27 اردی بهشت اردیبهشت بهترین راستی و درستی - ماه بهشت و زیبایی و درستی
28 ارمن ارمنستان - ارمنی در کنیبه داریوش بزرگ به عنوان شهری کوچک از ایران آمده است - زادگاه شیرین معشوقه خسرو
دریاچه مقدس ارومیه که نطفه زرتشت در آنجاست ارزش خواصی بین ایرانیان دارد - آتشکده های شیز و آذر گشنسب نیز
29 ارمیه ارومیه مهمترین آثار آنحاست
30 اژی مار واژه ای پهلوی - حیوان موذی که آسیب میرساند - اژی دهاک از همین روی به ضحاک نسبت داده شده است
31 اسپ- اسب لهراسب - گشتاسب - جاماسب وازه ریس انگلیسی از اسب به چم دونده و چابک آمده است
32 اسپنتمان - سپتام زرتشت اسپنتمان نام خانودگی اشو زرتشت - نیای نهم زرتشت - به چم نژاد سپید
33 اسپهبد سپهبد تیره ای از ایرانیان در گرگان که در زمان ساسانیان برگزیده قوم خود در خاندان سلطنتی بودند
34 اشا پیام زرتشت راستی - درستی
35 اشتاد ارشتات - اردامنش بیست وششمین روز ماه ایرانی - به چم عدل و دادگستری
36 اشتود گات یکی از 5 قسمت گاتها در اوستایی به چم سلامت و عافیت
37 اشو اشو زرتشت - اشو داد در اوستایی به چم پاک و مقدس
38 اشی پاداش
امرداد - جاودانگی - نامردنی - هفتمین روز ماه ایرانی - ماه امرداد
39 امرتات جشن امردادگان
40 ان ئوش انوش - انوشیروان - انوشه ان = حرف نفی و ائوشه = مرگ در کل به چم جاودانه
41 ان ائیریا انیران به چم سرزمینهای متعلق به ایران که مردمانش ایرانی نیستند و همه زیر نظر امپراتوری سترگ ایران بودند
42 انار میوه مقدس زرتشتیان میوه ای است که هم اکون در جشن یلدا و پیوند همسران زرتشتی و ایرانی به کار میرود
43 انامک ماه هخامنشی یکی از 9 ماه سال در زمان هخامنشیان است که در بیستون نامش آمده است
44 انبار شهر ایرانی در نزدیکی بغداد این شهر توسط شاهنشاه شاپور ذوالاکتاف بنا شد
اندرز آدرباد مهراسپندان - اندرز داناک اوشنرداناک - اندرز خسرو کواتان - چیتیک اندرز پور یوتکیشان - اندرز زرتشت پسر
آذرپاد مهر اسپندان - اندرز بخت آفرید - اندرز بزرگمهر - اندرز نوشیروان و زرتشت
با ارزشترین اسناد اخلاقی پیش از
45 اندرزنامه اسلام
46 انگره مینو انگره + مینو به چم نابود کننده + روح و افکار
47 اهنود گات نخستین بخش گات ها به چم سرور و والا
48 اودر سگ آبی سگ آبی در وندیداد و در زبان سانسکریت هم همینطور
49 اورامان منطقه ای در کردستان ایران بر بالای تپه ای قرار دارد و مردمان آنجا به اوستایی سخن می گویند و هنوز آتشکده ها در آنجا بنا است
50 اوشتره اسب - شتر - بزرگ نام بسیاری از بزرگان ایران مانند : گشتاسب - فرشوشتر - پوروشسب در کردی وشتر است
تازیان آنرا فارس خوانده اند - پهلوی آن پارسی - قومی از قبایل آریایی است -بسیار از پارسیان کهن پس از یورش اعراب به
بمبئی - کراچی - کلکته نقل مکان کردند و اسلام را نپذیرفتند 51 ایران - فارس - پارس پارس
پس از یورش اعراب به ایران آتش ساخته شد و آنان که ترک وطن کردند آنرا که هم اکنون در 100 کیلومتری بمبئی است
52 ایران شاه آتش مقدس مهاجرت ایرانیان مستقر کردند و هر ساله عده زیادی برای گرامیداشت نیاکانشان به آنجا میروند
از ریشه بغ ایرانی است - یکی از شهرهای مهم ایرانی بود که آتشکده باکو در آنجاست و با نفت همیشه روشن بوده است . هم
53 باگوان باکو اکنون در ده سوراخ خانه آثار آن باقیست
54 بانواک بانو ترکی آن خانم است - پهلوی آن بانواک است
55 باورد ابیورد ترکمنستان کنونی ویرانه باستانی آن متعلق به شاهنشاهی اشکانیان است - باورد فرزند گودرز ایرانی بود که آن شهر را بنا کرد
56 برات روکرش قاتل زرتشت زرتشت در 6 فروردین ماه زاده شد و در 11 دی ماه پس از 72 سال زندگی باشکوه چشم از جهان فروبست
57 بردع - بردعه شهری در روسیه کنونی نزدیک شیز و از شهرهای ایران بود که کیخسروبه انتقام خون سیاوش افراسیاب را به قتل رساند
58 برز البرز - گرز به چم بلند و با شکوه است
سنبول ستایش از گیاهان است که یزدگرد سوم در آخرین لحظه های زندگی آنرا خواست و همین امر مایه شناسایی او شد و او را
59 برسم شاخه درخت انار ماهوی سوری به قتل رساند
60 بغ بغداد واژه ای بسیار کهن پیش از زرتشت به چم سرور جهان - خدا
61 بگ داتی بغداد شخصی که در کتیبه سارگون پادشاه آشور توسط او اسیر شد و پوست بدنش کنده شد . او ایرانی بود
62 بلخ بامیان بلخ سرزمینی که زرتشت دین را به کیگشتاسب عرضه کرد - پایتخت ایران در زمان کیکاووس و تا چند دهه پیش جزوی از ایران بود
63 بندهش کتاب دینی ایرانیان در حدود 13000 کلمه است - شامل نوشتارهای تاریخی - جغرافیایی و دینی ایرانی است
به چم منش خوب و نیک - در اوستای به چم اندیشیدن - وهو = خوب - من = منش و روان - ماه ایرانی - روز 2 از ماه ایرانی
64 بهمن - وهومن جشن بهمنگان
65 پاپک بابک کلمه ای پهلوی و نام چند تن از بزرگان ایران - اردشیر پاپکان - بابک خرمدین - موبد زمان ساسانی
زبانی که برگرفته شده از زبانهای باستانی است - افغانستان - تاجیکستان - برخی قسمتهای هند - پاکستان -عراق - آذربایجان
66 پارسی فارسی نیز گویشهای مختلف دری پارسی است
کتیبه مشهور شاهنشاه نرسی ساسانی در آنجاست و نقش برجسته او کنده شده است - در سال 1910 نوشته های بر پوست آهو
از آن بدست آمد که نوشته بود آتشکده ها ایران به دست تازیان ویران شد - روستاهای ایران به آتش کشیده شد - زنان و
دختران به بردگی گرفته شدند مردان در خون غلطیدند و ایران نابود گشت
67 پایکولی شهری ایرانی در عراق کنونی
68 پرامون پیرامون در پهلوی پرامون گویند و در فارسی روان گرداگرد چیزی را گویند
69 پرودرش خروس خروس فارسی از خراوش اوستایی است - خروش نیز از همین واژه است
70 پور فرزند به پسر گفته می شود - واژه ای ایرانی
71 پوردگان جشنی ایرانی به نوشته برهان قاطع ایرانیان 5 روز آخر آبان ماه را جشن می گرفتند
72 پیشترا پیشه ور پهلوی آن هوتخشان است - در فارسی روان پیشه ور و طبقه زحمت کشان است
73 تئوخمه - تهم تخم در پهلوی به چم تخم است ولی در فرس هخامنشی و گاتها به چم دلیر است
