راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

تنهایی

‫از تنهایی مگریز
به تنهایی مگریز
گهگاه
آن را بجوی
و تحمل کن
و به آرامش خاطر
مجالی ده

"مارگوت بیکل
ترجمه شاملو

کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی؟

آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی

در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد

چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی

مفروش به باغ ارم و نخوت شداد

یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا

حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

آلودگی خرقه خرابی جهان است

کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی

از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ

تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی

وین چهار آخشیج را به درست

وین چهار آخشیج را به درست: اوحدی مراغه ای
جنبش راست کار ایشان شد   نفس روینده رام ایشان شد
هشت قوت به خادمی برخاست   شغل این نفس را به طبعی راست
قوت هضم و دفع، بشنو پاک   قوت جذب و قوت امساک
گشته با قوت مصوره ضم   غاذیه، نامیه، مولده هم
بر دو نقش از هزار گونه ببست   پس طبیعت به نقش بندی دست
از گل و یاسمین رنگارنگ   شد به صحرا او کوه بر، جا تنگ
زرد شد بعد از آن و تخم افگند   مدتی سبز شد نبات و بلند
مثل او از زمین تواند رست   تا گر او ز اختلاف گردد سست
شجر آهنگ نشو کرد و بسیج   چون که زایل شد اختلاف مزیج
بی بر و میوه‌دار و نازک و سخت   گشت روینده گونه گونه درخت
شاخ و برگش دراز گشت و فراخ   آبش از بیخ شد روان سوی شاخ
و آن دگر جمله برگ و بارش گشت   آبخور بیخ و شاخ و خارش گشت
ز ابر و باران و برف و باد تگرگ   بارها را نگاهداشت به برگ
ساختندش به بیشه‌ها انگشت   و آنچه بی‌بار بود و کج‌رو گشت
دامنش پاک شد ز سنگ و ز خار   و آنچه از میوه بود بر وی بار
در چمن نام ارجمندی یافت   پرورش دید و سر بلندی یافت
یا غذا بود، یا دوا، یا زهر   چون ز قسمت گرفت رستن بهر