راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

شاهنامه، کتاب داستان یا کتاب دینی ایرانیان؟


شاهنامه، کتاب داستان یا کتاب دینی ایرانیان؟


« داسـتـان » ، چـیـسـت ؟
معنی اصلی « داستان » ، « دیـن » است؛
شاهنامه که داستان های ایرانست، آیا یک کتاب ِ « دیـنی » است ؟
سیمرغ ، « نخستین عنصر، یا مایه ی جهان » بود؛
« مُرغ »، به معنای « اصل دگـردیسی » است؛
سـیـمُـرغ ، همان « رپـیـتـاویـن » می باشد که پیوند گرمی با خویدی هست
و از این « مایۀ نخستین » است که جهان، بـر کشیده میشود ؟
 

معنای کنونی « داسـتـان» که در اذهان و ادبیات ما جا افتاده است، کاملاً ما را ازمعنای اصلی آن، دور و بیگانه میسازد. این مفهوم متداول « داسـتـان»، ارزش شاهنامه را به کلی ازبین برده است، چون شاهنامه، گنجینه ی « داستانهای ایران » است. هنگامی شاهنامه ارج حقیقی خود را می یابد که بدانیم « داستان » دراصل، چه معنائی داشته است. همین علت ناشناخته ماندن ارزش « بُـنـدهـش » و « گـزیده های زاداسپرم » گردیده است، چون این هردو گنجینه ی « داستای آفرینش ایران ، به روایت الهیات زرتشتی » هستند. داستانهای آفرینش ایرانیان، بوسیله ی موبدان زرتشتی، آنقدر دستکاری و گردانیده شده که با آموزه ی زرتشت  سازگار ساخته بشوند. تغییر ِشکل دادن به موم، تغییری درخود ِ موم نمیدهد. «گوهر شکل ناپذیرحقیقت» سبب میشود که همه شکلهائی که به آن داده میشوند، پوستهائی شوند که به آسانی ازحقیقت جدائی پذیرند. حقیقت، آبیست که درریختن درکوزه ومشک وجام وسبو، به کوزه و مشک وجام وسبو، بدل نمیشود. حقیقت را هرچه هم تحریف و مسخ  و واژگونه بکنند، گوهرآن حقیقت، دراین مسخ ساخته ها وواژگونه شده ها به شیوه ای باقی میماند. شناخت حقیقت، همیشه « هنرِ پاکسازی آن ازآلودگیها و کژ وکـوله سازیها » و یا « هنر واگردانی، هنر واپـیـچـی، هنر وا کـجـیـدن ، هنر وا تابیدن » است.

