زروان به معنی سنجش زمان در ایران باستان می باشد .
در اوستای سروش واژ و اوستای کشتی افزون چنین آمده است:"زروانهه اکره نهه زروانهه .درغو خذاتهه" به معنی :"درود به زمانه بیکران ودرود به زمانه دیر پای خود زا"
در روایات داراب هرمز چنین آمده است :"... ودر آفرینش جهان واختران وگردش افلاگ و روشنی ،تاریکی و نیکویی وبدی که در جهان پدید است .در کتاب پهلوی جهان را آفریده گویند وپیداست که جز از زروان "زمان بیکرانه "دیگر همه آفریده است آفریدگار زمان را هم زمانه گویند . زمانه را کرانه پیدا نیست بالا پیدا نیست بن پیدا نیست همیشه بوده وهمیشه باشد "
گفت و گوی ویژه با استاد فریدون جنیدی
اشاره :
استاد فریدون جنیدی ، ایران شناس و شاهنامه پژوه ، در بیستم فروردین ماه 1318 در کوهستان ریوند نیشابور دیده به گیتی گشود . دوران نوجوانی و جوانی خود را به پژوهش در شاهنامه فردوسی سپری کرد . در سال 1358 « بنیاد نیشابور » را بنیان نهاد و به آموزش زبان های ایرانی و پژوهش های فرهنگی پرداخت . حاصل یک عمر تلاش و کوشش او نگارش کتاب های با ارزشی درباره تاریخ و فرهنگ و زبان های ایرانی است که از آن میان می توان به کتاب های « فرهنگ واژه های اوستایی » ، « خود آموز خط و زبان ایران پیش از اسلام » ، « زروان ، سنجش زمان در ایران باستان » ، « نقش جانوران در سخن سعدی » ، « نامه فرهنگ ایران » ، « زمینه شناخت موسیقی ایران » ، « کارنامه ابن سینا » ، « حقوق بشر در جهان امروز و حقوق جهان در ایران باستان » ، « مجموعه یازده جلدی داستان های رستم پهلوان » و … اشاره کرد . چندی پیش درباره جایگاه شاهنامه فردوسی ، گفت و گویی با استاد جنیدی داشتم که بخش هایی از آن را در این جا با هم می خوانیم :
ایران نامه :به عنوان نخستین پرسش ، بفرمایید که از دیدگاه شما پیوند با ریشه های تمدن کهن ما که در شاهنامه فردوسی از آن سخن می رود تا چه اندازه می تواند در ساختن ایرانی نو و بازپیرایی فرهنگ ایران نقش داشته باشد ؟
برای کشوری چون ایران که کشوری یگانه است و درازترین تاریخ را درمیان کشورهای جهان دارد ، بهره وری از ریشه ها ، بهتر به شاخه ها و میوه ها و دست آوردهای آینده یاری می رساند و هر آیینه این شاخه ها و میوه ها بخواهند که رابطه خودشان را با ریشه ها قطع کنند ، مرگشان حتمی خواهد بود . یعنی اگر از ریشه ها ببریم مرگ آینده فرهنگی کشور قطعی است . خردمندانه نیست که ما از ریشه ببریم و چندان نیرو از ریشه این درخت به سوی شاخه ها می آید که این میوه ها و شاخه ها توان بریدن از ریشه را نخواهند داشت .
ایران ، در میانه جهان برای هزاران سال تختگاه جهان بود و خرد و دانش و فرهنگ به همه جهان می فرستاد و جهانیان از هنر ، فرهنگ و اندیشه ایرانی برخوردار بودند، اما یک تفاوت با کشورهای نو و تازه بنیان نهاده شده دارد و آن این که ایران کشوری ریشه دار است ولی برای نمونه انگلستان را 800 سال پیش دزدهای دریایی به وجود آوردند و یا فرانسه را شارلمان 1000 سال پیش پدید آورده ، بنابراین این کشورها تازه بنیاد هستند ، اگر چه در جهان امروز با استفاده از نیروی اقتصادی ، سوق الجیشی و نیروی فرهنگی که به آن ها کم کم افزوده شد ، در فهرست کشورهای مطرح جهان قرار دارند . ما ایرانیان در تمام گفتارها و کردارهای خودمان ، در زندگی فرمان نیاکان خودمان را به جای می آوریم و از فرهنگ نیاکان استفاده می کنیم . این فرمان های خیلی کهن هستند و بسیار فراتر از 1000 سال پیش یا 2000 سال پیش صادر شده اند .
ما که در کشورمان ، تبر سنگی ده هزار ساله داریم ، باید ببینیم که ریشه ها در کجاست و این ریشه ها چگونه بر زمان ما فرمان می رانند . بی گمان آن هنگام که کشور ایران به نام « خونیرث بامی » تشکیل شد ، هزاران سال بر نیاکان ما گذشته بود و تمامی این قوانین فرهنگی و ملی تکوین پیدا کرده بود و چند هزار سال پس از آن کشور « خونیرث بامی » یا « ایرانویچ » یا کشور امروزی ایران به دست ما رسیده است و امروز هم ما نمی توانیم از فرمان نیاکان خود که به دست ما رسیده سرپیچی کنیم . برای نمونه هر مادر ایرانی به فرزند خودش می گوید که « دروغ گو دشمن خداست » و می دانیم که این گفتار به این ترتیب در دین مبین اسلام نیامده و مسلم است که این گفتار از ایران باستان است و می بینیم که پس از گذشت سال ها که از حضور اسلام در ایران می گذرد هنوز از واژه های ایرانی « خدا » ، « پیامبر » و « نماز » استفاده می کنیم . پس می بینیم که این فرمان های نیاکان ما که همه ما امروز از آن ها پیروی می کنیم تا چه اندازه کهن ، دقیق و پر صلابت بوده است .
افزون بر این ها در گذر این دوران دراز ، بسیاری رویدادهای فرهنگی ، اجتماعی و آبادانی ها و جنگ ها در ایران رخ داده که این ها می توانند برای ما سرمشق باشند . من در پیش گفتار کتابی که اکنون زیر چاپ است به نام « محمود غزنوی سرآغاز واپس گرایی در ایران » به این بیت فردوسی اشاره کرده ام :
پس ما می توانیم با استفاده از رخدادهایی که در درازای این چند هزار سال روی داده ، برای آینده خودمان خط مشی تعیین کنیم و از تکرار رویدادهای مشابه درد آور پیشگیری کنیم تا از ستم های آینده در امان بمانیم.
مجموعه این ها ما را وادار می کند که یک همچون یادگار با ارزشی همچون شاهنامه فردوسی را که از نیاکانمان بر جا مانده و هزاران سال بر جان و روان اندیشه ایرانیان فرمان رانده گرامی بداریم و از آن برای بازسازی ، باز پیرایی و زنگارزدایی فرهنگ ایرانی سود ببریم و آینده را بر آن بنیان بگذاریم .
ایران نامه :ایرانیان برای بازنویسی تاریخ خود تا چه اندازه می توانند به شاهنامه استناد کنند و آیا نسخه های اصیلی از شاهنامه امروز در دسترس داریم ؟
فردوسی در پایان شاهنامه یک بیت بسیار زیبا آورده است و آن این که :
یعنی آفرین ایرانیان آینده را از خدا خواسته و چون به هیچ روی به عنوان پادشاه سخن ایران به دربار محمود اعتنا نکرد ، محمود و غزنوی ها از این موضوع آشفته و رنجیده بودند و تصمیم گرفتند که کاری بکنند تا شاهنامه را به دربار محمود پیوند بزنند و این گونه به باور خوانندگان بقبولانند که محمود مشوق فردوسی بوده است ، بنابر این پس از مرگ فردوسی باید بخش هایی را به شاهنامه می افزودند و همین کار را هم کردند . برای نمونه در هنگامی که سیامک می خواهد به جنگ دیو سیاه برود ، در یک بیت می خوانیم :
و در بیت دیگر هنگامی که دو سپاه رو در روی هم قرار می گیرند :
در این جا این پرسش مطرح می شود که چگونه خداوند سخن فردوسی، گفته که او جوشن را از تن درآورده و فراموش کرده که در بیت بالا از پوشیدن جوشن گفته است !؟
مسلم است که از نظر ما این موضوع ممکن نیست و متأسفانه انبوه استادانی که بر روی شاهنامه کار کرده اند به همین یک موضوع ساده هم توجه نکرده اند و از این دست ابیات که غزنوی ها ساخته اند در شاهنامه فراوان است و بعدها هم که نویسندگان و ناسخ ها ، عقاید ، نوشته ها و شرح های خودشان را وارد می کردند و سخن های سبک بسیار وارد شاهنامه شد . خوشبختانه یک ایرانی به نام « حمداله مستوفی » در قرن هشتم به این موضوع توجه کرده و نوشته است :
در این 60- 50 سال اخیر به این موضوع توجه شده و گروه هایی برخاستند که شاهنامه هایی را برابر بگذارند و نخستین کار را ایرانیان گریخته که به روسیه رفته بودند در مسکو انجام دادند و پس از آن ها ، بنیاد شاهنامه فردوسی تصمیم داشت که به این کار دست بزند که سرانجام دفتر کارشان بسته شد.
در این زمان یک مرد بزرگوار و استاد فرزانه به نام « دکتر جلال خالقی مطلق » به تنهایی شروع به این کار کرد و دلاورانه این کار را کرد و به حق می توانیم او را فرزند فردوسی بنامیم ، برای این که 34 سال برای انجام این کار سختی کشید و به تنهایی کاری را کرد که بارها و بارها از چاپ انتقادی مسکو ، بهتراست چون آن ها که چاپ انتقادی مسکو را انجام دادند ، تعداد محدودی از نسخه های شاهنامه را در دست داشتند ولی کاری که استاد جلال خالقی مطلق انجام داده با نگرش به نسخه های متعدد شاهنامه است و به قدری این کار دقیق و اساسی و علمی و فرهنگی است که هرگونه ستایش از سوی ما برای جلال خالقی مطلق سزاوار است و ایشان در خور آفرین فرزندان فردوسی هستند . با همه این ها باید با کمک این همه تلاش هایی که شده به ویژه شاهنامه ویراسته خالقی مطلق یک شاهنامه ای را ویرایش کرد که بسیار نزدیک به شاهنامه زمان فردوسی باشد .
ایران نامه : آیا می توانیم امیدوار باشیم که به زودی شاهد نتیجه تلاش های شما نیز در باره شاهنامه باشیم ؟
البته. من هم حدود 28 سال است که مشغول به این کار هستم و امید دارم که در پایان 30 سال من هم این کار را به ایرانیان هدیه کنم و یکایک ابیات افزوده شده را هم نشان دهم که به چه دلیل افزوده شده است . اما کاری دیگر هم دارم به نام « داستان ایران » که نمونه ای از مضامین آن را در کتاب « زندگی و مهاجرت آریایی ها » مطرح کرده بودم و این کتاب گزارش و رمزگشایی شاهنامه است و همان طور که فردوسی می فرماید :
باید به رمزگشایی شاهنامه بپردازیم و این کارممکن نیست مگر این که به یاری اوستا و متون پهلوی و دیگر نوشته های کهن ایران صورت گیرد و خوشبختانه این مقدمات در نزد من حاصل شد و با آشنایی که با زبان های ایران باستان دارم و با توجهی که خداوند به من داد برای نگرش به شاهنامه ، من مشغول نگارش کتاب « داستان ایران » شدم و برای این کار هم 25 سال یادداشت فراهم آورده ام و اکنون مشغول نگارش آن هستم و فکر می کنم که حدود یک سال دیگر به پایان برسد و به ملت بزرگ ایران هدیه شود .
ایران نامه :به گزارش رویدادهای شاهنامه اشاره کردید . به نظرشما آن چه که در شاهنامه فردوسی آمده تا چه حد می توانند برای بازنویسی تاریخ ایران بنیان درستی باشد و این که گروهی تصور می کنند که بخش استوره ای شاهنامه چندان پایه و اساس تاریخی ندارد تا چه حد درست است ؟ آیا این استوره ها می توانند در بازنویسی تاریخ ایران به کار آیند ؟
من به هیچ روی اعتقاد ندارم که شاهنامه به 3 بخش استوره ای ، حماسی و تاریخی تقسیم شده است و همه شاهنامه تاریخ است و چنان که گفتم این ها همه رمز دارد . اگر به گفتار خود فردوسی توجه کنیم ، می گوید :
از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد
پس می بینیم که این ها رمز است و چون بسیار از ما دور بوده به صورت رمز درآمده است .می دانیم که پس از سرمای بزرگ 200 هزار سال پیش که در روی کره زمین رخ داده ، چهار سرمای ( یخبندان ) بزرگ دیگر هم روی کره زمین رخ داده و زمان دقیق این ها را زمین شناسان معین کرده اند و از یک تا چهار شماره گذاری کرده اند و کتاب شاهنامه هر چهار سرمای بزرگ را به ما نشان داده ، پس چگونه است که این کتاب با این همه دقت نمی تواند پایه تاریخ باشد ؟ شاهنامه اصل و ریشه تاریخ است و این ها را من در کتاب « داستان ایران » باز گو خواهم کرد . تا هیچ کس دیگر نتواند به گونه دیگر به آن ها بنگرد .
ایران نامه :آیا شخصیت هایی همچون « آرش کمان گیر » نیز که در دیگر استوره های ما از آن ها یاد می شود ، حضور تاریخی داشته اند ؟
آرش یک شخصیت نبوده. منظور از آرش ، ایرانیان است ولی چون زمان آن بسیار از ما دور است به صورت رمزی به یک شخصیت تبدیل می شود . برای نمونه در استوره « آرش کمان گیر » واژه « آرش » در زبان اوستایی در اصل « ائیرخش » است که « ائیر » یعنی « ایرانی » و این نشان می دهد که ایرانیان در زمان منوچهر در کوهستان « مانوش » آماده شدند که تورانیان را به پس برانند و این کوهستان مانوش در اطراف دماوند است و در این داستان می بینیم که « ائیرخش » یا ایرانیان از بالای کوه دماوند تیر پرتاب می کنند ، یعنی ایرانیان از فراز کوه ها با جنگ افزار برتر خود که تیر و کمان بوده با تورانی ها مبارزه می کنند و هنگامی که موفق می شوند که تورانی ها را به آن سوی « آمودریا » برانند ، دیگر نیروی خود ایرانی ها هم به پایان رسیده بود و تورانی ها هم گریخته بودند و ایرانیان فرصت پیدا می کنند که به سازمان دهی کشور بپردازد .
ایران نامه :می دانیم که همه ملت ها به قهرمانانی نیاز دارند که بتوانند آن ها را الگو قرار دهند و در تنگناهای تاریخی و حتا فرهنگی از روش آن ها پیروی کنند . حال اگر ما بپذیریم که این قهرمانان استوره ای ما یک شخص نبوده اند و یک رمز یا مفهوم کلی به نام ملت ایران یا مردم آریایی هستند ، آیا فکر نمی کنید که قهرمانان ما جایگاه خود را در قلب مردم از دست می دهند و ملت ما در باور خود از داشتن قهرمانی همچون کاوه ، آرش ، رستم و غیره محروم می شوند ؟
رستم ، همواره رستم است و همواره حافظ ایران است و جانش همواره برای ایرانیان سپر بوده است . شما ببینید که در بسیاری از جنگ های شاهنامه رستم حضور ندارد . اما هیچ کس نمی پرسد که اگر رستم جهان پهلوان بوده ، پس چرا در بسیاری از جنگ ها حضور نداشته است ؟ خوب پاسخ روشن است و آن این که در آن زمان سیستان سپاهی برای شرکت در جنگ ها نداشته و فرماندهی سپاهیان ایران به دست « گودرز » بوده که سپهسالار « خوربران » است که همان مناطق آذربایجان و کردستان است . پس روشن است که چرا رستم در برخی از جنگ ها نبود ولی ما باید با پژوهش به اصل واقعیت ها برسیم . اما این که می گویید مردم الگو می خواهند ، من می بینم که در برخی خانواده ها هنوز هم رستم الگو برای بچه هاست و شیرین ترین نام است اما در پژوهش های دانشگاهی و بالاتر باید به ریشه حقایق توجه کرد . با این همه در همین جنگ ایران با اعراب که آن را جنگ تحمیلی خوانده اند این بچه ها که روی مین می رقصیدند همان گودرز و رستم و گیو و حسین بن منصور حلاج بودند و این جوانان همگی قهرمان ایران هستند و درود بر روان آن ها باد . ما نمی خواهیم که این الگوها و نمادها را از جوانان ایران بگیریم ، اما باید تحقیقات ادامه پیدا کند .
ایران نامه :در مورد آن بیت که رستم را یلی از سیستان می داند ، چه نظری دارید ؟
این ها از افزوده ها هستند و سخن فردوسی درباره رستم این است :
ایران نامه :از شرکت شما در این گفت و گو سپاسفراوان دارم.
بر گرفته از http://shokohe-iran.mihanblog.com
زبان و ادبیات پارسى یا به بیانى گستردهتر و پرشمولتر«فرهنگ و ادب ایران
کلیتى است متشکل از دو مقطع گسست ناپذیر فرهنگ و ادب پیش از اسلام و پس از اسلام که هر یک در عین حال که به تنهایى بسیار سرشار و پرمایه است-صرف نظر از استثناهایى اندک-عصرى زرین در تاریخ ایران است که بدون همراهى و نیز اطلاع از دیگرى، در تحقیقات ایرانشناختى و ادبپژوهى بهره و اعتبار علمى در خورى ندارد.از این روى آگاهى از آثار و اخبار و ویژگىهاى فرهنگى-ادبى ایران باستان از دربایستهاى علمى- پژوهشى استادان و محققان و دانشجویان زبان و ادب دوره اسلامى یا پارسى درى است.یکى از این وابستههاى فرهنگ ایران پیش از اسلام که در متون ادب پارسى به طور عموم و در ادب حماسى به ویژه شاهنامه، نشانههاى مؤثرى از خود به یادگار نهاده، مبحث«دینهاى ایرانى»است.همانگونه که آشنایان فرهنگ و ادب ایران مىدانند ادیان ایرانى پیش از اسلام عبارت بوده است از:زرتشتى، زروانى، مهرى، مانوى و مردکى که از این بین، آیین مزدیسنا به دلیل رواج دراز آهنگتر و آثار بیشتر و پیروان پرشمار خویش، آوازه افزونترى را دارا بوده و هست، ولى کیشهاى دیگر نیز هر یک، روزگارى رونق و روایى و باورمندانى داشته و بر این پایه تأثیراتى را در زبان و ادب و فرهنگ ایران گذاشته است.
«زروانیسم»یا به تعبیرى بهتر«آیین زروان»از گروه ادبیان رایج و معتبر یاد شده است که در آن:زروان (پهلوى:zurwan، اوستا:zrvan)خداى زمان است، او سرشتى جاودانه و بىکرانه دارد و بنیاد هستى و مبدأ آفرینش و به اصطلاح(قائم به ذات)است و به علت بىکرانگى، هیچ یک از آفریدگانش توان و امکان شناخت او را ندارند.در داستان آفرینش زروانى، اهریمن و هرمزدزادگان زروانند که نخستین به روشى ناراست و با دریدن شکم پدر به گیتى مىآید و اهورامزدا، بىدرنگ پس از همشکم خویش، اما به طریق معمول.
در باور زروانیان از زروان بىکران، زمان محدود نه هزار ساله پدید مىآید که در آن اهریمن و اهورا مزدا و یاورانشان، پیوسته در ستیزند تا این که با پیروزى هرمزد و اهوراییانصدوران زروان کرانهمند پایان مىیابد. 1 زروان در اوستا اهمیت سزاوارى ندارد، اما بر پایه نوشتههاى عصر ساسانى-که مهمترین و وسیعترین آگاهىهاى مربوط به زروان از آن دوران است-در میان عامه مردم، خدایى بسیار مورد اقبال و ستایش بوده است. 2 روانشاد دکتر مهرداد بهار بر این اعتقاد است که زروان، ایزدى هند و ایرانى نیست، بلکه در اصل یک خداى بومى آسیاى غربى است. 3 درباره زمان دقیق پیدایى آیین زروان، نظریه استوار و یکسانى وجود ندارد، گروهى آن را از دوران ساسانیان و در میان زرتشتیان باختر ایران مىدانند که زیر تأثیر اعتقادات نجومى بین النهرینى رواج یافته است، عدهاى نیز کهن پیشینگىاش را به پیشتر از زرتشت مىرسانند 4 که اشارات گواه بر درستى این دیدگاه قوىتر است.بر بنیاد گستردگى دانستههاى بازمانده از روزگار ساسانیان درباره زروان و نیز جلوههاى پنهان و پیداى انگارههاى این آیین در باورهاى دینى و مذهبى رایج این دوره، واژه (زروان)در ترکیب نامهاى کسان روزگار ساسانى مانند:
زروان داد و زروان دخت، متداول بوده است. 5 نکته شایان توجهى که در همین باره و در پیوند با موضوع این یادداشت، باید بدان اشاره کرد این است که واژه «زروان»در شاهنامه نیز به صورت نام ویژه براى پردهدار پادشاه نامدار ساسانى، انوشیروان، به کار رفته است:
یکى نامور بود(زروان)به نام
که او را بدى بر در شاه ام
کهن بود و هم حاجب شاه بود
فروزنده رسم درگاه بود 6
(8/147/1577 و 1578)
در تحقیق و توضیح کیش زروان، کتابها و مقالات و یادداشتهاى گوناگونى فراهم آمده است 7 که در بین آنها سه اثر جداگانه به زبان پارسى دیده مىشود: 8
ترجمه زروان(زنر)، سنجش زمان در ایران باستان (فریدون جنیدى)و آیین زروانى، مکتب فلسفى -عرفانى زرتشتى بر مبناى اصالت زمان(مسعود جلالى مقدم.)
کتاب جاى پاى زروان، خداى بخت و تقدیر از آقاى هوشنگ دولتآبادى، جدیدترین پژوهش منتشر شده به زبان پارسى درباره آیین زروانى است که در پانزده فصل به بررسى این دین باستانى ایران و نشانههایش از کهنترین روزگاران تا عصر حاضر مىپردازد.پژوهشگر گرامى در دستهبندى منابع ایرانى مربوط به زروان، سومین مأخذ بنیادین را به درستى شاهنامه دانسته و بر همین پایه در فصلى ویژه و نیز به صورت پراکنده در بخشهاى دیگر به بررسى متن حماسه ملى ایران زمین پرداختهاند که بعضى از نکات و مطالب بیان شده، نیازمند تأمل و توضیح است که در این یادداشت بدانها خواهیم پرداخت، ولى پیش از آن، این نکته پیشنهادى جهت عنایت پژوهشگر گرامى و دیگر محققان شاهنامه آورده مىشود که شاهنامه Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4
گنجینه شایگانى فرهنگ و ادب ایران پیش از اسلام با مایههایى از محیط اسلامى زمان تدوین منابع آن است.به همین جهت اندیشهها و اشارات و آیینهاى دیرسال دینها و باورهاى ایران بستان را با تفاوتهاى کمى و به گونه پوشیده و آشکار در واژگان و داستانها و مضامین و...آن مىتوان یافت، اما همواره باید در پژوهشهاى شاهنامه شناختى از این نوع، با دقت و ژرفنگرى ویژه و احتیاط علمى خاصى گام پیمود و با تأویل شتابکارانه کوچکترین اشاره و نکته، تحقیق علمى را فداى مصادره به مطلوب کردنها و نتایج از پیش تعیین شده نکرد و همیشه همانندىها را دلیل قاطع تأثیر و تأثرات ندانست.بلکه در چنین مواردى تطبیق و پیشنهاد، علمىتر از ارائه نظر قطعى درباره اثرگیرى و اثرپذیرى است، مگر این که شواهد معتبر درون و بیرون متن هرگونه گمانى را بزداید.
با این توضیح، پیشنهادهایى درباره چند نکته از مطالب کتاب ذکر مىشود:در(ص 48)آمده است: «سومین منبع معتبر ایرانى، خداى نامه یا تاریخ غیر مکتوب ایران باستان است که مردم آن را سدهها و شاید هزارهها سینه به سینه نقل کردهاند و در آخر کار ایرانى بزرگوار، فردوسى، آن را با صداقت هممرز با وسواس به نظم درآورده و براى ایرانیان حفظ کرده است.»
نخست این که کاربرد لفظ«هزارهها»براى انس مردم ایران با روایات خداىنامه و بازگویى آنها چندان درست نمىنماید، چرا که از آغاز اولین اقدامات تدوین (خوتاى نامگ)در عصر انوشیروان تا روزگار نظم داستانهاى مبتنى بر آن، یعنى دوران استاد توس، فاصله زمانى تقریبا پانسد یا شش سد سالهاى بوده است و این را نباید(هزارهها)خواند بلکه همان تعبیر (سدهها)درستتر است.
ثانیا، فردوسى متن خداىنامه را به نظم درنیاورده است بلکه دفترى را که به نام شاهنامه ابو منصورى و از روایات زبانى و نوشتارى بنیاد گرفته بر آن(خداى نامه) پراکنده در عصر فردوسى که به وسیله موبدان سامان یافته بود چونان اساس کار در پیوستن شاهنامه در دست داشته است و البته پاىبند صرف آن نیز نبوده، بلکه از منابع مکتوب دیگرى نیز در پى افکندن کاخ نظم بلند خویش سود جسته است.لذا(خوتاى نامگ)پهلوى، منبع باواسطه شاهنامه فردوسى است نه مأخذ مستقیم و بنیادین آن.اساسا متن پهلوى کامل خداى نامه در زمان فردوسى از بین رفته بوده و این واقعیت پذیرفته شده، آشکارا در دیباچه استاد بر شاهنامه گفته آمده و هیچ گمانى در درستى آن نیست:
یکى نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون، داستان
پراگنده در دست هر موبدى
از او بهرهاى نزد هر بخردى
یکى پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست
گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشورى موبدى سالخورد
بیاورد کین نامه را گرد کرد 8
(1/12/115-119)
چو بشنید از ایشان سپهبد سخن
یکى نامور نامه(شاهنامه ابومنصورى)افگندبن
(خالقى، 1/12/124)
در(ص 48)سپیدموى زاده شدن زال و بىزارى سام از این کودک و اهریمنى خواندن او را با زایش اهریمن از زروان در پیوند دانسته و گمان تداعى این داستان را در اندیشه سام مطرح کردهاند.اما با توجه به تأثیر بیشتر باورهاى زرتشتى در شاهنامه 10 در سنجش با آداب و عقاید دیگر آیینهاى ایران پیش از اسلام، به نظر مىرسد که روى گردانى سام از فرزند و بچه اهریمن و دیو و پرى نامیدن او متأثر از این پندار مزدیسنایى است که دژ چهرگى و نقص خلقت از عوامل و نشانههاى اهریمنى است. 11 بهترین شاهد این موضوع، گفتار متن پهلوى معتبر(بندهش)درباره پیوند جمشید و خواهرش، جمگ، با دیوان و زایش جانوران از آنهاست: «این را نیز گوید که چون فرّه از جم بشد به سبب بیم از دیوان، دیوى را به زنى گرفت و جمگ، خواهرش، را به زنى به دیوى داد، کپى و خرس بیشهاى دنبدار و دیگر سردههاى تباهکننده از ایشان ببود و پیوند او نرفت.» 12
چنان که براساس همان منبع از ازدواج زنى جوان با دیو، و مردى جوان به فرمان ضحاک فرزندى زنگى زاده مىشود. 13 نکته اساطیرى مهمى که در پس پشت سپیدموى زاده شدن زال در شاهنامه مىتوان جست و خود نشانه پوشیده دیگرى در تأیید زرتشتى بودن بنیان این بیت مورد نظر پژوهنده گرامى است:
چه گویم که این بچه دیو چیست
پلنگ دو رنگ است گر بربرى است
(خالقى، 1/166/65)
این است که(سام)در منظومه(سامنامه)با (پرى دخت)، دختر فغفورچین و از نژاد پریان، ازدواج مىکند، از سویى به استناد طومارهاى نقالان، پرى دخت مادر زال است پس دلیل نقص خلقت ظاهرى زال، همچون روایت بندهش پیوند سام آدمىنژاد با دخترى از نوع پریان است. 14 نغزتر این که Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4
این داستان سام نامه بازتاب داستانى رابطه(گرشاسپ سام نریمان)با پرى اهریمنى و پتیاره کردارى به نام (خناثتى:xanathati)در وندیداد اوستاست. 15 مجموعه این دلایل به هم پیوسته و درآمیخته داستانى، حماسى و اساطیرى باور زرتشتى نهفته در داستان زادن زال در شاهنامه را استوارتر مىکند.اما نکته مورد اشاره پژوهشگر گرامى را نیز نباید در حد«همانندى و مقایسه»از نظر به دور داشت.در(ص 54)نوشتهاند:«در شاهنامه که سند بسیار معتبر تاریخ نانوشته ایران کهن است، اشارهاى به باورهاى دینى شهریاران پیش از منوچهر نیست.از رویدادهاى بعد از منوچهر چنین برمىآید که تا زمان گشتاسپ پادشاهان ایران اعتقادات زروانى را حفظ کردهاند.»این نظر پژوهشگر گرامى دو مساله مهم را که هر دو داراى مثال نقض در شاهنامه است، پیش کشیده.
نخست:عدم ذکر باور دینى شهریاران پیش از منوچهر که با روىکرد به شواهد متن شاهنامه، پذیرفتنى نیست، چون فردوسى آشکارا و به تأکید از کیش فریدون که(مهرپرستى)است، نام برده:
فریدون به خورشید بر، برد سر
کمر تنگ بستش به کین پدر
(خالقى، 1/71/268)
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانى و خوردن آیین اوست
اگر یادگار است از او ماه و مهر
بکوش و به رنج ایچ منماى چهر
(خالقى، 1/89/9 و 10)
دقیقى نیز درباره آیین لهراسپ که پیروى از راه جمشید است، مىگوید:
نیایش همى کرد خورشید را
چنان بوده بد راه جمشید را
6/66/22)
دوم:درباره زروانى بودن شاهان شاهنامه تا روزگار گشتاسپ که باز با توجه به ابیات شاهنامه در این فاصله زمانى داستانى باید گفت قراین زرتشتى و مهرى بودن ایرانیان پیش از زرتشت در شاهنامه استوارتر است و البته بودن پنداشتها و کردارهاى افزونتر مزدیسنایى در قیاس با دیگر ادیان ایرانى پیش از اسلام در عصر قبل از ظهور زرتشت که از ناسازگارىهاى تاریخى شاهنامه است، صرفا ریشه در منبع باواسطه فردوسى یعنى(خوتاى نامگ)پهلوى دارد که به دلیل تدوین در دوره ساسانى و زیر نفوذ موبدان از تأثیر بسیار آداب و اعمال زرتشتى بدون عنایت به روند زمانى و داستانى روایات بىبهره نمانده است.اما اعتقادات مهرى هم که نشانههاى گوناگونى در روایى و نفوذ آن در شاهان و یلان پیش از زرتشت شاهنامه وجود دارد-از آن جایى که آیین غالب ایران قبل از زرتشت بوده-یادگارهایى از خود در متن شاهنامه بر جاى گذاشته است.بر این اساس، بودن چند اعتقاد اندک زروانى در برخى از داستانهاى شاهنامه در برابر انبوه اشارات و اعتقادات مزدیسنایى و باورهاى مهرى متعدد نمىتواند جانب (زروانیگرى)را حداقل طبق متن شاهنامه برتر بدارد.
همین نکته درباره«دین رستم و زال»نیز صادق است که پژوهنده گرامى آنها را بر آیین زروان و زابلستان را کانون مقاومت زروانپرستان دانستهاند.(ص 57)حال آن که از میان نظریات مختلف در باب«دین رستم» 16 به استناد شاهنامه نخست زرتشتى بودن او(اشاره دقیقى به دینپذیرى زال و رستم و نام بردن رستم از امشاسپندان زرتشتى در ستایش کیخسرو)و سپس بر آیین مهر بودن او مقبولتر است که البته(مهرى بودن) وى با توجه به نشانههاى درون متنى شاهنامه و بیرون از آن، طرفداران بیشترى دارد و پذیرفتهتر نیز به نظر مىرسد. 17 از این روى اگر چه(مهرى بودن)رستم امر ثابت شده و مسلمى نیست ولى نشانهها و دلایل استوار دارنده آن بر قراین(زروان کیشى)او برتر است.در (ص 70)علت یادنشدن نام(رستم در اوستا را دشمنى او با دین زرتشت دانسته و نوشتهاند:«نمىتوان انتظار داشت که اوستا دلاورى رستم را بستاید و زروانى بودنش را فراموش کند.»در باب این موضوع باید توجه داشت که در اوستا از بدترین دشمنان ایران مانند ضحاک و افراسیاب و مهتر مخالفان آیین زرتشت، ارجاسپ، سخن رفته است، همچنین از شهریایاران ایران پیش از گشتاسپ-که به نظر پژوهشگر محترم، همه بر کیش زروان بودهاند-با ستایش و شکوه بسیار نام برده شده است.بر همین بنیاد زرتشتى نبودن زال و رستم، نمىتواند دلیل عدم ذکر آنها در اوستا باشد و:«علت آن را نمىتوان دشمنى زردشتیان با رستم دانست.» 8
مرحوم دکتر مهرداد بهار بحث مستدل و قابل توجهى درباره چرایى تهى بودن اوستا از داستانهاى زال رستم دارند که مختصر آن چنین است که چون تدوین اوستا پیشتر از گردآورى روایات رستم و زال انجام شد استأنام و داستانى از آنها در نامه مینوى آیین زرتشت نیامده و سپستر نیز با توجه به پاىبندى موبدان به مندرجت متن اوستا و سپندینگى هز آنچه در آن آمده گناه دانستن افزایش عناصر و داستانهاى بیگانه بر آن در اوستا و دیگر متون زرتشتى، یادکرد در خورى از رستم نشده است. 19 در برابر، چون نیاى رستم، گرشاسپ پهلوانى اوستایى است همواره در متون پهلوى با ارج و بزرگى وصف مىشود.در(ص 109)ضمن بازآورد داستان بزرگمهر از شاهنامه آمده است که:«بعد از آن تنها اثرى که از او مىیابیم، زمانى است که با چشم میل کشیده به پیشگاه خسرو دادگستر فراخوانده مىشود.»در صورتى که مطابق روایت شاهنامه، دیدگان بزرگمهر بر اثر دیریازى زندانى شدن او در جایگاهى تنگ و تیره نابینا مىشود نه به سبب میل شکنجه انوشیروانى:
بر این نیز بگذشت چندى سپهر
پرآژنگ شد روى بوزرجمهر
دلش تنگتر گشت و باریک شد
دوچشمش ز اندیشه تاریک شد
(8/260/3553/3554)
بدو گفت بازار من خیره گشت
چو چشمم از این رنجها تیره گشت
(8/262/3592)
بفرمود تا رفت نزدیک تخت
دل شاه کسرى غمى گشت سخت
که داننده را چشم بینا ندید
بسى باد سرد از جگر برکشید
(8/263/3607/3608)
در بیت:
چو بشنید این جستن باد او ز گیتى نگیرد کسى یاد او
ترکیب(باد جستن)را ناظر بر آن باور زروانى