کاش میشد با مهرتوپروازکرد
عاشقی را باتو هم آواز کرد
کاش میشد با هزاران دلخوشی
نام توبرآسمانها سازکرد
... کاش میشدباتوهم پروازشد
برفراز آسمان همبازشد
کاش میشد بر فراز آسمان
نام تو را
حک میکردم برای یادگار
کاش دستهای تو را ای جاودان
بوسه ای با عشق می کردم نثار
با تو ای پیغمبر پندارنیک
زندگی سازخوشی دارد چه نیک
صدهزاران آفرین برمردم ایران زمین
بربهی دینان و بر این سرزمین
نشود فاش کسی آن چه میان من و توست
تا اشارات نظر ، نامه رسان من و توست
گوش کن ، با لب خا موش سخن می گویم
پاسخ گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصّه ی فردوس و تمنّای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است ، نشان من و توست
سایه ! ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من وتوست
عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه
فروغ فرخ زاد