راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم

ز پوچ جهان اگر دوست دارم
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
هنروار اندیشه ات رخشد و من
هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، یا متن تاریخ
وگر نقد و نقل سیر دوست دارم
اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون یقین می ستایم
عیان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پیغمبر باستانت
که پیری است روشن نگر دوست دارم
گرانمایه زردشت را من فزونتر
ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او ندید و نبیند
من آن بهترین از بشر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهان ست
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
ابر مرد ایرانئی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازینروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست
از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بیدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیر دل دادگر دوست دارم
جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارم
ستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسیم سحر روحشان را
چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پیغام
و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودنیاد مردان، که بودند
بهر قرن چندین نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را
بپاکی نسیم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خیام، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شیفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرینترینش از شکر دوست دارم
فری آذر آبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان ترا من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نخبه زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم
من افغان همریشه مان را که باغی ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سغد و خوارزم را، با کویرش
که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم
عراق و خلیج تورا، چون ورازورد
که دیوار چین راست در دوست دارم
هم اران و قفقاز دیرینه مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو دیروز افسانه، فردای رویات
بجان این یک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان
برویاندم بال و پر دوست دارم
هم آفاق رویائیت را؛ که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارم
چو رویا و افسانه، دیروز و فردات
بجای خود این هر دو سر دوست دارم
تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره برشو به اوج معانی
که ت این تازه رنگ و صور دوست دارم
نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم
جهان تا جهانست، پیروز باشی
برومند و بیدار و بهروز باشی

