راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

من از عهد آدم تو را دوست دارم

[URL=http://uploadpa.com/beta/viewer.php?file=5jm939gfkvnmf3oaz0.gif][IMG]http://uploadpa.com/beta/12/5jm939gfkvnmf3oaz0_thumb.gif[/IMG][/URL]

دوستی


دل من دیر زمانیست که می پندارد.

دوستی نیز گلی است؛

مثل نیلوفر و ناز

شاخه ترد ظریفی دارد.

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه ی نازک را " به گمان توهم " _دانسته_ بیازارد

در زمینی که ضمیر من و توست

از نخستین دیدار

هر سخن، هر رفتار

دانه هائی است که می افشانیم

برگ و باریست که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش مهر است نه "خطوط قرمز"

گر بدان گونه که بایست به بار آید

زندگی را به دل انگیز ترین چهره بیاراید

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد و بس

بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس

زندگی ،‌گرمی دلهای به هم

پیوستست.

تا در آن دوست نباشد

 همه درها بستست

در ضمیرت اگر این گل ندمیدست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای وجودت

 نوزیده ست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت.

آب و خورشید و نسیمش را

از مایه ی جان

خرج می باید کرد

رنج می باید برد

دوست می باید داشت.

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دلهامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسرائیم به آواز بلند

ــ شادی روی تو

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه،

عطر افشان

گل باران باد.

 

                                             «فریدون مشیری»

بیا ز سنگ بپرسیم


درون آینه ها درپی چه می گردی ؟

بیا ز سنگ بپرسیم

که از حکایت فرجام ما چه می داند

بیا ز سنگ بپرسیم

زانکه غیر از سنگ

کسی حکایت فرجام را نمی داند

همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است

نگاه کن

نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ

چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر

کجا پناه بری ؟

خانه خدا سنگ است

به قصه های غریبانه ام ببخشایید

که من که سنگ صبورم

نه سنگم و نه صبور

دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد

چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد

بیا ز سنگ بپرسیم

که از حکایت فرجام ما چه می داند

از آن که عاقبت کار جام با سنگ است

بیا ز سنگ بپرسیم

نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم

و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟

درون آینه ها در پی چه می گردی ؟

                                                  «فریدون مشیری»