| سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند | همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند | |
| دی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس |
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند |
|
| تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او | زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند | |
| پیش کمان ابرویش لابه همیکنم ولی | گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند | |
| با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب | کز گذر تو خاک را مشک ختن نمیکند | |
| چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن | وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند | |
| دل به امید روی او همدم جان نمیشود | جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند | |
| ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد | کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند | |
| دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر | بی مدد سرشک من در عدن نمیکند | |
| کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند | تیغ سزاست هر که را درد سخن نمیکند |
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کیش کن
این بود زندگیچ
......
حسین پناهی
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است
هشیاری و مستیش همه عین نماز است
آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز
آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است
اسرار خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟
تا مستی رندان خرابات بدیدم
دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است
خواهی که درون حرم عشق خرامی؟
در میکده بنشین که ره کعبه دراز است
هان! تا ننهی پای درین راه ببازی
زیرا که درین راه بسی شیب و فراز است
از میکدهها نالهٔ دلسوز برآمد
در زمزمهٔ عشق ندانم که چه ساز است؟
در زلف بتان تا چه فریب است؟که پیوست
محمود پریشان سر زلف ایاز است
زان شعله که از روی بتان حسن تو افروخت
جان همه مشتاقان در سوز و گداز است
چون بر در میخانه مرا بار ندادند
رفتم به در صومعه، دیدم که فراز است
آواز ز میخانه برآمد که: عراقی
در باز تو خود را که در میکده باز است
فخرالدین عراقی