  مهدی اخوان ثالث (م. امید)
کتاب ترا! ای کهن بوم و بر دوست دارم

مانکجی لیمجی هاتریا

مانکجی لیمجی هاتریا چاپ
پیشگفتار
در سده هفتم میلادی، که تازیان بر ایران چیره شدند، گروهی از زرتشتیان ترک دین کردند. خانواده‌های بسیاری، در سده نهم به هندوستان کوچ کردند، تا فرهنگ دینی و ملی  خود را  پاسداری کنند و به  آیندگان بسپارند، و بسیاری دیگر در ایران ماندند تا آتش عشق به دین بهی را در سینه و کانون خانواده خود گرم و پر فروغ نگهدارند.
یورش و ضربه سخت‌تر در دوران چیرگی مغول به زرتشتیان وارد آمد. بسیاری کشته شدند و گروهی به جاهای دور‌دست پناه بردند تا از ستم و تهدید مغولان درامان بمانند.
در زمان صفویه فشار باز هم بیشتر شدت گرفت، این وضع اندوه‌بار کم و بیش تا زمان قاجار همچنان ادامه یافت. برخی از زرتشتیان که تاب این فشارها را نمی آوردند و نمی خواستند دل از دین پدران خود برکَنند، به ناچار راهی دیار هند شدند که البته در آنجا هم با سختی‌های زیادی روبرو شدند. آنان همواره رابطه خود را با همکیشان‌شان در ایران حفظ کردند، مگر در دوره هجوم مغول به ایران که این رابطه به اجبار برای مدت زیادی گسیخته شد. سرانجام در آغاز قرن هیجدهم میلادی دوباره این ارتباط برقرار شد و پارسیان هند برای حل مشکلات مذهبی خود، از جمله گاهشماری و روز سال و ماه، رو به همکیشان ساکن ایران آوردند.
از سوی زرتشتیان ایران « دستور جاماسب ولایتی»، از کرمان به هند رهسپار شد. دستور جاماسب در هند دریافت که در پی جنگ و گریزهای بیشماری که پارسیان هند با آن روبرو بودند، از بسیاری از نکات دینی بی خبر مانده اند، از همین روی پس از گزینش سه موبد‌زاده با هوش از میان موبد‌زادگان و آموزش و تربیت دینی آن‌ها، با خیال آسوده به ایران بازگشت.
این خدمت ارزنده ای بود به کلیه زرتشتیان، زیرا از آن پس چنان زرتشتیان ایران زیر فشار قرار گرفتند که به سرعت شمار آنان رو به کاهش گذاشت و این‌بار این زرتشتیان هند بودند که به یاری زرتشتیان ایران شتافتند. اگر پارسیان هند نبودند، بی‌گمان زرتشتیان در ایران کاملا نابود شده بودند.
مانکجی لیمجی هاتریا - نجات‌دهنده زرتشتیان ایران پس از روی کار آمدن سلسله صفویه در ایران، فشار، توهین و آزار چنان شدت گرفت که شمار زرتشتیان ایران از قرن هیجده تا اواخر قرن نوزده از یک میلیون نفر به 7711 نفر کاهش یافت (از کتاب « فرزانگان زرتشتی» نوشته رشید شهمردان ص 12)؛  و اگر تلاش های روانشاد « مانکجی پور لیمجی هاتریا» نبود، امروز نشانی از جماعت زرتشتی در ایران برجای نمانده بود.
بهتر است گوشه ای از ظلم و جوری را که به زرتشتیان ایران وارد می‌شد از قلم یک کشیش مسیحی به نام «ناپیر ملکم»، که پنج سال در یزد زندگی کرده است، بخوانیم:
« ظلم‌های آشکاری که به زرتشتیان ایران روا داشته می شد مانند جزیه، پوشیدن لباس کهنه و نپوشیدن لباس نو، سوار نشدن بر چهارپایان خود و نساختن خانه‌هایی که بلندتر از خانه‌های مسلمانان باشد، درپی تلاش و کوشش‌های مانکجی صاحب از‌بین رفت و نیز ظلمی که اگر یک نفر زرتشتی درمی‌گذشت همه متروکات او منقول و یا غیر منقول حق جدیدالاسلامی که از خویشاوندان او بود می‌شد و به فرزندان زرتشتی ارثی نمی‌رسید و حتی خانه مسکونی او را نیز می‌بردند، با کوشش خستگی‌ناپذیر و هوش و درایت مانکجی صاحب ازبین رفت. » (فرزانگان زرتشتی، رشید شهمردان، ص 628 / کشیش ناپیر ملکم در مورد قانون ارث اشتباه می‌کند. زیرا کوشش‌های مانکجی فقط منجر به برداشتن جزیه شد و فشارهای دیگر از جمله قانون ارث ادامه داشت.)
فرزانه مانکجی در یکی از سخنرانی‌های خویش در بمبیی در سال 1863 میلادی در حضور بزرگان پارسی چنین گفت: « هرگاه ده یک اینگونه تعدیات و بی‌حسابی ها و ظلم و ستمی که درباره زرتشتیان ایرانی می‌شود، درباره هر مذهب و ملت دیگر می شد، تاب نیاورده ناچار فرار می‌کردند یا دست از دین و آیین نیاکان خود برداشته یا اینکه خود را هلاک می کردند. » (همانجا ص 630)
در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، پارسیان هند که از بیداد و فشار وارده به همکیشان خود در ایران آگاهی یافته بودند، نماینده عالی رتبه‌ای را به نام «مانکجی لیمنجی  هاتریا»، به ایران فرستادند.  او نزد شاه شکایت برد و با پشتیبانی حکومت هند و امپراتوری انگلیس توانست از فشارها تا حد زیادی بکاهد . از روی نامه‌های مبادله شده بین  مانکجی و ناصرالدین شاه که امروز موجود است، درمی یابیم فشار و تبعیض ظالمانه نسبت به زرتشتیان از جمله موردهای زیر بود :
زرتشتیان مجبور  بودند علامت مشخصه‌ای روی لباس خود بزنند تا تمیز داده شوند.
زرتشتیان در هنگام خرید، حق  نداشتند به کالاها و به ویژه به اغذیه و میوه دست بزنند.!
زرتشتیان حق نداشتند سوارچهارپا شوند و یا در بازار سواره حرکت کنند.
زرتشتیان روزهای بارانی نمی‌بایست بیرون بروند.
اگر یک زرتشتی از دین خود برمی‌گشت، دیگر افراد خانواده از ارث والدین محروم می‌شدند و همه ارث، به او می‌رسید.
اگر که یک نفر زرتشتی کشته می شد، قاتل قصاص نمی‌شد و تنها می‌بایست خون‌بها ( دیه ) به وارث مقتول زرتشتی بپردازد و در بسیاری از موارد این پرداخت هم صورت نمی‌گرفت.
در تاریخ معاصر زرتشتیان ایران، « مانکجی لیمجی هاتریا » از بنام ترین چهره‌ها و تاثیر‌گذارترین فرد اجتماعی و سیاسی دوره قاجار است. او که به « مانکجی صاحب » مشهور است، توانست با تدبیر و ابتکار بی‌مانند خود جامعه زرتشتی درحال نابودی آن زمان را نجات دهد.

مانکجی که بود؟
مانکجی پور لیمجی پور هوشنگ هاتریا در سال 1192 خورشیدی (1813 میلادی) در « موراسومالی » یکی از بخش‌های بندر « سورات » به دنیا آمد. اجدادش از زرتشتیانی بودند که در زمان صفویه از ایران به هندوستان مهاجرت کرده بودند. وی پنج ساله بود که انگلیس‌ها فعالیت‌های خود را از بندر سورات به بمبیی منتقل کردند و بنابراین زرتشتیانی که در موسسات اداری گمرک مشغول به کار بودند و یا کارهای تجاری داشتند – از جمله پدر وی – به بمبیی رفته و در آنجا ساکن شدند.
مانکجی در جوانی وارد خدمات بازرگانی شد و پیشکاری برخی از بازرگانان را پذیرفت و به سبب شغلش به بخش‌های گوناگون هندوستان سفر کرد. او آموخته بود که فردی بسیار منظم، کاردان، و متکی به نفس و شجاع باشد و این به سبب کاری بود که انجام می‌داد. به دلیل دلبستگی فراوان به آب و خاک اجدادیش چندین بار اراده کرد به ایران سفر کند، اما هر بار شرایط اجتماعی هندوستان، افغانستان و یا ایران مانع از این سفر می‌شد، تا اینکه سرانجام در سال 1233 خورشیدی ( در سن 41 سالگی ) شرایط مسافرت به ایران برای او فراهم شد.

