راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

پاییز


آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر، با آن پوستین سرد نمناکش .

باغ بی برگی ،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاک غمناکش.

ساز او باران ، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی ست.

ور جز اینش جامه ای باید،

بافته بس شعله ی زر تار پودش ، باد.

گو بروید یا نروید ، هرچه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد.

باغبان و رهگذاری نیست.

باغ نومیدان ،

چشم در راه بهاری نیست.

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید؛

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت

پست خاک می گوید.

باغ بی برگی ،

خنده اش خونی ست اشک آمیز.

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن،

پادشاه فصل ها پاییز.

عکس ها


Screen reader users, click here to turn off Google Instant.