آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می
نشست و روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود وهارون به قصد شکار از آن
محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه می کنی ؟
بهلول
جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از
من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند . هارون گفت :
آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟
بهلول جواب داد به خ...
چه کشکی، چه پشمی
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
...