- یکی از بزرگان عرب است که ریشه همه عربها به او بر میگردند - ایرانیان چون مورد یورش آنان قرار گرفتند آنان را تازش کننده
74 تازی اعراب وحشی و تازی نامیدند
75 تازیک تاجیکستان از اقوام ایرانی است که از تازیک یا تاجیک عربی گرفته شده است
76 تشتر - بشتر ماه تیر - روز 13 ماه ایرانی به چم ستایش از باران و آب است که هستی را زنده نگه میدارد
77 توران ترکمنستان کنونی قبیله ایرانی و آریایی بودند که چون شهر نشین نبودند بیتمدن بودند - شهری ایرانی بود
78 توشی توش - توانایی
نخستین کاخ سپید دنیا - اعراب آنرا مدائن به چم مدینه ها ( شهرها ) نام نهادند - آنجا بزرگترین پایتخت تجاری آنروزگار بود
79 تیسپون کسری مدائن که پایتخت اشکانیان و ساسانیان بود ولی پس از اعراب ویران شد و ثروتهای آنجا غارت شد
80 جام کیخسرو جام جم جامی اسطوره ای که به کیخسرو پادشاه ایران نسبت داده اند و از آن برای دیدن آینده استفاده میکردند
81 جلولا شهری ایرانی در عراق کنونی در فاصله 45 کیلومتری خانقین - در سال 16 هجری نبردی خونین بین ایرانیان و سپاه اسلام درگرفت
82 چستی دانش
83 چلیپا - چلیپ صلیب تازی آن صلیب است - همان که عیسی را با آن به سه گوش بستند
84 چیثر چهره به دو چم است - نخست نمایش و پیدایش - سپس به چم تخمه و نژاد
85 چیستا چیستی به چم دانش و علم- نام دختر زرتشت نیز پورچیستا بود
86 حلوان شهری در جنوب سر پل ذهاب یکی از شهرهای پر رونق ایران ساسانی که طاق گرا نیز آنجاست ولی پس یورش سپاه اسلام به کلی ویران شد سال 19 هجری
یکی از شهرهای دوره شاهنشاهی ساسانیان بود که پس از یورش سپاه اسلام نابود گشت و جدا شد
شهری ایرانی در یک فرسنگی جنوب
87 حیره کوفه
88 ختاد خدا از ختای پهلوی گرفته شده به چم ایزد یکتا
89 خرتو خرد - شعور
90 خرفستر حشره موجودات و جانوران موذی - در گاتها نیز آمده است
91 خره فره - اردشیر خره فر و شکوه و بزرگی است که شخصی با عنایت بر آن به مقامی خواهد رسید . با وابستگی خداوند
92 خشئت شید - نور به چم نورانی - جمشید از جم + شید است یا خورشید از خور + شید تشکیل شده است یا روزهای باستانی ایران
93 خشترپاون ساتراپ - مرزبان در زمان هخامنشیان کاربرد بیشتر داشته است
94 خشثر شهریاری
95 خنتک - کندک خندق واژه ای پهلوی به چم گودال
96 خور + آسان خور - خراسان خور یا هور اوستایی است به چم نورانی - خراسان به چم جایگاهی که خورشید از آن برمیخیزد
97 خوربران - خوروران خاور واژه ای پهلوی به چم مغرب و جایی که خورشید غروب میکند
98 خورتک اوستا خرده اوستا اجزای دیگر آن یسنا - ویسپرد و وندیداد است شامل نیایش نماز و جشنهای باستانی و . . . است
واژه ای پهلوی است که به چم نگهبان آب و پاسداری از آب است
خرداد نام ماه و روز ششم ماه ایرانی و
99 خورداد نام جشن خوردادگان
100 خویشکاری کشاورزی - کاری روزانه به دهقانی نیز گفته میشود
101 دئنا دین - کیش - مذهب
102 دائیتی ارس - جیحون نام رودی مقدس که بعضی ها آنرا آمودریا یا جیحون گفته اند و بعضی یا ارس - در وندیداد نامش آمده است
03 دات داد - انصاف واژه پهلوی آن دات است به چم بخشیدن و دادگستری
104 داتیک یکی از بیست یک نسک اوستا گاسانیک - هاتک مانسریک - داتیک
105 دخم - دگ دخمه زمانی که آریاییان ایرانی و هندی با هم میزیستند مرده های خود را در آنجا میسوزاندند
106 دری زبان پارسی قدیم از زمان ساسانیان به موازات پهلوی در ایران رایج شد - شاهنامه نیز دری است و واژه های عربی در آن نیست
107 دریاچه چیچست دریاچه ارومیه واژه ای اوستایی است که فرزند زرتشت از آنجا ظهور خواهد کرد
108 دریاچه سیستان دریاچه هامون کیانسه نیز گفته شده است و سه هزار سال پس از زرتشت نطفه او در آنجا بوجود آمده است
109 دریای گرگان دریای خزر واژه اصلی آن گرگان است که پس از تجزیه شدن ایران در زمان قاجارها نام آن به مرور زمان به خزر تبدیل شد
110 دهمان آفرینگان نیایش دادار اورمزد - امشاسپندان - نیاکان - داده های خداوند
111 دوغدر دختر - دخت واژه ای پهلوی به چم دختر - مقابل آن پوس یا پور است که همان پسر است
به چم آفریدگار - از ریشه دا دادن آمده است که فارسی آن دادار است ماه دی - روز 8 هر ماه ایرانی = جشن
112 دی دیگان
113 دین دبیره خطی ایرانی برای نگاشتن متون دینی گات ها را با دین دبیره نوشته اند - از راست به چپ نگاشته میشود
114 دینکرت - دینکرد متون دینی و علمی ایرانیان کتاب دینی ایران باستان به زبان پهلوی بوده که دایره المعارف کامل بوده است
115 رئوخشن روشنک - روشن واژه ای اوستانی است که یونانیان آنرا از روشنک به رکسانا تغییر داده اند
116 رام - رامن روز 21 ماه ایرانی به چم صلح و آرامش - روزی که به صلح و نابودی جنگ مشهور است
117 رام شهر اهواز نام باستانی و پادشاهی اهواز کنونی در خوزستان
118 رایومند واژه ای اوستایی به چم دارنده فروغ و شکوه که بیشتر برای خداوند اهورامزدا به کار میرفته است
19 رپیتون عصر و نیمروز به چم روز نیمه و جنوب نیز است
120 رتوخشتر شهریاری شاهنشه در ایران باستان
121 رشن - رشنو نام 18 از ماه ایرانی به چم دادگری - روز بررسی کارنامه مردمان
122 رگا ری از شهرهای مهم ایران که داریوش هم از آن نام برده است
123 روسپی زن بدکاره در ایران واژه پهلوی آن روسپیک است - واژه اوستای آن جهیکا است
124 زامیاد - زم زمین روز 28 ماه ایرانی- در این روز درخت کاشتن و سبز کردن زمین ها لازم است
125 زرتشت- زرتشتر پیامبر ایرانی شتر زرد - روشنایی و درخشش
126 زرنگ سیستان نام کهن سیستان - آنجا سرزمین مقدس نیز خوانده شده است
127 زروان زمان در اوستا زرون است که به چم دراز و زمان جاودانگی خداوند
128 زریه دریا در واژگان هخامنشیان دریه است
129 زند وهومن بهمن یشت نیز گفته اند کتابی درباره پیشگویی آینده ایران و دین زرتشتی بهی و دارای 4200 واژه است
130 زیم زمستان در پهلوی دمستان و در اوستا زمستان به چم فصل سرما و زمستان
131 ژوژه - ژوژک خارپشت در کرمان جوجیک میگویند - چون این حیوان نابود کننده مار بوده است در نامه های پهلوی آنرا ستوده اند
132 سئن سیمرغ - شاهین واژه ای پهلوی که از سین + مرو آمده است گرفته شده
در انجیل آمده است 3 مغ از ساوه برای ستایش عیسی به بیت الحلم رفته اند - مارکوپولو هنگام عبور از ایران دنبال آرامگاه این
133 سابه ساوه سه مغ زرتشتی بود
134 سپاه داذور قوه قضایی در زمان شاهنشاهی ساسانی به نیروی دادگستری و قاضایی گفته میشده است
135 سپنت مینو مینو افزاینده
36 سپنتمد گات گات ها یکی از 5 قسمت گاتها به چم
137 ستر - استر کسی که فرزندی نداشته باشد در آئین مزدیسنا هر ایرانی که فرزندی نداشته باشد در آن دنیا هنگام عبور از پل جینوت نمیتواند گذر کند
- با پوشیدن لباسی 9 تکه - بدون یقه آستین کوتاه و بدون آستین صورت می گیرد - در اوستا وهومنه واستره نامیده شده است
برای دختر و پسر از 15 سالگی این مراسم واجب است که باید لباسی سفید بر تن کنند
138 سدره مراسم دینی ایرانیان
139 سرذ سال - سرد از آغاز قصل سرد گفته میشده است - واژه ای اوستایی
140 سروش نیوشایی
141 سنسکریت زبان مشترک آریایی ها از زبانهای کهن که نزدیکی با اوستا دارد و در بین ایرانیان و هندیان مشترک بوده است
142 سوزیانا خوزستان مرکز دولت عیلامیان بوده است و مهمترین بنای آن دوره معبد زیگورات است
143 سوشیانت ناجی به چم نجات دهنده در دین بهی است که مهدی موعود مانند همین است
144 سولان کوه سبلان کوهی که زرتشت مدت ده سال را در آنجا از مردم دوری گزید - آتشکده آذرگشنسب در آنجاست در کنار اردبیل
145 سکاها - سیت ها تورانیان باستانی قومی آریایی که در پیش از ظهور زرتشت با ایرانیان دارای دین مهر بودند
146 سیاوخش - سیاورشن سیاوش پسر کیکاووس که متهم به عاشق شدن نامادری اش گشت و بهمین جهت مجبور به آزمایش عبور از آتش شد
147 سیر سور جشن ایرانیان باستان در روز 14 از ماه دی ایرانیان شراب و سیر میخوردند برای دفع شر و شیطان از زندگیشان
148 شادشاهپور قزوین قزوین در پیش از اسلام شادشاپور نام داشت که شاهنشاه شاپور اول آنرا ساخت
149 شهریور نام 6 ماه سال - روز 4 ماه ایرانی اوستایی آن خشتروئیریه است - پهلوی آن خشتریور - به چم آرزوی شهریاری و شاهنشاهی ایران
150 شکاف رستم سزارین شکافی که بر بدن مادر رستم زده شد تا رستم از آن بیرون آید - ژول سزار نیز همینگونه بدنیا آمد - سزارین امروز
151 شیرآف سیراف یکی از بندرهای مهم ایرانی پیش از اسلام در جنوب ایران از زمان کیکاووس
سط شاهنشاه شاپور اول در 1800 سال پیش بن شد و مرکز علمی منطقه گردید - شاپور شاه هم دانشگاه بین المللی را در
166 گند شاپور جندی شاپور آنجا ساخت و هم بیمارستان آنرا که پزشکانش از مصر و یونان می آمدند
167 گنداره از ایالتهای کورش در افغانستان بعضی آنرا کابل و دیگران آنرا شهری در شمال شرغی کابل و پیشاور دانسته اند
168 گو جهان زنده
169 گوش چهاردهمین روز از ماههای ایرانی جهان
170 گوش ارون گات ها جهان روان - احترام به جانداران چرا که آنان پیش از انسانها بوجود آمده اند
171 گوش تشن گات ها جهان روان - احترام به جانداران چرا که آنان پیش از انسانها بوجود آمده اند
172 گیه واژه ای پهلوی واژه ای هلوی به چم هستی - زندگی و جان
173 لاجیم در سواد کوه یکی از کتیبه های پهلوی ایران باستان در آنجا قرار دارد
174 لرک آجیل ایرانیان در هنگام اجرای جشن سده خورده میشده است
175 لیدی شهری ایرانی این شهر در آسیای صغیر قرار دارد در کنار دریای اژه که کروزوس شاه آنجا بود و کورش بزرگ او را شکست داد
176 مئثن میهن واژه پهلوی میثیا به چم خانه - مام - میهن است
177 مئیریه فریفتار - نابکار صفتی است که برای افراد گنهاکار آمده میشده است - صفت افراسیاب
178 ماد قوم کهن ایرانی آنان در جنوب آذربایجان و و اطراف همدان زندگی میکردند و در سال 800 قبل از میلاد تشکیل حکومت دادند
179 مان خانه مان واژه ای پهلوی به چم خانه - نماد نگهبانی و احترام بنیاد خانواده است
180 مانثر پیام
181 ماه نیایش نیایش ایرانیان باستان زمانی که ماه هلال باشد - زمانی که ماه کامل است - زمانی که دوباره هلال میشود روحانیون نیایش میکردند
182 ماونگهه ماه وازه ای پهلوی - روز 12 از ماه ایرانی
183 مرتیا - مشیا - مرت مردم به چم فنا شدنی است - در کتیبه های هخامنشی و اوستایی آمده است - تازی شده آن انسان است
184 مردگیران جشن مزدگیران ابوریحان بیرونی از آن به عنوان جشن گرامیداشت زنان در خانواده نام برده است - سپندارمذگان نیز گفته شده است
185 مزدا لقب خداوند به چم دانا - تشکیل شده از مه ( بزرگ ) + زدا ( دانا ) در کل دانای بزرگ و برتر گفته میشود
186 مزدیسنا دین بهی زرتشتی به چم خداپرست
187 مژردک آمرزش
188 مگوس مجوس در چم مغ روحانیون باستان - ولی پس از یورش سپاه اسلام لقبی بود که به ایرانیان داده شد به چم کافر و آتش پرست
189 مهرداد بهار فرزند ملک الشعرای بهار استاد دانشگاه - استادزبان پهلوی و اوستایی
190 میترا مهر نماد مهر - دوستی و انسانیت در ایران - در چم اوستایی نماد عهد و پیمان - آئینی که از ایران به اروپا رفت و جهانی شد
191 میخی خط ایرانیان باستان از آنجهت میخی گفته شده است که کلمات آن شبیه به میخ است - گرولفند آلمانی نخستین کسی بود که رمز گشایی کرد
192 مینوی بهشت جهان آخرت که مقابل جهان مادی است - زرتشت نخستین کسی بود که از وجود آن دنیا خبر داد
193 نسک کتاب واژه ای اوستایی که تازی آن کتاب است
194 نماز نیایش ایرانیان باستان به درگاه خداوند یتا اهو - اشم وهو - وینگهه هاتام مشهور ترین آنان است
195 نمه نماز واژه ای پهلوی که فارسی آن نماز و پهلوی ان نیایش است
196 نیرنگ نیرنگ - فریب واژه ای پهلوی - از آن به عنوان مراسم دینی هم یاد شده است
197 نیمروچ نیمروز به چم جنوب - پهلوی آن نیمروچ - اوستایی آن رپیتو است
198 هئروتات رسایی - شیوایی
199 هاونگاه بامداد واژه ای پهلوی که در چم نخستین زمان روز را گویند - در اوستایی نگهبان شبانه روز است
روز 20 ماه ایرانی - واژه ای مقدس - نام ستاره مریخ - آتش مقدس آذر بهرام - نام سرود های باستانی بهرام یشت نام بزرگان
ایرانی = بهرام گور - بهرام فرزند گودرز - بهرام چوبین - بهرام ورجاوند پادشاه ایرانی در زمان کیانیان
216 ورهرام بهرام
217 وندیداد کتاب دینی ایرانیان در چم قوانین ضد دیوان است - نوعی کتب قانون و چگونگی انسانی زیستن است
218 وهوخشتر گات یکی از 5 قسمت گاتها چهارمین بخش گاتها - در چم اقتدار نیک و کشور درست و خوب است
219 وهومند یشت بخشی از اوستا در چم منش نیک و درست است - در ستایش منش درست و بهی بوده که به مرور زمان نابود شده است
220 وهیشتواشت گات یکی از 5 قسمت گاتها پنجمین بخش گاتها در چم بهترین خواسته و نیکوترین سرمایه انسان است
221 کاتوزیان یکی از طبقه ایرانیان - روحانیون جمشید شاه طبقه دینی کشور را مکانی ساخت و آنان را از امور داخلی کشور منع کرد
222 کرت ابزار جراحی هم به چم قطعه بریده شده است و هم وسیله جرحی در ایران باستان
223 کرفه کرفه گر به چم خیر خواهی ( ثواب ) است پهلوی آن کرپک است
224 کست چهار جهت اصلی شرق = کست خورآسان غرب=کست خوروران شمال = کست اپاختر جنوب = کست نیمروچ
225 کنکه - دژ سیاوش کنک سیاوش دژی که سیاوش پس از مهاجرت به توران بنا کرد در شمال شرقی ایران - پرفسور کریسنسن نیز خبر از دژی در کوهها داد
226 کی کوی به چم پادشاه - فرمانروا است مانند : کیکاووس - کی آرش - کی خسرو - کی گشتاسب - کیومرث
227 یاتو جادو در پهلوی یاتوکیه است - در اوستا یاتو - در فارسی روان جادو است
228 یز - یشن - یزدان یزد اوستایی آن به چم در خور ستایش است
229 یزدان نام خداوند در چم در خور ستایش و بزرگ همه است
230 یسن جشن جشن های ایرانی چون جنبه تقدس و ستایش از خداوند داشته است از یسن و یزدان گرفته شده است
231 یسنا - یشت مهمترین بخش اوستا در چم نیایش و ستایش خداوند است - جشن نیز از یسنا اوستایی آمده است
ادامه مطلب ...
ج1، احسان بهرامی، به یاری فریدون جنیدی، نشر بلخ،1369
استاد فریدون جنیدی
به نام خداوند جان و خـرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
در
«دینکرت» یکی از نامهها که به دبیره پهلوی برجای مانده است و گزیدهای از
اوستای باستان است، پرسشهای فراوان است که پرسنده از دانا میپرسد و یکی
از آن نوشتهها چنین است که: چرا دین(اوستا، نمازهای دینی) را به آوازی
ناآشنا و نهفته اوستا نام گوییم! و این سخن نشان میدهد که در همان هنگام
نیز زبان اوستایی برای گویندگان پهلوی، زبانی نهفته و دور بوده است، چنان
که ایرانیان آن را به درستی درنمییافتهاند، و انبوه نامهها که به زبان
پهلوی بر اوستا نگاشته میشد. همه از برای گزارش واژههای دور از زبان و
سخنان دور از اندیشه مردمان بود و برخی از همین گزارشها که به «زند»
نامبردار بود، هنوز در دسترس ما هست و از برخی بخشهای اوستا که با ستیزه
روزگار از میان رفت، گزیدهها و نوشتههای پراکنده در دفترهای پهلوی برجای
مانده است، چنان که نامه «بندهش» از روی یکی از نسکهای اوستای کهن به نام
«دامدات نسک» فراهم آمده است.
در بسی از نوشتههای پهلوی این سخن دیده
میشود: پت دین گویت: به دین گوید، یا در نوشتههای دینی چنین آمده است… و
نویسندگان نوشتههای پهلوی با این سخن، به گفتار ویژه خود اندر میشدند و
چنان مینماید که همه این گفتارها از نوشتههای کهن اوستا، یا از آن بیست و
یک نسک اوستا که امروز پنج نسک آن را در دست داریم، به زبان پهلوی درآمده
است.
انبوه این گزارشها نشان میدهد که اگرچه زبان اوستایی از دیدگاه
توده مردمان، زبانی نهفته بوده است، دبیران و نویسندگان و دینیاران، همه آن
زبان را به خوبی آموختهاند، چنان که به خوبی آن را ترجمه یا گزارش
میکردهاند و دفتر کوچکی که به نام «خورتک اپستاک» یا خردهاوستا از
نوشتههای «آتورپات ماراسپندان» بر جای مانده است، به خوبی بازمینماید که
آن دانای هژیر هنگام خویش، تا چه اندازه بدان زبان چیره بوده است، که در
گزیده خویش، به زبان اوستایی چنین گفتارهای ویژه آورده است که نوشته او، از
دیگر بخشهای اوستای نو که شاید یکهزار سال پیش از او نوشته شده است،
بازشناخته نمیشود و دگرگونیها تنها در واژهها روی داده است. چنانکه در
آن واژههای نو جای واژههای کهن را گرفته است!
پس از اسلام نیز این
رشته زنجیر پاره نشد و تا آنجا که در توان اندک موبدان بر جای مانده بود،
نامهها به دبیره پهلوی و اوستایی و گاهگاه به گزارش دوباره دفترهای زند،
از گفتوشنودهای پهلوی به فارسی دری نوشته میشد و موبدان به دربار
خلیفگان رفتوآمد داشتند و در گفتوشنودهای دینی دیدگاه خویش را در میان
مینهادند و پیروزی یکی از آنان بر شخصی به نام «گجستک ابالیش» در گزارش
دبیران دربار برجای مانده است:
انبوه نوشتهها و دفترهای پهلوی پس از
اسلام که برخی از آنها بسی بزرگ و در خور سنجش با کارهای بزرگ فرهنگی دیگر
دوران اسلامی است، چونان بندهش، دینکرت، گزیدههای زاتسپرم، نامههای
منوشچر… نشانه پویایی فرهنگ بهدینان و یاوری آنان به جنبش فرهنگی ایران
است.
از سویی نباید چنین انگاشت که این دستاوردها تنها ویژه موبدان
زرتشتی بوده است. گنج نپشتههای بزرگ ایرانی چونان گنج نپشته بزرگ بخارا که
پورسینا بدان دست یافت، هنوز سرشار از دفترهای پهلوی و اوستا بوده است.
زیرا که در زمانی اندک از سده سوم تا هنگام پورسینا چندان دانشمند و
اندیشمند در «ورز رودان» نبودهاند که چنان گنج نوشته بزرگ را فراهم
آورند، تا کسی چون پورسینا را به شگفتی افکند و بی گمان در آن گنج،
نوشتههای پیشین نیز بر جای بوده ا ست!
ترجمه چند بخش از شاهنامه که
آزادمرد خراسان، فردوسی ایران آنها را از روی نوشتههای پهلوی به فارسی دری
درآورده است و نیز آگاهی دیگر نویسندگان ایرانی چون ابوریحان بیرونی،
مسعود تبری؛ ثعالبی… از زبان پهلوی، به ویژه سهروردی که بیگمان از روی
نوشتههای پهلوی و کهنتر از پهلوی برداشت کرده است نشان میدهد که دیگر
ایرانیان نیز از این میدان چندان دور نبودهاند و پرتو تابناک آن گاهگاه بر
چهره آن بزرگمردان و بر دفتر ایشان افتاده است و بدان، فروغ و جان و نیرو
داده است.
بسی از نسکها اوستا و به ویژه اوستاهای بایسته که موبدان را
برای انجام آیینهای دینی به کار میآمده هماکنون در دست هست و برخی از
این دستنوشتهها نمونهای از زیباترین شاهکارهای نگارش دبیره اوستایی است و
نشان میدهد که نویسنده چه اندازه در این کار آزمایش داشته تا بدین پایه
از زیبایی نگارش رسیده باشد.
پارسیان هند که بازماندگان خراسانیان
گریخته به هندوستاناند، پس چند سده ماندن در آن دیار، دفتر و دین و آیین
را از دست دادند و چون چنین شد در سال 847 یزدگردی پیکی به نام نریمان
هوشنگ را روانه مرز نیاکان کردند، تا او بنگرد که آیا هنوز در ایران
زرتشتیان میزیند و اگر چنین است از آنان دین و آیین بیاموزد و به هندوستان
بازگردد و هنگامی که او با نامه ایرانیان به هند بازگشت، ایرانیان در آن
نامه از بزرگان پارسی هند درخواست کردند که «برای یاد گرفتن خط پهلوی و روش
درست برگزاری مراسم مذهبی، دو هیربد دانا بیایند و خط پهلوی بیاموزند و
شایست نشایست بدانند، در راه خشگان نزدیک است از قندهار تا سیستان نزدیک
است و از سیستان تا یزد از این بیم نیست.
از آن سال تا سال 1137 یزدگردی بیست و دو پیک از هندوستان به ایران آمدند و با آموزشهای پیاپی به هندوستان بازگشتند….
اینجا
بود که موبدان و هیربدان دانایان هند سررشته اوستاخوانی و اوستا دانی را
در دست گرفتند و کانون فرهنگی خویش را فروزان کردند، تا آنکه در سال 1758
میلادی انکتیل دوپرون فرانسوی رهسپار هندوستان شد و در شهر «سورات» اوستا
را از روی گفتار «دستور داراب» یکی از موبدان پارسی نوشت و با ترجمه آن در
سال 1771 به چاپ رساند و در اینجا اروپاییان را گمان بر این افتاده است که
اوستا در این سالها بر دست آن فرانسوی(کشف) گردیده است!
اگر گوهری
کانی، چون گوگرد یا آهن برای نخستین بار از سنگ و کان به در آورده شود،
میتوان از پیدایی آن سخن گفت و در چنین رویداد آن مردمان که زودتر بدان
گوهر دست یابند، از دیدگاه دانش پیشرفتهتر به شمار میآیند. چنان که بسی
از این گوهرها، چند هزار سال پیش بر دست ایرانیان از دل سنگ به درآمده و به
جهانیان پیشکش شده است!
چنین کشور، در جهان دارای فرهنگی برتر است که
با چشم کنجکاو و رای پژوهنده، پردههای پوشاننده زمان و زمین را یکایک
میگشاید و رازهای نهفته را یکایک بازمینماید!
کشورهای دیگر، اگر از
راه بهرهوری از اندیشههای جهانی، پس از چندی همان پدیدهها را بیاموزند و
دریابند، شاگرد و بهرهور اندیشه اینان به شمار میآیند و اگر همان
پدیدهها را خود، پس از چند سده، یا چند هزاره دریابند، چند سده یا چند
هزاره در کاروان دانش جهانی از اینان دیرتر و دورتر و پسماندهترند.
اکنون
میباید که داوری کرد که در رهنوردی درازآهنگ کاروان دانش جهانیان که در
آن، اندیشهها به یکدیگر میپیوندد و سخن و جامه و داستان و پندار و
انگاره و نشانه و نماد پدید میآورد و در این رهگذر به نگاشتن اندیشهها
میپردازد و دفتر و دیوان و شمار و آمار پیدا میشود… تا بدانجا که دفتری
گرامی و بیمانند چون اوستا پدید میآید و هزاران سال بر جان و روان پیروان
خود در ایرانزمین و هندوستان میگذرد… اگر در جهان، قارهای پیدا شود که
تازه به همه چیز رسیده و همهچیز را از همهجا به زور شمشیر و نیرنگ فراهم
آورده… مردمانش و دانایانش به دفتر اندیشه و اندریافت چندهزارساله ایران بر
بخورند و گمان برند که آن را «کشف» کردهاند، به آنان چه میشاید گفت؟!
انبوهی
از نویسندگان و پژوهندگان ایرانی این زمان،که در هر کار چشم به دست و گوش
به فرمان اروپاییان دارند، چنین گمان میکنند که ایرانیان، در آموزش
اوستا، وامدار پژوهندگان اروپاییاند، باز آنکه چون نیک بنگریم، اروپا و
دستگاه دانش و پژوهش جهان، در آموزش اوستا وامدار ایرانیاناند.
پس از
انکتیل دوپرون، بورنف فرانسوی به ترجمهای از اوستا به سانسکریت که بر دست
دستور نیروسنگ پاسری انجام گرفته بود، دست یافت و در سال 1833 هات نخست
یسنا را به یاری آن با یادداشتهای فراوان به چاپ رسانید و به گفته
اروپاییان اوستاشناسی از آن هنگام پایه علمی به خود گرفت:
اکنون اروپا
خویش را کانون اوستاخوانی و اوستاشناسی میداند و دانشمندان آن دیار هرگاه
که بایسته میبینند، از آزمایشهای خویش در آموختن سانسکریت نام میبرند که
در پرتو آن اوستا نیز بازشناخته میشود!!
پس باید دید که آنان زبان سانسکریت را چگونه آموختند!
ایرانیان
به خوبی در یاد دارند که پزشک نامی ایران برزویه با سرمایهای فراوان از
سوی انوشیروان به هندوستان رفت و در کار شناسایی داروهای گیاهی هندی رنج
برد و نامهای به نام «پنجاتنترا» را که به زبان سانسکریت در گنج نپشت
پادشاه هند بود، در همانجا خواند و ترجمه کرد و آن را به نام کلیلک و دمنک
به ایرنا آورد و آنگاه که در زمان خلیفگان بر دست روزبه پارسی(ابن مقفع) به
زبان تازی ترجمه گردید، با زبان تازی ره به اروپا گشود و بدینسان
اروپاییان نخستین بار به کوشش همهجانبه ایرانیان به یک نامه سانسکریت دست
یافتند!
پس از آنکه نصرالله منشی به فرمان سامانیان ترجمه آن دفتر به
تازی را که بر جای مانده بود، به فارسی بازگرداند و سدهها در دست بود. از
آنجا که خواندن آن که سخت به تازی آمیخته بود، خوانندگان فارسی زبان را به
ویژه در هندوستان دشخوار میآمد و مصطفی خالقداد ایرانی به فرمان اکبرشاه
آن را از روی نوشته سانسکریت دوباره به فارسی ساده درآورد که به نام
پنجاکیانه یا پنج داستان، که همان کلیلک و دمنک باشد، برگرداند.
پس از
اسلام دانشمند فرزانه ایران، ابوریحان همراه با لشکر خونخوار محمود به
هندوستان رفت و محمودیان را چشم به گنجهای زر و گوهر هند بود و ابوریحان
را گوش به سخنان گوهرآمیز برهمنان آن سامان و همگان میدانند که با آنکه
برهمنان از آموختن زبان سانسکریت به دیگران خودداری میکنند، در نگاه و سخن
و رفتار ابوریحان ما چه دیدند که پی به اندیشه پاکش بردند و دروازههای
شهر بزرگ سانسکریت را بر رویش گشودند و او را تا کرانههای دور اندیشه
نیاکان ره نمودند!
ابوریحان از هندوستان با دفتر بزرگ و پر از شگفتی
مالالهند بازگشت و محمودیان با تکههای زر و گوهر که از تندیسههای بتکده
سومنات به یغما برده بودند.
سخن از مصطفی خالقداد رفت. همو ترجمان جوگ باشست بزرگترین دفتر اندیشه هند است.
دیگر
رهنورد بزرگ ایرانی در جهان اندیشه هندوستان میرغیاثالدین علی قزوینی است
که دفتر بزرگ مهابهارات را به فارسی درآورد که آن را شاهنامه هندوستان
میخوانند.
دیگر نویسنده و ترجمان ایرانی داراشکوه خواهرزاده آصفخان
تهرانی است که دست به کار بزرگ ترجمه اوپانیشادها به زبان فارسی زد و همین
نامه بزرگ است که بزرگترین آموزگار اروپاییان در زبان سانسکریت به شمار
میرود و آنان نخستین بار با این کتاب از زبان سانسکریت آگاه گردیدند… و با
این کتاب به زبان سانسکریت ره بردند و دیگر دفترهای بی شمار ایرانیان که
ترجمه از سانسکریت بود، در این راه پرشگفتی رهنمای آنان بود.
و اکنون
فرزندان آنان را گمان بر این افتاده است که: «زبان اوستایی دستور ندارد، ما
به یاری دستور زبان سانسکریت پی به دستور زبان اوستایی بردهایم!»
فرزندان
آن نیاکان فرزانه که جهان را به تیغ خامه خویش گشوده بودند و بر فراز
ابرهای اندیشه، در آسمان بی کرانه دانش پرواز میکردند و به همه سوی
جهان، دانش و فرهنگ و دفتر و دیوان گسیل داشتند و جهانیان از پس گذشت
هزارهها هنوز وامدار کوشش و بینش آناناند… فرزندان آن نیاکان، اگر چندی
دست بر روی دست گذارده و چشم به دهان دیگران دوزند… شایسته چنین سخنان و
سزاوار چنین داوریها و در خور چنین سرشکستگی هستند!
جوانان ایران بر
پای خیزید! و گرد و غبار روزگار ستم جهانخواران را از سر و روی و چشم و گوش
خویش بپردازید و باور کنید که خون آن نیاکان در رگهای شما روان است و مغز
و اندیشه و اندریافت شما بازمانده و یادگار آن بزرگان است!
بر پای
خیزید و فرهنگ خویش را بازشناسید و جایگاه خویش و کشور خویش را در جهان
بازیابید و ارزش دستاوردهای بی شمار فرهنگی پدران و مادران خویش را در پهنه
میدان فرهنگ جهانی بازبینید و در این زمان که هیاهویی خفیف، از جنبش
آبخیزهای ژرفای دریای جان ایرانیان به گوش میرسد و از همهسو جنبش های
فرهنگی تازه را پدیدار میآورد… در این زمان که بیش از هر زمان جان
ایرانیان را نیاز بیداری و آگاهی فراگرفته است، در این زمین که پیش از هر
زمین دیگر کانون فروزش فرهنگ جهان بوده، در این سرزمین که اکنون نیز کانون و
میانه جهان است… سر بلند دارید و به رهاوردهای گذشته خویش ببالید و پای بر
ستیغ دماوند بگذارید و از آنجا بنگرید که نیاکانتان چگونه با فروتنی
وآزادمنشی، جهانیان را زیستن و با آزرم به اندیشه دیگران نگریستن
آموختند!
این زمان زرین را، که همهمه نهفته بیداری جان ایرانیان، نرمنرمک آشکار میشود از دست مدهید!
این تپش، تپش دل فرهنگ ایران است، آن را دریابید!
این دم، دم گرم جان نیاکان است، آن را فروبرید!
اگر
باید چنین کنیم، نخستین کار بایسته در زمینه پژوهش زبانهای ایرانی،
شناختن نخستین سنگهای پی ساختمان است و برای دستیابی بدین، میباید که به
واژههای کهن ایرانی دست یافت. پس میباید که این فرهنگ یکی از باورهای
استوار برای جنبش فرهنگی ایران به شمار رود و شگفتا که پیش از بهمن 57
گزارنده این فرهنگ، احسان بهرامی، سالها دفتر را به دست گرفته و به این در
و آن در میرفت تا راهی برای چاپ آن بیابد و همه سازمانهای فرهنگی! آن
زمان پاسخ سرد به وی میدادند و برخی از آنان نام اوستا را به گوش نشنیده
بودند… و یکی از نشانههای یک همبستگی نیرومند ملی در جنبشی که جان
ایرانیان را در این هنگام، فراگرفته، امروز آشکار میشود که میبینیم کاری
که در همه آن زمان دراز، به انجام نرسید، امروز فرجام مییابد!
اوستا:
امروز
زبانی را که دفترهای پیشین ایران بدان نوشته میشود زبان اوستایی
میخوانیم و این واژه خود در نوشتههای اوستا به چشم نمیخورد که در
نوشتههای پهلوی به گونه اپستاک دیده میشود.
درباره این واژه سخنان
فراوانی گفته شد. آنچه بهتر از مه است، اینست که گروهی اوستا را از رشیه
وید گرفتهاند که دانش باشد و گروهی دیگر نیز آن را از ویستی که آن نیز
دانش و آگاهی است، میدانند.
این دو ریشهیابی به گمان نگارنده دور از
خود واژه است زیرا که اوستا در گونه کهنتر زبان پهلوی اپستاک بوده و با
«و» آغاز نمیشده است، باز آنکه اگر چنین نیز بیندیشیم، این واژه با پیشوند
«ا» معنی بیدانشی، یا ناآگاهی را به خود میگیرد.
و از سویی، چون این
واژه در نوشتههای پهلوی آمده، میباید معنی پهلوی آن را به دست آورد و
ریشهیابی کهنتر از آن چنان که با دگرگونی وات سنگینتر «پ» به وات سبکتر
«و» درست نمینماید.
در این بیگمانیم که اسکندر گجستک چون به دژنپشت
ایران رسید، از روی نادانی و کینهوری و رشک آن گنجینه بزرگ جهانی را که بر
روی دوازده هزار پوست گاو به دبیره زرین نوشته بودند، بسوخت و خاکستر کرد و
به دریا ریخت…
ایرانیان چند سده از دفتر و نوشته خویش دور بودند، مگر گروهی اندک که آن دفترها را در خانه پنهان و نهفته میداشتند!
و
از آن هنگام تا زمان پادشاهی بلاش اشکانی، چهار سده ایرانیان را دفتر و
دیوانی نبود. تا آنکه بلاش بفرمود تا دفترهای پراکنده و پنهان را که در دست
برخی موبدان و دبیران بازمانده بود، گرد آوردند.
از سرتاسر ایران تنها
بیست و یک نسک پیدا شد و چون آن همه را در یکجا گرد آوردند، دیدند که سه
گونه گفتار است. چند دفتر گاسانیک یا سرودههایی چون گاثاها چند دفتر
مانتریک که نمازها و آفرینها و یادهای بایسته در آیینها را دربرمیگیرد و
چند دفتر داتیک که داد و دهش و آفرینش یزدان و نیز داد و قانونهای کشور
بزرگ باستانی که بازمینماید!
چون خواستند که آن نسکها را به دبیره
پهلوی بنویسند، برخوردند که واکهای ویژه آن زبان ناآشنا را نمیتوان با
این دبیره نوشت… آنگاه فرزانگان فراهم نشستند و از روی دبیره پهلوی
دبیرهای برساختند که دارای 44 نگاره بود و همه آواهای شگفت آن زبان نهفته
را بدان توان گفت!
اینجا معنی اوستا یا اپستاک روشن میشود.
چهار سده
مردمان ایران دفترهای دانایان پیشین را ناپیدا میدیدند.پستاک پهلوی
گونهای دیگر از پیتاک پهلوی است که در فارسی آن را «پیدا» میخوانیم و
اوستا بر روی هم «ا + پیدا= ناپیدا» معنی میدهد و چون نامی را که چهار سده
بر زبان و روان مردمان ایرانشهر گذشته بود، نمیتوانستند دیگر کرد، همان
نام بر آن دفترها ماند و با دگرگونگی از پهلوی به فارسی به گونه «اوستا»
درآمد و بهترین گواه این سخن نیز همان گفتار دینکرت است که به گونه ناآشنا و
نهفته اوستا نام از آن یاد کرده است!
چون ایرانیان چهار سده از
گرامیترین یادگارهای نیاکان خویش به دور مانده بودند، همه آن نسکها را به
گونه فرمان دین پذیرا گشتند و سر بر فرمان نیاکان نهادن را با جان و دل
خواستند و چون پیامبر ایرانی زرتشت بود، همه آن نوشتهها را زرتشت خواندند و
اوستا نام نامه دینی ایرانیان را به خود ویژه کرد. باز آنکه امروز روشن
میشود که اوستا نامی کهن نیست و نامی است که ایرانیان در زمان گم بود و
ناپیدا بودن آن دفترها بر آن نهاده بودند و به جز بخشی از آن که «گاثاها»
بوده باشد هیچ نسک دیگرش از زرتشت نمیباشد و به دین زرتشتی پیوند ندارد.
مگر آنکه همه آنها تراوش اندیشه ایرانیان در زمانهای دور و دراز زندگی و
فرهنگ ایرانی است. برخی از این کتابها پس از زرتشت نوشته شد و برای آنکه
آن را در دید زرتشتیان به راست به شمار آورند، در هر بخش آن پرسش و پاسخی
میان زرتشت و اهورامزدا آوردهاند و چون پاسخ از سوی اهورامزدا داده میشود
پس کار کردن بدان، خویشکاری هر زرتشتی گرویده است!
برخی از آنها چون
وندیداد و یشتها دیدگاههای کهن ایرانی و پیش از جدایی هندوان از ایران
است که پس از زرتشت با شیوه تازه (اوستای نو) نوشته شده.
هندیان زبان
کهن خویش سانسکریت را «سمز کرته بهاشا» مینامند که زبان ویراسته شده و
زبان بهشده و خوب شده معنی میدهد و چون دستور آن زبان بر زبان اوستا نیز
دستور میراند، نشان میدهد که در زمانی دور، هنگامی که هنوز هندوان و
ایرانیان در ایرانویج میزیستهاند، ایرانیان کهن برای نگارش دفترهای خویش
زبانی ویراسته به جز از زبانی که بر زبان مردمان روان است، آراسته بودهاند
و آن همین زبان است که امروز سه گونه گویش آن را در سانسکریت، اوستا و
فارسی هخامنشی بازمییابیم.
پس بهتر آن میبود که ما نیز این زبان را
زبان فرهنگی کهن ایران بنامیم، اما چون از آن زمان که اسکندر گجسته دوازده
هزار دفتر دانایان پیشین ایران را سوزانده است، بیست و دو سده بیش میگذرد و
در این بیست و دو سده همواره این نسکها با همین نام خوانده شده است،
نمیتوان آن را دگرگون کرد… ما نیز میباید که آن را اوستا بنامیم، شاید که
همین نام، همواره یادآور کار زشت تباهکاران تاریخ باشد!
درباره این دفتر
احسان
بهرامی گزارنده این دفتر از بیست و چهار سال پیش آغاز به کار آن کرده بود و
چون در آغاز کار بنیاد نیشابور، اندیشیدم که میباید فرهنگی از واژههای
اوستایی فراهم آوریم و بهتر آنست که این فرهنگ ترجمه فرهنگ کانگا باشد که
گام نخست را پشت سر یک ایرانی نژاده گذاشته باشیم با موبد فرزانه رستم
شهزادی سخن را در میان نهادم که با یاری وی و موبدان فرزانه اردشیر آذرگشسب
و فیروز آذر گشسب این کار را بیاغازیم.
وی به من گفت که این کار چندی
پیش انجام شده و یک دفتر آن نزد ایشان بود به من نمود و گوشزد کرد که همین
کار، با ویرایش و نگرشی تازه، تو را به هدف میرساند و نیاز به دوباره کاری
نیست!
دفتر را گرفتم و ناشکیبا و بیآرام به خانه بردم و بررسی کردم… اما سالها گذشت تا احسان بهرامی را بیابم و درباره آن با وی سخن گویم.
او
از پیشامدهای نابهنجار دست از شهر شسته و به کشاورزی روی آورده بود و
هیچکس آگاهی او را نداشت! تا آنکه پس از چند سال جستوجو دست روزگار او را
به گونهای که در اندیشهام نمیگنجید به من رساند. بیدرنگ کار را آغاز
کردیم و از آن زمان هفت سال میگذرد که از کار ویرایش، حروفچینیهای
ششگانه، صفحهآرایی و ویرایش نادرستیهای چاپی و نگرش دوباره آن
پرداختهایم و بیگمان چاپ این فرهنگ از آغاز کار چاپ در ایران تاکنون
دشخوارتر از همه کارهای چاپی بوده زیرا که افزون بر دین دبیره و گاه دبیره
پهلوی و سانسکریت، در هر برگ آن چهار گونه حروفچینی داریم که هر گروه آن
جداگانه چیده شده و بریده شده و در جای خود چسبانده شده است و برخی از
برگهای این دفتر هست که از 75 تکه جداگانه سر هم شده باشد و اکنون اینچنین
ساده به چشم نگرنده میآید! کار حروفچینی این فرهنگ نیز بسیار فنی بود و
بویژه آوانویسیهای فارسی و لاتین آن که با نشانه (آکسان)های بیشمار کسی را
میخواست که تحصیلات بالاتر از لیسانس ادبیات داشته باشد و در این کار، ا.
گرمانیک، نویسنده و پژوهشگر ارمن و سرپرست بخش پژوهشهای ارمنی بنیاد چون
کار را ناگزیر دید با همه گرفتاریهای خویش به یاوری ما برخاست که اگر نگرش
تیز و دلسوزی همهجانبه وی در کار نمیبود، این بخش از فرهنگ با
نادرستیهای فراوان به دست خواننده میرسید.
نگرش او تا بدانجا بود که
گاهگاه لغزشهایی را که کمابیش در یک کار بزرگ روی میدهد(و آوانویسیهای
مرا نیز دربرمیگرفت) با دیده تیزنگر درمییافت و مرا نیز آگاه میکرد. همو
بود که بخش فهرست انگلیسی را نیز در دفتر چهارم نگریست و در کار آن یاوری
بس ارزنده کرد.
احسان بهرامی که در آغاز نمیدانست این کار از دیدگاه فن
چاپ تا چه اندازه فنی و دشخوار است، گاهگاه برمیافروخت و نیازمند بود که
من با آرامش و لبخند و امید، آتش وی را که سالها در اندوه چاپ فرهنگ هر
زمان تندتر میشد فروبنشانم. خوشبختانه فروتنی و دید دانشمندانه وی، یاور
خوبی در ویرایش فرهنگ بود و در هر دیدار، بررسی انبوه واژههای تازه و نگرش
و ویرایش دیگر بایسته بود و هر بار، با گفتوگو و شنیدن سخنان من با من
همرای میشد.
کار فهرستبرداری که بیش از یکسد هزار فیش داشت، چشم راست
آن یار نازنین را بیمار کرد چنانکه برای درمان و کاردپزشکی به کشور دانمارک
رفت و هنوز نیز کار درمانش به پایان نرسیده است که فرهنگ از پس 24 سال به
چاپ میرسد.
سنجش این فرهنگ
هیچ کار بزرگ از نادرستی و لغزش برکنار
نیست و من خود به خوبی میدانم که اگر یکبار دیگر این فرهنگ را بازنگرم،
دهها لغزش چاپی و ویرایشی و شاید لغزش در گفتار یا هر لغزش دیگر در آن
بیابم.
بنابراین از استادان خردمند و خوانندگان فرزانه که به چنین
لغزشها برمیخورند، خواهش دارم که آن نادرستی را از فرهنگ بپیرایند و بر
من نیز ببخشایند که کاری را که انجام آن در خور چند گروه دانشی و فنی بوده
است و تاکنون در ایران مانند نداشته است، به تنهایی انجام دادهام و یاور
من یکی دو دوست وفادار بودهاند که هرکدام گاهگاه دست مرا گرفتهاند.
پس این فرهنگ با نگرش ایرانیان میباید که پیراستهتر و آراستهتر گردد و در آینده به گونهای بهتر از این به دست ایرانیان رسد.
چراغ
راه من در این کار بزرگ این اندیشه بوده است که ما ایرانیان را نمیشاید
که پشت سر اروپاییان گام برداریم و بهتر همان است که گام نخست را بر
پایهای گذاریم که بر دست یک ایرانی دیگر بنیاد شده، دستوری از خانواده
دستوران که اوستا را از پدران و نیاکان خویش آموخته و چشم بر دست دیگران
ندوخته است،… و این کار به یاوری خداوند پیروزگر به انجام رسید… و آینده
هنوز از آن ما است و رهروان این راه درازآهنگ خود دانند که گامها را یکایک
چگونه بردارند و کمیها و کاستیها را چگونه بپیرایند و این اندازه گفتار
را برای آگاهی دوستان از یورشها و نقدهای پیروان اروپاییان به این فرهنگ
بسنده میدانم!
ما تا نود و پنج درسد کار را به انجام رسانیدیم، یاران
پنج درسد دیگر را به فرجام رسانند!به یاری یزدان کار را آغاز کردیم، اما یک
چنین فرهنگ با چنین ویژگیهای فنی در هنگامی که بهای کاغذ یکباره به بالا
رفت، بی پشتیبانی سرمایه بی دریغ به چاپ نمیرسید.
به خواست خداوند در
آن هنگام هرمزد سروشیان فرزانه آزادهای را که میخواست به نامگانه مادر
خویش دست به کارهای فرهنگی زند و بنیادی برای چاپ نوشتههایی پیرامون فرهنگ
ایران فراهم آورد، با بنیاد نیشابور آشنا ساخت و نمونه کارهای فرهنگی را
که در این بنیاد به چاپ میرسید، در راستای اندیشه خویش یافت. اما دریغا که
در همان روزگار فرزند جوان فرهیخته اندیشمندش که نشانههای یک نبوغ بزرگ
را با استواری زیر گام مینهاد و میرفت که یکی از بزرگترین چهرههای دانش
جهانی شود، در دیاری دیگر از جهان برفت و سایهای از اندوه بر چهره پدر و
مادر و آشنایان خویش افکند….
هرمزد سروشیان بسیار زود به خود آمد و آن
بنیاد را که میخواست به نام مادر بنیان نهد، به نام فرزند بنا نهاد و با
بزرگواری همه هزینههای چاپ این فرهنگ را پذیرا گشت، اما کارهای ایشان چنان
بود که بیشتر زمانها در کشوری دیگر به سر میبرد و نگرشی ویژه و فرهنگی و
سرمایهای بی دریغ را بایسته میکرد که هر دم به یاری ما بشتابد.
پس از
چند سال دوست فرزانه دانشمند علی آیتاللهی موسوی که از خاندان دانش و
فرهنگ کرماناند، به نمایندگی ایشان به یاری ما شتافتند و چنان با آغوش
باز همه کارها را پذیرا گشتند و هر زمان که بایسته بود، بی درنگ دست ما را
گرفتند، که کار چاپ و فرهنگ از لیتوگرافی تا پایان صحافی در زمانی کمتر از
چهار ماه به انجام رسید و آنان که به کار چاپ، با دستگاههای موجود در
ایران آشنایی دارند، خود دانند که این نیز یکی از شگفتیهای کار ما است.
آفرین یاد
اینک
که کار چاپ به پایان میرسد، با دلی سرشار از مهر و زبان پر از آفرین به
همه یاران که به گونهای در کار این دفتر یار ما بودهاند، ستایش و آفرین
درود میفرستیم، به:
شادروان دستور کانگای بزرگ نویسنده فرهنگ کانگا که با دریافت یک فرمان تاریخی بزرگ از روان نیاکان، دست به کار فرهنگ اوستای خویش زد.
استاد پورداود که نویسنده این دفتر را در خانه خویش پذیرا شد و اوستا را به او آموخت.
احسان بهرامی گزارنده فرهنگ که با شور و التهاب کار فرهنگ را بیست و چهار سال دنبال کرد.
دکتر بهرامشاه غریب شاهی که در ویرایش کار انگلیسی این فرهنگ ما را راهنمایی کرد.
ا. گرمانیک پژوهشگر تیزنگر ارمن که از یاوریش یاد کردم.
همه
حروفچینان این فرهنگ که در درازنای چند سال هر یک به گونهای یاور ما
بودهاند. خسرو هادیان و منیژه فرهنگی برای شکیبایی فراوان در کار
صفحهآرایی فرهنگ مسلم حدادی مدیر و کارکنان لیتوگرافی فیلم گرافیک برای
سرپرستی کار لیتوگرافی و دل دادن و به سامان رساندن آن، به گونهای که از
کار ایشان به نام همکاری فرهنگی میتوان یاد کرد. عباس موقتیان مدیر و
کارکنان چاپ 2000 که انبوه فرمهای فرهنگ را به سامان رساندند.
اصغر آزادی نجیب برای فراهم آوردن کاغذ ضرب و گالینگور جلد، چنانکه گویی همه این کارها را برای خود انجام میدهد.
اصغر عبداللهی مدیر و کارکنان صحافی آذین که بهره کوشش هفت ساله ما را در جامهای زیبا آراستند.
دوست
گرامی علی اکبر خرمشاهی که بخشی بزرگ از کار این فرهنگ، زیر چراغی فراهم
آمد که ایشان روشن کرده بودند و سرانجام دوست فرزانه محسن رئوفی که در همه
کارها از لیتوگرافی تا صحافی با نگرش و دلبندی ویژه یار و یاور بنیاده
بودهاند.
دوست فرزانه ارجمند علی آیتاللهی موسوی که بی یاری ایشان بدین زودیها کار فرهنگ به پایان نمیرسید.
فرزانگان هرمزد سروشیان و مریخ مزدایی پدر و مادر داغدیده آن جوان ناکام که به جای اشک و آه فرهنگ و دانش پیشکش ایرانیان کردهاند.
خدایشان یار باد و بهره کار نیکشان به جهانیان رساد.
با درود و آفرین ویژه به روان و فروهر آن جوان ناکام سرن سروشیان که رفتنش نیز برای بازماندگان نشانههای نیک برجای میگذارد.
فریدون جنیدی
اورمزد روز و امرداد ماه 1369 خورشیدی
برگرفته از تارنمای بنیاد نیشابور