راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

زندگی اشو زرتشت


در روزگار باستان، مردی پاک سرشت و خردمند از میان آریایی­های بدوی ایریانه ویجه (شمال افغانستان امروزی) برخاست و به دین کهنی که از زمانهای پیش میان این قوم معمول بود، خرده گرفت و راه روشی نو در پرستش خدای یکتا بنیان نهاد.

این مرد زرتشت نام داشت. هرچند آگاهیهای تاریخی و واقعی درباره زندگی او بسیار اندک است و آنچه در منابع کهن آمده است، بیشتر جنبه­ی اساطیری دارد. ولی با این هم، می­توان چکیده­ی زندگی راستین او را از لابلای منابع زیر خوشه­چین کرد :

نخست، گاتاها که سروده­های خود زرتشت است. گذشته از آنکه زبان گاتاها گواهی می­دهد زرتشت از مردم شمال افغانستان بوده، حاوی قراین و اشاراتی در مورد خانواده و حوادث زندگی او نیز است.

دوم، اوستای متأخر که به دوره­ی پس از زرتشت تعلق دارد. در آن اسم شخصیت­های عمده­ی گاتاها تکرار می­شود و چند نفر بر حلقه­ی خانوادگی زرتشت افزوده می­شوند. اما در این سرودها، به جز حوادث اندک، از زندگی­نامه­ی خود زرتشت هیچ خبری نیست؛ ظاهراً به این دلیل که این­گونه آگاهی ربطی به ادعیه، که تنها بخشی بازمانده از اوستا است، نداشته است و آن را در متن­های جداگانه با نامهای «اسپند نسک» و «چهرداد نسک»، که به زندگانی زرتشت اختصاص داشتند، آورده بودند. این متن­ها، که قدمت آنها مجهول مانده، نیز مدت­ها است ناپدید شده­اند. اما بخش­های مهمی از کتابهای موجود پهلوی یعنی دینکرد و گزیده­های زادسپرم وامدار این دو متن و حاوی نقل و قول­های صریح از آنها است و سرانجام عبارت­های مختصرتر در این باره که در کتابهای دیگر پهلوی پراکنده­اند.[۱]
مجموعه­ی متن­های فارسی میانه، نیز سومین منبع آگاهی از زندگی زرتشت است، که همراه با اوستای متأخر، سنت موجود را تشکیل می­دهند.[٢]

در برخورد با این سنت، لازم است میان واقعیت و افسانه­ای که در اوستای متأخر ساخته و پرداخته شده، فرق گذاشت. در اوستای متأخر داستان زرتشت چنان بازگو می­شود که او بازیگر آن نمایشنامه هیجان­انگیز نهایی است، که خود وی آن را وصف کرده بود. شاخ و برگهایی از توانایی مافوق طبیعی و حوادث معجزه­آسا بر زندگی­نامه­ی او بافته­اند، که در ادبیات پهلوی مقام شامخ یافته است و در بیشتر شرح احوال­های عامه­پسند وی، نقل می­شوند.[۳]

اما آنچه قریب به یقین در مورد زندگی زرتشت، از سه منبع یاد شده برمی­آید، این است که : زرتشت از خاندان اسپیتمان یا اسپنتمان بود[٤] که در شمال افغانستان در کنار رود جیحون می­زیست.[۵] پدرش پوروشسپ و مادر دوغدو نام داشت و نوشته­اند که چون زرتشت به دنیا آمد به جای آنکه مانند همه­ی نوزادان گریه کند، لبخند زد. ظاهراً «به پیامبری که تعلیم می­داده خنده و شادی اهورایی و گریه و اندوه اهریمنی است، نسبتی بهتر از این نمی­شد داد»[۶] هیچیست از اسلاف نزدیک­تر اوست که سنت می­گوید نیای پدری او بوده است.[٧] «این اسم­ها برای مردمی که به طور سنتی گله­داری می­کرده­اند، جور می­آید. اسم خود او که در اوستا زرتوشتره آمده احتمالاً معنای «شتردار» را می­رسانده است؛ پیشه­ای که در میان مردم گله­دار خالی از اعتبار و احترام نبوده است. اسم پدر وی همانند دیگر نزدیکان و از جمله نیای پدری او ترکیبی است با واژه­ی «اسپه» به معنای اسب. معنای پورشسپ، «صاحب اسبان خاکستری رنگ» است و معنای دوغدو، اسم مادر او معادل «کسی که شیر می­دوشد» است.[٨] این اسم­های سنتی خانواده زرتشت دلالت بر مشخصات وضع مدنی جامعه­ی او می­کند.

به روایت زادسپرم[٩]، او دو برادر بزرگتر و دو برادر کوچکتر از خود داشت و خود فرزند میانی از پنج پسر پورشسب بود.[۱۰] اسامی برادران او در متن­های پهلوی آمده است؛ «اما به سبب ابهام خط پهلوی چگونگی دقیق تلقظ آن­ها روشن نیست.»[۱۱]

مطابق گاتاهای اوستا، پیدایش زرتشت در عصر کی­گشتاسپ، پادشاه کیانی، اتفاق افتاده است.[۱٢] درباره­ی زمان زایش زرتشت نظرهای مختلفی ابراز شده است «تا آنجا که یکی او را به اعماق اسطوره­های ماقبل تاریخ می­برد و دیگری بر پایه­ی همنامی ویشتاسپ کیانی پسر لهراسپ با وشتاسپ هخامنشی، پدر داریوش بزرگ، او را معاصر داریوش می­داند. اما از این جهت خاص، هرگز موشکافی نشده است که سروده­های زرتشت – یعنی گاتاها – در چه دورانی می­تواند سروده شده باشد.»[۱۳]

امروزه، بیشتر پژوهشگران بنابر شواهد زبانی و قراین تاریخی به این نظر هستند که زرتشت در فاصله­ی زمانی بین حدود ۱۰۰۰ تا ۱٨۰۰ پیش از میلاد مسیح می­زیست و به گفته­ی آقای دکتر علی­اکبر جعفری «در آغاز بهار ۱٧۵۵ سال پیش از میلاد به دنیا آمده»[۱٤] است.

زادگاه زرتشت نیز، سبب مشاجرات بسیاری در میان محققان شده است. اما بیشتر آنها تقریباً بر این نکته اتفاق نظر دارند که زرتشت از خراسان بزرگ گذشته برخاسته است. محلی که زرتشت را بدان منتسب می­کنند، می­بایست در شمال افغانستان کنونی واقع شده باشد. احتمالاً آن ناحیه، روستای راغ در ولایت بدخشان است. اکنونی در بلخی­بودن زرتشت تردیدی نیست؛ زیرا در دوران کیانیان، بلخی­ها سراسر شمال افغانستان را در اختیار داشته­اند.

از پدر و مادر زرتشت جز نام آن­ها چیزی نمی­دانیم. پیشه­ی پورشسپ هرچه می­خواهد بوده باشد، ظاهراً، زرتشت را از کودکی می­خواسته است که در سلک روحانی درآید. در گاتاها، زرتشت خود را «زوتر» یعنی سرودخوان مذهبی می­خواند.[۱۵] در اوستای متأخر اصطلاح جامع­تر «اَثروان» برایش به کار رفته که به معنای مطلق روحانی است.

از روی ظرافت سبک گاتاها آشکار است، تنها کسی می­توانسته این چنین، با موفقیت اندیشه­های نو و برانگیخته را، در قالب­های ادبی دشوار سنتی بریزد و از عهده به نظم کشیدن این سرودها برآید که آموزش­های حرفه­ی پی­گیر دیده باشد.[۱۶] آنچه به احتمال می­توان حدس زد، آن است که آموزش ابتدایی زرتشت از حوالی هفت سالگی آغاز شده بود و از آن لحظه به بعد، به سبب وسعت آنچه که می­بایست فراگیرد، شب و روز به یاد گرفتن می­گذارنید. پس از آموزش­های بنیادین، که همه داوطلبان سلک روحانیت واجب بود فراگیرند، زرتشت می­بایست دربارة مسایل ژرف دینی مطالعه و تفحص نموده باشد. از سرودهای باشکوه زرتشت برمی­آید که استعداد ذاتی او را فراسوی مطالعات نظری جذب کرده است. «قصیده­ی غرا و شکوهمند یسنای ٤٤ را در سبکی می­سراید که تنها الهامات را با آن می­توان ابراز کرد و قدمت آن، به گونه­ی ناگسسته، به روزگار هند و آریاییان می­رسد. با آن که در یکتایی و بی­نظیری اندیشه­های دینی زرتشت تردید روا نیست، اما آشکارا از عقاب و اسلاف صاحبدلان و اولیایی است که کرامات ادبی و معنوی آنان را نسل­های بی­شمار آدمی در بُعد زمان، حامل و ناقل بوده­اند».[۱٧]

تاریخ­گذاری روی داده­های زندگی زرتشت را تنها در آثار سنتی می­توان یافت. از آنجا که در فاصله­های ده سال به ده سال ذکر می­شوند، آشکار است تصنعی می­باشد.[۱٨]

سنت می­گوید: «در سن پانزده سالگی دانش­های زمان خود را فراگرفته بود. از همان زمان بود که، در درستی باورهای کهن آریایی و پرستش خدایان گوناگون، تردید کرد و به جستجوی حقیقت برخاست»[۱٩] و در بیست سالگی بی­رضایت پدر و مادر، خانة پدری را ترک گفت، تا به سیر آفاق و انفس بپردازد. این روایت باید کم و بیش درست باشد، زیرا فرصتی کافی می­دهد تا زرتشت دوره­ی آموزش فشرده و مطالعات خویش را، پیش از آن که در جستجوی حقیقت به گشت و سیاحت بپردازد، به پایان رساند. سرانجام، پس از سال­ها «بررسی و تفکر درباره­ی آفرینش، و موشکافی در آنچه که آموخته بود، بینش زرتشت به آنجا رسید که بداند خدایان پنداری نادرست است، و تنها یک آفریننده وجود دارد که همه هستی جهان از اوست»[٢۰] و چون به سی سالکی رسید، به وی مکاشفه دست داد و مقام نزول وحی گردید. پس اهورا مزدا، خدای بزرگ، بر او پدیدار شد و فرمان داد که در راستی بر دروغ بکوشد. اشاراتی که در یسنای ٤٢ به چگونگی این امر شده است، در آثار پهلوی گسترده و برجسته می­نماید. [اما، من نه تنها در درستی نزول وحی بر زرتشت تردید دارم، بلکه حتی قبول این روایت دروغ از زبان کسی که او همواره دروغ را پدیده­ی اهریمنی می­دانست، برای من دشوار است!]

دو سال پس از آن که اهورامزدا اسرار دین را بر او آشکار کرد، باز «بدو فرمان داد که پیامبری دین مزدیسنا و رسالت خود را اعلام دارد!»[٢۱]زرتشت به راهنمایی مردم پرداخت. اما کرپنان، اوسیگها و کویان که بزرگان و پیشوایان دین کهن آریایی و فرمانروایان محلی بودند «به دشمنی با او برخاستند و برای نابودی او به تکاپو افتادند.»[٢٢]

دکتر علی­اکبر جعفری می­نویسد: «لجبازی و دشمنی پیشوایان مذهبی و سران قبیله برای این بود که سودهای بی­شمار خود را در خطر می­دیدند، اما بی­پروایی و ناشنوایی مردم از روی نادانی آنان بود و زرتشت [به تجربه] دریافت که با لجبازان و نادانان سخن گفتن بیهوده است.»[٢۳]

پس از سالیان دراز و دلسرد از سخت دلی اطرافیان، زرتشت تصمیم به هجرت گرفت. در سیاهی نا امیدی روحش فریاد برآورد که[٢٤]: «به کدام سرزمین روی آورم، به کجا روم، [از که] پناه جویم؟ از آزادگان و یاورانم دور می­دارند. برزگران و فرمانروایان دروند سرزمین [دهیو] خوشنودم نمی­کنند.»[٢۵]
زرتشت زمانی که چهل ساله بود، ناچار از زادگاه خود به سوی بلخ گریخت. در آنجا کی­گشتاسپ فرمانروایی داشت. زرتشت به نزد شهبانوی آن دیار هوتوسا، یکی از معدود زنانی که در اوستا از او با عزت یاد شده، راه یافت. دیری نگذشت که هوتوسای نیک و بزرگوار را بر آن داشت تا همواره «دینی بیندیشد و دینی سخن گوید و دینی رفتار کند و به دین مزداپرستی بگرود و آن را دریابد و در انجمن زرتشت مایة آوازة نیک شود».[٢۶] چه بسا هوتوسا سبب شد تا به توصیه او، شوهرش کی­گشتاسپ نیز به پیروی از آموزه­های زرتشت بپردازد.

با این وصف، گرویدن کی­گشتاسپ به کیش زرتشت، سبب شد که تمام طایفه­ی گشتاسپ نیز به پیروی از او به دین نو بگروند و بدین­سان، اولین جامعه­ی زرتشتی در بلخ پدید آید، و رشد و گسترش یابد. در این میان، گشتاسپ، مبلغان دینی به اطراف و اکناف فرستاد تا بشارت دین نو را به گوش طوایف مجاور و همسایه نیز برسانند. آشکار است که همه جا از این مبشرین با آغوش باز استقبال نمی­شد و روایت است که ارجاسپ، شاه توران، کوشید تا آیین جدید را با خشونت لگد مال کند:[٢٧]

[وقتی] دیو خشم خبر گرویدن گشتاسپ را به دین نو به ارجاسپ رسانید، ارجاسپ برآشفت و می ­نوشید و در عالم مستی خیونان را بر آریاییان برانگیخت.[٢٨]بدین ترتیب، گشتاسپ ناگزیر می­شود تا با حکمرانان همجوار خویش که از پیدا شدن آیین نو سخت دل­آزرده شده بودند، به جنگ بپردازد. «نام برخی از این فرمانروایان مخالف زرتشت در آبان یشت (یشت ۵، بند ۱۰٩) آمده است که از میان آنها ارجاسپ تورانی از همه نامورتر بود.»[٢٩] یاوران گشتاسپ در این نبردها برادرش «زیری ویری» (در پهلوی زریر) که بر «هومیکه»ی دیوپرست غلبه کرده است[۳۰] و پسر زریر «بست ویری» (در پهلوی بستور)[۳۱] و جاماسپ[۳٢] بوده­اند. اما قهرمان برجسته این درگیری­ها «اسپنتوذاته» (در پهلوی سپندیاد، و در دری اسفندیار) بوده که وصف دلاوری­های او در شاهنامه فردوسی آمده است؛ همان­گونه که «شرح ستیز ارجاسپ با گشتاسپ را نیز در رساله­ی یادگار زریران و شاهنامه می­توان دید.»[۳۳]

با این حال، اشاره دیگری در اوستا حکایت از این می­کند که از آن پس نشر و پیشرفت زرتشتگری نه با شمشیر، بلکه با کوشش و تقلای مبلغان و مبشران آن کیش به دست آمده است، در بخشی از نیایش یسنا که با گویش کهن گاتایی سروده شده می­گوید: «بازگشت اثربانان را می­ستاییم، آنان که به سرزمین­های دور رفته­اند؛ به سرزمین­های دیگر که [آموزش] اشه را خواسته­اند.»[۳٤]

بدین­سان، این کیش در آغاز کم کم در سراسر افغانستان رواج یافت و بعدها دامنه­ی آن ایران کنونی نیز گسترده شد؛ چنان­که ظاهراً آخرین شاهان هخامنشی هم آن را پذیرفته بودند. اما این محرز نیست.

از همین جاست که به یقین می­توان گفت که «کیش زرتشت یگانه دین مبتنی بر ایمان یکتاپرستی می­باشد که پس از پیدایش، صدها سال بدون اتکا بر متون مکتوب، پا بر جا بود.»[۳۵]

به هر تقدیر، اوستا و منابع پهلوی از وابستگان و پیروان بزرگ زرتشت نیز نام می­برند. بنا بر سنت، زرتشت سه بار ازدواج می­کند. از نخستین همسر خود که نامش جایی ذکر نشده است، پسری داشت با نام «ایست واستره» (آرزومند چراگاه) و سه دختر که «فرینی» و «ثریتی» و «پورچیستا» (پر چیست = پر دانش) نامیده می­شوند. در یسنای ۵۳ ازدواج پورچیست، جوان­ترین دخترش ستایش شده است. از زوجه دومش، که نام او هم ضبط نشده است، دو پسر پیدا می­کند به نام­های «اوروتت نره» (مردسالار) و «هورچیثره» (خورشید چهر). از زن سومش «هووی» ظاهراً صاحب فرزند نشده است. این زن از خاندان قدرتمند و با نفوذ «هووگوه» (دارنده­ی گله­های خوب) بود. «جاماسپه» (جاماسپ) و «فرشوشتره» (فرشوشتر)، که در گاتاها از هر دو با نیکی یاد شده است، نیز از همین خاندان بودند. «بر طبق سنت، هووی دختر فرشوشتر بود[۳۶] و جاماسپ وزیر خردمند گشتاسپ داماد زرتشت و شوهر پورچیست شد و رابطه دو خاندان با این وصلت­ها استوارتر گردید».[۳٧]

