راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

لعنت بر شیطان

 گفتم : « لعنت بر شیطان »! لبخند زد. پرسیدم : « چرا می خندی؟ » پاسخ داد : « از حماقت تو خنده ام می گیرد » پرسیدم : « مگر چه کرده ام؟ » گفت : « مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام » با تعجب پرسیدم : « پس چرا زمین می خورم؟! » جواب داد : « نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند. » پرسیدم : « پس تو چه کاره ای؟ » پاسخ داد : « هر وقت سواری آموختی ، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. درضمن این قدر مرا لعنت نکن! » گفتم : « پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟ » در حالیکه دور می شد گفت: «من پیامبر نیستم جوان ...!

طنز

در سالهای اخیر درباره طنز تصوراتی رایج شده است که بر اثر تکرار برای بسیاری از علاقه‌مندان طنز و حتی طنزنویسان به صورت اصول پذیرفته شده طنزنویسی مطرح است. در این نوشته درباره این تصورات و برخی نکته‌های دیگر در عالم طنزپردازی تأملاتی خواهیم داشت.
***
1ـ وقتی یک مسابقه پرهیجان فوتبال برگزار می‌شود میلیونها چشم به صفحات تلویزیون خیره می‌شوند و دهها هزار نفر در استادیوم به هیجان می‌آیند و فریاد می‌زنند و پایین و بالا می‌پرند. شاید از میان تماشاگران و علاقه‌مندان میلیونی فوتبال کمتر کسی به این نکته بیندیشد که آنچه در زمین چمن روی می‌دهد، برد و باخت و کسب عنوان، اصل قضیه نیست، اصل قضیه همان تابلوهای تبلیغاتی کنار زمین است، همان تبلیغات روی لباس بازیکنان است، همان آگهی‌های زیرنویس تلویزیونی است و تمام بازیها برای آن است که این آگهی‌ها در معرض چشم و گوش میلیونها نفر باشد.
طنزپرداز در همه بازیهای پرهیجان دنیا، چه بازیهای ورزشی و چه بازیهای سیاسی و علمی و فلسفی و حتی عاطفی و عاشقانه، با خونسردی و هوشمندی به حاشیه‌ها و کناره‌ها خیره می‌شود تا اصل قضیه را کشف کند و با زبانی شیوا درباره آن حرف بزند. بنابراین اگر در میان تماشاگران میلیونی انواع بازیها کسی را دیدید که هیجان‌زده نیست و فریاد نمی‌زند و بالا و پایین نمی‌پرد و تنها اخم کرده یا لبخند ملایمی بر لب دارد احتمال دارد که طنزپرداز باشد.
2ـ وقتی در عالم بازیهای سیاسی تعارفات معمول کنار می‌رود و افشاگری و بی‌پروایی و تیترهای جنجالی به میدان می‌آید آیا مجالی برای کنایه و بیان ضمنی و حاشیه‌پردازی می‌ماند؟ و اگر قرار باشد که تیتر درشت روزنامه صریح و بی‌پرده معایب و کاستیهای رقیب را عیان کند آیا دستمایه‌ای برای طنز نوشتن و نیش و کنایه زدن باقی می‌ماند؟ این نوع پرسشها معمولاً برای طنزپردازانی مطرح است که گمان می‌کنند طنزنویسی یکی از روشهای مؤثر در مجادلات سیاسی است و طنزپرداز مانند یکی از اعضای احزاب و جناحهای سیاسی عمل می‌کند و هنر خویش را به خدمت می‌گیرد تا اندیشه سیاسی مطلوب خود را ترویج کند و کاستیهای رقیب را باز گوید و به هر حال در این بازی پرهیجان او باید طرف آبی باشد یا قرمز.
