عشاق به جز یار سر انداز نخواهند
خوبان به جز از عاشق جانباز نخواهند
تا عشق بُود عقل روا نیست، که مردان
در مملکت عاشقی انباز نخواهند
انان که چو من بی پر و پروانه ی عشق اند
جز در حرم جانان پرواز نخواهند
ای جوان ترک وش میر کدامین لشکری
ای خوشا ان کشوری کانجا تو صاحب کشوری
ای سوار فرد از لشکر جدا افتاده ای
یا از آن ترکان یغما پیشۀ غارتگری؟
آتشت چون آب پنهانست و زهرت چون شکر
آشکارا گرچه با من همچو شیر و شکری
خواه شکّر ریز و خواهی زهر در جامم که تو
گرچه زهرم میچشانی از شکر شیرین تری
وحشی آن صید افکنت گر افکند در خون منال
نیستی لایق به فتراکش که صید لاغری
وحشی بافقی
عمرگذشت و همچنان داغ وفاست زندگی
زحمت دل کجا بریم آبله پاست زندگی
دل به زبان نمیرسد لب به فغان نمیرسد
کس به نشان نمیرسد تیر خطاست زندگی
پرتوی ازگداز دل بسته ره خرام شمع
زینکف خون نیم رنگ پا به حناست زندگی
تا نفس آیت بقاست نالهکمین مدعاست
دود دلی بلندکن دست دعاست زندگی
از همه شغل خوشترست صنعت عیب پوشیت
پنبه به روی هم بدوز دلقگداست زندگی
یک دو نفس خیال باز، رشتهٔ شوق کن دراز
تا ابد از ازل بتاز ملک خداست زندگی
خواه نوای راحتیم خواه طنینکلفتیم
هر چه بود غنیمتیم صوت و صداست زندگی
شورجنون ما و من جوش وفسون وهم وظن
وقف بهار زندگیست لیک کجاست زندگی
جز به خموشی از حباب صرفهٔ عافیتکه دید
ای قفس اینقدر مبال تنگ قباست زندگی
بیدل ازین سراب وهم جام فریب خوردهای
تا به عدم نمیرسی دور نماست زندگی