نام هفت نفر شاگردان زرتشت که در گاتاها آمده است، «میدیوی مانگهه» (در پهلوی میدیوماه)، یعنی نخستین کسی که به او ایمان آورده بود و نامش در فروردین یشت (یشت ۱۳، بند ٩۵) ذکر شده و در گزیده­های زادسپرم پسر عموی او به­شمار آمده است، پورچیست، فرشوشتر، جاماسپ، «فریانه» که از خاندان تورانی بود، کی­گشتاسپ و هوتوسا می­باشند.

در مورد سالهای آخر زندگی زرتشت که ظاهراً با عزت و احترام در دربار گشتاسپ بسر می­برد، هیچ­گونه اطلاعی دقیق در دست نداریم. در اوستای به جا مانده سخنی در باره­ی سرانجام زرتشت نیامده است. اما در یکی از عبارات زند با فحوای کلامی معمولی و مؤدبانه از مرگ او چنین یاد می­شود:

درباره معجزاتی که از هنگامی که گشتاسپ دین را پذیرفت تا رفتن زرتشت - که فروهر او ستوده باشد - به سوی برترین جهان آشکار شد. هنگامی که درگذشت هفتاد و هفت سال از زایش او گذشته بود.[۳٨]

سنت مرگ آرام زرتشت دوام آورد. در متن متأخر صد در بندهشن آمده است، پس از آن که گشتاسپ دین را پذیرفت و آن را در سراسر گیتی رواج داد، زرتشت به ایرانویج بازگشت.[۳٩] از این عبارت تلویحاً چنین استنباط می­شود که زرتشت به مرگ طبیعی در آنجا از دنیا رفته است.[٤۰]اما روایات تراژیک دوره های بعد می­سرایند که زرتشت در هنگام یورش ناگهانی قبایل تورانی در بلخ به دست یک تن از آنها کشته شد.[٤۱]

چنان­که در منابع پهلوی، مانند کتاب پنجم دینکرد، بندهشن، زند و هومن یسن، و دادستان دینک به این رویداد و قاتل فرضی زرتشت که نامش را به صورت­های گوناگون نوشته اند، اشاره­هایی تلویحی و صریح شده است. از جمله در روایات پهلوی و دادستان دینک، اهورامزدا خطاب به زرتشت پیشگویی می­کند: «تور برادروش، آن کس است که اهریمن برای کشتن تو آفرید.»[٤٢]

به هر حال، اگر روایات موجود را بپذیریم، زرتشت عمر دراز داشت و هفتاد و هفت سال زندگانی کرد. سر انجام، در سن کهولت «در آتشکده­ی بلخ به دست قاتلی تورانی»[٤۳]، که احتمال می­دهند کرپ یا کرپن (یعنی از روحانیون مخالف کیش زرتشت) بوده باشد، کشته شد. در کتاب­های پهلوی نام قاتل او «توربرادروش» (یا برادرورش) یاد شده است.


منبع

برگرفته از: مجموعه مقالات «پیامبری از یاد رفته»، ملحقات کتاب «افغانستان مهد آیین زرتشت»، نوشته­ی مهدیزاده کابلی، مشهد: نشر نوند، چاپ اول - ۱۳٨۱ ، صص ۱٢٩-۱٤٧

جُستارهای وابسته

امیر حسین خنجی، پیدایش ایران، گفتار دوم: زرتشت و دین ایرانی، سایت تاریخ و فرهنگ ایران زمین
پرفیسور یوسف‌شاه یعقوب اف، زادگاه زردشت در کجاست؟ افغان‌پدیا
زرتشت کیست؟، سایت زرتشت و ایران باستان
د کتر بهرام ورزا، کیش و فلسفه زرتشت، سایت زرتشتر نت
فرهنگ و اندیشه، پایگاه جواد مفرد کهلان
ایران باستان
اثر: مهدیزاده کابلی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد