شاهنامه، کتاب داستان یا کتاب دینی ایرانیان؟
« داسـتـان » ، چـیـسـت ؟
معنی اصلی « داستان » ، « دیـن » است؛
شاهنامه که داستان های ایرانست، آیا یک کتاب ِ « دیـنی » است ؟
سیمرغ ، « نخستین عنصر، یا مایه ی جهان » بود؛
« مُرغ »، به معنای « اصل دگـردیسی » است؛
سـیـمُـرغ ، همان « رپـیـتـاویـن » می باشد که پیوند گرمی با خویدی هست
و از این « مایۀ نخستین » است که جهان، بـر کشیده میشود ؟
معنای کنونی « داسـتـان» که در اذهان و ادبیات ما جا افتاده است، کاملاً ما را ازمعنای اصلی آن، دور و بیگانه میسازد. این مفهوم متداول « داسـتـان»، ارزش شاهنامه را به کلی ازبین برده است، چون شاهنامه، گنجینه ی « داستانهای ایران » است. هنگامی شاهنامه ارج حقیقی خود را می یابد که بدانیم « داستان » دراصل، چه معنائی داشته است. همین علت ناشناخته ماندن ارزش « بُـنـدهـش » و « گـزیده های زاداسپرم » گردیده است، چون این هردو گنجینه ی « داستای آفرینش ایران ، به روایت الهیات زرتشتی » هستند. داستانهای آفرینش ایرانیان، بوسیله ی موبدان زرتشتی، آنقدر دستکاری و گردانیده شده که با آموزه ی زرتشت سازگار ساخته بشوند. تغییر ِشکل دادن به موم، تغییری درخود ِ موم نمیدهد. «گوهر شکل ناپذیرحقیقت» سبب میشود که همه شکلهائی که به آن داده میشوند، پوستهائی شوند که به آسانی ازحقیقت جدائی پذیرند. حقیقت، آبیست که درریختن درکوزه ومشک وجام وسبو، به کوزه و مشک وجام وسبو، بدل نمیشود. حقیقت را هرچه هم تحریف و مسخ و واژگونه بکنند، گوهرآن حقیقت، دراین مسخ ساخته ها وواژگونه شده ها به شیوه ای باقی میماند. شناخت حقیقت، همیشه « هنرِ پاکسازی آن ازآلودگیها و کژ وکـوله سازیها » و یا « هنر واگردانی، هنر واپـیـچـی، هنر وا کـجـیـدن ، هنر وا تابیدن » است.
فهم هرچیزی، همانسان که « طبق فهم خود درآوردن مطلبی است » که درعمل، چیزی جز دستکاری کردن آن نیست، همانسان نیز، روند زدودن سوءتفاهمات ( فهم دیگران ازآن مطلب ) است. فهمیدن، یا دیدن، یا خواندن، هنراست. تا ما با هنرفهمیدن، هنر دیدن، هنرخواندن، آشنا نشده ایم، ازهمه چیزها « سوء تفاهم » داریم. هرفهمیدنی، کج کردن یک بینش، درراستای فهم خود است. فهمیدن هراندیشه ای، کج شدن آن اندیشه دردرون ماست. روند ِ زدودن همیشگی سوءتفاهمات، برای رسیدن به توافق، بنیادِ « جامعۀ تفاهمی » است. هـنـر ِ توافق اجتماعی، در روند « همدیگر را فهمـیـدن، یا هَـمـفـهـمـی » جانشین ایمان به یک شریعت، یا « اعتقاد داشتن به یک آموزه و ایدئولوژی » میگردد.همپرسی، بنیاد « تفاهم اجتماعی» است، و دموکراسی، جامعۀ تفاهمیست. مسئلۀ بنیادی، تبدیل « جامعۀ ایـمانی » به « جامعۀ تفاهمی » است. هیچ حقیقتی نیست که ازقدرتمندان، یا مصلحان ِ دینی وسیاسی واجتماعی واقتصادی، دست خورده نماند. فهمیدن حقیقت، واپیچانیدن ِحقایق ِ پیچیده شده است. چون هرحقیقتی بیش ازهرچیزی دراجتماعات پیچ داده میشود، ساده بودن، آرمان ِحقیقت شده است.گاتای زرتشت هم ، چیزی جز واژگونه سازی و مسخ سازی و پیچانیدن فرهنگ نخستین ایران، نیست. گاتا نیز در تغییراتی که زرتشت در اندیشه های پیشین درفرهنگ ایران داده است، فهمیدنیست. وگرنه بدون چنین شناختی، آنچه ازگاتا بیرون آورده میشود، فاقد هرگونه اعتباریست.ازاین رو موبدان زرتشتی به « هزوارش = اوزuz+ واریدن wartan » دست آخته اند، چون « اوز= هوز»، نام « نای به » یا سیمرغ بوده است، که برای زرتشتیان، معنای « بـُت » یافته است، و« وارش = واریدن wartan = گردیدن » است. هزوارش درواقع همان « گردانیدن و دستکاری کردن و تغییر شکل دادن ِفرهنگ سیمرغی » است.درهزوارشها دیده میشود که « داستان=daatestan » جانشین « دین=daena » ساخته شده است، وهمان معنای دین را میدهد. پس داسـتـان، دیــن است. ازاین رو، شاهنامه ، دین است. برای ما اینهمانی داستان با دین، بسیارشگفت انگیزاست.