فهم هرچیزی، همانسان که « طبق فهم خود درآوردن مطلبی است » که درعمل، چیزی جز دستکاری کردن آن نیست، همانسان نیز، روند زدودن سوءتفاهمات ( فهم دیگران ازآن مطلب ) است. فهمیدن، یا دیدن، یا خواندن، هنراست. تا ما با هنرفهمیدن، هنر دیدن، هنرخواندن، آشنا نشده ایم، ازهمه چیزها « سوء تفاهم » داریم. هرفهمیدنی، کج کردن یک بینش، درراستای فهم خود است. فهمیدن هراندیشه ای، کج شدن آن اندیشه دردرون ماست. روند ِ زدودن همیشگی سوءتفاهمات، برای رسیدن به توافق، بنیادِ « جامعۀ تفاهمی » است. هـنـر ِ توافق اجتماعی، در روند « همدیگر را فهمـیـدن، یا هَـمـفـهـمـی » جانشین ایمان به یک شریعت، یا « اعتقاد داشتن به یک آموزه و ایدئولوژی » میگردد.همپرسی، بنیاد « تفاهم اجتماعی» است، و دموکراسی، جامعۀ تفاهمیست. مسئلۀ بنیادی، تبدیل « جامعۀ ایـمانی » به « جامعۀ تفاهمی » است. هیچ حقیقتی نیست که ازقدرتمندان، یا مصلحان ِ دینی وسیاسی واجتماعی واقتصادی، دست خورده نماند. فهمیدن حقیقت، واپیچانیدن ِحقایق ِ پیچیده شده است. چون هرحقیقتی بیش ازهرچیزی دراجتماعات پیچ داده میشود، ساده بودن، آرمان ِحقیقت شده است.گاتای زرتشت هم ، چیزی جز واژگونه سازی و مسخ سازی و پیچانیدن فرهنگ نخستین ایران، نیست. گاتا نیز در تغییراتی که زرتشت در اندیشه های پیشین درفرهنگ ایران داده است، فهمیدنیست. وگرنه بدون چنین شناختی، آنچه ازگاتا بیرون آورده میشود، فاقد هرگونه اعتباریست.ازاین رو موبدان زرتشتی به « هزوارش = اوزuz+ واریدن wartan » دست آخته اند، چون « اوز= هوز»، نام « نای به » یا سیمرغ بوده است، که برای زرتشتیان، معنای « بـُت » یافته است، و« وارش = واریدن wartan = گردیدن » است. هزوارش درواقع همان « گردانیدن و دستکاری کردن و تغییر شکل دادن ِفرهنگ سیمرغی » است.درهزوارشها دیده میشود که « داستان=daatestan » جانشین « دین=daena » ساخته شده است، وهمان معنای دین را میدهد. پس داسـتـان، دیــن است. ازاین رو، شاهنامه ، دین است. برای ما اینهمانی داستان با دین، بسیارشگفت انگیزاست.

« دین »، برای سیمرغیان، « بینش زایشی ازفطرت، یا بُن ِ خود ِ انسان » بوده است، ولی برای زرتشتیان،« دیـن »، عبارت ازخواستهای اهورامزدا بوده است، که معیارعدالت ( داته = داد وحق وقانون ) و تصمیم گیری قضائی بوده است. « دین »، درالهیات زرتشتی، مجموعه اعمالیست که طبق خواستهای اهورامزدا کرده شود، و درتضاد کامل با مفهومیست که در دین یشت وبهرام یشت دراوستا آمده است که به پیشینۀ فرهنگ سیمرغی بازمیگردد. « دین » ، چنانچه ازخود واژۀ ( daenaa ) میتوان دید( naay + dae )، « پیدایش از نای، یا زهدان » است، و دارای دو معنا: 1- معنای « بینش فطری فردی انسان »، و 2- « موسیقی و نغمه وآهنگ تراویده ازجان انسان » هردوباهم بوده است. به سخنی دیگر، « دین » سرودهائی با محتویات بینشی ژرف انسانی بوده است.درعربی هم، به غزل، « نفـث الشیطان» گفته میشود. « نفث »، نوائیست که ازنای بیرون میآید، و یا آن چیزست که ازنای ریه ( قصب الریه) بیرون میآید. البته واژۀ « نفس » نیز، خود همین واژه است ( تفاوت ِ «ث» و «س» ، برای جدا کردن معنای اصلی ازمعانی بعدیست که سپس گرفته است ) که معانی « دم، زندگی ، آوازو نغمه و آوا، و جان و عین هرچیزی و ذات و طینت و خمیر» را یافته است. نفس، دم و دمه یا جذب نسیم از راه بینی برای ترویح قلب و دفع بخاراست. دم و دمه، « درون هنجی، یا به درون کشیدن » و « برون هنجی، یا به بیرون کشیدن» باد است، که اینهمانی با« زندگی و عشق » داشته است. این « دم یا دمه »، در فرهنگ ایران جداناپذیر از محتوای موسیقیائیست. چنانچه « دم کش »، کسی است که با آهنگ دیگری همراهی میکند یا نوازنده و سازنده و مغنی و آوازخوانست. دمکش، سرود گوی است ( منتهی الارب ). دم کشی، موافقت کردن در نغمه سرائی با دیگری یا آوای دیگریست. ابوریحان در التفهیم میآورد که زُهره ، دلالت میکند بر « بوئیدن » و « آلات دم کشیدن ». آلات دم کشیدن، بینی و نای ریه ( قصب الریه ) و ریه است که یک نامش « پـری » است ( تحفه حکیم مؤمن ). درتبری به ریه، « اسبه » میگویند. پیشوند اس در « اس+ به »، چنانچه درهمین مقاله دیده خواهد شد، سبک شدۀ  واژۀ « اسن = اسنگ = سنگ = امتزاج و اتصال دو چیز باهم است ». « بوی » ، درفرهنگ ایران، اینهمانی با « رام » دارد، و اندامیست که « روان انسان » با آن « شنود، بیند و گوید و داند – بندهش ، بخش چهارم، 34  »، وازسوی دیگر، گردن ( گرد+ نای ) اینهمانی با رام دارد ( روایات هرمزیار فرامرز). اینست که دم = زندگی ( جی = جیو = زندگی، که معنای کشیدن را هم دارد ) جدا ناپذیرازموسیقی و آهنگ ( آسنگ = کشش ) و نغمه و ترانه و آواز است.

زُهره یا رام، که با بوئیدن و دم کشیدن و نیستان ( درالتفهیم بیرونی ) اینهمانی داده میشوند، گواه برجداناپذیر بودن: 1- « بینش و شناخت »، 2 – « موسیقی و نغمه و ترانه و آواز و رقص » و 3- « زندگی » و 4- « کشش » ازهم هستند.
این « کشش » است که همیشه به رغم خواستها و آگاهیها و آموخته ها و قدرتهای حاکم برمعیارهای ما دراجتماع، دربُن تاریک جان انسان، خارخارمیکند؛ چون کشش فطری، در کشمکش و تنش با ایمان یا خواست یا عمل ماست.

منم غرقه درون جوی، باری

نهانم میخلد درآب، خاری

اگرچه خار را من می نبینم

نیم خالی ز زخم خار، باری

ندانم تا چه خارست اندرین جوی

که خالی نیست جان، از خارخاری

فطرت ما را به هرصورتی هم که درآورند وتغییرشکل بدهند، این کشش درونی، این زُهره یا رام، که در روان ما پیکر به خود گرفته، هنگامی که با دست و انگشتانش ( دستان وانگشتان که نماد عشق ورزی هستند، در التفهیم بیرونی، ازآن زهره اند ) دراین فطرت از درون روان ما پنجه زند، فطرت ما، ناگهان فطرت زُهره ای یا رامی میگردد.

زُهرۀ عشق چون بزد، پنجۀ خود در آب و گل

قامت ما چو چنگ شد،  سینۀ ما چغانه ای

همان « آب وگلی » را که الله و یهوه برای خلق ما به کار برده اند، زُهره با یک دست مالیدن و خاراندن، تبدیل به « چنگ وچغانه » میکند. تن خاکی ِ انسان، با یک خارش و کشش زهره یا رام، چنگ و چغانه، ترانه و نغمه و شادی و سرود میگردد. اینست که یهوه و الله از این زُهره یا رام، وحشت دارند:

هم به فلک درفکند زُهره ز بامش، شرری

هم به زمین درفکند ،  هیبت او زلزله ای

« داستان یا داتستان »، که به معنای « دین » بوده است ( یونکر، فرهنگ پهلوی )، دین به معنای « بینش آمیخته با موسیقی و رقص و شعر» بوده است، نه دین به معنای الهیات زرتشتی. « دین» درفرهنگ سیمرغی، درست معنای متضاد با « دین به مفهوم امروزه دراسلام ومسیحیت و یهودیت وزرتشتیگری » را داشته است. « دین »، استوار براصالت انسان بوده است. « دین »، چنانچه ازخود واژه میتوان دید (naay + dae)، « پیدایش از نای، یا زهدان = بُن آفریننده در انسان » است که هم به معنای « بینش فطری فردی » است، و هم به معنای « موسیقی و نغمه وآهنگ ِتراویده از ژرفای جان انسان » هر دو با هم میباشد.
این معنای دوم، سپس شکل « دستان = نغمه و آواز و ترانه » به خود گرفته است. « داستان»، دراین معنایش، شکل « دستان » به خود گرفته است.هر داستانی، درآغاز، دستان هم بوده است. « دستان زند »، که نام زال زر است، به این معنا برمیگردد. دستان زند، نغمه وترانۀ آمیخته با بینشی است که آتش برپا میکند و به رقص میآورد وهوش را میرماند و انسان را تحول وجودی میدهد. « داستان = داتستان »، مانند « دین »، به معنای « جایگاه زایش بینش فطری » هست. اینست که در راستای این معنای داستان است که آشکارمیشود که شاهنامه، حاوی « بینش های دینی ایرانیان » است. داستانها، سرودهای مقدسی بودند که حاوی بینش های بنیادی جامعۀ ایرانیان هستند، که با آواز و موسیقی و پایکوبان خوانده میشده اند.کاستن « داستان » به بررسیهای ادبیاتی وتاریخی، روند از بین بردن فرهنگ ایرانست. این داستانها، تراوش فرهنگ وتجربیات مایه ای جامعه بود که « دین » میباشد. این مفهوم « دین »، اینهمانی با « فرهنگ » دارد، چون فرهنگ ( فرا+ سنگ  ) نیز از درون ضمیرتاریکِ خود انسانها و جامعه درهزاره ها برون کشیده میشود و ربطی به الهیات زرتشتی یا اسلام ندارد. ادیان نوری، به هیچ روی فرهنگ نیستند، چون زاده  از فطرت و بُن وضمیر خود انسانها در درازای هزاره ها نیستند.

ارزش این داستانها ( شاهنامه + بندهش+ گزیده های زاداسپرم+ گرشاسپ نامه + بهمن نامه ) برای ملت، به مراتب برتر از « سرودهای گاتا » بوده اند که الهامات شخص ِ زرتشت میباشد. ولی درست امروزه، این جدول ارزشها واژگونه ساخته شده است و این داستانها فقط در راستای « انحطاط آموزۀ زرتشت » فهمیده میشوند. این داستانها، بسیار کهن تر از زرتشت و گاتا، و پایدارتر و ریشه دارتر و زنده تر از آن هستند.
آنچه که این داستانها را تباه و آلوده و تحریف ومسخ ساخته است، دستکاریهای موبدان زرتشتی است. فردوسی بینش دینی ایرانیان را از نو به زبان زنده  سرود. شاهنامه، کتاب دینی ایرانست. شاهنامه، قرآن ایرانیانست.

منبع

فراسوی نیک و بد


 

جایگاه آموزش در دین زرتشت


آموزش و پرورش در ایران باستان

کلید موفـقـیت در مقاصد تربیتی هر ملت را باید از راه تحقیق در زمین های مختلف از جمله: اعتقادات،آرزوها آرمانها ، مسائل قومی و فردی کیفیت اعمال روزمره زندگانی آنها کشف کرد . مدارک موثق و مکفی درباره تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران ایران باستان در دست نیست و آنچه نیز به همت و مساعی محقـقـین تا کنون کشف شده ناتمام است . دامنه همین تحقـیقات ناقص نیز راجع به تاریخ و آثار و زبانهای ایران باستان به حدی است که عمر یک نفر کفاف احاطه به کلیه آنها را نمی دهـد و مطالعات در زمینه تحقیقات راجع به ایران باستان ، پس از تحصیلات ممتد و آشنایی کامل با چندین زبان جدید و قدیم را ایجاب می کند .
اهتمام مربیان در ایران باستان به دو منظوراساسی معطوف بود : یکی ابقای تمدن و اندوخته های معنوی خود و دیگری رو به رو شدن با تغییراتی که در آن زمان نیز کم وبیش رخ می داده است . بنابراین ، محتاج به تعلـیم و تربـیت نورسـتگان و جوانان خود بودند و برای عـملی کردن این دو مـنظور به وسـایلی متوسـل می شدند و روشی به کار می بردند که آنها را زودتر به مقصودشان برساند .
امروز نیز ما بر آنیم تا با بررسی نظامات حاکم بر آموزش و پرورش در ایران باستان به تدابیری که نیاکان ما برای تربیت فرزندانشان به کار می بردند ،دست یابیم و با تجزیه و تحلیل این تدابیر نقاط مثبت و منفی آن را تشخیص دهیم و در صورت لزوم آنها را سرمشق و الگوی کارمان قرار دهیم و از این یافته ها در امر آموزش وپرورش ــ البته در جای خودش ــ استفاده نماییم .
اکنون نیز سعی داریم تا با بررسی همه جانبه آن به اهداف فوق نائل آییم باشد که پیوندگان علم و دانش در این مختصر با دیده اغماض بنگرند و بتوانند ره توشه ای ناچیز برای پیشبرد تعلیم و تربیت کشورمان برگیرند .