انجمن اکابر پارسیان
در سال 1175 خورشیدی و پس از فوت کریم خان زند، و در پی اغتشاش‌هایی که به وسیله آغا محمدخان قاجار به وجود آمد، گروهی از زرتشتیان به هند کوچ کردند. دختر یکی از این مهاجرین به نام « گلستان بانو » با یکی از پارسیان ثروتمند هند به نام « فرامجی بیکاجی » ازدواج کرد. یکی از فرزندان آنان به نام «مهروانجی» با همفکری و همراهی برخی از سران پارسی هندوستان « انجمن بهبودی وضع زندگی زرتشتیان ایران» را که در ایران به نام « انجمن اکابر پارسیان » شناخته شده بنیاد نهاد. هنگامی که اعضای انجمن اکابر از هدف مسافرت مانکجی آگاه شدند از او درخواست کردند که در یزد برای ساختن دخمه‌ای همت نماید و وجهی را هم برای این کار به او سپردند، و این در فروردین 1233 خورشیدی صورت گرفت. بدین ترتیب نخستین نماینده‌ای که با همه اختیارها از سوی این انجمن به ایران آمد، مانکجی صاحب بود.
از آنجا که مانکجی صاحب به واسطه شغلش – صندوق‌داری دولت انگلیس- با صاحب‌منصبان دولت انگلیس در هند از نزدیک ارتباط داشت، 4 سفارشنامه برای سفارتخانه‌های انگلیس در بوشهر، بغداد، استانبول و تهران نگاشت و در آن‌ها تاکید کرد که مسوولان در نهایت احترام او را درکارهایش همراهی نمایند.
مانکجی صاحب از بمبیی با کشتی بخار به سوی ایران رهسپار شد و از قضا در آن کشتی با میرزا حسین خان سپهسالار (مشیرالدوله – سفیر کبیر دولت ایران) که از ماموریت «سرکنسولگری بمبئی» به ایران باز می‌گشت، آشنا شده و این آشنایی به دوستی تبدیل شد و سپهسالار نیز همواره پاس احترام او و زرتشتیان را نگهداشت.
مانکجی در 1233 خورشیدی در بندر بوشهر پیاده شد و از طریق شیراز به یزد رفت.
پس از چهارده ماهی که در یزد بود، به کرمان رفت و از آنجا در ماهان با رحمت علی شاه (قطب دراویش نعمت الهی) روابط دوستی عمیقی ایجاد کرد و از جانب وی به «درویش فانی» ملقب شد، و این لقب را تا پایان عمر برای خود نگه داشت. سپس به تهران رفت و در مدت پنج سال و نیم بین درباریان به‌گونه‌ای برای خود احترام به وجود آورد که از سوی ناصرالدین شاه با لفظ « پدر» خوانده می شد.
پس از اقامت در تهران، در آذربایجان با مظفرالدین میرزا، ولیعهد و حکمران آذربایجان دیداری داشت. در کردستان میهمان غلام شاهجهان، والی کردستان بود وسپس به کرمانشاه و عتبات عالیات (نجف اشرف) رفت و در عراق در دیداری با «حاج شیخ مرتضی انصاری» (فقیه عالیقدر شیعه)، پرسش‌های 14 گانه ای را درباره معامله و رفتار جامعه مسلمانان با زرتشتیان مطرح کرد که در همه موارد شیخ مرتضی انصاری ، شکستن حرمت و آزار و اذیت زرتشتیان را حرام دانست و تنها گرفتن جزیه یا مالیات های شرعی را – با اجازه فقیه هر محل – جایز شمرد.
مانکجی پس از یکسال ماندن در بغداد به بمبیی رفت و گزارش کارها و اقدامات خود را به انجمن اکابر پارسیان داد.
در سال 1243 خورشیدی کتاب های «اظهار سیاحت ایرانیان» (شرح مختصر ایام اقامتش در ایران) و «جامعه مانک» را به زبان‌های گجراتی و فارسی به چاپ رساند.
در 1245 خورشیدی به ایران بازگشت و در کرمان با حاجی سید جواد، امام جمعه کرمان و حاجی محمد کریم خان کرمانی، رییس شیخیه دیدار و روابط صمیمانه برقرار کرد.
در این زمان بود که با دشواری و تلاش بسیار اجازه آموزش 12 کودک کرمانی و 20 کودک یزدی را از خانواده‌شان گرفت و در قانون‌نامچه‌ای که برای مدرسه وقفی خیریه‌اش ایجاد کرد، پذیرفت کودکانی که به آن مدرسه بیایند، 5 سال شبانه‌روزی در آنجا تحصیل کنند و همه مخارجشان از هر‌گونه که باشد، در این مدت، برعهده او باشد. و حتی پولی برابر با کاری که آن کودک می‌توانست برای خانواده‌اش انجام دهد تعیین کرده و به خانواده اش می‌داد.
تندیسی از مانکجی هاتریا
مبارزه در چند جبهه
مانکجی پیش از این که به ایران بیاید تصور می‌کرد که تنها باید جزیه را بردارد و زرتشتیان را از ظلم نجات دهد، ولی هنگامی‌که به ایران و به جمع همکیشان خود آمد، دید که نابسامانی در درون جامعه زرتشتی کمتر از فشار خارجی نیست. و این جامعه از درون در‌حال نابودی است و گویا دو عامل فشار خارجی و ناآگاهی داخلی دست به دست هم داده‌اند تا این مردم ستم‌کشیده را نابود کنند.
او با تدبیر و دانشی که داشت، مبارزه خویش را در چند جبهه آغاز کرد، که به شرح کوتاه آن می‌پردازیم:
1) اصلاح و تجدید ساختار در جامعه زرتشتی ایران
مانکجی پی برده بود که یکی از راه‌های پایه‌ای پیشرفت زرتشتیان ایران، اصلاح امور داخلی جامعه است، از این‌رو نامه‌های بسیاری به زرتشتیان نوشت و به دنبال این بود که آنان را از بی‌خبری و نادانی برهاند و بر آگاهی‌شان بیفزاید. او با خرافات به طور جدی جنگید. در این راه گام های اساسی برداشت.
الف: آموزش آیین‌های دینی و مبارزه با خرافات ــ سدره پوشی را رواج داد. عبادتگاه‌ها، آتشکده و زیارتگاه‌های زرتشتیان را تعمیر کرد؛ از جمله زیارتگاه بانو پارس. دخمه هایی بر پا کرد؛ در شریف آباد، در کوه نریمان و دو دخمه در کرمان یعنی قنات غسان و عبادتگاه و دخمه محکمی بر کوه بی‌بی شهربانو در شرق تهران ایجاد کرد. از قربانی کردن حیوانات و مراسمی چون حنابندان که داخل آیین‌های زرتشتی شده بود، جلوگیری کرد.
ب: بهبود وضع اقتصادی ــ به ترویج کارهای خیریه دست زد. به زرتشتیان یزد، که بیشینه‌شان فقیر و بی‌چیز بودند، کمک‌های مالی کرد. برای دختران نورسیده وسایل زندگی و جهیزیه فراهم آورد. بین سال‌های 1245-1235 خورشیدی، مراسم عروسی صد نفر از دوشیزگان زرتشتی را برگزار کرد. همچنین از پارسیان هند خواست تا صندوق خیریه‌ای را برای کمک به نیازمندان بنا نهند.
پ: اصلاحات اجتماعی ــ برای آنکه اختلافات داخلی جامعه زرتشتی به محکمه های عرف و شرع بیرون از جامعه راه نیابد، ‌انجمن زرتشتیان یزد را پایه‌ریزی کرد که سنگ بنای استقلال حقوقی در احوالات شخصیه زرتشتی به شمار می‌رفت.
ت: ایجاد مدرسه ــ او می‌دانست که سرچشمه همه نابسامانی‌های داخلی و بیرونی بیسوادی است، بنابراین بنا نهادن مدرسه در ایران را در شمار کارهای اساسی می‌دانست.  تاسیس مدرسه‌های زرتشتی برای آموزش نونهالان و کودکان ایران راهی بود که مانکجی برای مبارزه با بی‌سوادی زرتشتیان و غیرزرتشتیان در پیش گرفت.

2) ارتباط با دربار و بزرگان سیاسی کشور

مانکجی از توان مالی و سیاسی خود بهره جست و توانست در دربار ناصرالدین شاه از اعتبار و جایگاه ویژه‌ای برخوردار شود. نامه‌های او به دربار نشان می‌دهد او علاوه برنفوذ در دربار شاه قاجار توانسته بود بسیاری از درباریان را با خود همراه سازد.
وی پس از 29 سال تلاش شبانه‌روزی در ایران و خرج هزینه‌های هنگفت توانست فرمان لغو حکم «جزیه» را از ناصرالدین شاه دریافت دارد. جزیه مالیات سالیانه ای بود که اهل کتاب به حکومت می‌پرداختند تا مورد حمایت و حفظ حکومت واقع شوند. گرچه قانون‌های فقهی درباره میزان وجه جزیه آشکار بود، اما هنگام دریافت، در هر بخش، حاکمان مستبد، هر مقدار که می‌خواستند به نام جزیه دریافت می‌کردند. گرفتن جزیه در تاریخ دوره جدید و معاصر ایران از عوامل مهم تغییر مذهب و کوچ زرتشتیان از ایران بوده است.
زمانی که مانکجی در تهران ساکن بود، زرتشتیان ایران 7000 نفر بودند که مبلغ 9375 ریال در سال جزیه از ایشان گرفته می‌شد. اگرچه امروزه این مالیات کم وجزیی به نظر می‌رسد ولی در زمانی که حقوق یک ماه، ده یا پانزده ریال بود این مبلغ بسیار زیاد بود. علاوه بر آن کارکنان دولت آن را ده برابر یا بیشتر افزایش داده و از زرتشتیان می‌گرفتند. و به راستی که بسیار زیاد و طاقت فرسا بود.
اولین کار مفید، واگذاری مبلغ جزیه در تیول عباسقلی خان معتمدالدوله – وزیر عدلیه – بود که بدینوسیله دست تعدی حاکمان محلی نسبت به همه زرتشتیان تا حدی کوتاه شد.
مانکجی در دومین مرحله توانست حدود 100 تومان از هزینه بالا را کاهش دهد و سپس در سومین اقدام پرداخت کل مبلغ را خود پذیرفت تا از سوی انجمن اکابر پارسیان آن را بپردازد و رسید دریافت دارد. بدین وسیله دیگر هیچ‌کس در هیچ جای مملکت حق گرفتن جزیه از زرتشتیان را نداشت.
عباسقلی خان در سال 1241 خورشیدی وفات کرد و ناصرالدین شاه، زرتشتیان را تیول وزیر امورخارجه – میرزا سعید خان انصاری – قرار داد. او نیز مانند صاحب‌منصب قبلی با زرتشتیان و به‌ویژه مانکجی با دوستی و مدارای بسیار رفتار نمود.
اعضای انجمن اکابر پارسیان حدود 28 سال مبلغ جزیه را توسط مانکجی پرداختند و هدیه ها و پیشکشی‌های بسیاری را به شاه و درباریان دادند، تا اینکه در پایان توانستند ناصرالدین شاه را راضی به الغای حکم جزیه نمایند. شاه در تیرماه 1261 خورشیدی این حکم را صادر کرد. بدین ترتیب سنگین‌ترین باری که هم از نظر مادی و هم از نظر روانی بر دوش جامعه زرتشتیان بود، برداشته شد. چندی بعد مانکجی به مناسبت این پیروزی جشن مفصلی را در باغ ظهیرالدوله میرزا علیخان قاجار، داماد ناصرالدین شاه، برپا داشت.
زندگی پرمخاطره و پرزحمت او که همه آن صرف بهروزی زرتشتیان ایران گردید، در سال 1269 خورشیدی در تهران به پایان رسید و در دخمه‌ای که خود ساخته بود و در سرزمینی که به آن عشق می‌ورزید آرام گرفت.
او دو بار ازدواج کرد، یکبار در هندوستان با «هیرابایی» نام و ثمره این ازدواج پسری به نام «هرمزدجی» و دختری به نام «دوسی بایی» بود. پس از مرگ همسرش، در ایران با فرنگیس نام – دختر هرمزدیار بندار کرمانی – ازدواج کرد، ولی از این ازدواج فرزندی نداشت.
خانواده های «خراس» و «داور» در هندوستان از خاندان «هرمزدجی» برجای و برقرارند.

انجمن موبدان تهران- تاریخ معاصر زرتشتیان (جزوه دوم) - بوذرجمهر پرخیده

برای آگاهی بیشتر از زندگی و کارهای مانکجی به کتاب‌ها و مجله‌های زیر مراجعه کنید:
1) اشیدری، جهانگیر. تاریخ پهلوی و زرتشتیان. تهران: انتشارات ماهنامه هوخت، 1355.
2) امینی، تورج . اسنادی از زرتشتیان معاصر ایران . تهران: سازمان اسناد ملی ایران، 1380.
3) شهمردان، رشید. تاریخ زرتشتیان: فرزانگان زرتشتی. تهران: سازمان انتشارات فروهر،1363.
4) دوره های مجله هوخت، چیستا و وهومن.

فرزانگان پارسی

در طول تاریخ فرزانگان و اندیشمندان و بزرگان زیادی در بین زرتشتیان هند ظهور کرده و منشا خیر و برکات فراوانی برای جامعه مزدیسنی شدند.

بازگانان،دین شناسان ،دانشمندان و ادیبان آمدند و رفتند و اثرات چندی از خود برجای گذاشتند.

اگر بخواهیم زندگی نامه و خدمات آنها را برشمریم ،صدها  کتاب باید نوشت. در اینجا به اختصار  آنها را معرفی کرده و زندگی نامه شان را بررسی می کنیم.

1-دستور نریوسنگ :کسیکه کتاب های دینی به زبان پهلوی را برای اولین بار به گجراتی برگرداند.

2-دستور پشوتن سنجانا:دانشمندی که کتاب های دینی و تاریخی ارزشمندی رانگاشت.

3-دستور مهرجی رانا: موبد موبدان اهل نوساری در دوران اکبر شاه که در خصوص آداب ورسوم و احکام دینی تالیفاتی دارد.

4-دستور ایرج جی:دانشمند و موبد اهل نوساری ،صاحب تالیفاتی در خصوص آیین های دینی و نفسیر وندیداد و گاتها  و همچنین سرایش اسعار دینی.

5-دستورجاماسب آسا:موبد و دانشمند اهل سنجان وصاحب اشعاری دینی و عرفانی

6-سرداراب تاتا:بانی بنگاه تجاری و صنعتی بزرگ تاتا در جمشید پور

7-اردشیر ریپورتر:دانشمند و نماینده انجمن اکابر پارسیان در بهسازی زرتشتیان ونماینده دولت بریتانیا در ایران.

8-بهمن جی منشی:دانشمند و شاعر اهل بمبئی دردوران ملکه ویکتوریا که چندین کتاب در تعلیم و تدریس زبان پارسی دارد.

9-دینشاه ایرانی:دانشمند و حقوقدان اهل بمبئی ،بانی انجمن زرتشتیان ایرانی و بمبئی ،نویسنده کتب دینی و فلسفی ،مترجم انگلیسی اشعار ایرانی و نماینده انجمن در بهسازی شرایط زرتشتیان ایران.

10-مانکجی هاتریا:فرزانه و بازرگان اندیشمند اهل بمبئی ،بانی انجمن اکابر پارسیان هند و نماینده آن در سفر به ایران و بانی لغو جزیه اقلیت ها.

 11-کیخسرو جی خانصاحب:فرزانه و اندیشمند اهل بمبئی و نماینده انجمن اکابر در تاسیس انجمن های زرتشتی ایران.

12- پشوتن جی مارکار:فرزانه و بازرگان اهل بمبئی و بانی چندین موقوفه در ایران

13-سهراب جی جمشید جی باهای:دستور دانشمند اهل سورت و بانی تخت نشینی آتش ورهرام  سورت.

14-دستور دالا:دانشمند و دین پژوه اهل کراچی پاکستان

15-دستور تالاپوروالا: دانشمند و دین پژوه اهل بمبئی

16-دستور کاتراک: دانشمند و دین پژوه اهل بمبئی

17-دکتر جیوانجی مدی: دانشمند و دین پژوه اهل بمبئی.

یاری نامه:فرزانگان زرتشتی -رشید شهمردان-انتشارات فروهر