راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

عشق یعنی چه؟؟؟

ویکتور هوگو:

"چه فقدان عظیمی است فراق موجودی که به تنهایی جان جهان است."

"خلاصه کردن عالم خلقت در یک موجود و بزرگ کردن یک موجود تا مقام الهه ای،عشق یعنی این."

"چیزی که عشق شروع می کند تمام شدنی نیست مگر به دست خدا."

ترجیع بند معروف هاتف اصفهانی

ای فدای تو هم دل وهم جان...

ترجیع بند هاتف اصفهانی
 

ای فدای تو هم دل و هم جان

وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر

جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن زدست تو مشکل

جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب

درد عشق تو، درد بی‌درمان

بندگانیم جان و دل بر کف

چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری، اینک دل

ور سر جنگ داری، اینک جان

دوش از شور عشق و جذبه‌ی شوق

هر طرف می‌شتافتم حیران

آخر کار، شوق دیدارم

سوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم

روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب

دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی

به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذرا و گل رخسار

همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط

شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی

مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور

خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی

شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند:

عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب

گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست

ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی

به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا

همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

از تو ای دوست نگسلم پیوند

ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان

وز دهان تو نیم شکرخند

ای پدر پند کم ده از عشقم

که نخواهد شد اهل این فرزند

پند آنان دهند خلق ای کاش

که ز عشق تو می‌دهندم پند

من ره کوی عافیت دانم

چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا

گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت

هر سر موی من جدا پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی

ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟

نام حق یگانه چون شاید

که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت

وز شکرخند ریخت از لب قند

که گر از سر وحدت آگاهی

تهمت کافری به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلی

پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را

پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو

شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

دوش رفتم به کوی باده فروش

ز آتش عشق دل به جوش و خروش

مجلسی نغز دیدم و روشن

میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف

باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش

پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی

دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی

چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیالک

پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر

آرزوی دو کون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم:

ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند

درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت:

ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت

دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده

و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش

آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر

ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم

فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم

مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت

این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد

گردش دور آسمان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد

وانچه خواهد دلت همان بینی

بی‌سر و پا گدای آن جا را

سر به ملک جهان گران بینی

هم در آن پا برهنه قومی را

پای بر فرق فرقدان بینی

هم در آن سر برهنه جمعی را

بر سر از عرش سایبان بینی

گاه وجد و سماع هر یک را

بر دو کون آستین‌فشان بینی

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی

کافرم گر جوی زیان بینی

جان گدازی اگر به آتش عشق

عشق را کیمیای جان بینی

از مضیق جهات درگذری

وسعت ملک لامکان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی

وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی

از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان

تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

یار بی‌پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی‌الابصار

شمع جویی و آفتاب بلند

روز بس روشن و تو در شب تار

گر ز ظلمات خود رهی بینی

همه عالم مشارق انوار

کوروش قائد و عصا طلبی

بهر این راه روشن و هموار

چشم بگشا به گلستان و ببین

جلوه‌ی آب صاف در گل و خار

ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ

لاله و گل نگر در این گلزار

پا به راه طلب نه و از عشق

بهر این راه توشه‌ای بردار

شود آسان ز عشق کاری چند

که بود پیش عقل بس دشوار

یار گو بالغدو و اصال

یار جو بالعشی والابکار

صد رهت لن ترانی ار گویند

بازمی‌دار دیده بر دیدار

تا به جایی رسی که می‌نرسد

پای اوهام و دیده‌ی افکار

بار یابی به محفلی کن جا

جبرئیل امین ندارد بار

این ره، آن زاد راه و آن منزل

مرد راهی اگر، بیا و بیار

ور نه ای مرد راه چون دگران

یار می‌گوی و پشت سر می‌خار

هاتف ، ارباب معرفت که گهی

مست خوانندشان و گه هشیار

از می و جام و مطرب و ساقی

از مغ و دیر و شاهد و زنار

قصد ایشان نهفته اسراری است

که به ایما کنند گاه اظهار

پی بری گر به رازشان دانی

که همین است سر آن اسرار

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

شیخ شهید،شهاب الدین سهروردی


شیخ شهید،شهاب الدین سهروردی

سلام بر عاشقان حضرت حق و تشنگان راه حقیقت

این مقال جهت ارائه کتابهای عرفانی راه اندازی شد ، هدف ما معرفی و ارائه کتابهای اصیل عرفان اسلامی می باشد تا دوستداران حق و حقیقت بتوانند از این منابع استفاده کنند. دوستان می توانند جهت دانلود هر یک از کتاب ها به ادامه مطلب رجوع کرده و با یک کلیک کتاب مورد نظر را دریافت نمایند.نظرات شما دوستان باعث پیشرفت و ارائه خدمات بهتر از سوی مدیر این مجموعه می باشد.

شیخ شهاب الدین ابوالفتوح یحیی سهروردی، معروف به «شیخ اشراق»، شهاب مقتول و شیخ مقتول، «مؤسس حکمت اشراق» و از حکمای بزرگ اسلام در قرن 6 میلادی (587 هـ.ق) است. وی در دهکده سهرورد از توابع زنجان به دنیا آمد. شیخ اشراق، حکمت و اصول فقه را در مراغه نزد مجدالدین جیلی، که استاد امام فخر رازی نیز بود، فرا گرفت و در حکمت تبحر و احاطة تمام یافت سپس به تفکّر و ریاضت پرداخت، و چند سالی را در عراق و شام به سیاحت و مطالعه گذرانید،‌ چنانکه مشهور است در علوم غریبه نیز تبحر بهم رسانید. 
                     

          

سهروردی پس از تکمیل تحصیلات به اصفهان رفت تا نزد ظهیرالدین فارسی ، علم منطق را بیاموزد . او در همین شهر بود که برای نخستین بار با افکار ابن سینا روبرو شد و پس از مدتی تسلط خاصی بر آن پیدا کرد.

سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر کردن در داخل ایران پرداخت و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد و بسیار مجذوب آنان شد. در واقع در همین دوره بود که به راه تصوف اقتاد و دوره های درازی را به اعتکاف و عبادت و تامل گذراند. سفرهای وی رفته رفته گسترده تر شد و به آناتولی و شامات نیز رسید و در این سفر، مناظر شام «سوریه» او را بسیار مجذوب خود نمود. 

در یکی از سفر ها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با "ملک ظاهر" پسر "صلاح الدین ایوبی" (سردار معروف مسلمانان در جنگ های صلیبی) ملاقات کرد. ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود.سهروردی که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند. 

اما سخن گفتن های بی پرده و بی احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان، و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن می شد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد. 

عاقبت به دستاویز آن که وی سخنانی برخلاف اصول دین می گوید، از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند، و چون وی از اجابت خواسته آن ها خودداری کرد، به صلاح الدین ایوبی شکایت بردند. صلاح الدین که به تازگی سوریه را از دست صلیبیون بیرون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود به تایید علمای دین احتیاج داشت، ناچار در برابر درخواست ایشان تسلیم شد. 

به همین دلیل، پسرش ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر سهروردی را در سال 587 هجری قمری به زندان افکند و شیخ همان جا از دنیا رفت. وی در هنگام مرگ، 38 سال داشت. علت مستقیم وفات وی معلوم نیست.(البته مشهور آن است که سهروردی به دلیل گرسنگی از دنیا رفت.) مشهور است که او را به دار آویختند یا خفه کردند. جنازه‌ی شیخ را در روز جمعه آخر ذی الحجه سال ۵۸۷ هـ.ق از زندان بیرون آوردند. جرم او معاندت با شرایع دینی بود. بدین ترتیب سهروردی نیز سرانجامی همچون سقراط یافت .

تألیفات شیخ اشراق:

 آثار وی از چند نوع است و می توان آن ها را به پنج دسته تقسیم کرد:


1- چهار کتاب بزرگ تعلیمی و نظری که همه به زبان عربی هستند.

در این کتاب ها ابتدا فلسفه مشائى به آن صورت که توسط سهروردی تفسیر شده و تغییر شکل یافته، بحث می شود و سپس بر پایه همین فلسفه، حکمت اشراقی مورد تحقیق قرار می گیرد.

این چهار کتاب عبارتند از:

تلویحات، مقاومات، مطارحات - که در هر سه از تغییراتی که به فلسفه ارسطویی داده شده بحث می شود- و بالاخره شاهکار سهروردی، "حکمة الاشراق" که مختص به بیان عقاید اشراقی وی است. 

2- رساله های کوتاه تری به فارسی و عربی که در آنها محتویات چهار کتاب مذکور به زبانی ساده تر به صورت خلاصه توضیح داده شده است.

از آن جمله می توان به این کتب و رسائل اشاره کرد:

هیاکل النور، الالواح العماریه(که هر دو هم به عربی و هم به فارسی نگاشته شده) پرتو نامه، فی اعتقاد الحکماء، اللمحات، یزدانشناخت و بستان القلوب (دو کتاب اخیر را به "عین القضاة همدانی" و "سید شریف جرجانی" نیز نسبت داده اند ، ولی احتمال بیشتر آن است که از خود سهروردی باشد. 

3- حکایت های رمزی یا داستان هایی که در آنها از سفر نفس در مراتب وجود و رسیدن به رستگاری و اشراق سخن رفته است. این رساله ها به فارسی است؛ ولی بعضی از آن ها ترجمه عربی نیز دارد.

مانند:
عقل سرخ، آواز پر جبرئیل، الغربه الغربیة، لغت موران، رساله فی حالة الطفولیه، روزی با جماعت صوفیان، رسالة فی المعراج و صفیر سیمرغ. 

4- تحریر ها و ترجمه ها و شرح ها و تفسیر هایی که بر کتابهای فلسفی قدیمی تر و نیز بر قرآن کریم و برخی احادیث نوشته است.

مانند:
ترجمه فارسی رسالة الطیر ابن سینا، شرحی بر اشارات او، تالیف رسالة فی حقیقة العشق که مبتنی بر "رسالة فی العشق" ابن سیناست و تفسیر هایی بر چند سوره از قرآن و بعضی از احادیث. 

5- دعا ها و مناجات نامه هایی به زبان عربی که سهروردی آنها را "الواردات و التقدیسات" نامیده است. 

این مجموعه از آثار و تالیفات شیخ شهاب الدین سهروردی و شرح هایی که بر آن ها نوشته شده است، منبع اطلاع ما از عقاید مکتب اشراقی وی است.

گنجینه ای از حکمت که در آن رموزی از میراث های متعدد زرتشتی و فیثاغورسی و افلاطونی و هرمسی، به رموز و تمثیلات اسلامی ذکر شده است. 

در حقیقت سهروردی از منابع مختلف کسب فیض می کرده است، و هیچ در این باره تردید نمی کرد که هر چه را ملایم و متناسب با نظر کلی خویش بیابد؛ از هر جا که باشد، بپذیرد و در نظر خویش وارد کند. 

حقیقت واحد و نظر سهروردی درباره ایران باستان

سهروردی حقیقت را امری واحد می دانست و آن را منسوب به خداوندی واحد دانسته و اصطلاح « الحق من ربک » را از قرآن وام گرفته است. سهروردی می گوید : « حقیقت ، خورشید واحدی است که به جهت کثرت مظاهرش تکثر نمی یابد. شهر واحدی است که باب های کثیری دارد و راههای فراوان به آن منتهی است » 

سهروردی عقیده داشت در ایران باستان امتی می زیست که مردم را به حق رهبری می کرد و آنان را پرستنده حق واحد می دانست. سهروردی افراد این امت را پهلوانان و جوان مردانی یگانه پرست می دانست و ایشان را با این کلام معرفی می کند : « خداوند ولی کسانی است که ایمان آورند و ایشان را از ظلمت به سوی نور هدایت می کند » او حکمای ایرانیان باستان را کسانی می داند که با شیوه‌ی اشراقی به مقام عرفانی والایی رسیده اند .

سهروردی پهلوانان فرزانه‌ای چون کیومرث و تهمورث و حکیمانی چون زردشت و جاماسپ را برای اولین بار در فلسفه معرفی می کند.

 رساله های سهروردی 

این رسالات با عناوین ذیل می باشد:

لغت موران

فی حقیقة العشق

عقل سرخ

آواز پر جبرئیل

صفیر سیمرغ

روزی با جماعت صوفیان

فی حالة الطفولیة 

 
نمونه ای از اشعار فارسی شیخ:
 
بخشای بر آنـکه بخت یارش نبـود جز خوردن اندوه تو کارش نبـود

 در عشق چه حالتیش باشد که درآن هم بی تو و هم با تو قرارش نبـود  

 
[تاریخ گزیده، ص670]

هاتفی در گوش جان من ز غیب آواز داد وه که خاک تیره ات با نور جان آمیختم

ای شهاب سهروردی از گرفتاری منال دانه درد از برای مرغ زیرک ریختم

 [نقل از تذکرهء منتخب اللطایف، ص224]

 شعری عربی از شیخ:


 لا تَسقِنی وحدی فما عوَّدتنی أنّی اَشحُّ بِها علی جُلاس

  انت الکریمُ ولایلیقُ تکرماً اَن یعبِرَ النّد مائ دَورُ الکأسِ

[وفیات الاعیان]

شهاب الدین، یحیی‌بن امیرک السهروردی در سال 549 هجری قمری در قریه سهرورد نزدیک شهر زنجان متولد گردید.

سهرورد نزدیک زنجان، قریه‌ایست که در قدیم مسکن زارعین دانشمند بود و سکنه آن قریه علاقه به علم داشتند و با اینکه زراعت می‌کردند فرزندان خود را مکتب می‌فرستادند تا نزد آموزگار درس بخوانند.

بعد از اینکه شهاب الدین در مکتب قریه سهرورد خواندن و نوشتن را آموخت، آموزگارش به شهاب الدین گفت پسر تو دارای استعداد فراوان می‌باشد و حیف است که این استعداد در این قریه از بین برود و این پسر را به مراغه بفرست تا در آنجا تحصیل کند و من پیش بینی می‌کنم که ان پسر اگر تحصیل نماید یکی از علمای بزرگ خواهد شد.

پدر شهاب الدین از توصیه آموزگار پیروی کرد و پسرش را به مراغه که در آن موقع از شهر‌های بزرگ ایران بود و چند سال بعد از آن تاریخ خواجه نصیر الدین طوسی زیج معروف مراغه را بدستور هلاکوخان در آن ساخت فرستاد.

شهاب الدین سهروردی مقدمات علوم را در مراغه نزد (مجد الدین جیلی) فرا گرفت و چون دیگر استادش چیزی نداشت که به او بیاموزد بسوی اصفهان براه افتاد. آن موقع در اصفهان دانشمندی تدریس می‌کرد به اسم (ظهیر الدین قاری). شهاب الدین سهروردی تمام علوم آن زمان را نزد وی فرا گرفت و در سن شانزده سالگی از تحصیل علم یعنی از تلمذ نزد استاد بی‌نیاز شد و در تحصیل علم استعدادی بیشتر از استعداد ابن سینا از خود نشان داد.

چون ابن سینا در هجده سالگی از تحصیل علوم فارغ گردید و سهروردی در شانزده سالگی فارغ التحصیل شد.

در ضمن تحصیل چنین استنباط کرده بود که موجودات دنیا از نور بوجود آمده و انوار، به یکدیگر می‌تابد و آن تابش متقابل را اشراق خواند و بهمین جهت لقب شیخ الاشراق را یافت.

سهروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را در ایران مفتوح کرد و بعد از مرگش مکتب او وسعت یافت و با اینکه سهروردی شیعه مذهب بود قسمتی از سنی‌ها نظریه فلسفی او را پذیرفتند.

نظریه فلسفی سهروردی این بود که هستی، غیر از نور، چیزی نیست و هر چه در جهان هست و بعد از این به وجود خواهد آمد نور می‌باشد.

منتها بعضی از نور‌ها رقیق است و برخی غلیظ و برخی از انوار ذرات پراکنده دارد و پاره‌ای دیگر دارای ذرات متراکم است.

این نظریه فلسفی که از طرف سهروردی در آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری ابراز شد، امروز، برای ما که در نیمه دوم قرن بیست و یکم میلادی زندگی می‌کنیم قابل فهم است.

چون ما می‌دانیم که هرچه در جهان هست انرژی است که آنهم امواج یا انوار است و انرژی وقتی متراکم می‌شود به شکل ماده جلوه می‌کند و هنگامی که رقیق است شکل امواج یا انوار را دارد.

همان‌گونه که نورهای قوی بر نورهای ضعیف می‌تابد، نورهای ضعیف هم بسوی انوار قوی تابش دارد. حتی کوه هم نور است اما نوری متراکم و حتی ظلمت هم نور می‌باشد اما نور متکاثف. در جهان چیزی نیست که نور نباشد و به نور دیگر نتابد و انسان هم که از موجودات جهان است از نور می‌باشد و به دیگران می‌تابد همانگونه که نور‌های دیگران نیز به او تابیده می‌شود.

بمناسبت این نور که انسان به دیگران تابیده می‌شود انسان فیاض است و می‌تواند به دیگران سود برساند و از نور سایرین روشن شود.

بعد از اینکه سهروردی از تحصیل علم فارغ شد برای اینکه نظریه خود را راجع به اشراق بشناساند شروع به نوشتن کتاب حکمت الاشراق کرد ولی کتاب را یک‌مرتبه ننوشت و مسافرت‌ها و نوشتن رساله‌هایی راجع به مسایل مختلف حکمت مانع از این می‌گردید که سهروردی کتاب حکمت الاشراق را به اتمام برساند.

از سهروردی نزدیک به پنجاه رساله و کتاب در دست است که با اهمیت‌تر از همه، کتاب حکمت الاشراق می‌باشد چون اصول و فروغ نظریه او در ان کتاب‌هست.

سهروردی بعد از خاتمه تحصیل از اصفهان خارج شد و در شهر‌های ایران گردش کرد. در آن موقع وضع ایران شل امروز نبود که تمام کشور یک پادشاه و حاکم داشته باشد و همه‌جا از امر پادشاه ایران اطاعت نماید. در آن عصر هر یک از شهرهای ایران یک پادشاه داشت و اوامر آن پادشاه در آن ولایت به موقع اجرا گذاشته می‌شود. لذا سهروردی قدم بهر شهر که می‌گذاشت مثل این بود که وارد کشوری جدید شده است.در بعضی از کشورها علما گاهی صوفیان از شنیدن نظریه وی ابراز حیرت می‌کردند و بعد حیرت آنها مبدل به خصومت می‌شد تا اینکه به روم رفت و از آنجا راه شام را پیش گرفت.

سهروردی در حلب سکونت کرد و فورا مورد توجه ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی پادشاه شام قرار گرفت. سهروردی در حلب نوشتن کتاب حکمت الاشراق را تمدید کرد و قبل از اینکه کتاب خاتمه پیدا کند سودا بعضی از قسمت‌های کتاب را بین علمای حلب و دمشق تقسیم می‌نمود و از هر فرصت استفاده می‌کرد تا نظریه خود را راجع به حکمت اشراق برای علمای شام تشریح کند. سهروردی در نظر علمای شام مردی بیگانه بود و خاصه آن که شیعی مذهب هم به‌شمار می‌آمد.

تضاد فکری علمای شام با سهروردی به جایی رسید که او را مرتد و مستوجب قتل خواندند و از ملک ظاهر خواستند که سهروردی را به قتل برساند.

ملک ظاهر که مردی فاضل و ادب دوست بود، حاضر نشد که مبتکر حکمت اشراق را به قتل برساند و گفت این مرد نظریه‌ای راجع به حکمت ابراز کرده و چیزی دیگر نگفته است، او نه مدعی است که پیغمبر می‌باشد و نه دین اسلام را انکار می‌کند، من چگونه چنین مردی را بهلاکت برسانم.

چون ملک ظاهر نمی‌خواست که سهروردی را به قتل برساند علمای دمشق و حلب متوسل به صلاح الدین ایوبی پادشاه سوریه و مصر که پدر ملا ظاهر بود شدند و از او خواستند که سهروردی را مقتول کند.

علمای دمش و حلب دو دلیل برای مرتد بودن سهروردی اقامه می‌کردند یکی اینکه وی می‌گوید همه چیز نور است و هر نور به دیگری می‌تابد و از نور دیگر کسب فیض می‌کند و دیگر اینکه سهروردی می‌گفت که حکمت عتیق و حکمت لدنّی در او جمع شده و علمای دمش و شام می‌گفتند که فقط پیغمبر اسلام دارای این صفت بود و جز او هیچکس علم لدنی نداشت و نخواهد داشت و هر کس باید تحصیل کند تا علم و حکمت را بیاموزد و بدون تحصیل، کسی قادر به اکتساب معرفت نمی‌شود.

به این دو علت سهروردی را به قتل رسانیدند یا اینکه او را به زندان انداختند تا اینکه در حبس بمیرد و در سن 38 سالگی به زندگی آن عارف نامدار و بزرگ خاتمه دارند. هر چند که ملک ظاهر خیلی کوشید که بتواند سهروردی را از زندان نجات دهد ولی نتوانست.

سهروردی از مشرق و مغرب دو اصطلاح عرفانی بوجود آورده بود. مشرق در اصطلاح او عبارت بود از جایی که نور مجرد در آنجاست و آن نور هیچ نوع آلودگی با ماده ندارد و مغرب در اصطلاح سهروردی عبارت از منطقه‌ای است که در آنجا نور متراکم یا ماده وجود دارد و در آنجا نور مجرد یافت نمی‌شود.

و چون قیروان شهری است که در اقصای مغرب ممالک اسلامی قرار گرفته سهروردی مغرب عرفانی خود را قیروان می‌خواند و نظر به که یمن در مشرق کشور‌های اسلامی است سهروردی شرق عرفانی خود را یمن می‌نامند. (بمناسبت اینکه نام کشور یمن در عربی به معنای راست است سهروردی شرق عرفانی خود را یمن خوانده است).

در اصطلاح سهروردی در جاه قیروان سقوط کردن یعنی کسی‌که در حضیض مادی سقوط کرده است و در یمن بسر بردن یعنی کسی‌که در سر‌منزل مقصود جا دارد.

قدیمی‌ها راجع به بینایی دو نظر داشتند. دسته‌ای می‌گفتند بینایی ناشی از این است که از چشم انسان نوری خارج می‌شود و آن نور به چیزی که می‌خواهند ببیند می‌تابد و آنگاه از آن شیء بسوی چشم بر‌می‌گردد و بعد از این که به چشم مراجعت کرد انسان قادر می‌شود آن شی را ببیند.

این نظریه را قاآنی شاعر نیمه دور قاجاریه در این سه بیت که در ایران معروفیت دارد گنجانیده است:

گویند حکیمان که روی خــط شعاعــی از دیده سوی آنچه بچشم است برابر

تا خط شعاعـــــی به بصــــــر باز نـگردد در دیـده مصــور نشود صورت مبصـــــر

حسن تو بحدی است که آن خط زرخ تو برگشتنش از فرط و‌لـع نیست میســر

در این سه بیت قاآنی می‌گوید تو آنقدر زیبا هستی که هر کس تو را ببیند نابینا می‌شود.

دسته‌ای دیگر از علما عقیده داشتند که اشیا‌ء بدین ترتیب دیده می‌شود که از شی مورد نظر یک نور خارج می‌گردد و آن روشنایی، وارد چشم انسان می‌شود و در نتیجه انسان می‌تواند آن را ببیند.

اما سهروردی در مورد دیدن اشخاص عقیده داشت که بر هیچ جسم دیده نمی‌شود مگر این که نورانی باشد و هرچه نورانی است بچشم ما می‌رسد و آنچه را که نورانی نیست نمی‌بینیم.

خوب دیدن و بد دیدن اشیا‌ء اگر مربوط به عیب چشم ما نباشد مربوط بکمی و زیادی نور اشیا‌ء است و هرچه نورانی‌تر باشد بهتر دیده می‌شود و وقتی نور زیادتر شد، چشم را خیره می‌نماید و از آن بیشتر چشم را کور می‌کند. بهمین جهت نور الانوار باصطلاح سهروردی که ذات خداوند است انسان را کور می‌کند زیرا چشم بشری قادر به تحمل نور خداوند نیست.

سهروردی نظریه ارسطو و حکیمانی را که مرید مکتب فلسفی او هستند راجع با اشیا‌ء قبول ندارد و می‌گوید اشیا‌ی جهان غیر از نور چیز دیگر نیست و بعضی از آنها نورانی‌تر و برخی کم نورتر است و هر قدر کم نورتر باشد چشم ما‌ آنها را فشرده‌تر و تاریک‌تر می‌بیند.

منشا تمام اشیا نور الانوار یعنی خداوند است و نور الانوار بمناسبت درخشندگی خارق‌العاده قابل دیدن نیست. تمامی اشیای جهان نور الانوار کسب روشنایی می‌کنند و نوری که از آنها ساطع می‌گردد یا بر آنها تابیده می‌شود از اوست.

اشیا طبق نظریه سهروردی دارای طبقات متفاوت هستند:

یکی از طبقات اشیا عبارت است از لطافت یا تراکم آنها و هر چند جسم لطیف تر باشد نورانی تر است و هرچه متراکم‌تر تاریک‌تر. طبقه دیگر از اشیا مربوط است به این که چه اندازه نور مستقل دارند و چه اندازه نور آنها از دیگران می‌تابد. نور آنهایی که دارای نور مستقل هستند در اصطلاح سهروردی نور مجرد خوانده می‌شود و آنهایی که نور مستقل ندارند، در اصطلاح سهروردی موسوم است به نور عرض. طبقه دیگر از اشیا مربوط است به اینکه اشیا تا چه اندازه به نور الانوار یعنی خداوند نزدیک می‌باشند و نزدیک شدن آنها به نور الانوار بسته و همت آنها جهت رسیدن به خداوند ‌است و هر که ساعی‌تر باشد بیشتر بخداوند نزدیک می‌شود.

چون سهروردی همه چیز را نور می‌داند طبیعی است که کالبد آدمی هم در نظر او جز نور چیزی نیست، اما نور متراکم که بشکل ماده جلوه می‌نماید.

به عقیده سهروردی افراد بشر که همه از نور هستند چند نوع می‌باشند.

در بعضی از آنها، نور طوری متراکم گردیده که راه برای عبور نورهائی که از اطراف به آنها می‌تابد وجود ندارد و این‌گونه اشخاص در حضیض (چاه قیروان) می‌مانند و از آنجا خارج نمی‌شود یعنی عمر را در حضیض ماده پرستی می‌گذرانند و هرگز از آن مرحله بالاتر نمی‌روند.

اما تراکم نور در بعضی از اشخاص کمتر و آنها دارای تبلور هستند و نوری که از اطراف بر آنان می‌تابد از آنها عبور می‌کند. هر قدر در آن اشخاص استعداد عبور نور بیشتر باشد مرتبه‌ای بیشتر پیدا می‌کنند. به عقیده سهروردی نه فقط انسان نور است بلکه سخت‌ترین چیزها مثل سنگ خارا، نور می‌باشد.

سهروردی در عین این که تمام اجسام جهان و جانداران را نور می‌داند عقیده دارد که هر یک از آنها یک برزخ هستند برای عبور دادن و منعکس کردن انوار دیگر.

به عقیده سهروردی سرنوشت انسان بعد از مرگ وابسته به این است که روح او در دنیا چه کرده و آیا راه صواب پیموده یا راه خطا، روح هم به عقیده سهروردی مانند چیزهای دیگر، نور است. ولی آن نور بعد از مرگ انسان در صورتی که مستوجب پاداش باشد به نور‌الانوار ملحق می‌شود. باز به عقیده سهروردی سعادت حقیقی و جاوید انسان بعد از مرگ است، نه در این دنیا، در صورتی که در روح انسان، نیکوکار باشد.

لذاّت این دنیا در قبال لذاتی که بعد از مرگ نصیحت آدمی می‌گردد هیچ است و ارواح نیکوکار بعد از مرگ از دوره‌ای از عمر که در این دنیا گذرانیده‌اند خود را مغبون می‌دانند چون فکر می‌کنند بر اثر زندگی کردن در این دنیا از تمتع لذات بعد از مرگ در دوره‌ای که در این جهان بودند محروم شدند. 


                                           

                                           

نوشته شده توسط http://arsho-rahman.blogfa.com/