سابقه تاریخی آموزش و پرورش در ایران باستان

بررسی و مطالعات در احوال اجتماعی اقوام باستان نشان دهنده آن است که اولین آموزش ها در جوامع کهن، آموزش و پرورش دینی بوده و همواره تعلیم و تربیت را از دیدگاه معنوی در نظر گرفته اند . در ایران باستان نیزبدین منوال بوده است که به خاطر ایجاد حس مسئولیت اجتماعی و علاقه مندی به آداب و رسوم و سنن خانوادگی و میهنی و ایجاد فضائل اخلاقی و کسب دانش و نشان دادن راه و روش زندگی و روابط اجتماعی به دین متوسل می شدند و به تعلیم و تربیت معنوی افراد از ایام کودکی توجه می کردند و بهترین وسیله از این لحاظدرک آئین و تعلیمات دینی زرتشت بود .
دین زرتشت که در تشکیل سازمان فرهنگ ایران عامل بوده ، سالیان دراز محدود به نواحی شرقی ایران بود و بعدها این جنبش دینی به سرزمین ماد و پارس راه یافت . اوّلین مکتب آموزش و پرورش در ایران باستان ،آموزش تعلیمات دینی زردشت بوده و آتشکده ها و دیرها به جای مدرسه به کار می رفته و آموزگاران و استادان نیز همان پیشوایان دینی بوده اند که به نامهای : مغ ،هیربد و موبد به تعلیم علوم دینی و علمی می پرداختند .
از همان دوره اوستایی یعنی پیش از عهد هخامنشی ، معلم روحانی نزد مردم دارای قدر و منزلت بسیار بود و همچنین مقام معلم به قدری شامخ بود که در اوستازرتشت به نام معلم خوانده شده است .
بی شک مقان و موبدان زرتشتی مربیان واقعی و معلمان نخستین مردم بوده اند و هر ایرانی از اوان خردسالی زیر نظر این گروه ، آموزش دینی و اجنماعی می دیده است . روحانیون زرتشتی ابتدا اوستا را تعلیم می دادند ولی رفته رفته علاوه بر دروس مذهبی ، به آموزش علوم خاص نیظیر نجوم ، ریاضی ، طب ، حقوق و دیگر علوم نیز مبادرت ورزیدند در میان مغان و موبدان زرتشتی ، آموزگار ، مدرس ، منجم ، پزشک و سالنامه نگار فراوان بود . اولین آموزش های متمرکز دینی توسط روحانیون زرتشت در آتشکده ها بود و در این مکان ، هم عبادت و نیایش و مراسم مذهبی صورت می گرفت و هم تعلیم و تربیت مردم در آنجا انجام می شد و همین آتشکده ها زمینه ای برای آموزش گاه های فردا بودند . لذا آتشکده های زرتشتی در ایران دانست .
از مطالب گفته شده می توان چنین استنباط کرد که مهمترین نقش دین در ایران باستان ، تأثیر آن در آموزش و پرورش بوده است . زیرا هر زرتشتی می بایست قسمتهایی از ادعیه و تعالیم اوستا را به خاطر داشته باشد و سرمشق کردار خویش قرار دهد و از وظایف و مراسم دینی خود آگاه باشد . دین زرتشت آموزش و پرورش نسلها را به صورت فریضه دینی و الهی مطرح کرده و پیروان خود را در مقابل تعلیم و تربیت دیگران مسئول می داند و هر زرتشتی موظف به فراگرفتن علم و آموختنئ آن به دیگران بود . بی جهت نیست که موبدان و مغان خود در کسب دانش پیشاهنگ دیگران بوده و در هر یک از زمینه های دانش زمان خود به مطالعات عمیق همت می گماشتند و در راه رستگاری خویش دمی از آموزش و پرورش دیگران بازنمی ایستادند . از جمله وظایف دینی و مذهبی هر زرتشتی شناختن گیاهان و جانداران مفید و مضر بوده و البته این علم را از کودکی می آموختند .
بدین ترتیب دیده می شود که آیین زرتشت بر دو پایه معنوی و مادی استوار است ،هم ادای وظیفه دینی بر هر زرتشت واجب است و هم شناخت طبیعت و مردم و جهانی که در آن زندگی می کنند . بر هر زرتشتی واجب است که از راه علم و تجربه محیط زندگی خویش را بشناسد و با دیده کنجکاوی به اشیاء و پدیدارها بنگرد بدین سان زرتشت به جز فریضه دینی مبنای تجربه های علمی و مقدمه ترقی و تعالی ایرانیان در علوم و صنایع بوده است .
پس در بیان قدمت و سابقه تاریخی آموزش و پرورش در ایران باستان باید گفت آیین زرتشت به راستی در شــش هزار سال پیش از میلاد یا بهترین شیوه و روش ، دانش اندوختن و کسب علم را رونق داد و توجه به آموزش و پرورش را به صورت یک فریضه دینی در آورد و بدان سبب است که می توان گفت علوم و معارف و آموزش و پرورش در ایران باستان ابتدا به ساکن پیدا نشده و از پیش زمینه های آن با تعالیم زرتشت فراهم شده است

چشن سده

دبیر سیاقی می سراید:
آتش اندر دل " بهمن " چه بود، هست یقین
شرری کش ز پدر در دل هموار بود
این " سده " آتش افروخته دارد، که درست
لاله رخ، گرم اثر، عاشق کردار بود
گر چه این " آتش " ما اندک و خُردست ولی
هست مشتی که نماینده خروار بود
" آتش جشن سده " آتش مهر وطن است
کاندرین ملک نخواهد که شب تار بود
خرم است این " سده " و شادروان باد که گفت
شب ِ جشن سده را حرمت بسیار بود

از نظر نجومی نیاکان ما در روزگاران بسیار کهن یا باستان، سال را به دو پاره تقسیم می کردند. ا- تابستان بزرگ 2- زمستان بزرگ
تابستان بزرگ شامل بهار و تابستان
کنونی باضافه ماه مهر از فصل پائیز را شامل می شد. اما زمستان بزرگ در برگیرنده ماههای آبان و آذر و فصل زمستان امروزی بود.
از نگاه و نظر تاریخی، پیدایش آتش و جشن " سده " را به هوشنگ شاه از پادشاهان پیشدادی نسبت می دهند. بطوری حکیم طوس - فردوسی نامدار - در اثر جاودانی و ماندگارش شاهنامه، نقل می کند، روزی هوشنگ شاه با همراهانش به سمت کوهی روان بودند که ناگهان موجودی دراز، تیره تن و سیاه رنگ دید که در بالای سرش دوچشم پر از چشمه خون داشت و از دهانش نحوست و تیرگی فضای جهان پیرامون را تیره تار کرده بود و تنوره می کشید تا با دندانی از زهر کشنده بر جان خرد فرو برد.

یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس هم گروه
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیز تار
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون

هوشنگ شاه ابتدا نگاهی به این موجود بدخیم که نماینده تیره گی و اهریمن شب است، می اندازد و بعد با هوش و هنگ و خردمندی سنگی، از زمین بر می گیرد و آن را در چنگ خود مهار می کند و سپس با زور کیانی و خرد ِ بیدار به سوی مار رها می کند. تا بلکه آن را نابود کند. اما مار می جهد و سنگ به سنگ دیگری برخورد می کند و چون هردو سنگ از جنس سنگ ِ چخماق بودند، فروغ ( جرقه ای ) از دل سنگ پدیدار می شود. جرقه آتش به بوته های پیرامون سرایت می کند و فروغ آذرگون را به جان و دل و دیده و خرد می تاباند.

نگاه کرد هوشنگ با هوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ
به زور کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
بر آمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

مار فرار می کند اما آتش فروزان می شود و نور می گستراند و انرژی می بخشد. از این رویداد هوشنگ شاه شادمان می شود و خداوند را نیایش می کند که راز آتش را به او آشکار کرده است. شادمان و پیروز، هوشنگ شاه آتش را از همان هنگام کعبه خرد قرار می دهد و به میمنت، آن روز را جشن می گیرد و این سنت تا به امروز برجا مانده است.

نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آن گاه قبله نهاد

سپس با تعظیم به نور جاودانی ایزد، نیایشی در نهایت خرد به جای می آورد. از اینکه ایزد چنین فروغی را به او نمایاند.

بگفتا فروغی است این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی

شب فرا می رسد و تیرگی غلبه می کند. اما هوشنگ شاه اینبار با آتش، بوته ها و خس و خاشاک را به بلندای کوه شعله ور می کند و با یاران خود در گرداگرد شعله های شفق گون آتش حلقه می زنند. در پرتو نور آتش به جشن و پایکوبی می پردازند و ساغرها را از باده پر می کنند و لبی به میمنت و این هدیه بزرگ طبیعت، تر می کنند و گونه ها را ارغوان می نمایند. این جشن و پایکوبی فرخنده را از پی تهنیت ِ فروغ آتش " سده " نامگذاری می کنند.
این یادگار جشن آتش گون " سده "، از هوشنگ شاه تا به امروز در سینه و وجدانهای تاریخی ایرانیان ثبت شده است و هرسال ایرانیان این جشن بزرگ شادمانی گستر را در پهن دشت ِ بیکران سرایِ ِ ایران زمین جلوه هایی از نور و روشنایی می بخشند.
این یادگار پایدار، هرساله نام هوشتگ شاه را بر تارک یاد و اندیشه و خرد و وجدان بیدار، آوازی دلکش را در فضای مطهر و معطر دیار یاران، سرزمین ایران، ترنم می کند.
با چنین کشفی و یا پیدا کردنی، هوشنگ شاه توانست جهان تاریک و تیرگی را روشن و آباد کند و جهانی از مردمان را شاد و شادمان گرداند. جهانی که از پس چنین آباد کردنی از هوشتگ شاه به نیکی یاد کرد و به نیکویی یاد می کنند.

شب آمد بر افروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد

کشف آتش که سر چشمه انرژی است، تحولی شگرف را در زندگی بشریت سبب شد. بطوریکه با فروغ آتش دل تاریکی را دریدند و فرهنگ و تمدن بشریت را از آن پس پایه گزاری کردند.
با به چنگ آوردن گوهر آتش و انرژی حاصل از آن، بشر توانست، ذرات ِ آهن مخلوط با خاک و سنگ را جدا کند و با حرارت آتش، آن را ذوب کند و از دل سنگ خارا بیرون کشد.

نخستین یکی گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون

با شناختن این راه کار جدا سازی آهن از سنگ معدن و خاک، بشر تکنیک آهنگری و یا چلنگری را پیشه خود کرد و از طریق این حرفه و شغل و تکنیک توانست از آهن تولید کرده ارّه و تیشه و...بسازد.

چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
از آهنگری ارّه و تیشه کرد

با ساختن چنین ابزاری، بشر توانست با آن جانوران را شکار کند و از گیاه خواری، توامان به گوشت خوار روی آورد. همچنین توانست با این ابزار درمقابل جانوران وحشی از خود دفاع کند.
بد نیست بدانیم که تا زمان کشف آتش خوراک مردمان آن زمان، میوه درختان و لباسشان از برگ گیاهان بود.

از آن پیش کاین کارها شد بسیج
نبُد خوردنی ها جز از میوه هیچ
همه کار مردم نبودی به برگ
که پوشیدنی شان همه بود برگ

از این پس ارابه تکامل را قرار و آرام، شایسته نبود و اسب چابک سوار تکامل با سرعت متناسب با زمان و مکان راه ناهموار تاریخ را پیمودنی سزاوار کرد و قله های رفیع پیشرفت و دانش بشری را یکی بعد از دیگری فتحی ظفر پیما طی می کرد. چاره اندیشیدند که چگونه می توانند دل دریاها را بشکافند و رودها جاری کنند و زمینه ها را آبیاری کنند.
زمین نشیمنگاهشان را وسعت دادند. باغ و مزارع را به آن افزودند. کشاورزی را آغاز کردند و تخم و بذر را برای تولید نان و قوت روزانه در چراگاه ها پاشیدند و و و ...الی آخر.

چو این کرده شد چاره آب ساخت
ز دریای ها رودها را بتاخت
به جوی و به رود آب ها راه کرد
به فرخندگی رنج کوتاه کرد
چراگاه مردم بدان بر فزود
پراکند پس تخم و کشت و درود
برنجید پس هرکسی نان خویش
بورزید و بشناخت سامان خویش
و...الی آخر.
از
دیدگاه دینی این جشن یاد آور اهمیت نور، روشنایی، آتش، انرژی و گرما است. نوری که از خدا جدا است و از خدا جدا نیست. قبله ای که در همه جا هست. زیرا هر جا نور است، خدا هم در آنجا است. زیرا روشنایی و مهر، همیشه با روشنایی بی پایان خدایی یکی بوده است.

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست
ما پرتو حقیم و هم اوییم و نه اوییم
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست

آیین جشن سده:

حکیم عمر خیام در کتاب " نوروز نامه " می نویسد:

" هرسال تا به امروز جشن سده را پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می آوردند، بعد از آن تا به امروز، زمان این جشن به دست فراموشی سپرده شد و فقط زرتشتیان که نگهبان سنن باستانی بوده و هستند این جشن باستانی را بر پا می داشتند "
در تاریخ آمده است که مردآویج زیاری به سال 323 هجری ( سده دهم میلادی ) این جشن را در اصفهان، با شکوه برگزار می کرد. همچنین در زمان غزنویان این جشن دوباره رونق گرفت و عنصری شاعر نامدار ایران در یکی از جشن های سده در برابر سلطان محمود غزنوی قصیده ای در باره سده خواند که آغاز آن با این بیت شروع می شود:

سده جشن ملوک نامدار است
ز افریدون و از جم یادگار است

دلیل اینکه نام سده را براین جشن نهاده اند، این است که این جشن را پس از سد روز از زمستان گذشته برگزار می کردند. زیرا طبق سال شمار ایران باستان، سال به دو پاره تقسیم می شد و زمستان بزرگ شامل ماه های آبان، آذر، دی، بهمن و اسفند می گردید. 10 بهمن طبق توضیحات بالا روز جشن سده است. زیرا از شروع زمستان بزرگ تا 10 بهمن سد روز می شود. بطوریکه فرخی سیستانی می سراید:

از پی تهنیت روز نو آمد بر شاه
سدهء ِ فرخ روز دهم بهمن ماه

چله بزرگ از اول دی ماه تا دهم بهمن را شامل می شود و بیست روز آخر بهمن هم در فرهنگ عوام چله کوچک است که شامل بیست روز و بیست شب است.
اوج سرما ی زمستان در چهار روز آخر چله بزرگ و چها روز اول چله کوچک است که به چار چار شهرت دارد. و می گویند نمودار شدن و کشف آتش نیز در چار چار روی داده است.