باری اگر طنزپرداز از منظری فراتر به جهان نگاه کند درمی‌یابد که دغدغه اصلی او انسان است، انسان فارغ از رنگها و طبقات و شاخصه‌ها و تمایزات معمول، بنابراین به سادگی برای ورود به بازیهای معمول مجاب نمی‌شود. طنزپرداز شرایط موجود زیستن را با شرایط مطلوب و کمالی انسان قیاس می‌کند و در قیاس خویش بازیها و بازیچه‌ها و سرگرمیهای ساده‌لوحانه انسانهای به ظاهر جدی و متشخص و اتوکشیده را درمی‌یابد و بیان می‌کند و همگان را به تماشا دعوت می‌کند تا بر این غفلت بزرگ انسان لبخند بزنند.
3ـ خط قرمز از کجا می‌آید و طنزپرداز در برابر آن‌چه باید بکند؟ برخی از طنزنویسان هیجان زده گمان می‌کنند که اگر طنزپرداز در اطراف خط قرمز حرکت کند با انواع ترفندها و هنرنماییها از آن عبور کند و یا بتواند همواره در آن‌ سوی خط قرمز بایستد، خیلی باهوش و نکته‌سنج و جسور است. بارها امتحان کرده که وقتی از خط قرمز عبور می‌کند مخاطبان به هیجان می‌آیند و تشویقش می‌کنند و نوشته‌اش را چون برگ زر روی دست می‌برند.
به این ترتیب مسیر اندیشه طنزنویس را خط قرمز و ترسیم‌کنندگان آن تعیین می‌کنند گویی خط قرمز ریسمانی است که به پای طنزنویس بسته شده و او را به این سو و آن‌ سو می‌کشاند.
حال آنکه طنزنویس می‌بایست متکی بر بینش و شناخت خویش باشد و بر این اساس مسیر اندیشه و حرکت خود را بیابد وگرنه تابع سلیقه خوانندگان عزیز و از آن خنده‌دارتر تابع سلیقه متولیان ترسیم و نگهبانی خطوط قرمز خواهد بود.
4ـ طنزپرداز خوب کسی است که مستقیماً به اصل مطلب بپردازد و در بیان حرفهایش از پرده‌پوشی و تعارف و کنایه بپرهیزد. شیوه طنزنویسی گل‌آقایی حاصل هراس از سانسور است و مقداری رودربایستی و تعارف، جوان طنزپرداز امروزی که قلمی توانا دارد و دلی چون شیر و سری بی‌باک به راحتی و با صراحت همه چیز را می‌نویسد و افشا می‌کند و از هیچ‌کس نمی‌ترسد و به هیچ‌کس باج نمی‌دهد و با هیچ‌کس تعارف ندارد. بلدوزری است که آمده است تا بناهای کلنگی را ویران کند. جوان شجاع! دوست هیجان‌زده و بی‌باک! نویسنده شیردل و ضد سانسور! اگر طنزپرداز باشی باید این نکته ساده را دریابی که در این جهان پرتلاطم هیچ حادثه‌ای «اصل مطلب» نیست. اصلاً برای طنزپرداز اصل مطلب آن‌قدر جالب توجه نیست که به آن بپردازد. او در گوشه‌ای نشسته و با آرامش و خونسردی جنب و جوش و تکاپو و هیجان‌زدگی انسانها را تماشا می‌کند و گاهی در میان این‌ همه دعوا و جنجال و زد و خورد با مهربانی به طرفین دعوا می‌گوید که: لطفاً نگاهی به کفشهایتان بیندازید آیا آنها نیاز به واکس ندارند؟ همین اصل مطلب است، همین حاشیه بی‌اهمیت و بی‌خطر اصل مطلب است.
5ـ طنزپرداز مصلح اجتماعی است، طنزپرداز منادی اخلاق و عدالت است، طنزپرداز فیلسوف انسان‌دوست است، طنزپرداز چشم بیدار جامعه است، طنزپرداز... از این نوع احکام و انتصابات فراوان دیده‌ایم و خوانده‌ایم اما اگر نیک بنگریم طنزپرداز هنرمندی است که نیک می‌نگرد و به نیکویی حاصل نگرش خویش را بیان می‌کند و اگر قدر این مرتبت بداند همه پسوندها و انتصابات دیگر را با همه ارجمندی‌شان، پیرایه‌ای دست و پاگیر خواهد یافت. از آن‌رو که در هر زمانه‌ای فقدان آن نگرش نیکو و آن بیان نیکو هیچ جایگزین شایسته‌ای نخواهد یافت و همگان را بدان نگرش هوشمندانه حاجت فراوان است. بنابراین گزافه نیست اگر بگوییم که طنزپردازی هنری بی‌بدیل و یگانه است.
6ـ طنز نقطه مقابل جدّ است، بسیار شنیده‌ایم که در معرفی طنزپردازان می‌گویند البته ایشان شعرها و نوشته‌های جدی هم دارند. اگر «جدی» به معنای رسمی و مطابق موازین و هنجارهای معمول باشد شاید بتوان پذیرفت که طنز در برابر جد است زیرا طنزپرداز به هر حال در چارچوب موازین و هنجارهای رسمی محدود نمی‌ماند اما اگر جدیت معطوف به اهداف اثر طنز باشد باید گفت که طنز از نظر اهداف بسیار جدی است و به نسبت اهداف انتزاعی و فانتزی که در سایر شاخه‌های هنری دیده می‌شود در هنر طنز کمتر نشانی از تفنن و جدایی از اهداف کاربردی و جدی دیده می‌شود.
آنچه نقطه مقابل جد است، فکاهه و مطایبه است که عمده هدف آن انبساط خاطر و شادمانی است.
برای این ادعای خود فعلاً دلیل محکمی ندارم اما به نظر من طنز نقطه مقابل تزویر و فریب است و طنزپرداز دقیقاً رو در روی شیطان و در مصاف با اوست.
7ـ طنز دانشجویی یعنی گلایه از وضعیت سلف‌سرویس دانشگاه و استادان سختگیر و انتظامات سنگدل که نمی‌گذارد عواطف و احساسات جوانی بارز شود.
طنز سیاسی یعنی تبعیت از جدالهای جناحی و حزبی و تکرار برنامه‌ها و شعارهای سیاسیون.
طنز اجتماعی و صدا و سیمایی یعنی حرف‌زدن درباره امور بی‌خطر ازلی و ابدی مانند آلودگی هوا و ترس از مادرزن و اتوبوس و حقوق ناچیز کارمندان و خواستگاری و از این قبیل.
طنز باکلاس یعنی تکرار اصطلاحات فلسفی و اسامی فیلسوفان و کتابها و نظریه‌های آنان.
طنز خانوادگی یعنی بازنویسی متنهای روانشناسی نظیر خانواده خوشبخت و مهربانی با همسران و از این قبیل.
طنز روزنامه‌ای یعنی دنباله‌روی از موجهای خبری و تبلیغاتی که می‌آیند و افکار را با خود به این سو و آن سو می‌برند و محو می‌شوند.
اگر طنزپرداز با همه این شیوه‌ها آشنا باشد و ضمن شناخت ذائقه مخاطبان بداند که طنزنویس با تبعیت از پسند دیگران و حتی اکتفا به پسند هنری خویش توفیقی نخواهد داشت آن‌گاه برای یافتن مناظری بدیع و مضامینی دیگرگون تلاش خواهد کرد.

در واقع هنر طنزپرداز در آنجا نمایان می‌شود که از میان همین عناصر و مفاهیم شناخته شده و تکراری به دنیایی متفاوت و تماشایی راه بگشاید و مخاطبان خود را به تماشا و تأمل این چشم‌انداز جدید دعوت کند.

http://tarannnom.blogfa.com


حکایت ذکر خدا

شخصی خانه ای به کرایه گرفته بود ؛ چوب های سقفش بسیار صدا میکرد. به خداوندِ خانه از بهر مرمّت

آن ، سخن بگشاد. پاسخ داد که چوب های سقف ذکر خداوند می کنند. گفت : نیک است ، اما میترسم این

ذکر منجر به سجده شود.

((عبید زاکانی))