« دین »، برای سیمرغیان، « بینش زایشی ازفطرت، یا بُن ِ خود ِ انسان » بوده است، ولی برای زرتشتیان،« دیـن »، عبارت ازخواستهای اهورامزدا بوده است، که معیارعدالت ( داته = داد وحق وقانون ) و تصمیم گیری قضائی بوده است. « دین »، درالهیات زرتشتی، مجموعه اعمالیست که طبق خواستهای اهورامزدا کرده شود، و درتضاد کامل با مفهومیست که در دین یشت وبهرام یشت دراوستا آمده است که به پیشینۀ فرهنگ سیمرغی بازمیگردد. « دین » ، چنانچه ازخود واژۀ ( daenaa ) میتوان دید( naay + dae )، « پیدایش از نای، یا زهدان » است، و دارای دو معنا: 1- معنای « بینش فطری فردی انسان »، و 2- « موسیقی و نغمه وآهنگ تراویده ازجان انسان » هردوباهم بوده است. به سخنی دیگر، « دین » سرودهائی با محتویات بینشی ژرف انسانی بوده است.درعربی هم، به غزل، « نفـث الشیطان» گفته میشود. « نفث »، نوائیست که ازنای بیرون میآید، و یا آن چیزست که ازنای ریه ( قصب الریه) بیرون میآید. البته واژۀ « نفس » نیز، خود همین واژه است ( تفاوت ِ «ث» و «س» ، برای جدا کردن معنای اصلی ازمعانی بعدیست که سپس گرفته است ) که معانی « دم، زندگی ، آوازو نغمه و آوا، و جان و عین هرچیزی و ذات و طینت و خمیر» را یافته است. نفس، دم و دمه یا جذب نسیم از راه بینی برای ترویح قلب و دفع بخاراست. دم و دمه، « درون هنجی، یا به درون کشیدن » و « برون هنجی، یا به بیرون کشیدن» باد است، که اینهمانی با« زندگی و عشق » داشته است. این « دم یا دمه »، در فرهنگ ایران جداناپذیر از محتوای موسیقیائیست. چنانچه « دم کش »، کسی است که با آهنگ دیگری همراهی میکند یا نوازنده و سازنده و مغنی و آوازخوانست. دمکش، سرود گوی است ( منتهی الارب ). دم کشی، موافقت کردن در نغمه سرائی با دیگری یا آوای دیگریست. ابوریحان در التفهیم میآورد که زُهره ، دلالت میکند بر « بوئیدن » و « آلات دم کشیدن ». آلات دم کشیدن، بینی و نای ریه ( قصب الریه ) و ریه است که یک نامش « پـری » است ( تحفه حکیم مؤمن ). درتبری به ریه، « اسبه » میگویند. پیشوند اس در « اس+ به »، چنانچه درهمین مقاله دیده خواهد شد، سبک شدۀ واژۀ « اسن = اسنگ = سنگ = امتزاج و اتصال دو چیز باهم است ». « بوی » ، درفرهنگ ایران، اینهمانی با « رام » دارد، و اندامیست که « روان انسان » با آن « شنود، بیند و گوید و داند – بندهش ، بخش چهارم، 34 »، وازسوی دیگر، گردن ( گرد+ نای ) اینهمانی با رام دارد ( روایات هرمزیار فرامرز). اینست که دم = زندگی ( جی = جیو = زندگی، که معنای کشیدن را هم دارد ) جدا ناپذیرازموسیقی و آهنگ ( آسنگ = کشش ) و نغمه و ترانه و آواز است.
زُهره یا رام، که با بوئیدن و دم کشیدن و نیستان ( درالتفهیم بیرونی ) اینهمانی داده میشوند، گواه برجداناپذیر بودن: 1- « بینش و شناخت »، 2 – « موسیقی و نغمه و ترانه و آواز و رقص » و 3- « زندگی » و 4- « کشش » ازهم هستند.
این « کشش » است که همیشه به رغم خواستها و آگاهیها و آموخته ها و قدرتهای حاکم برمعیارهای ما دراجتماع، دربُن تاریک جان انسان، خارخارمیکند؛ چون کشش فطری، در کشمکش و تنش با ایمان یا خواست یا عمل ماست.
منم غرقه درون جوی، باری
نهانم میخلد درآب، خاری
اگرچه خار را من می نبینم
نیم خالی ز زخم خار، باری
ندانم تا چه خارست اندرین جوی
که خالی نیست جان، از خارخاری
فطرت ما را به هرصورتی هم که درآورند وتغییرشکل بدهند، این کشش درونی، این زُهره یا رام، که در روان ما پیکر به خود گرفته، هنگامی که با دست و انگشتانش ( دستان وانگشتان که نماد عشق ورزی هستند، در التفهیم بیرونی، ازآن زهره اند ) دراین فطرت از درون روان ما پنجه زند، فطرت ما، ناگهان فطرت زُهره ای یا رامی میگردد.
زُهرۀ عشق چون بزد، پنجۀ خود در آب و گل
قامت ما چو چنگ شد، سینۀ ما چغانه ای
همان « آب وگلی » را که الله و یهوه برای خلق ما به کار برده اند، زُهره با یک دست مالیدن و خاراندن، تبدیل به « چنگ وچغانه » میکند. تن خاکی ِ انسان، با یک خارش و کشش زهره یا رام، چنگ و چغانه، ترانه و نغمه و شادی و سرود میگردد. اینست که یهوه و الله از این زُهره یا رام، وحشت دارند:
هم به فلک درفکند زُهره ز بامش، شرری
هم به زمین درفکند ، هیبت او زلزله ای
« داستان یا داتستان »، که به معنای « دین » بوده است ( یونکر، فرهنگ پهلوی )، دین به معنای « بینش آمیخته با موسیقی و رقص و شعر» بوده است، نه دین به معنای الهیات زرتشتی. « دین» درفرهنگ سیمرغی، درست معنای متضاد با « دین به مفهوم امروزه دراسلام ومسیحیت و یهودیت وزرتشتیگری » را داشته است. « دین »، استوار براصالت انسان بوده است. « دین »، چنانچه ازخود واژه میتوان دید (naay + dae)، « پیدایش از نای، یا زهدان = بُن آفریننده در انسان » است که هم به معنای « بینش فطری فردی » است، و هم به معنای « موسیقی و نغمه وآهنگ ِتراویده از ژرفای جان انسان » هر دو با هم میباشد.
این معنای دوم، سپس شکل « دستان = نغمه و آواز و ترانه » به خود گرفته است. « داستان»، دراین معنایش، شکل « دستان » به خود گرفته است.هر داستانی، درآغاز، دستان هم بوده است. « دستان زند »، که نام زال زر است، به این معنا برمیگردد. دستان زند، نغمه وترانۀ آمیخته با بینشی است که آتش برپا میکند و به رقص میآورد وهوش را میرماند و انسان را تحول وجودی میدهد. « داستان = داتستان »، مانند « دین »، به معنای « جایگاه زایش بینش فطری » هست. اینست که در راستای این معنای داستان است که آشکارمیشود که شاهنامه، حاوی « بینش های دینی ایرانیان » است. داستانها، سرودهای مقدسی بودند که حاوی بینش های بنیادی جامعۀ ایرانیان هستند، که با آواز و موسیقی و پایکوبان خوانده میشده اند.کاستن « داستان » به بررسیهای ادبیاتی وتاریخی، روند از بین بردن فرهنگ ایرانست. این داستانها، تراوش فرهنگ وتجربیات مایه ای جامعه بود که « دین » میباشد. این مفهوم « دین »، اینهمانی با « فرهنگ » دارد، چون فرهنگ ( فرا+ سنگ ) نیز از درون ضمیرتاریکِ خود انسانها و جامعه درهزاره ها برون کشیده میشود و ربطی به الهیات زرتشتی یا اسلام ندارد. ادیان نوری، به هیچ روی فرهنگ نیستند، چون زاده از فطرت و بُن وضمیر خود انسانها در درازای هزاره ها نیستند.
ارزش این داستانها ( شاهنامه + بندهش+ گزیده های زاداسپرم+ گرشاسپ نامه + بهمن نامه ) برای ملت، به مراتب برتر از « سرودهای گاتا » بوده اند که الهامات شخص ِ زرتشت میباشد. ولی درست امروزه، این جدول ارزشها واژگونه ساخته شده است و این داستانها فقط در راستای « انحطاط آموزۀ زرتشت » فهمیده میشوند. این داستانها، بسیار کهن تر از زرتشت و گاتا، و پایدارتر و ریشه دارتر و زنده تر از آن هستند.
آنچه که این داستانها را تباه و آلوده و تحریف ومسخ ساخته است، دستکاریهای موبدان زرتشتی است. فردوسی بینش دینی ایرانیان را از نو به زبان زنده سرود. شاهنامه، کتاب دینی ایرانست. شاهنامه، قرآن ایرانیانست.
منبع