راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

لعنت بر شیطان

 گفتم : « لعنت بر شیطان »! لبخند زد. پرسیدم : « چرا می خندی؟ » پاسخ داد : « از حماقت تو خنده ام می گیرد » پرسیدم : « مگر چه کرده ام؟ » گفت : « مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام » با تعجب پرسیدم : « پس چرا زمین می خورم؟! » جواب داد : « نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند. » پرسیدم : « پس تو چه کاره ای؟ » پاسخ داد : « هر وقت سواری آموختی ، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. درضمن این قدر مرا لعنت نکن! » گفتم : « پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟ » در حالیکه دور می شد گفت: «من پیامبر نیستم جوان ...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد