در روزگار باستان، مردی پاک سرشت و خردمند از میان
آریاییهای بدوی ایریانه ویجه (شمال افغانستان امروزی) برخاست و به دین
کهنی که از زمانهای پیش میان این قوم معمول بود، خرده گرفت و راه روشی نو
در پرستش خدای یکتا بنیان نهاد.
این مرد زرتشت نام داشت. هرچند
آگاهیهای تاریخی و واقعی درباره زندگی او بسیار اندک است و آنچه در منابع
کهن آمده است، بیشتر جنبهی اساطیری دارد. ولی با این هم، میتوان چکیدهی
زندگی راستین او را از لابلای منابع زیر خوشهچین کرد :
نخست،
گاتاها که سرودههای خود زرتشت است. گذشته از آنکه زبان گاتاها گواهی
میدهد زرتشت از مردم شمال افغانستان بوده، حاوی قراین و اشاراتی در مورد
خانواده و حوادث زندگی او نیز است.
دوم، اوستای متأخر که به دورهی
پس از زرتشت تعلق دارد. در آن اسم شخصیتهای عمدهی گاتاها تکرار میشود و
چند نفر بر حلقهی خانوادگی زرتشت افزوده میشوند. اما در این سرودها، به
جز حوادث اندک، از زندگینامهی خود زرتشت هیچ خبری نیست؛ ظاهراً به این
دلیل که اینگونه آگاهی ربطی به ادعیه، که تنها بخشی بازمانده از اوستا
است، نداشته است و آن را در متنهای جداگانه با نامهای «اسپند نسک» و
«چهرداد نسک»، که به زندگانی زرتشت اختصاص داشتند، آورده بودند. این
متنها، که قدمت آنها مجهول مانده، نیز مدتها است ناپدید شدهاند. اما
بخشهای مهمی از کتابهای موجود پهلوی یعنی دینکرد و گزیدههای زادسپرم
وامدار این دو متن و حاوی نقل و قولهای صریح از آنها است و سرانجام
عبارتهای مختصرتر در این باره که در کتابهای دیگر پهلوی پراکندهاند.[۱]
مجموعهی متنهای فارسی میانه، نیز سومین منبع آگاهی از زندگی زرتشت است، که همراه با اوستای متأخر، سنت موجود را تشکیل میدهند.[٢]
در
برخورد با این سنت، لازم است میان واقعیت و افسانهای که در اوستای متأخر
ساخته و پرداخته شده، فرق گذاشت. در اوستای متأخر داستان زرتشت چنان بازگو
میشود که او بازیگر آن نمایشنامه هیجانانگیز نهایی است، که خود وی آن را
وصف کرده بود. شاخ و برگهایی از توانایی مافوق طبیعی و حوادث معجزهآسا بر
زندگینامهی او بافتهاند، که در ادبیات پهلوی مقام شامخ یافته است و در
بیشتر شرح احوالهای عامهپسند وی، نقل میشوند.[۳]
اما آنچه قریب
به یقین در مورد زندگی زرتشت، از سه منبع یاد شده برمیآید، این است که :
زرتشت از خاندان اسپیتمان یا اسپنتمان بود[٤] که در شمال افغانستان در کنار
رود جیحون میزیست.[۵] پدرش پوروشسپ و مادر دوغدو نام داشت و نوشتهاند که
چون زرتشت به دنیا آمد به جای آنکه مانند همهی نوزادان گریه کند، لبخند
زد. ظاهراً «به پیامبری که تعلیم میداده خنده و شادی اهورایی و گریه و
اندوه اهریمنی است، نسبتی بهتر از این نمیشد داد»[۶] هیچیست از اسلاف
نزدیکتر اوست که سنت میگوید نیای پدری او بوده است.[٧] «این اسمها برای
مردمی که به طور سنتی گلهداری میکردهاند، جور میآید. اسم خود او که در
اوستا زرتوشتره آمده احتمالاً معنای «شتردار» را میرسانده است؛ پیشهای که
در میان مردم گلهدار خالی از اعتبار و احترام نبوده است. اسم پدر وی
همانند دیگر نزدیکان و از جمله نیای پدری او ترکیبی است با واژهی «اسپه»
به معنای اسب. معنای پورشسپ، «صاحب اسبان خاکستری رنگ» است و معنای دوغدو،
اسم مادر او معادل «کسی که شیر میدوشد» است.[٨] این اسمهای سنتی خانواده
زرتشت دلالت بر مشخصات وضع مدنی جامعهی او میکند.
به روایت
زادسپرم[٩]، او دو برادر بزرگتر و دو برادر کوچکتر از خود داشت و خود فرزند
میانی از پنج پسر پورشسب بود.[۱۰] اسامی برادران او در متنهای پهلوی آمده
است؛ «اما به سبب ابهام خط پهلوی چگونگی دقیق تلقظ آنها روشن نیست.»[۱۱]
مطابق
گاتاهای اوستا، پیدایش زرتشت در عصر کیگشتاسپ، پادشاه کیانی، اتفاق
افتاده است.[۱٢] دربارهی زمان زایش زرتشت نظرهای مختلفی ابراز شده است «تا
آنجا که یکی او را به اعماق اسطورههای ماقبل تاریخ میبرد و دیگری بر
پایهی همنامی ویشتاسپ کیانی پسر لهراسپ با وشتاسپ هخامنشی، پدر داریوش
بزرگ، او را معاصر داریوش میداند. اما از این جهت خاص، هرگز موشکافی نشده
است که سرودههای زرتشت – یعنی گاتاها – در چه دورانی میتواند سروده شده
باشد.»[۱۳]
امروزه، بیشتر پژوهشگران بنابر شواهد زبانی و قراین
تاریخی به این نظر هستند که زرتشت در فاصلهی زمانی بین حدود ۱۰۰۰ تا ۱٨۰۰
پیش از میلاد مسیح میزیست و به گفتهی آقای دکتر علیاکبر جعفری «در آغاز
بهار ۱٧۵۵ سال پیش از میلاد به دنیا آمده»[۱٤] است.
زادگاه زرتشت
نیز، سبب مشاجرات بسیاری در میان محققان شده است. اما بیشتر آنها تقریباً
بر این نکته اتفاق نظر دارند که زرتشت از خراسان بزرگ گذشته برخاسته است.
محلی که زرتشت را بدان منتسب میکنند، میبایست در شمال افغانستان کنونی
واقع شده باشد. احتمالاً آن ناحیه، روستای راغ در ولایت بدخشان است. اکنونی
در بلخیبودن زرتشت تردیدی نیست؛ زیرا در دوران کیانیان، بلخیها سراسر
شمال افغانستان را در اختیار داشتهاند.
از پدر و مادر زرتشت جز نام
آنها چیزی نمیدانیم. پیشهی پورشسپ هرچه میخواهد بوده باشد، ظاهراً،
زرتشت را از کودکی میخواسته است که در سلک روحانی درآید. در گاتاها، زرتشت
خود را «زوتر» یعنی سرودخوان مذهبی میخواند.[۱۵] در اوستای متأخر اصطلاح
جامعتر «اَثروان» برایش به کار رفته که به معنای مطلق روحانی است.
از
روی ظرافت سبک گاتاها آشکار است، تنها کسی میتوانسته این چنین، با موفقیت
اندیشههای نو و برانگیخته را، در قالبهای ادبی دشوار سنتی بریزد و از
عهده به نظم کشیدن این سرودها برآید که آموزشهای حرفهی پیگیر دیده
باشد.[۱۶] آنچه به احتمال میتوان حدس زد، آن است که آموزش ابتدایی زرتشت
از حوالی هفت سالگی آغاز شده بود و از آن لحظه به بعد، به سبب وسعت آنچه که
میبایست فراگیرد، شب و روز به یاد گرفتن میگذارنید. پس از آموزشهای
بنیادین، که همه داوطلبان سلک روحانیت واجب بود فراگیرند، زرتشت میبایست
دربارة مسایل ژرف دینی مطالعه و تفحص نموده باشد. از سرودهای باشکوه زرتشت
برمیآید که استعداد ذاتی او را فراسوی مطالعات نظری جذب کرده است.
«قصیدهی غرا و شکوهمند یسنای ٤٤ را در سبکی میسراید که تنها الهامات را
با آن میتوان ابراز کرد و قدمت آن، به گونهی ناگسسته، به روزگار هند و
آریاییان میرسد. با آن که در یکتایی و بینظیری اندیشههای دینی زرتشت
تردید روا نیست، اما آشکارا از عقاب و اسلاف صاحبدلان و اولیایی است که
کرامات ادبی و معنوی آنان را نسلهای بیشمار آدمی در بُعد زمان، حامل و
ناقل بودهاند».[۱٧]
تاریخگذاری روی دادههای زندگی زرتشت را تنها
در آثار سنتی میتوان یافت. از آنجا که در فاصلههای ده سال به ده سال ذکر
میشوند، آشکار است تصنعی میباشد.[۱٨]
سنت میگوید: «در سن پانزده
سالگی دانشهای زمان خود را فراگرفته بود. از همان زمان بود که، در درستی
باورهای کهن آریایی و پرستش خدایان گوناگون، تردید کرد و به جستجوی حقیقت
برخاست»[۱٩] و در بیست سالگی بیرضایت پدر و مادر، خانة پدری را ترک گفت،
تا به سیر آفاق و انفس بپردازد. این روایت باید کم و بیش درست باشد، زیرا
فرصتی کافی میدهد تا زرتشت دورهی آموزش فشرده و مطالعات خویش را، پیش از
آن که در جستجوی حقیقت به گشت و سیاحت بپردازد، به پایان رساند. سرانجام،
پس از سالها «بررسی و تفکر دربارهی آفرینش، و موشکافی در آنچه که آموخته
بود، بینش زرتشت به آنجا رسید که بداند خدایان پنداری نادرست است، و تنها
یک آفریننده وجود دارد که همه هستی جهان از اوست»[٢۰] و چون به سی سالکی
رسید، به وی مکاشفه دست داد و مقام نزول وحی گردید. پس اهورا مزدا، خدای
بزرگ، بر او پدیدار شد و فرمان داد که در راستی بر دروغ بکوشد. اشاراتی که
در یسنای ٤٢ به چگونگی این امر شده است، در آثار پهلوی گسترده و برجسته
مینماید. [اما، من نه تنها در درستی نزول وحی بر زرتشت تردید دارم، بلکه
حتی قبول این روایت دروغ از زبان کسی که او همواره دروغ را پدیدهی اهریمنی
میدانست، برای من دشوار است!]
دو سال پس از آن که اهورامزدا اسرار
دین را بر او آشکار کرد، باز «بدو فرمان داد که پیامبری دین مزدیسنا و
رسالت خود را اعلام دارد!»[٢۱]زرتشت به راهنمایی مردم پرداخت. اما کرپنان،
اوسیگها و کویان که بزرگان و پیشوایان دین کهن آریایی و فرمانروایان محلی
بودند «به دشمنی با او برخاستند و برای نابودی او به تکاپو افتادند.»[٢٢]
دکتر
علیاکبر جعفری مینویسد: «لجبازی و دشمنی پیشوایان مذهبی و سران قبیله
برای این بود که سودهای بیشمار خود را در خطر میدیدند، اما بیپروایی و
ناشنوایی مردم از روی نادانی آنان بود و زرتشت [به تجربه] دریافت که با
لجبازان و نادانان سخن گفتن بیهوده است.»[٢۳]
پس از سالیان دراز و
دلسرد از سخت دلی اطرافیان، زرتشت تصمیم به هجرت گرفت. در سیاهی نا امیدی
روحش فریاد برآورد که[٢٤]: «به کدام سرزمین روی آورم، به کجا روم، [از که]
پناه جویم؟ از آزادگان و یاورانم دور میدارند. برزگران و فرمانروایان
دروند سرزمین [دهیو] خوشنودم نمیکنند.»[٢۵]
زرتشت زمانی که چهل ساله
بود، ناچار از زادگاه خود به سوی بلخ گریخت. در آنجا کیگشتاسپ فرمانروایی
داشت. زرتشت به نزد شهبانوی آن دیار هوتوسا، یکی از معدود زنانی که در
اوستا از او با عزت یاد شده، راه یافت. دیری نگذشت که هوتوسای نیک و
بزرگوار را بر آن داشت تا همواره «دینی بیندیشد و دینی سخن گوید و دینی
رفتار کند و به دین مزداپرستی بگرود و آن را دریابد و در انجمن زرتشت مایة
آوازة نیک شود».[٢۶] چه بسا هوتوسا سبب شد تا به توصیه او، شوهرش کیگشتاسپ
نیز به پیروی از آموزههای زرتشت بپردازد.
با این وصف، گرویدن
کیگشتاسپ به کیش زرتشت، سبب شد که تمام طایفهی گشتاسپ نیز به پیروی از او
به دین نو بگروند و بدینسان، اولین جامعهی زرتشتی در بلخ پدید آید، و
رشد و گسترش یابد. در این میان، گشتاسپ، مبلغان دینی به اطراف و اکناف
فرستاد تا بشارت دین نو را به گوش طوایف مجاور و همسایه نیز برسانند. آشکار
است که همه جا از این مبشرین با آغوش باز استقبال نمیشد و روایت است که
ارجاسپ، شاه توران، کوشید تا آیین جدید را با خشونت لگد مال کند:[٢٧]
[وقتی]
دیو خشم خبر گرویدن گشتاسپ را به دین نو به ارجاسپ رسانید، ارجاسپ برآشفت و
می نوشید و در عالم مستی خیونان را بر آریاییان برانگیخت.[٢٨]بدین ترتیب،
گشتاسپ ناگزیر میشود تا با حکمرانان همجوار خویش که از پیدا شدن آیین نو
سخت دلآزرده شده بودند، به جنگ بپردازد. «نام برخی از این فرمانروایان
مخالف زرتشت در آبان یشت (یشت ۵، بند ۱۰٩) آمده است که از میان آنها ارجاسپ
تورانی از همه نامورتر بود.»[٢٩] یاوران گشتاسپ در این نبردها برادرش
«زیری ویری» (در پهلوی زریر) که بر «هومیکه»ی دیوپرست غلبه کرده است[۳۰] و
پسر زریر «بست ویری» (در پهلوی بستور)[۳۱] و جاماسپ[۳٢] بودهاند. اما
قهرمان برجسته این درگیریها «اسپنتوذاته» (در پهلوی سپندیاد، و در دری
اسفندیار) بوده که وصف دلاوریهای او در شاهنامه فردوسی آمده است؛
همانگونه که «شرح ستیز ارجاسپ با گشتاسپ را نیز در رسالهی یادگار زریران و
شاهنامه میتوان دید.»[۳۳]
با این حال، اشاره دیگری در اوستا حکایت
از این میکند که از آن پس نشر و پیشرفت زرتشتگری نه با شمشیر، بلکه با
کوشش و تقلای مبلغان و مبشران آن کیش به دست آمده است، در بخشی از نیایش
یسنا که با گویش کهن گاتایی سروده شده میگوید: «بازگشت اثربانان را
میستاییم، آنان که به سرزمینهای دور رفتهاند؛ به سرزمینهای دیگر که
[آموزش] اشه را خواستهاند.»[۳٤]
بدینسان، این کیش در آغاز کم کم
در سراسر افغانستان رواج یافت و بعدها دامنهی آن ایران کنونی نیز گسترده
شد؛ چنانکه ظاهراً آخرین شاهان هخامنشی هم آن را پذیرفته بودند. اما این
محرز نیست.
از همین جاست که به یقین میتوان گفت که «کیش زرتشت
یگانه دین مبتنی بر ایمان یکتاپرستی میباشد که پس از پیدایش، صدها سال
بدون اتکا بر متون مکتوب، پا بر جا بود.»[۳۵]
به هر تقدیر، اوستا و
منابع پهلوی از وابستگان و پیروان بزرگ زرتشت نیز نام میبرند. بنا بر سنت،
زرتشت سه بار ازدواج میکند. از نخستین همسر خود که نامش جایی ذکر نشده
است، پسری داشت با نام «ایست واستره» (آرزومند چراگاه) و سه دختر که
«فرینی» و «ثریتی» و «پورچیستا» (پر چیست = پر دانش) نامیده میشوند. در
یسنای ۵۳ ازدواج پورچیست، جوانترین دخترش ستایش شده است. از زوجه دومش، که
نام او هم ضبط نشده است، دو پسر پیدا میکند به نامهای «اوروتت نره»
(مردسالار) و «هورچیثره» (خورشید چهر). از زن سومش «هووی» ظاهراً صاحب
فرزند نشده است. این زن از خاندان قدرتمند و با نفوذ «هووگوه» (دارندهی
گلههای خوب) بود. «جاماسپه» (جاماسپ) و «فرشوشتره» (فرشوشتر)، که در
گاتاها از هر دو با نیکی یاد شده است، نیز از همین خاندان بودند. «بر طبق
سنت، هووی دختر فرشوشتر بود[۳۶] و جاماسپ وزیر خردمند گشتاسپ داماد زرتشت و
شوهر پورچیست شد و رابطه دو خاندان با این وصلتها استوارتر گردید».[۳٧]
نام
هفت نفر شاگردان زرتشت که در گاتاها آمده است، «میدیوی مانگهه» (در پهلوی
میدیوماه)، یعنی نخستین کسی که به او ایمان آورده بود و نامش در فروردین
یشت (یشت ۱۳، بند ٩۵) ذکر شده و در گزیدههای زادسپرم پسر عموی او بهشمار
آمده است، پورچیست، فرشوشتر، جاماسپ، «فریانه» که از خاندان تورانی بود،
کیگشتاسپ و هوتوسا میباشند.
در مورد سالهای آخر زندگی زرتشت که
ظاهراً با عزت و احترام در دربار گشتاسپ بسر میبرد، هیچگونه اطلاعی دقیق
در دست نداریم. در اوستای به جا مانده سخنی در بارهی سرانجام زرتشت نیامده
است. اما در یکی از عبارات زند با فحوای کلامی معمولی و مؤدبانه از مرگ او
چنین یاد میشود:
درباره معجزاتی که از هنگامی که گشتاسپ دین را
پذیرفت تا رفتن زرتشت - که فروهر او ستوده باشد - به سوی برترین جهان آشکار
شد. هنگامی که درگذشت هفتاد و هفت سال از زایش او گذشته بود.[۳٨]
سنت
مرگ آرام زرتشت دوام آورد. در متن متأخر صد در بندهشن آمده است، پس از آن
که گشتاسپ دین را پذیرفت و آن را در سراسر گیتی رواج داد، زرتشت به
ایرانویج بازگشت.[۳٩] از این عبارت تلویحاً چنین استنباط میشود که زرتشت
به مرگ طبیعی در آنجا از دنیا رفته است.[٤۰]اما روایات تراژیک دوره های بعد
میسرایند که زرتشت در هنگام یورش ناگهانی قبایل تورانی در بلخ به دست یک
تن از آنها کشته شد.[٤۱]
چنانکه در منابع پهلوی، مانند کتاب پنجم
دینکرد، بندهشن، زند و هومن یسن، و دادستان دینک به این رویداد و قاتل فرضی
زرتشت که نامش را به صورتهای گوناگون نوشته اند، اشارههایی تلویحی و
صریح شده است. از جمله در روایات پهلوی و دادستان دینک، اهورامزدا خطاب به
زرتشت پیشگویی میکند: «تور برادروش، آن کس است که اهریمن برای کشتن تو
آفرید.»[٤٢]
به هر حال، اگر روایات موجود را بپذیریم، زرتشت عمر
دراز داشت و هفتاد و هفت سال زندگانی کرد. سر انجام، در سن کهولت «در
آتشکدهی بلخ به دست قاتلی تورانی»[٤۳]، که احتمال میدهند کرپ یا کرپن
(یعنی از روحانیون مخالف کیش زرتشت) بوده باشد، کشته شد. در کتابهای پهلوی
نام قاتل او «توربرادروش» (یا برادرورش) یاد شده است.
منبع
برگرفته
از: مجموعه مقالات «پیامبری از یاد رفته»، ملحقات کتاب «افغانستان مهد
آیین زرتشت»، نوشتهی مهدیزاده کابلی، مشهد: نشر نوند، چاپ اول - ۱۳٨۱ ، صص
۱٢٩-۱٤٧
جُستارهای وابسته
امیر حسین خنجی، پیدایش ایران، گفتار دوم: زرتشت و دین ایرانی، سایت تاریخ و فرهنگ ایران زمین
پرفیسور یوسفشاه یعقوب اف، زادگاه زردشت در کجاست؟ افغانپدیا
زرتشت کیست؟، سایت زرتشت و ایران باستان
د کتر بهرام ورزا، کیش و فلسفه زرتشت، سایت زرتشتر نت
فرهنگ و اندیشه، پایگاه جواد مفرد کهلان
ایران باستان
اثر: مهدیزاده کابلی