درون آینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون آینه ها در پی چه می گردی ؟
«فریدون مشیری»
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند | همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند | |
دی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس |
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند |
|
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او | زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند | |
پیش کمان ابرویش لابه همیکنم ولی | گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند | |
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب | کز گذر تو خاک را مشک ختن نمیکند | |
چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن | وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند | |
دل به امید روی او همدم جان نمیشود | جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند | |
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد | کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند | |
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر | بی مدد سرشک من در عدن نمیکند | |
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند | تیغ سزاست هر که را درد سخن نمیکند |