ما درخت مهربانی کاشتیم
کینه را از سینه ها برداشتیم
بر فراز کوچه های شهر خویش
پرچم پندار پاک افراشتیم
دانش شهریگری را از کهن
ما برای دیگران بگذاشتیم
گنج گیتی هر کجا آمد بدست
ما نه بهر خویشتن انباشتیم
تا نمیرد میهن و فرهنگ ما
دیده ی جان را بر او بگماشتیم
هم بهمراه اهورا در نبرد
اهرمن را ما بهیچ انگاشتیم
ریشه نیک است در کردار ما
نیک گفتیم نیک هم پنداشتیم
ما بمانیم و بماند پایدار
آنچه ما در دشت دلها کاشتیم
قراچه داغی
نظامی گنجوی
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران - دل زمین باشد
دل ز تن - به بود یقین
میانگیز فتنه میافروز کین
خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج
مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
*****
*****
*****
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه استمی توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد