راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

گذشتن از اتش عشق!!!


 اشو زرتشت :دستت را به من بده تا از اتش عشق بگذریم انهایی که سوختند همه تنها بودند.
http://eshghe-avall.blogfa.com

با خدا نسبتی دارید

شب  عید بود و هوا سرد وبرفی. پسرک در حالی که پاهای

برهنه اش را روی برف جابجا می کرد، تا شاید سرمای برفهای

کف پیاده رو کمتر آزارش دهد، صورتش را چسبانده بود به

شیشه سرد فروشگاه وبه داخل نگاه می کرد.گویا چشمانش آرزو می کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت،کمی مکث

کردونگاهی به پسرک،که محو تماشا بود،انداخت ورفت به داخل فروشگاه

چند دقیقه بعد،در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.

آهای پسر، پسرک برگشت وبه سمت زن رفت، چشمانش برق می زد.

وقتی آن زن،کفشها را به او داد،پسرک با خوشحالی وبا صدای لرزان پرسید:

شما خدا هستید؟ نه پسرم. من تنها یکی از بندگان خدا هستم.

آها، می دانستم که با خدا نسبتی دارید.