس انگیزی و مجازات و سرکوب) اصلی ترین افزارهای فرمانروایی بوده است؟اَشترا- مَیریَه: نام دیگر «اَسپَهَه- اَشترا» است. این نام تنها یک بار وندیداد (فرگرد 18، بند 4) بکار رفته است و از کاربرد آن، ارزش آیینی این افزار بیشتر شناخته می شود.
درباره ی نخستین جزء این ترکیب(اشترا) در یادداشت مربوط به آن سخن گفتیم. جزء دوم آن(میریه) صفت است به چم گناهکار و سزاوار مرگ که در بسیاری از جاهای اوستا و از جمله در «دَرواسپ یشت»(بندهای 18 و 22) برای افراسیاب شاه توران آمده و ناگریز در ترکیب کنونی(اشترا- میریه) چم آن «تازیانه ای برای پادافره دادن به گناهکاران» است.
اُشتَوَدگاه: (= اوشتَوَیتی گاثا) نام دومین روز از روزهای پنجگانه ی اندرگاه است که به نام دومین سرود از گاهان پنجگانه ی زرتشت، نامگذاری شده است.
اَشتی: گویا واحدی برای اندازه گیری ستبری بوده است. در وندیداد(فرگرد 13، بند 30) این واژه به عنوان واحدی برای اندازه گیری ستبری آمده و دارمستتر در زیرنویس گزارش خود آن را اندازه ای ناشناخته خوانده است. اسفندیارجی آن را «ایشتی» خوانده و در گزارش خود، به «خشت» (آجر) برگردانده است.
اَشتی گَفیَه: (= استی گفیه) یکی از رقیبان و همستاران گرشاسب است که به دست او کشته می شود.
اَشَ ستِمبَنَ: نام کوهی است و به چم «پناه بخش اَشه» دارد.(زامیاد یشت، بند 5)
اَشموغ: در اوستا «اَشَه مَوغَ» و در پهلوی اَشموغ یا اَشموک یا اَهرموک یا اَهلموک و در پازند اشموغ به چم «برهم زدن اشه» است و در ادبیات دینی مزداپرستان به مفهوم بی دین، از دین برگشته، ملحد، بی تقوا، ناپرهیزگار، گمراه کننده و روحانی دروغی آمده و در متن پهلوی «مینوی خرد» به چم «بدعت گذار» بکار رفته است.
این صفت یا عنوان در اوستا بیشتر چم گمراه کننده و فریفتار دارد و از آن جمله است در «هرمزدیشت»(بند 10). در گزارش پهلوی همین بند، سه گونه اشموغ بازشناخته شده است: نخست فریفتار، دوم خود دوستار(خودپسند) و سوم فریفته یعنی کسی که به فریفتاری دل می دهد و از او پیروی می کند.
اشموغ را در بیشتر کاربردهایش در تراز تباهکاران و گناهکاران و در برابر اشونان و پرهیزگاران می بینیم. در بندهشن از این صفت، اسم مصدر «اشموغی» نیز ساخته شده و در برابر اشونی بکار رفته است.
در وندیداد(فرگرد 4، بند 49) از اشموغ ناپارسا سخن به میان می آید که از خوردن خوراک سرباز می زند. دارمستتر این بیان را اشاره ای به درگیریهای فکری میان پیشوایان زرتشتی با مسیحیان و مانویان می داند که روشهای انزواجویی و ریاضت کشی را تبلیغ می کردند.
اَشموغ: نام دیو فریفتار و گمراه کننده است در ادبیات دینی زرتشتیان. در فرهنگ های فارسی و نیز در ادبیات فارسی این واژه به صورت آسموغ آمده است. در برهان قاطع زیر همین نام می خوانیم: «آسموغ نام دیوی است از متابعان اهرمن که سخن چینی و فتنه انگیزی و دروغ گفتن و میان دو کس جنگ انداختن و دشمنی(عداوت) بهم رسانیدن، تعلق به او دارد.»
اَشِم وُهو...: نام یکی از سه نیایش(نماز) نامی و باارزش دینی مزداپرستان است که به نام نخستین واژه های آغاز آن، خوانده می شود. این نیایش را «اَشَه وَهیشتَ» و «نماز اشه» نیز خوانده اند و گزارش فارسی آن چنین است: «اَشَه بهترین نیکی(و مایه ی) بهروزی است. بهروزی از آن کسی است که درست کردار (و خواستار) بهترین اشه است.»

اَشَوَزدَنگَهَه: (در پهلوی «اَشَوَزد» شده و چم «از اشه پایدار» دارد) نام دو تن از پارسایان نامدار در دین مزداپرستی است که یکی پسر «پوروذاخشتی» و دیگری پسر «سایوژدری» خوانده شده.
در فروردین یشت(بندهای 112-113) به فروشی این هر دو «اشوزدنگهه» درود فرستاده شده است. در نسکهای پهلوی بارها از «اشوزد» پسر «پوروداخشت» یاد شده و از آن جمله در کتاب نهم دینکرت(بخش 16، بند17) یکی از جاودانگان به شمار آمده است که در کشور خونیرث شهریاری می کند. در دادِستان دینی(بخش 90، بند 7) نیز او در زمره ی هفت تن جاودانگان و فرمانروا و شهریاری خَونیرث است. در بندهشن(بخش29، بند6) هم نام او در شمار جاودانگانی چون نرسی، توس، گیو و گودرز می آید که در پایان جهان برمی خیزند و سوشیانت را یاری می رسانند.
اَشوزوشتَ: به چم «دوستدار راستی» نام پرنده ای است(مرغ حق؟) اساتیری که به نوشته ی وندیداد(فرگرد17، بند9) مزداپرستان هنگام دور ریختن تراشه های ناخن خود، نیایشی را خطاب بدو می خوانند و برآنند که با این کار، دیوان می لرزند و توان آن را نمی یابند که تراشه های ناخن را برگیرند.
در بندهشن(بخش 19) آمده است که اگر مردمان هنگام ریختن تراشه های ناخن، این نیایش را نخوانند، دیوان و جادوان آنها را همچون تیری به پرنده ی اشوزوشت پرتاب می کنند و او را می کشند و هنگامی که ریختن تراشه های ناخن با خواندن نیایش همراه باشد، پرنده آنها را برمی گیرد و می خورد تا دیوان و جادوان نتوانند آنها را وسیله ی آسیب رسانی قرار دهند.
در سنت جدیدتر زرتشتیان، این پرنده با «جغد» یکی شمرده شده است.
اَشون: پیرو اشه، رهرو راه اشه، ضد دروند.
اَشَه: (= اشا) به چم «راستی» و جزء اصلی نام امشاسپند «اردیبهشت» (در اوستا «اشه وهیشت») است. چم «اشه» را در گزارش های مختلف گاهان در هند و اروپا و ایران، راستی، حق، حقیقت، دادگری، سامان آفاق، قانون ابدی آفرینش، نظم و ترتیب کامل، سامان مقرر مزدایی و تعبیرهای دیگری از این دست نوشته اند. با اینحال، هنوز کسی حرف آخر را نزده و نتوانسته است تعریف فراگیری از این اصل و اصطلاح گاهانی بدست دهد. از همین روست که برخی از گزارشگران ترجیح داده اند خود واژه ی «اشه» را ترجمه ناکرده در گزارش خویش بیاورند.
«اشه» به صورت آهیخته، یکی از پایه های اساسی و مهم دینِ مزداپرستی است که در سراسر اوستا(بویژه در گاهان پنجگانه) همواره بدان اشاره می رود و می توان گفت که در این دین، همه ی راه های رستگاری به «اشه» می پیوندد.
«اشه» گاه به جای «اشم وهو...» نام یکی از سه نیایش نامی مزداپرستان بکار می رود.
اُشَهین/ اُشَهینگاه: (= اوشَهین) نام زمان میان نیمه شب تا برآمدن خورشید(یکی از پنجگاه شبانه روز) است. در اوستا «اوشه» به چم «سپیده دم» است. همچنین نام ایزد نگاهبان زمین میان نیمه شب تا برآمدن خورشید است.
اُشَهینگاه نام زمان میان نیمه شب تا بامداد پگاه(برآمدن خورشید) است. همچنین نام نیایش(نماز) ویژه ی زمان اشهین است که یکی از نیایش های پنجگانه ی مزداپرستان به شمار می آید و در خرده اوستا جای دارد.
اَشَی: (در پهلوی اَرت و اَرد) نام ایزدبانویِ توانگری و پاداش و گنجورِ اهوره مزداست که بیشتر با صفت «وَنگوهی» (بِه، نیک) همراه می آید و در پهلوی گاه نام و صفت او را درهم آمیخته و به گونه ی «اَرشَشوَنگ»(یا اَشیشوَنگ یا اَششونگَ یا اَهرشوَنگ یا اَهلیش وَنگ) در آورده اند.
در گاهان(گذشته از فروزه های مزدااهوره) از اَشَی در کنار آذر و سروش نام برده می شود؛ ولی برخی از پژوهندگان گاهان برآنند که این نامها در سرودهای زرتشت، جنبه ی شخصی ندارد و مفاهیمی آهیخته را بیان می دارد. در اوستای نو خویشکاری این ایزدبانو در جهان استومند، بخشیدن دارایی و خواسته و خوشی به پرهیزگاران و اشونان است و در جهان مینوی در روز پسین، بخشیدن پاداش کردارهای نیک و پادافره ی کردارهای بد به دست اوست.
در تفسیر واژه ی اَشَی آمده است: «توانگری که از دستکاری و اشونی است.»
اَشَی از همنشینان و یاوران ایزد سروش است و نگاهبانی بیست و پنجمین روز ماه بدو سپرده شده و شکوفه های بهاری ویژه ی اوست. ایزدبانو «پارندی»(پازند) از یاران و همراهان اَشَی است و نام این دو بیشتر در کنار هم می آید. «آدا» را که بخشهایی از اوستای نو نام ایزد بخشنده ی پاداش و پادافره است، برخی با اشی یکی شمرده اند.
ایزدبانو اشی، را دختر اهوره مزدا، خواهر امشاسپندان و برخوردار از خرد سوشیانتها خوانده اند. همچنین اهوره مزدا پدر وی، سپندارمذ مادرش و سروش و رشن و مهر، برادرانش و دین خواهران شمرده شده اند.
«ارت یشت»(هفدهمین یشت) سرود ویژه ی ستایش و نیایش این ایزدبانوست.اَغریرِثِ: (که در اوستا به چم دارنده ی گردونه ی پیشتاز)  نام پسر پشنگ و برادر افراسیاب شاه توران است که در بسیاری از جاها با صفت «نَرَوَ» (نر، دلیر، مرد و پهلوان) از او یاد شده است. برخی از پژوهشگران «نرو» را نام خانوادگی اغریرث دانسته اند و پیوندی میان او و افراسیاب قائل نیستند.
در اوستا و دیگر متنهای دینی ایرانیان، از این سردار تورانی همواره به نیکی سخن رفته و بدو درود فرستاده شده است. در پهلوی او را «گُوپَت شاه» یا «گُوبَد شاه» خوانده اند و به نوشته ی بندهشن، در شمار جاودانگان دین زرتشتی است. در گزیده های زادسپرم آمده است که گاو اساتیری «هَدَیوش» در بارویی فلزین به سرداری «گوبدشاه» نگاهداری می شود و این همان گاوی است که در پایان نبرد هرمزد و اهریمن در هزاره ی دوازدهم، سوشیانت برای ساختن «اَنوش» او را می کشد. صفت یا عنوان «گوپت»(گوبد) که در پهلوی جانشین نام اغریرث شده، خود به همین چم «گاوبان» یا «نگاهبان گاو» است که در استوره ی یادشده، خویشکاری وی به شمار آمده است.
در بندهشن و دادِستان دینی از کشوری به نام سَوکَوَستان در نزدیکی آب دایتی در ایرانویج نام برده شده که آن را «گوپت» هم می گفته اند و اغریرث پسر پشنگ و بردار افراسیاب بر آن فرمانروایی می کرده و بدان شوند گُوپَت شاه خوانده شده است.
به نظر می رسد که این روایت، جدید و ساخته ی دوره های پسین ادبیات دینی ایرانیان باشد و روایت گزیده های زادسپرم، ریشه اساتیری کهن تری دارد.
دکتر احمد تفضلی نوشته است: «gōbad پسر اغریرث است. جزء نخست نام او gava است که همان سغد است. بنابراین نام وی به چم «حاکم گَو» است. بعدها واژه را گسترده گمان کرده و «شاه» را بر آن افزوده اند.»(مینوی خرد، رویه 70، زیرنویس)
در شاهنامه اغریرث سپهدار لشکر توران است و برخلاف برادر دیگرش گرسیوز نسبت به ایرانیان احساس دوستداری و مهربانی دارد. سرداران و ناموران سپاه ایران که پس از شکست شاه نوذر گرفتار افراسیاب شده بودند، به پایمردی او آزاد شدند؛ ولی خود به گناه همدلی با ایرانیان به فرمان افراسیاب کشته شد و در متنهای ایرانی از این کار افراسیاب به عنوان یکی از گناهان بزرگ او یاد شده است.
افراسیاب: (در اوستا «فرنگرَسیَن» به چم «هراس انگیز» یا «کسی که به هراس افگند») در پهلوی «فراسیاو» یا «فراسیاب» یا «فراسیاپ» نام شاه نامدار توران، پسر پشنگ، پهلوان اصلی تمام درگیریها و جنگهای طولانی میان ایرانیان و تورانیان از دوره ی نوذرشاه تا روزگار شهریاری کیخسرو است که می توان گفت بخش بزرگ حماسه ایران را دربر می گیرد.
از باارزش ترین رویدادهای زندگی افراسیاب، کشتن برادرش اغریرث و سیاوش شاهزاده و پهلوان ایرانی و پسر کاووس شاه است و همین دو رویداد است که در اوستا همواره بزرگترین گناهان افراسیاب شمرده شده و کشته شدن او به دست نبیره اش کیخسرو پسر سیاوش، نتیجه ی دست زدن به این گناهان است.
در برابر کارهای اهریمنی و گناهانی که کارنامه ی افراسیاب را سیاه کرده، کار نیکی هم بدو نسبت داده شده و آن کشتن «زین گاوِ دُروَندِ» تازی است که بر ایران چیره شده بود و افراسیاب به خواهش ایرانیان او را شکست داد و کشت.
سرگذشت افراسیاب و داستان جنگهای خونین و پرکشمکش وی با ایرانیان در اوستای کنونی و متنهای پهلوی به کوتاهی و در حد اشاره آمده است و شخصیت او در این متنها بیشتر اساتیری و دیوآساست تا داستانی و حماسی. ولی در شاهنامه و برخی دیگر از متنهای تاریخی- ادبی فارسی، داستان او به تفصیل بیان شده و شخص او بیشتر منش شاهان و پهلوانان را پیدا کرده است که البته پایگاهی انیرانی و اهریمنی دارد.
شخصیت شاه- پهلوان که افراسیاب در برخی از بخشهای اوستای نو و متنهای پهلوی و بویژه در شاهنامه و دیگر متنهای فارسی (و عربی) دارد، شخصیت دوم و جدید اوست؛ وگرنه در بیشتر بخشهای اوستای نو(از جمله در زامیادیشت) و ادبیات پهلوی، نشانه های آشکاری از منش اصلیِ اساتیری او- که ریشه در یادگارهای کهن فرهنگ هند و ایرانی دارد- به چشم می خورد. او در این کالبد دیرینه، نه یک شاه- پهلوان که در شمار اژدهایان و دیوان است و در نبردهای کیهانی ایزدان و دیوان درگیر می شود. چنانکه در زامیادیشت شناوری او را در دریای فراخ کرت در پی دست یافتن به فر ایرانی می بینیم و خشم و خروش او و ناسزاگویی اش که می خواهد همه ی نیک و بد و تر و خشک را در جهان آفرینش بهم درآمیزد و اهوره مزدا را به تنگنا در افگند، یادآور نبردی همترازِ نبرد هرمزد و اهریمن است.
بازداشتن باران از ایرانشهر که به نوشته ی بندهشن یکی از کارهای افراسیاب است و در شاهنامه بدون ذکر نام افراسیاب، تنها اشاره ای مبهم بدان می رود، شکل دگرگون شده ای از استوره ی کهنی است که در آن، افراسیاب شخصیتی اژدهاگونه دارد و آبها را در کام می کشد و خشکسالی پدید می آورد. به نوشته ی گزیده های زادسپرم، این امشاسپند سپندارمذ است که افراسیاب را بی اثر می کند و آب را دیگرباره به ایرانشهر بازمی گرداند.
همانند همین روایت است داستان رودی به نام «واتَئِنی» در سیستان که به دریاچه ی کیانسیه می ریخت و افراسیاب آن را لگدکوب کرد و از میان برد. این داستان در بندهشن آمده و ریشه ی اساتیری شخصیت افراسیاب را در آن به روشنی می توان دید.
اَفسمَن: در گاهان به چم بند، گزارش و پاسخ آمده و یک سطر چکامه(شعر) بدین نام خوانده شده است. در گزارش پهلوی اوستا، گاه «پَتمان»(= پیمان به چم اندازه و مقیاس) و گاه «گاس» (= گاثا یا سرود) در برابر این واژه آمده است.
چم واژه ی «افسمن» بربسته و بهم پیوسته و به تعبیر ادبی امروز به نظم درآمده و وافته(منظوم) یا موزون و دارای وزن است. در فارسی نیز پیوستن به چم به نظم درآوردن و سخن منظوم سرودن آمده است.
اَکَتَشَ: (به چم «آفریننده ی بدی») نام دیوی است. نام این دیو دو بار در اوستا آمده و با دیو خشم مربوط است.
در وندیداد نام اَکَتَشَ دیو دروجِ انکار (در پهلوی نیگِراییه) است که آفریدگان را از چیز نیکو منکر (در پهلوی نیگِرای) کند. چنین گوید که کسی که چیز بدان کس دهد که مردم را از چیز نیکو منکر دارد، آنگاه اکتش دیو از او راضی شود.
اَکَ مَنَ: (در اوستا «اک من» یا «اَکَ مَنَنگَه» و در پهلوی «اَکومن» به چم اندیشه ی بد یا منش بد) نام دیوی است از کماله ی دیوان(دستیاران و کارگزاران اصلی اَنگرَمَینیو یا اهریمن) که همستار امشاسپند بهمن به شمار می آید. در گاهان (یسنا 30، بند 6) این نام مفهومی آهیخته و اخلاقی دارد و گفته شده است که «دیوگزینان، راست را برنگزیدند و به بدترین منش گرویدند.» که در این مورد، «بدترین منش» برگردانِ «اَچیشتَ مَننگه» اوستایی است. در زامیادیشت (بند46) اک من پیک و پیام آور اهریمن خوانده شده است.
در بندهشن آمده است: «اکومن را کار این که بداندیشی و ناآشتی به آفریدگان دهد.»
در گزیده های زادسپرم درباره ی این دیو می خوانیم: «سرانجام اهریمن، اکومن را بفرستاد و گفت که تو: مینوتری، چون که اندرونی ترینی(= محرم ترین دیوان هستی). برای فریفتن بر اندیشه ی زرتشت برو (و) اندیشه ی او را به سوی ما که دیویم بگردان(= متمایل کن)...»اَلبرز: (در اوستا «هرا»، «هَرَیتی» و «هَرابِرِزَیتی» و در پهلوی «هَربُرز») نام کوهی است اساتیری که در فارسی البرز شده و اکنون رشته کوه های نامی شمال ایران را بدین نام می خوانیم.
در سرتاسر اوستایِ نو بارها به نام و ستایش این کوه برمیخوریم. در زامیادیشت(بند 1) کوه هرا همه ی کشورهای خاوری و باختری را فراگرفته و نخستین و بزرگترین کوه جهان است. در رشن یشت(بند 25) می خوانیم که ستارگان و ماه و خورشید، گرداگرد ستیغ کوه هریتی چرخانند. در مهریشت(بند 13) آمده است که مهر ایزد نگاهبان فروغ و پاسدار پیمان، نخستین ایزدی است که پیش از دمیدن خورشید از کوه هرا به سراسر سرزمین های ایرانی می نگرد. در همان یشت (بند 50) می خوانیم که آرامگاه مهر بر فراز کوه هریتی جای دارد که در آنجا نه شب هست و نه تاریکی، نه باد سرد و نه باد گرم، نه بیماری کشنده و نه آلایشِ دیوآفریده. از فراز کوه هریتی مه برنخیزد.
کاخ ایزد سروش که یکهزار ستون دارد و خودروشن و ستاره آذین است، بر فراز البرز جای دارد. گیاه هوم که نوشابه ی آیینی «هَوم» را از آن برمیگیرد، بر فراز البرز می روید.
در بندهشن(بخش12) آمده است که همه ی کوهها درهیجده سال روییدند؛ ولی البرز هشستد سال به کمال رسید؛ به دویست سال تا ستاره پایه، به دویست سال تا ماه پایه، به دویست سال تا به خورشیدپایه و به دویست سال تا به آسمان زَبَرین رُست و دو هزار و دویست و چهل و چهار کوه روی زمین از البرز جدا شد.
در دینکرت گفته شده که یک سر چینودپل بر البرز کوه نهاده شده است.
اَمَ: ایزد نیرو و دلیری است که نام او بیشتر همراه نام ایزد بهرام می آید و صفت های «نیک آفریده» و «بُرزمَند» را در پی دارد. چم این نام نیرو و دلیری و جرات است و صفت آن در اوستا «اَمَوَنت» و در پهلوی(در متن مینوی خرد) «اَماوَند» به چم دلیر و نیرومند و باجرات آمده است.
در بهرام یشت(بندهای 7 و 9) هنگامی که ایزد بهرام به کالبدهای گاو نر و اسب نمایان می شود، «اَمَ» بر فراز شاخهای گاو و بر پیشانی اسب پدیدار است.
اَمرداد/ امرداد روز/ جشن امردادگان: (در اوستا «اَمِرهِ تاتَ»، در پهلوی «اَمُرداد» یا «اَمُردات» و در فارسی «اَمُرداد» یا «مرداد» به چم «جاودانگی و بیمرگی») در گاهان یکی از فروزه های مزدااهوره است؛ ولی در اوستای نو به صورت امشاسپند بانویی تجسم یافته که نام وی همیشه همراه با نام امشاسپندبانو خرداد می آید. امرداد در جهان مینوی نماینده ی پایداری و جاودانگی اهوره مزداست و در جهان استومند، نگاهبانی گیاهان و خوردنی ها خویشکاری اوست.
بنابر تفسیر «تارپوروالا»، امرداد و خرداد و سپندارمذ، گروه سه گانه ی امشاسپند بانوان را تشکیل می دهند که نماد مادرخدایی اهوره مزدا به شمار می آیند.
پنجمین ماه سال و هفتمین روز ماه به نام این امشاسپند بانو و گل «چمبک» (گلی است زردرنگ و خوش بو و تند. در تحفه المومنین آمده است که گل زنبق را به هندی چمبک گویند.) ویژه ی اوست. ایزدان رشن و ارشتات و زامیاد از یاران و همکاران امشاسپند بانو امرداد و «زَیریچ»(دیو گرسنگی) یکی از کماله دیوان(دستیاران و کارگزاران اصلی انگرمینیو یا اهریمن) هَمستار اوست.
در بندهشن درباره ی امشاسپند بانو می خوانیم: «امرداد بی مرگی سرورِ گیاهان بیشمار است؛ چون او را به گیتی گیاه خویش است. گیاهان را رویاند و رمه ی گوسفند را افزاید؛ چون همه ی دامها از او خورند و زیست کنند. به فَرَشکردِ سوشیانت و نوسازی جهان نیز اَنوش از امرداد آرایند. اگر کسی گیاه را رامش بخشد یا بیازارد، آنگاه امرداد (از او) آسوده یا آزرده بود...»
امرداد روز، نام هفتمین روز ماه است که به نام امشاسپند بانو امرداد نامیده شده. با اشاره به خویشکاری این امشاسپند در جهان استومند که نگاهبانی از گیاهانِ روی زمین و سرسبز و بارور نگاه داشتن آنهاست.
امردادگان، نام جشنی است که در امرداد روز (هفتمین روز) ماه امرداد برگزار می شود.
اَمشاسپند: (در اوستای نو «اَمِشَ سپِنتَ» و در پهلوی «اَمِشُ سپَند» یا «اَمَهرسپَند» به چم «ورجاوندِ جاودانه») عنوان مِهین ایزدان یا گروه مینویان در دین مزداپرستی است که بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد و امرداد را شامل می شود و نزدیک ترین مینویان به آفریدگارند و اصلی ترین خویشکاری ها در آفرینش و نگاهبانی آفریدگان و نمایش جنبه های گوناگون منش اهوره مزدا برعهده ی آنهاست.
اهوره مزدا(سِپَندمینو یا سپِنتَ مَینیو) در سر امشاسپندان جای دارد و از اینرو بیشتر سخن از هفت امشاسپندان می رود. گاه ایزد سروش را در سر امشاسپندان جای داده اند.
اَنتَرِکَنگهَه: (به چم «جای گرفته در میان کنگ») نام کوهی ست.(زامیادیشت، بند 4)
اَندرگاه: عنوان کلی پنج روزی است که ایرانیان باستان در سالشماری خود برای رساندن روزهای سال به سیسد و شست و پنج روز و نگاه داشتن کبیسه بر پایان دوازدهمین ماه سال(اسفند) می افزودند و هر یک از آن روزها را به نام یکی از گاهان پنجگانه ی اشوزرتشت می خواندند.
این کبیسه ی سال را در پهلوی «وَهیجَک» و در فارسی بَهیزَک، پنجه ی دزدیده، پنج روز گاهانی، پنج گاه، پنجه، پنجه ی نیکو، گاه و اندرگاه خوانده اند و در نسکهای عربی «خمسه ی مسترقه» آمده است.
اَندرماه: (در اوستا «اَنتَرِماونگهَه») بنا به گزارش پهلوی اوستا و نوشته ی بندهشن و دینکرت، روزهای یکم و پنجم هر ماه بدین نام خوانده شده و نیز همین ترکیب نام ایزد نگاهبان این پنج روز است که در بسیاری از نیایش های اوستا ستوده می شود.
اَندروای: (در اوستا «اَنتَرِوَیو» یا «وَیو» و در پهلوی و فارسی «اندروای» یا «دَروا» یا «وای» به چم هوا) نام ایزد هواست که بیشتر با صفت «زبردست» همراه می آید. در پهلوی «رام» نام دیگر این ایزد و «رام یشت» در ستایش و نیایش وی و روز بیست و سوم ماه به نام اوست.
بنا به نوشته ی «رام یشت» وَیو نام پهنه ی کیهانی میان جهان مینوی و جهان تیره ی اهریمنی است و وَیو آفرینش «سپنت مینیو» را از آفرینش «اَنگرمَینیو» جدا می کند.
در بندهشن (بخش نخست) می خوانیم که در بخش زَبَرین این جو، فروغ جاودانی فرمانرواست و آن جایگاه اهوره مزداست و بخش زیرینِ آن که تیرگی ابدی آن را فراگرفته، جای اهریمن است. ویو(هوا) در میان این دو بخش پرفروغ و تیره جای گرفته و آوردگاه دو مینوی نیکی و بدی است. بهشت در بخش پرفروغ و دوزخ در بخش تیره و همیستگان(برزخ) در بخش میانی جای دارد.
بنابراین هوایی که در نزدیکی جهان مینویِ است، از پاکی اهورایی برخوردار است و ایزد ویو(اندروای) به نگاهبانی آن گماشته شده و در خور نیایش و شایسته ی ستایش است. ولی هوایی که نزدیک به جهان تیرگی و جای اهریمن است، ناپاک و اهریمنی است و نماد و نگاهبان آن را دیوی دانسته اند.
در رام یشت و دیگر جاهای اوستا، بارها می خوانیم که: «ای اندروای! آنچه از ترا که از آن سپندمینوست، می ستاییم.» بدین سان دو ویو(وای) هست. یکی ایزد نگاهبان هوای پاک و سودبخش و اهورایی که او را «وایِ درنگ خدای» نیز خوانده اند و دیگری دیو هوای ناپاک و زیان بخش و اهریمنی. در رام یشت از دیو هوای ناپاک نام برده نشده؛ ولی در وندیداد(فرگرد5) از این دیو سخن به میان آمده و از همکاران و دستیاران «اَستوویذُتو»(دیو مرگ) شمرده شده است. بندهشن دیو هوای بد را با استوویذتو(اَستویهاد پهلوی) یکی شمرده است.
در مینوی خرد(بخش 2، بند 115) از «وایِ وِه» و «وایِ وَتَر»(هوای خوب و هوای بد) سخن گفته شده و وایِ وتر همراه استوویذتو و دیگر دیوان در برابر وایِ وِه و سروش و بهرام در سر چینودپل می کوشند که روان مرده را به دوزخ بکشانند.
افزون بر آنچه درباره ی اندروای گفته شد، بندهشن او را ایزد جنگ و نگاهبان آفرینش نیک نیز می خواند. «وای نیکو جامه ی زرین، سیمین، گوهرنشان، والغونه(سرخ گون) و بس رنگ پوشیده که جامه ی ارتشتاری است، چون فراز رونده بودن از پس دشمنان و پتیاره را از میان بردن و آفرینش را پاسبانی کردن، خویشکاری اوست.»
اندروای گاه با ایزد «باد»(اوستایی: واتَ) یکی شمرده شده است.

برگرفته از http://mohandes.linksfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد