«د» «ذ» «ر»
دَئیتیک= daitik دد، درنده، وحشی
دُئیْه= doih دو بودن، المثنی
دائیتی=
dãiti (= چَکات ایی دائیتیک= chakãt i dãitik ) کوه دائیتی. بر پایه باور
گذشتگان این کوه افسانه ای در آنتر (= مرکز) زمین است و بلندای آن به
اندازه ی سد مرد است و یک سر پل چینوت (= صراط) روی آن می باشد و مردگان در
آن جا بازجویی می شوند
دائین= dãin ـ 1ـ کاملاً، به طور کامل 2ـ درون، داخل
دائین توم= dãin tum به خودی خود، بالنفسه، بالذاته
دابون= dãbun دهش، اعطا
دابونَتَن= dãbunatan دادن، اعطا کردن
دابونَد= dãbunad می دهد
دابونَم= dãbunam می دهم، اعطا می کنم
دابونیک= dãbunik دادنی، اعطایی
دات= dãt (اوستایی: دائیت، داتَ) 1ـ قانون، قاعده 2ـ سن، عمر
دات آراستار= dãt ãrãstãr قانونگزار، مقننه
داتار= dãtãr ـ 1ـ دادار، آفریننده، خالق 2ـ دهنده، بخششگر، هدیه دهنده
داتار اوهْرمَزد= dãtãr uhrmazd اهورا (= هستی بخش) مَزدا (= دانای همه چیز)
داتار گیهان= dãtãr gihãn دادار کیهان، آفریننده ی جهان
داتاریْه= dãtãrih ـ 1ـ داداری، آفرینندگی، خلقت 2ـ بخشش، هدیه دادن
داتاریْها= dãtãrihã دادارانه، به صورت تولیدی، از روی بخشندگی
دات پَسَخْویْه= dãt pasaxvih پاسخ قانونی ـ موجه
دات راس= dãt rãs راه قانونی
داتَستان= dãtastãn ـ 1ـ دادگستری، قوه قضائیه 2ـ قانونی، قضائی 3ـ روایت، حدیث، نقل قول، نظر، عقیده
ــ یوت داتَستان=yut dãtastãn روایت ـ نقل قول مختلف در باره ی یک چیز، اختلاف نظر
ــ هَم داتَستان= ham dãtastãn اتفاق نظر
داتَستان اومَند= dãtastãn umand قانون مند، مطابق قانون، اجرای احکام، ضابط قضائی
داتَستان اومَندیْه= dãtastãn umandih ـ 1ـ مطابفت با قانون 2ـ رأی قضائی
داتَستان
ایی دینیک= dãtastãn i dinik احکام شریعت. نام نام مَتیانی (= کتابی) است
به زبان پهلوی دارای 28600 واژه نوشته ی منوچهر پسر یووان ییم موبد بزرگ و
پیشوای زرتشتیان کرمان و فارس که در نیمه ی دوم سده ی نهم ژانگاسی (=
میلادی) نگاشته شده است. در این متیان به 92 پرسش دینی که میثرَ (= مهر)
خورشید پسر آتورماهان و دیگران پرسیده اند، پاسخ داده شده است. این پرسش ها
پیرامون: نیکوکاری، گناه، لیپِرسی (= مسئولیت) مانْس (= روح)، رویارویی
اهورامزدا و اهریمن، پِراتیش (= مراسم) دینی، لُکاسی (= اجتماعی) و ... می
باشد
داتَستان نامَک= dãtastãn nãmak کتاب قانون، مجموعه قوانین
داتَستانومَند= dãtastãnumand (= داتسان اومند) قانون مند، مطابق قانون، اجرای احکام، ضابط قضائی
داتَستانیک= dãtastãnik قضائی
داتَستانیکیْه= dãtastãnikih مطابق قانون
داتَستان نیوید نیتار= dãtastãn nivid nitãr سخنگوی قوه قضائیه، اعلام کننده ی قانون
داتَستانیْه= dãtastãnih قانونی، مطابق قانون
دات فَروخْو= dãt farruxv داد فرخ، نام یکی از آویداک های (= مفسران) پهلوی اوستا
داتَک=
dãtak ـ 1ـ داده، آفریده، مخلوق 2ـ سرنوشت، قسمت، تقدیر 3ـ قانون 4ـ نتیجه
5 ـ دادگری، عدالت، عدل 6ـ سن، عمر 7ـ کارمند بلند پایه دادگستری، قاضی
داتَکان= dãtakãn قاضیان
داتکَر= dãtkar دادگر، عادل
داتگاس= dãtagãs ـ 1ـ دادگاه 2ـ آتشکده 3ـ جای وقفی
داتگاسانیکیْه= dãtagãsãnikih قانون گاثایی ـ گاتهایی، آئین گاتها
داتگوو= dãtguv اجرای احکام
داتگوویْه= dãtguvih اجرا کردن احکام قضائی
داتمَس= dãtmas مِهداد، بزرگسال، کهنسال، پیر
داتَن= dãtan ـ 1ـ دادن، بخشیدن، هدیه کردن 2ـ آفریدن، خلق ـ ایجاد ـ تولید کردن
ــ اندَر داتَن= andar dãtan نطفه در رحم نشاندن
ــ اوز داتَن= uz dãtan ـ 1ـ زدودن، پاک ـ محو کردن 2ـ شستن 3ـ جوشاندن
ــ هَم داتَن= ham dãtan روی هم چیدن
داتوبَر= dãtubar دادستان، قاضی
داتوبَریْه= dãtubarih قضاوت
داتوبیر= dãtubir دادستان، قاضی
دات وَر= dãt var (= دادور) قاضی
دات وَران دات وَر= dãt varãn dãt var دادستان کل، قاضی القضات
دات وَرزیتَن= dãt varzitan دادورزیدن، به عدالت رفتار کردن
دات وَریْه= dãt varih قضاوت عادلانه
داتهوش= dãthush برگ درخت انار
داتیستان= dãtistãn رأی قاضی
داتیستان اومَندیْه= dãtistãn umandih احقاق حق
داتیستانیْه= dãtistãnih از روی ـ مطابق رأی ـ حکم قاضی
داتیک= dãtik ـ 1ـ قانونی، شرعی، مشروع 2ـ قانونگزار، مقننه 3ـ یکی از سه بخش اوستای باستان
داتیکان= dãtikãn قانونی، مشروع
داتیکیْه= dãtikih قانونی، مطابق قانون
داتیْه= dãtih ـ 1ـ مطابق قانون 2ـ آفرینندگی، خلقت
داتیْها= dãtihã ـ 1ـ دادگرانه، عدالتمندانه 2ـ به صورت تولیدی
داتیْها سَرداریْه= dãtihã sardãrih ریاست ـ فرماندهی مشروع ـ قانونی
داتیْها کَرت= dãtihã kart اقدام ـ عمل قانونی
داتیْهاگاس= dãtihã gãs ـ 1ـ دادگاه، مجتمع قضائی 2ـ محل تولید
داتیْها وَرزیتَن= dãtihã varzitan قانونی ـ به عدالت رفتار کردن
داد= dãd ـ 1ـ داد، آفرید، خلق ـ تولید کرد 2ـ قانون 3ـ سن 4ـ دندان
دادار= dãdãr آفریننده، خالق، مولد
داداریْه= dãdãrih آفرینندگی، خلقت، تولید
دادرونَتَن= dãdrunatan حمل کردن
دادرونَم= dãdrunam حمل می کنم
دادرونید= dãdrunid حمل کرد
دادرونیشنِ= dãdrunishne حمل کرد
دادرونیشنیْه= dãdrunishnih حمل کردن
دادَستان ایی دینیگ= dãdastãn i dinig (= داتَستان ایی دینیک)
دادَن= dãdan دادن، آفریدن، خلق ـ تولید ـ ایجاد کردن
دادِستان= dãdestãn دادوری، روند قانونی
دادَستان= dãdastãn ـ 1ـ تشریح، توضیح، شرح 2ـ جلسه، کنفرانس، شورا 3ـ بررسی، امتحان، آزمون، محاکمه
دادَستان ایی دینیگ= dãdastãn i dinig (=داتَستان ایی دینیک)
دادِستان
ایی مینوگ ایی خْرَد= dãdestãn i minug xrad مینوی خرد، خرد مینوی. پیراپی
(= کتابی) است با یک پیشگفتار و شست (نادرست: شصت) و دو پرسش و پاسخ. از
آن جایی که در آن رهنمودهای بسیاری آمده، و از خرد ستایش شده، در شمار
پندنامه هاست.
دادِستَن= dãdestan ـ 1ـ آزمودن، آزمایش ـ امتحان ـ تجربه کردن 2ـ تشریح ـ تفسیر ـ تبیین کردن، توضیح دادن
دادگاه= dãdgãh ـ 1ـ آتشکده 2ـ دادگاه، دادگستری
دادمِه= dãdmeh بالغ، بزرگسال
دادَن= dãdan دادن، آفریدن، خلق ـ تولید ـ ایجاد کردن
دادوَر= dãdvar قاضی، دادستان
دادوَهیا= dãdvahyã نام پدر بغ بوخشَ
دادها= dãdhã ـ 1ـ آزمون، آزمایش، امتحان، تجربه 2ـ تشریح، تفسیر، توضیح، تبیین
دادیستان= dãdistãn دادستان، قاضی
دادیشْن= dãdishn آفرینش، بخشش
دادیگ= dãdig (= داتیک) قانونی، مشروع
دادیگوئِر= dãdiguer دومین، المثنی
دادیْه= dãdih (= داتیه) مطابق قانون
دار=
dãrـ 1ـ شعله 2ـ بدار، داشته باش، ریشه ی یات (= فعل) داشتن 3ـ در پایان
واژه های نیمابیک (= مرکب) به واتای (= معنی) دارنده 3ـ چوب، درخت، تیر
چوبی، چوب دار 4ـ بام، سقف
دارا= dãrã ـ 1ـ داریوش 2ـ نام کاخی که تیرداد شاه اشکانی در نزدیکی اَبیوَرد (دره گز) ساخت
دار
اَپَرداشتار= dãr apardãshtãr کسی که فِرانشی (= سقفی) بالای سر دارد،
پَستاپ (= کنایه) از کسی که خانه ی کوچکی به اندازه ی نیاز خود دارد
داراپکَرت= dãrãpkart دارابگرد، شهرهایی که دارا (= داریوش) ساخت
داراک= dãrãk دارا، دارنده، مالک، صاحب
داراک خیم= dãrãk xim خیمدار، باشخصیت
دارای= dãrãy داریوش سوم
دارایان= dãrãyãn از نژاد ـ تبار داریوش
دارای دارایان= dãrãy dãrãyãn داریوش سوم که از نژاد داراست
دارای شاه= dãrãy shãh دارا شاه، داریوش شاه
داربون= dãrbun بن ـ ریشه درخت
دارپَرنیان= dãrparnyãn چوب درخت بَقَم، بَکَم، بَگَم
دارکَرتاریْه= dãrkartãrih دار زدن، اعدام، به صلیب کشیدن
دارکَرتیْه= dãrkartih اعدام
دارگَردیْه= dãrgardih اعدام
دارمَک= dãrmak ـ 1ـ سست، ضعیف، ظریف 2ـ مشروح، مفصل
دارَمَک= dãramak (= دارمَک)
دارَمَکیها= dãramakihã مشروحاً، مفصلاً، به طور مفصل ـ مشروح
دارمَگ= dãrmag (= دارمَک)
دارِن= dãren چوبی، درختی
دارناک= dãrnãk دارنده، مالک، صاحب
دارَندَک= dãrandak دارنده، مالک، صاحب
دارِنَک= dãrenak (= دانینَک، دارینک) میوه های دانه ـ هسته دار
دارو= dãru ـ 1ـ دارو 2ـ شراب، باده، مِی، عرق
دارواچار= dãrvãchãr چوب باز، بند باز
دار واچیک= dãr vãchik داربازی، چوب بازی، بند بازی
دار وازار= dãr vãzãr (= دارواچار)
دار وازیگ= dãr vãzig (= دارواچیک)
دارو ایی نیشاستَک= dãru i nishãstak دارو ـ شراب نشاسته
دار وَرگ= dãr varg برگ درخت
داروک= dãruk ـ 1ـ = دارو 2ـ چوب، الوار
داروک آمیزیشنیْه= dãruk ãmizishnih تاکرون (= ترکیب) دارو
داروک
ایی خورسَندیْه= dãruk i xursandih داروی آرامبخش ـ خرسندی. نام نوشته ی
کوچکی به زبان پهلوی با 120 واژه که در آن یک دستور نیزاتی (= اخلاقی)
برای خرسند زیستن یا با آرامش زندگی کردن داده شده است
داروکدان= dãrukdãn جای دارو
داروگ= dãrug (= داروک) دارو
داروگ ایی هونسَندیْه= dãrug i hunsandih (= داروک ایی خورسَندیْه)
دارونیشنِ= dãrunishne آورد، می آورد، حمل کرد، حمل می کند
دارید= dãrid دارد
داریرون= dãrirun ترس، دلهره، واهمه، بیم، وحشت
داریرونَتَن= dãrirunatak ترسیدن، وحشت کردن
داریرونَم= dãrirunam می ترسم، واهمه ـ دلهره ـ بیم ـ هراس ـ وحشت دارم
داریرونید= dãrirunid ترسید، وحشت کرد
داریشْن= dãrishn ـ 1ـ باید داشت 2ـ دارِش، نگهداری، پاسداری، محافظت، حفاظت، حراست، مراقبت، مواظبت، توجه 3ـ تملک، تصاحب
داریشْنیک= dãrishnik داشتنی، قابل تملک، نگاه داشتنی، قابل حفاظت
داریشْنیْه= dãrishnih داشتگی، تملک، تصاحب، نگاهداری، حفاظت، محافظت
ــ اَپاچ داریشنیه= apãch dãrishnih بازداشتگی، منع، نهی
دارین= dãrin چوبین، چوبی، از چوب
داریند= dãrind دارند
دارینَک= dãrinak (= دانینَک) میوه های دانه ـ هسته دار
دارَیَووَش= dãrayavush (سنسکریت: دارَیَ: دارا) داریوش (پارسی باستان)
داس= dãs داس
داستان= dãstãn داستان
داستوبَر= dãstubar وزیر
داسَر= dãsar هدیه، سهم، کادو، مقرری، مستمری
داشت= dãsht داشت
داشتار= dãshtãr ـ 1ـ دارنده، مالک، صاحب 2ـ محافظ، مراقب
داشتاریْه= dãshtãrih ـ 1ـ دارندگی، تملک، تصاحب 2ـ حفظ، محافظت، حفاظت، مراقبت
داشتَک= dãshtak داشته، نگهداشته، ذخیره
داشتَن=
dãshtan ـ 1ـ داشتن، دارا ـ حاوی ـ شامل ـ مالک ـ صاحب بودن 2ـ نگهداری ـ
پاسداری ـ مراقبت ـ محافظت ـ حفاظت ـ مواظبت ـ حراست کردن3ـ دوری ـ پرهیز ـ
اجتناب ـ حذر کردن 4ـ پنداشتن، گمان ـ خیال ـ تصور کردن
ــ پَت ... داشتن= pat…dãshtan چیزی را تصور ـ خیال ـ فرض کردن
ــ پَد ... داشتن= pad…dãshtan (= پت... داشتن)
داشتی= dãshti دارد
داشْن= dãshn هدیه، کادو
داشْنیک= dãshnik به صورت هدیه
داغ= dãq داغ، نشان، علامت، نشانی که به روگای (= در اثر) سوختن در پوست پدیدار می شود
داک= dãk (= داغ)
داکِکونَتَن= dãkekunatan کوفتن، کوبیدن
داکیا= dãkyã پاک، ناب، خالص
داکینا= dãkinã مغ، موبد، روحانی
دال= dãl سنگ خارا
دالمَن= dãlman ـ 1ـ عقاب، عقاب سیاه 2ـ کرکس، لاشخور
دام= dãm ـ 1ـ آفریده، مخلوق 2ـ دام، تله، تور 3ـ گاو، گوسفند، بز، شتر
ــ سْپَندمَت دام= spandmat dãm مخلوق سپنت آرمئیتی
ــ فْرَتوم دام= fratum dãm آفریده ی نخستین، مخلوق اولیه
ــ وهومَن دام= vohuman dãm آفریده ی بهمن
دامات= dãmãt داماد
داماتیْه= dãmãtih دامادی
داماد= dãmãd داماد
دامادیْه= dãmãtih دامادی
دامان= dãmãn (دام + ان)آفریدگان، مخلوقات
دام اود دَهیشْن= dãm ud dahishn آفریدگان، مخلوقات
دامبِر= dãmber تمسخر، مسخره، استهزا، ریشخند
دام پَروَرتاریْه= dãm parvartãih پرورش ـ تربیت آفریدگان
دامدات
نَسک= dãnãihã نام یکی از نسک های گم شده ی گروه «هاتک مانسریک» که چکیده
ای از آن در کوراس (= کتاب) هشتم دینکرت آورده شده و در باره ی پیدایش جهان
می باشد. ژیدِر (= منبع) کوراس «بندهشن»، همین دامدات نسک بوده است. بخشی
از این نسک که در باره ی آفرینش مینوی (= روحی، معنوی) پیش از آفرینش
فیزیکی است در وندیداد پهلوی آورده شده است.
دام دَهیشنیْه= dãmdahishnih آفریدگاری
دامَک= dãmak آفریده، مخلوق
ــ مینوک دامَک= minuk dãmak روح مخلوقات
دام مِنیتاریْه= dãm menitãrih اندیشه ی آفرینش، فکر تولیدی
دامیْه= dãmih فرزند، اولاد
دان=
dãn ـ 1ـ دان، دانه، تخم، بذر 2ـ پسوند پیگال (= ظرف) مانند: نمکدان و
ویاک (= مکان) مانند: زندان؛ زِن= هوش + دان: جای هوشیاری 3ـ بدان، آگاه
باش
دانائیها= dãnãihã خردمند، اندیشمند، فرزانه، عاقل، فهمیده، با شعور، متفکر، حکیم
داناک= dãnãk دانا، عاقل، با استعداد، با هوش، تیزهوش
داناک اوشیْه= dãnãk ushih تیز هوشی
داناک اومَند= dãnãk umand دانامَند، عاقل، دانشمند، حکیم
داناک گوویشْن= dãnãk guvishn خردمند گفتار، کسی که سخنانش خردمندانه است
داناکِنیتَن= dãnãkenitan دانا ـ آگاه ـ مطلع ـ با خبرکردن
داناک هوشیْه= dãnãk hushih تیز هوشی
داناکیْه= dãnãkih دانائی، علم، آگاهی، استحضار
داناکیها= dãnãkihã دانایانه، عاقلانه، هوشمندانه
داناگ= dãnãg (= داناک)
داناگ اوشیْه= dãnãg ushih (= داناک اوشیْه)
داناگ اومَند= dãnãg umand (= داناک اومَند)
داناگ گوویشْن= dãnãg guvishn (= داناک گوویشْن)
داناگِنیتَن= dãnãgenitan (= داناکِنیتَن)
داناگ هوشیْه= dãnãg hushih (= داناک هوشیْه)
داناگیْه= dãnãgih (= داناکیْه)
داناگیها= dãnãgihã (= داناکیها)
دانَک= dãnak دانه، تخم، بذر
دانَک کَش= dãnak kash دانه کش، مورچه
دانَگ= dãnag دانه، تخم، بذر
دانگ= dãng ـ 1ـ دانگ، یک ششم 2ـ سکه
دانْم= dãnm (اوستایی: دِهمو dehmo) ـ 1ـ مردم، ملت 2ـ فرآورده، محصول، ثمره، نتیجه
دانِنَک= dãnenak (= دارِنَک، دارینَک، دانینَک) میوه های دانه ـ هسته دار
دانِنیتَن= dãnenitan آموزاندن، دانا کردن
دانِنیشْن= dãnenishn دانش، علم
دانوک= dãnuk (= جانوک) زانو
دانیستَن= dãnistan دانستن، شناختن، فهمیدن، درک کردن
دانیشْن= dãnishn دانش، علم
دانیشْن اومَند= dãnishn umand دانشمند، عالم
دانیشْن شْناسیْه= dãnishn shnãsih دانش شناسی، احاطه بر علوم
دانیشْن کامَک= dãnishn kãmak دانشجو، طلبه
دانیشْنومَند= dãnishnumand دانشمند، عالم
دانیشنیک= dãnishnik دانشی، علمی
دانیشنیْه= dãnishnih دانایی، عالم بودن
دانیشنیْها= dãnishnihã دانشانه، عالمانه
دانیم= dãnim بدانیم یا می دانیم، بشناسیم یا می شناسیم، بفهمیم یا می فهمیم
دانینَک= dãninak میوه های دانه ـ هسته دار
دانینیتَن= dãninitan (= دانِنیتَن) آموزاندن، دانا کردن
دانینیشْن= dãninishn (= دانِنیشن) دانش، علم
دانیهیت= dãnihit بدانند
دانیهیتَن= dãnihitan دانستن، فهمیدن، درک کردن
داوَر= dãvar داور، قاضی، دادستان
داوَریْه= dãvarih داوری، قضاوت
داهیوپَد= dãhyupad رئیس جمهور، شاه، نخست وزیر
دایَک= dãyak دایه، پرستار
دایَکانِنیتار= dãyakãnenitãr شیر دهنده، پرستار بچه
دایَکانِنیتَن= dãyakãnenitan دایگی ـ پرستاری کردن
دایَکانیْه= dãyakãnih دایگی، پرستاری
دایَکیْه= dãyakih دایگی، پرستاری
دایَگ= dãyag (= دایَک)
دایَگیْه= dãyagih (= دایکیه)
داییتی= dãyiti (= دائیتی) نام رودخانه ای است
دَبا= dabã زر، طلا
دَبر= dabr ـ 1ـ فریبکار، گناهکار، مجرم 2ـ تیره رنگ، غلیظ
دَبیهون= dabihun خنده، مزاح، شوخی
دَبیهونَم= dabihunam می خندم، مزاح ـ شوخی می کنم
دَبیهونید= dabihunid خندید، مزاح ـ شوخی کرد
دَبیهونیستَن= dabihunistan خندیدن، مزاح ـ شوخی کردن
دَپر= dapr (= دَبر)
دَت= dat دد، وحشی
دَپیر= dapir دبیر، کارمند، نویسنده، منشی، کاتب
دَپیران= dapirãn نام سومین آسرَم (= طبقه اجتماعی) در زمان ساسانیان
دَپیریْه= dapirih دبیری، نویسندگی، کتابت
دِپیریْه= depirih دبیره، خط
دَجبامون= dajbãmun سؤال، مسئلت، تقاضا، استعلام، درخواست
دَجبامونَم= dajbãmunam سؤال ـ مسئلت ـ تقاضا ـ استعلام ـ درخواست می کنم
دَجبامونید= dajbãmunid سؤال ـ مسئلت ـ تقاضا ـ استعلام ـ درخواست کرد
دَجبامونیستَن= dajbãmunistan سؤال ـ مسئلت ـ تقاضا ـ استعلام ـ درخواست کردن
دَخش= daxsh چیز، شیء
دَخشَک=
daxshak ـ 1ـ نشان، علامت، لکه 2ـ خصوصیت، ویژگی، خصیصه 3ـ جنس، نوع 4ـ
خبر، آگهی، اخطار 5ـ شگفتی، تعجب 6ـ پیشگویی 7ـ پیدا، نمایان، آشکار، ظاهر،
هویدا، واضح، صریح، بدیهی 8 ـ وظیفه، تکلیف، شغل، کار، پیشه، حرفه 9ـ یاد،
حافظه 10ـ خونی که از زنان در هر ماه می رود
ــ از دَخشَک هیشتَن= az daxshak hishtan از یاد بردن، فراموش کردن
ــ پَت دَخشَک داشتن= pat daxshak dãshtan به یاد داشتن
دَخشَک اومَند= daxshak umand ـ 1ـ نشان دار، پیدا، نمایان، روشن، معلوم، صریح، واضح، هویدا 2ـ زن حائض
دَخشَک اومَندیک= daxshak umandik دارای خصوصیت ـ ویژگی
دَخشَک اومَندیْه= daxshak umandih نشان داری، وضوح، صراحت، تصریح، ظهور
دَخشَکِنیتار= daxshakenitãr نشانگر، نشان دهنده، آشکار ـ نمایان ـ معلوم ـ ظاهر کننده
دَخشَکِنیتَن= daxshakenitan نشان دادن، نمایان ـ آشکارـ هویدا ـ ظاهر ـ معلوم کردن
دَخشَکومَند= daxshakumand (= دَخشَک اومند)
دَخشَکومَندیْه= daxshakumandih (= دَخشَک اومَندیْه)
دَخشَکیْه= daxshakih ـ 1ـ نشان داری 2ـ خصوصیت، خصیصه، ویژگی 3ـ اخطار 4ـ ظهور، ثبوت
ــ پیش دَخشَکیْه= pish daxshakih نخستین اخطار
دَخشَگ= daxshag (= دَخشَک)
دَخشَگ اومَند= daxshag umand نشاندار
دَخشَگومَند= daxshagumand نشان دار، دارای علامت
دَخشَگومَندیْه= daxshagumandih نشان داری، علامت داری
دَخم= daxm (= دَهْم) پرهیزکار، پارسا
دَخمان= daxmãn پرهیزکار، پارسا، متقی
دَخمَک=
daxmak دخمه، گور، قبر. در لاکشَن (= اصطلاح) زرتشتیان، آنگان (= محوطه)
ماندالی (= دایره ای) است که مردگان را آن جا می گذارند تا لاشخوران گوشت
آنها را بخورند سپس استخوان ها را به خاک می سپارند
دَخمَکیستان= daxmakistãn گورستان، قبرستان
دَخمَگ= daxmag (= دَخمک)
دَخمَگِستان= daxmagestãn (= دخمکیستان)
دَخمیست= daxmist (اوستایی: دِخشمَئیتیش) بیابان، دشت
دَد= dad (= دَت) حیوان وحشی
دِدال= dedãl گُل
دَدِستَن= dadestan موضوع، مسئله، قضیه
دَدمونِس= dadmunes رشد، نمو، ترقی
دَدمونِستَن= dadmunestan رشد ـ نمو کردن
دَدْو= dadv ـ 1ـ آفریننده، آفریدگار، خداوند، خالق 2ـ دی ماه
دَدْو ایی آتور= dadv i ãturدی به آذر، نام روز هشتم ماه
دَدْو ایی دین= dadv i dinدی به دین، نام روز بیست و سوم هر ماه
دَدْو پَت آتور= dadv pat ãtur(= دَدْو ایی آتور)
دَدْو پَت میتر= dadv pat mitrدی به مهر، نام روز پانزدهم هر ماه
ــ روچ ایی دَدْو= ruch i dadvدی به مهر، نام روز پانزدهم هر ماه
ــ ماه ایی دَدْو= mãh i dadvدی ماه
دَر= dar ـ 1ـ در، درب، دروازه 2ـ خانه، منزل، مسکن 3ـ دربار، کاخ 4ـ پایتخت 5 ـ اندر، داخل، درون، میان
دِر= der سوارکار
دَرّ= darr جرح، ریشه ی یات (= فعل) دریدن
دْراز= drãz دراز، طولانی، طویل
دْراژ= drãž دراز، طولانی، طویل
دْراغان گوویشنیْه= drãqãn guvishnih پر حرفی، وراجی
دَرّاک= darrãk فاسد، تباه، خراب
دِرانا= derãnã بزرگ، گسترده، وسیع
دْراناک= drãnãk سرود، شعر، سرایش، شاعری
دَر اَندَرزپَت= dar andarzpat مشاور دربار ـ شاه ـ رئیس جمهور ـ نخست وزیر
دَر اَندَرزپَتیْه= dar andarzpatih مشاوره دربار ـ شاه ـ رئیس جمهور ـ نخست وزیر
دْراه= drãh فریاد، نعره
دْراهیتَن= drãhitan فریاد ـ نعره کشیدن، زنگ زدن
دْرای= drãy (= دْراه)
دَرای= darãy زنگ
دْرایان جَویشْن= drãyãn javishn گناه سخن گفتن هنگام پیتو pitu (= غذا) خوردن
دْرایان ژوییشْنیْه= drãyãn žuyishnih (= دْرایان جَویشْن)
دْرایِنیتار= drãyenitãr زبان دراز، کسی که بلند سَژ (= حرف) می زند
دْراییتَن= drãyitan (= دْراهیتَن)
دْراییدَن= drãyidan (= دْراهیتَن)
دْراییشْن= drãyishn دِرایِش، صدای بلند، نعره
دَربَند= darband ـ 1ـ در، دروازه، ورودی 2ـ سد 3ـ استحکامات نظامی
دَرباس= darbãs کاخ، قصر
دَرپاس= darpãs کاخ، قصر
دَرپان= darpãn دربان
دَرپان سَردار= darpãn sardãr فرمانده دربانان
دَرپوست گاس= darpust gãs تکیه گاه، پناهگاه، دژ دفاعی
دَرپوشت= darpusht دژ، استحکامات
دَرپوشتیْه= darpushtih ـ 1ـ دژ دفاعی، استحکامات نظامی 2ـ دفاع، پدافند
دَرت= dart درد، رنج، غصه، غم
دَرت اومَند= dart umand دردمند، رنجور
دَرت زَتار= dart zatãr درد زدا، نابود کننده ی درد، مُسکِن، آرامبخش
دَرتَک= dartak رنجور، دردمند، غصه دار، غمگین
دَرتکَر= dartakar دردآور
دَرتْمال= dartmãl دردناک
دَرتِنیتار= dartenitãr درد ـ رنج ـ غصه ـ غم پدید آورنده
دَرتِنیتَن= dartenitan درد ـ رنج ـ غصه ـ غم پدید آوردن
دَرتومَند= dartumand (= درت اومند) دردمند، رنجور
دَرتیْه= dartih دردی، رنجوری
دِرجانیْه= derjãnih عمر دراز داشتن
دْرَخت= draxt درخت
دْرَخت
ایی آسوریک=draxt i ãsurik درخت آسوریک. دیوان اَفشی (= شعری) است با 800
واژه به کَرپ (= صورت) هم ویژاری (= مناظره) میان درخت خرما و بز که در آن
هر کدام به بیان پِراپان (= فواید) خود می پردازد و سرانجام بز پیروز می
شود. این نوشته به زبان پهلوی اشکانی و به اَفش بوده ولی در زمان ساسانیان
دستکاریی هایی در آن شده که اَوَسات (= در نتیجه) زبان پیراب یکدست نیست.
با این همه ساختمان اَفشی پیراپ (= کتاب) در بسیاری جاها ویچین (= تشخیص)
دادنی است.
دِرَخم= deraxm دِرهم، سوپان (= واحد) پول زمان اشکانیان که
از هیران (= نقره) ساخته می شد و گَریم (= وزن) آن گاهی بیش تر و گاهی کم
تر از چهار گرم بوده است
دْرَخْم= draxm (= دِرَخم)
دَرد= dard درد
دَرد اومَند= dard umand دردمند، رنجور
دَرز= darz درز، شکاف
دَرزاک= darzãk خیاط
دَرزیک= darzik دوخته شده، درز گرفته ـ رفو شده
دَرزیگ= darzig (= درزیک)
دَرغام= dargãs دَرگام یا درغان شهری است در سُغد تاجیکستان
دْرَفش= drafsh درفش، پرچم
دْرَفشدار= drafshdãr درفشدار، پرچمدار
دْرَفشیتَن= drafshitan ـ 1ـ به اهتزاز درآمدن 2ـ درخشیدن
دْرَفشیدَن= drafshidan (= دْرَفشیتَن)
دْرَفشنیک= drafshnik درفشان، پرچم به اهتزاز درآمده
دَرَّک= darrak دره
دَرَک= darak ـ 1ـ فصل، بخش 2ـ موضوع
دَرگ= darg دراز، طویل، طولانی
دَرگ اَپَر رَویشنیْه= darg apar ravishnih ـ 1ـ سنت دیرین 2ـ پیشرفت زیاد
درگاس= dargãs (= درگاه)
درگام= dargãm نام شهری بوده است
درگام روت= dargãm rut درگام یا درگان یا درغم، نام رودی در سغد در تاجیکستان است
درگاه= dargãh ـ 1ـ درگاه، آستانه 2ـ پیشگاه، حضور
دْرَم= dram درم، نام پول ایران باستان
دِِرِم= derem (= سروش) نام ایزد فرمانبرداری که پاسدار مانوها (= انسان ها) به ویژه زرتشتیان است. (نگاه کنید به: سروش)
دَرمان= darmãn درمان، چاره، علاج
دَرمانیشنیْه= darmãnshnih درمان، علاج
دَرمانیْه= darmãnih درمانی
دَرمانیها= darmãnihã درمانانه، چاره مندانه، از راه درمان
دْرَمَنَک= dramanak اَفسَنتین، خاراگوش (گیاهی است)
دْرَمَنَگ= dramanag (= دْرَمَنَک)
دْرَنای= dranãy (= دْرَهنا= drahnã طول، درازا
دْرَنج= dranj ـ 1ـ حرف، سخن، صحبت 2ـ پایدار، ثابت قدم، مصر، پشتکاردار
دْرَنجِنیتَن= dranjenitan ـ 1ـ بستن، سفت ـ محکم کردن 2ـ گفتن، تکرار ـ زمزمه ـ ادا ـ مرور کردن، از بر ـ حفظ خواندن
دْرَنجیتَن= dranjitan ـ 1ـ صحبت ـ گفتگو ـ مذاکره ـ زمزمه کردن 2ـ تکرار کردن نوشته، مکرر خواندن
دْرَنجیدَن= dranjidan (= دْرَنجیتَن)
دْرَنجیشْن= dranjishn ـ 1ـ سرودن، شعر گفتن، شاعری، زمزمه، تکرار، مرور 2ـ صحبت، گفتگو
دْرَنجیشْنیْه= dranjishnih صحبت ـ گفتگو ـ مذاکره ـ زمزمه کردن
ــ خوپ دْرَنجیشْنیْه= xup dranjishnih خوب صحبت کردن
دْرَنچِشْن= drancheshn درنگ ـ مکث ـ تعلل کردن
دْرَنچِند= dranchend باز گویند، تکرار کنند
دْرَنگ= drang ـ 1ـ قوی، محکم، سفت، سخت، ثابت، پایدار 2ـ طول، مدت، ادامه
دِرَنگ= derang درنگ، مکث، تأخیر
دِرَنگ خْوَتای= derang xvatãy صبر خدایی
دِرَنگیْه= derangih درنگی، مدت تأخیر
دْرَنوگَ= dranuga دروغ، تقلب (پارسی باستان)
دْرو= dru (لری: دورو duru) ـ 1ـ دروغ 2ـ درو، برداشت کشت
دْرواسْپ= drvãsp نام یکی از ایزدان
دْرَوانْک= dravãnk رعد
دَروای= darvãy فضا
دْروبوشت= drubusht دِژ، حصار، قلعه، استحکامات نظامی
دْروبوشتیْه= drubushtih ـ 1ـ دِژ، قلعه، حصار، استحکامات نظامی 2ـ دفاع
دْروپوشت= drupusht (= دروبوشت)
دْروپوشتیْه= drupushtih (= دْروبوشتیْه)
دْروت= drut ـ 1 درود، سلام، تحیت 2ـ درودگری، نجاری
دْروتگَر= drutgar درودگر، نجار
دْروتَن= drutan درو کردن، برداشت محصول
دَروتَن= darutan درو ـ قطع کردن، بریدن
دْروتیْه= drutih درود، سلام
دَروج= daruj دیو بدی
دْروج= druj دروغ، دیو، نماد بدی، تزویر
ــ دیو دْروج= div druj دیو دروغ، نماد بدی
ــ میتروک دْروج= mitruk druj پیمان شکن، مهر دروغ، مزور
دْروجان= drujãn دیوهای دروغ، دروغ ها
دْروجَستَک= drujastak اغفالگر، فریبکار، مزور، حقه ـ کلک ـ نیرنگ باز، حیله گر، مکار
دْروج گوماناکیْه= druj gumãnãkih سوء ظن، بدگمانی
دْروجَن= drujan دروغزن، متقلب، فریبکار، کلاهبردار، مزور
دْروجَنیْه= drujanih دروغزنی، تقلب، فریبکاری، کلاهبرداری، تزویر
دْروجَنیْها= drujanihã به دروغ، متقلبانه، فریبکارانه، کلاهبردارانه، مزورانه
دْروجوک تَمان= drujk tamãn جایگاه دروغگو، دوزخ
دْروجیتَن= drujitan دروغ گفتن، تقلب ـ تزویر کردن
ــ اَپَر دْروجیتَن= apar drujitan پیمان ـ عهد شکستن
دْروجیشْن= drujishnih فریبکاری، پیمان شکنی، دروغگویی، تزویر
دْروجیشْنیْه= drujishn فریب، پیمان شکنی، دروغ، تزویر
دْروجیْه= drujih کذب، دروغ، مکر، حیله، خدعه، نیرنگ، کلک، حقه، تزویر
دْروچ= dranch دروغ، کذب
دْروختَن= druxtan دروغ گفتن، گول زدن، اغفال کردن، فریب دادن
دْروختاریْه= druxtãrih دروغگویی، اغفال، فریب
دْرود= drud درود، سلام، تندرستی، سلامتی، کامیابی، موفقیت
دْرو دادوَریْه= dru dãdvarih (= دروغ دات وَریه) قضاوت دروغ
دْرودَن= drudan درو کردن
دْرودیسْت= drudist درست، سالم، صحیح، راست، حقیقی، واقعی، عادل
دْرودیسْت کاریگَر= drudist kãrigar درستکار
دْرودیسْت گوهْر= drudist gohr پاکنژاد ـ سرشت، درست گوهر
دْرودیسْتیْه= drudistih درستی، راستی، صحت، سلامتی
دْروز= druz دروغ، دیو، نماد بدی
دْروزَن= druzan دروغزن، دروغگو، متقلب
دْروزَن کَرتَن= druzan kartan فریب دادن، گول زدن، اغفال کردن
دْروزَنیْه= druzanih دروغزنی، دروغگویی، تقلب
دْروژ= druž دروغ، کذب، تقلب
دْروژَن= družan دروغ، خلاف حقیقت ـ واقع، تقلبی
دْروژَنکَر= družankar دروغگو، متقلب، کاذب
دْروژَنیْه= družanih دروغزنی، دروغگویی، تقلب، اغفال
دْروژیتَن= družitan دروغ گفتن، تقلب کردن
دْروژیْه= družih دروغ، ناراستی، غیر واقعی ـ حقیقی، تقلب
دْروست= drust ـ 1ـ درست، صحیح، حقیقی، واقعی، کامل، جامع، بی نقص 2ـ درخور، بجا، مناسب
دْروستَ بِد= drusta bedرئیس پزشکان ـ بیمارستان
دْروست پَت= drust pat رئیس پزشکان ـ بیمارستان
دْروست چَشمیْه= drust chashmih حسن ظن ـ نظر، خوشبینی
دروست روویشْنیْه= drust ruvishnih درست روشی
دْروست رَویشنیْه= drust ravishnih بهداشت سلامتی
دْروست ویر= drust vir سلامتی روانی، حافظه سالم
دْروستیْه= drustih درستی
دْروستیْها= drustihã به طور کامل، یک دست، کاملاً درست
دْروش= drush ـ 1ـ داغ روی پوست 2ـ دروغ، فریب، تقلب، کلک، کلاهبرداری، حقه، نیرنگ، خدعه، مکر، حیله 3ـ تنبیه، مجازات
دْروشت= drusht درشت، گُنده، سخت، زبر، جدی
دْروشت آواز= drusht ãvãz درشت آواز، بلند آوا
دْروشت اِواچ= drusht evãch درشت آواز، صدا بلند
دْروشت اِواچیها= drusht evãchihã به آوای ـ صدای بلند
دْروشتیْه= drushtih درشتی، زبری، خشونت
دْروشَک= drushak ویران، خراب، منحط
دْروشَگ= drushag (= دْروشَک)
دْروشُم= drushom داغ، نشانه، علامت
دْروشوم= drushum داغ، نشانه، علامت
دْروشیتَن=
drushitan ـ 1ـ داغ ـ نشان کردن کردن 2ـ دروغ گفتن، فریب دادن، نیرنگ ـ
کلک زدن، کلاهبرداری ـ حقه بازی ـ خدعه ـ مکر ـ حیله گری ـ تقلب کردن 3ـ
تنبیه ـ مجازات کردن
دْروشیدَن= drushidan (= دْروشیتَن)
دْروغ= druq دروغ، تقلب
دْروغ اَداتَستانیْه= druq adãtastãnih ظلم حکومتی، بی عدالتی قضایی
دْروغ دات وَریْه= druq dãtvarih قضاوت ناعادلانه، دروغ در دادگری
دْروغزَن= druqzan دروغگو
دْروغ گُفتار= druq goftãr دروغگو، کذاب
دْروغ گوویشْن= druq guvishn دروغگو، کذاب
دْروغ گوویشْنیْه= druq guvishnih دروغگویی
دْروغیْه= druqih دروغین، دروغی، تقلبی
دْروگ= drug دروغ، تقلب
دْروگیْه= drugih دروغ پردازی، تقلب کاری
دْرون= drun ـ 1ـ کمان 2ـ گردِه های کوچک نان گوژَک (= فطیر) 3ـ بخشش، عطا 4ـ درو (ریشه ی درودَن)
ــ سْروش دْرون= srush drunدر آئین زرتشتی، نانی که به نام ایزد سروش داده می شود
ــ هوم دْرون= hum drun نانی که به نام ایزد هوم داده می شود
دْرَوَند= dravand دُروَند، کافر، ملحد، بی دین، گناهکار
دْرَوَندیْه= dravand دُروَندی، کفر، الحاد، بی دینی، گناهکاری
دْرون یَشتَن= drun yashtan تقدیس کردن نان گوژَک (= فطیر)
دْرونیْه= drunih اغفال، فریب
دْروو= druv دروغ، کذب، تقلب
دْروواسْپ= druvãsp ته ـ انتهای تیر
دْروواسَکان= druvãsakãn از اهریمنان
دْرووَند= druvand (= دْرَوَند)
دْرووَند زاتَک= druvand zãtak گمراه زاده، بی دین زاده
دْرووَندیْه= druvand (= دْرَوَندیْه)
دْروویسْت اَنّام= druvist ãnnãm تندرست، دارای بدنی سالم
دْرووییسْت= druvyist تندرست، درست، سالم، بی عیب ـ نقص، کامل، جامع
دَرهَم= darham ـ 1ـ درهم، غاتی، مخلوط 2ـ پریشان، رنجور
دْرَهْم= drahm دِرهم، پول
دِرهَم= derham خشم، عصبانیت، خشونت، قهر
دْرَهنا= drahnã درازا، طول
ــ دوسال دْرَهنا= du sãl drahnãبه طول ـ در طول ـ طی دو سال
ــ سال دْرَهنا= sãl drahnã به طول ـ در طول ـ طی یک سال
ــ ماه دْرَهنا= mãh drahnã به طول ـ در طول ـ طی یک ماه
دْرَهناد= drahnãd (= درهنا)
دْرَهنای= drahnãy طول، درازا
دَرهَندَرزبِد= dar handarzbed (= دَرهَندَرزپَت)
دَر هَندَرزپَت= dar handarzpat مشاور دربار ـ شاه ـ رئیس جمهور
دَر هَندَرزپَتیْه= dar handarzpatih مشاوره دربار ـ شاه ـ رئیس جمهور
دَرَیَ= daraya دریا (پارسی باستان)
دْرَیا= drayã دریا
دْرَیاب= drayãb دریا
دْرَیابار= drayã bãr دریابار، دریاکنار، کنار ـ ساحل دریا
دْرَیاپ= drayãp دریا
دَریاپ= daryãp دریا
دْرَیاوَرزی= drayã varzi دریانوردی
دْرَیاه= drayãh دریا (پارسی باستان)
دَریتار= daritãr درنده
دْریتار= dritãr جراح، درنده، شکافنده
دَریتَن= daritan دریدن، پاره کردن
دْریتَن= dritan جراحی کردن، دریدن، شکافتن
دَریدَن= daridan (= دریتن)
دْریست= drist درست، صحیح
دْریغوش= driqush درویش، فقیر
دْریغوش دایَکا نِنیتار= driqush dãyakã nenitãr یار فقیران ـ درویشان، اهل خیر
دَریک= darik ـ 1ـ نام پول زمان داریوش اول که از ژُوان (= طلا) ناب ساخته می شد 2ـ درباری (پارسی باستان)
دَریک بَذ= darik baz وزیر دربار
دَریک پَت= darik pat وزیر دربار
دَریگ بِد= darig bed وزیر دربار
دْریگوش= drigush درویش، فقیر
دْریم= drim بلغم؛ در ایدوم (= اصطلاح) پزشکی لِمیژ (= قدیم)، یکی از دوژان (= اخلاط) چهارگانه ی کِهرِپ (= بدن).
دْریمَک= drimak گیاه یوت (= ضد) کرم روده
دْرینیشن= drinishn جراحی، دریدن، شکافتن
دْریوش= driyush درویش، فقیر
دْریوشیْه= driyushih درویشی، فقر
دَز= daz داغ، نشان، علامت
دِز= dez دز، دژ، قلعه، استحکامات
دِزیتَن= dezitan دژ ـ قلعه ـ استحکامات ساختن
دَزیتَن= dazitan داغ کردن
دَزیدَن= dazidan داغ کردن
دَزیشْن= dazishn داغ کردن پوست با آهن
دِژ= dež دژ، دز، قلعه، استحکامات
دِژ ایی نیپیشْت= dež i nipisht دژنوشت، آرشیو ـ کتابخانه سلطنتی، کتابخانه ملی
دُژد= dožd دزد
دُژدان= doždãn دزدان
دَست= dast ـ 1ـ دست 2ـ دست ژامَک (= لباس) 3ـ توانایی، قدرت 4ـ حکم، رأی، قضاوت، داوری
ــ اوستان دَست= ustãn dast دست به آسمان بلند کرده
ــ اوستان دَستیْه= ustãn dastih دست به آسمان بلند کردن
دَست اَفزار= dast afzãr ابزار، آلت، وسیله
دَستاموک= dastãmuk دست آموز، اهلی
دَستان= dastãn نام یکی از فرزندان سام
دَست اومَند= dast umand دستمند، نیرومند
دست ایی یامَک= dast i yãmak یک دست لباس
دَسترنج= dastranj کار دستی سخت
دَستشوی= dastshuy گومیز ـ پیشاب ـ چُرکَه ـ ادرار گاو که برای شستن به کار می بردند
دَستشوی کَرتَن= dastshuy شستن با پیشاب گاو
دَستَک= dastak ـ 1ـ دسته، گروه 2ـ دسته، دستگیره 3ـ سِری، یک دست از هر چیز 4ـ گناه، جرم
دَستکاریْه= dastkãrih دستکاری، کاردستی
دَست کَرت= dast kart ـ 1ـ دست ساز، ساخته ی دست 2ـ دستگرد، دستجرد، روستا، آبادی، دهات 3ـ مِلک، دارایی 4ـ نام شهر خسرو دوم
دَست کیرْت= dast kirt دستگرد، دستجرد
دَست کیروکیْه= dast kirukih کار ـ صنایع دستی
دَستَگ= dastag (= دَستَک) 1ـ دسته، گروه 2ـ دسته، دستگیره 3ـ سِری، یک دست از هر چیز 4ـ گناه، جرم
دَست گْرَو= dast grav گرفتار، اسیر، دستگیر شده
دَستگروب= dastgrub جایزه
دَست گْرَویْه= dast gravih گرفتاری، اسارت
دَستگیر= dastgir ـ 1ـ دستگیر، یاری کننده، دست گیرنده 2ـ دستگیر ـ بازداشت ـ اسیر شده
دَستگیْرد= dastgird (= دست کرت، دست کیرت) دستگرد، دستجرد، مِلک، زمین
دَستَگیْرد= dastagid (= دستگیرد)
دَست
وَر= dastvar ـ 1ـ منشی دادگاه. در زمان ساسانیان او نیز جزو دادوَران
(قاضیان) بوده و زمانی که می خواستند هر دو را (دادور و دست ور) با هم نام
ببرند، به آنها رات می گفتند. امروزه به دست ور، بازپرس گفته می شود 2ـ
وزیر 3ـ توانا، نیرومند 4ـ دانا و جهاندیده، کارکشته، با تجربه 5 ـ دستیار
6ـ موبد بزرگ زرتشتی
دَست وَرز= dastvarz دست ساز، ساخته ی دست
دَست وَرزَتار= dastvarzatãr شکننده ی دستور یا تِویش (= اقتدار) موبد بزرگ
دَست
وَریْه= dastvarih ـ 1ـ منشی گری، بازپرسی 2ـ وزیری 3ـ توانایی، اقتدار،
قدرت 4ـ دستیاری، کمک، معاونت 5 ـ اجازه، اختیار 6ـ امتیاز 7ـ رسم، قاعده 8
ـ قضاوت، داوری
دَست وَریْها= dastvarihã بنا به دستور، قانونی، قانوناً، شرعاً
دَست وَریْه بَوَندَکیْه= dastvarih bavandakih اوچ (= اوج) سِتین (= قدرت) یک دَست وَر یا موبد زرتشتی
دَستومَند= dastumand (= دست اومند) دستمند، نیرومند، قوی، قدرتمند
دَستووَر= dastuvar (= دَست وَر)
دَستیار= dastyãr دستیار، کمک، معاون
دَستیاریْه= dastyãrih دستیاری، کمک، معاونت
دَستیْه= dastih پسوندی که به برخی واژه ها افزوده می شود مانند گشاده دستی، خاک دستی
دَسَر= dasar (= تَچَر و تَجَر) (پارسی باستان)
دَشت= dasht دشت، بیابان
دَشتان= dashtãn حیض، پریود، عادت ماهانه
ــ زن ایی دَشتان= zan i dashtãn زن حائض
دَشتان اومَند= dashtãn umand زن حائض
دَشتانِستان= dashtãnestãn مانیش (= محل) ویژه زندگی زنان در روزهای خونریزی ماهانه
دَشتان ماه= dashtãn mãh روزهای خونریزی زنان در هر ماه
دَشتان مَرز= dashtãn marz کسی که در زمان خونریزی زن با او آمیزش کند؛ این کار در نزد ایرانیان باستان گناهی بزرگ بوده است
دَشتانومَند= dashtãnumand زن حائض
دَشتانیستان= dashtãnistãn (= دشتانستان)
دَشتانیک= dashtãnik زن حائض ـ پریود
دَشت ایی تازیکان= dasht i tãzikãn دشت تازیان، صحرای عربستان
دَشت ایی سوریک مانیشْن= dasht i surik mãnishn دشت آسوریان، بین النهرین بالا
دَشتَک= dashtak جنین، نطفه
دَشتیک= dashtik دشتی، بیابانی
دَشداسَک= dashdãsak نام کسی (پارسی باستان)
دَشم
یَست= dashm yast (اوستایی: دَخشْمَئِستی) سوپان (= واحد) اندازه گیری
دَرگ (= طول) به اندازه ی هشت هزار گام (6436 متر، 4 مایل)
دَشْن= dashn ـ 1ـ راست (دست راست) 2ـ سوی، سمت، جهت
دَشنَک= dashnak ـ 1ـ دشنه، چاقو، کارد 2ـ دیسان (= جناح) راست لشکر
دَشنَگ= dashnag (= دشنک)
دَشْنی= dashni حق
دَفت= daft نَفَس، دم، تنفس
دَفتَر= daftar دفتر
دَفتَن= daftan دمیدن، نفس کشیدن، تنفس کردن، وزیدن
دَفْر= dafr ـ 1ـ اغفال کننده، گول زننده، فریبکار 2ـ سیاه، تیره
دَفْر گاو= dafr gãv نام یکی از نیاکان فریدون
دَفیشن= dafishn دم، نفس، تنفس
دِفینه= defineh نویسنده، دبیر، کاتب
دُگدی= dogdi دختر
دَگْر= dagr (پارسی باستان: دَرگَ؛ اوستایی: دَرِگَ؛ پارت: دْرْگ) طولانی، طویل، دراز
دَگْرپَتّای= dagrpattãy دیرپای، پایا، مقاوم، با دوام
دَگْرخْوَتای= dagrxvatãy خدای جاویدان، فرمانروای ابدی ـ جاویدان
دَگْرخْوَدای= dagrxvadãy (= دَگْرخْوَتای)
دَگْرزمان= dagrzamãn زمان ذراز ـ طولانی
دَگْرزیویشْن= dagrzivishn دیر زی، دارای زندگی دراز ـ عمر طولانی
دَگْرَند= dagrand طویل، دراز
دَم= dam دم، نفس
دَمان= damãn زمان، وقت، فصل، موسم، دوره
دَمانَک= damãnak زمانه
دماوَند= damãvand دماوند
دُمباوَند= dombãvand نام باستانی دماوند
دَمدیمائی= damdimãi دریا
دَمدیمیا= damdimyã دریا
دَمِستان= damestãn جاویدان، پاینده، همیشگی، ابدی، دائمی
دَمَک= damak ـ 1ـ دما، گرما، حرارت 2ـ باد، بوران، توفان
دَمیا= damyã خون (واژه دم در اربی به واتای خون از همین واژه است)
دَمیتَن= damitan (= دَفتن) دمیدن، فوت کردن
دَمیستان= damistãn (دم + ایستان= زمین از دم زدن ـ هیناس (= نفس) کشیدن باز می ایستد) زمستان
دَمیستانیک= damistãnik زمستانی
دَمیشْن= damishn نفس نفس زدن
دَمیک= damik (= زَمیک) زمین
دَمیک چیهرَک= damik chihrak زمین چهره، مادی، خاکی، زمینی
دَمیگ= damig بادکش، هواکش، فن
دَمینَک= daminak دمینه، تنفس، باد زن، بادبزن، کولر، دم آهنگری
دَمینَگ= daminag (= دمینک)
دَنب= danb ساحل، کناره، کرانه، حاشیه
دَنباوَند= danbãvand دماوند
دَندان= dandãn (اوستایی: دَنتانَ) دندان
ــ هَویر دندان= havir dandãn دندان های پایین
دَندان فْرَشْن= dandãn frashn خلال دندان
دَندانَک= dandãnak دندانه
دَندانَگ= dandãnag دندانه
دَندیتَن= danditan بد سخن گفتن، چرت و پرت گفتن
دَنگ= dang میوه
دِنوتَک= denutak ماده، آژِل (= حیوان) ماده
دَو= daw دو، ریشه ی دویدن
دو= du,do دو
دوآپدان= duãpdãn دو آبدان، دارنده ی دو آبدان (= سطل)، برج دلو
دوآن= duãn جفت، زوج
دوئوم= du um دوم
دوئومین= du umin دومین
دوئیسْر= duisr ـ 1ـ چشم، دیده، نظر، نگاه 2ـ چشم دل، بصیرت
دوئیسَر= duisar (= دوئیسر)
دوئنیا= duinã دوم، المثنی
دوئیْه= duih (= دُئیه) دو بودن، المثنی، ثنویت
دْوات= dvãt جفت، زوج، مثنیریال تثنیه
دو اَخوانیک= du axvãnik دو جهانی
دو اَخوانیگ= du axvãnig دو جهانی
دْوار= dvãr در، درب
دْوارِنیتَن= dvãrenitan دواندن، به حمله واداشتن
دْواریتَن= dvãritan دویدن، رفتن، حمله کردن
دْواریدَن= dvãridan (= دْواریتَن)
دْواریست= dvãrist رفت
دْواریستَن= dvãristan دویدن، شتافتن
دْواریشْن= dvãrishn رفتن، دویدن
دْواریشْنیْه= dvãrishnih دو (از دویدن)، حمله
ــ هَم دْواریشْنیْه= ham dvãrishnih گرد هم آمدن زیویکان (= موجودات) اهریمنی
دْوازدَه= dvãzdah دوازده
دَوازده= davãzdah دوازده
دَوازدهان= davãzdahãn دوازده ماه ـ برج
دْوازدَهان= dvãzdahãn دوازده ماه
دْوازدَهُم= dvãzdahom دوازدهم
دَوال= davãl ـ 1ـ دوال، تسمه، کمربند 2ـ فریب، نیرنگ، کلک، حقه، خدعه، حیله، مکر
دَوان= davãn دوان، در حال دویدن
دَوانیک= davãnik دوانیق، منصور دوانیقی سازنده ی بغداد
دو اِوَک= du evak یک دوم، نصف
دوبار= dubãr دو بار، تکرار، مکرر
دوبال= dobãl دَوال، تسمه
دوبَران= dubarãn نام ستاره ای است
دوبَرد= dobard هضم شده
دوبرید= dobrid خوک
دو بونیَشت هَنگار= du bunyasht hangar ثنویت گرا، معتقد به دو خدایی
دوبیرا= dobirã شمشیر، خنجر
دوپاد= du pãd دو پا، انسان
دوباوَند= dubãvand (= دوماوند) دماوند
دوپادان= du pãdãn دو پایان، انسان ها
دوپاذ= du pãz دو پا، انسان
دوپای= du pãy (= دوپاد) دو پا، انسان
دوپایان= du pãyãn (= دوپادان) دو پایان، آدمیان
دوپَتکَر= du patkar دوپیکر، جوزا، برج سوم از برج های دوازده گانه
دوپَهیکَر= du pahikar (= دوپَتکَر)
دوپَتیشتان= du patishtãn موجودات ـ جانداران دو پا
دوت= dut دود، بخار، ابر، مه
دوتاک= du tãk دو تا، دو بار، دو دفعه، دو مرتبه
دوتَک= dutak ـ 1ـ دوده، دودمان، تبار، نژاد، نسل، خانواده 2ـ دوده، گرده سیاه بازمانده از سوختن
دوتَکمان= dutakmãn دودمان، خاندان، قبیله، طایفه، عشیره
دوتوم= du tum دومین، المثنی، ثانوی
دوتیکَر= dutikar دوم، مثنی، تثنیه، المثنی
دوچاریْه= duchãrih مواجهه، برخورد
دوچْد= duchd دزد
دوچَندان= du chandãn دو چندان، دو برابر، مضاعف
دوخت= duxt دختر
دوختَر= duxtar دختر، دوشیزه
دوختَری= duxtarih دختری، دوشیزگی
دوختَن= duxtan ـ 1ـ دوختن 2ـ دوشیدن
دورانتاش= durãntãsh نام باستانی چغازنبیل در استان خوزستان در زمان ایلامیان (پارسی باستان)
دود= dud (= دوت) دود
دود= davad دونده، دوان
دودَگ= dudag دوده
دودیگَر= dudigar المثنی، دوم
دور= dur دور، بعید، فاصله دار
دورئوش= durush دور دارنده ی مرگ و بیماری، پِسنی (= صفتی) برای گیاه هوم
دورئوشیْه= durushih دور بودن از بیماری و مرگ
دوراسْرَو=
durãsrav (اوستایی: دورَ ئِسروتَهِ dura esrutahe = مرد بلند آوازه ـ
سرشناس ـ معروف ـ مشهور ـ در همه ی زمان ها) نام پسر منوچهر و یکی از
نیاکان زرتشت، کسی که آوازه اش تا دوردست ها رفته است
دور اُمیت= duromit کسی که آرزوهای دراز دارد
دوراَیاپ= dur ayãp دوریاب، از دو یابنده، پِسَن (= صفت) مرگ است
دورشَتریک= durshatrik دور شهری، غریب
دورَک= durak ـ 1ـ دور، پیرامون، اطراف، گرداگرد 2ـ سطل، این واژه در زبان عربی دورق است به واتای (= معنی) سطل
دورکَرانَک= durakarãnak دورکرانه، بی انتها ـ حد ـ نهایت
دورگَر= durgar درودگر، نجار
دورگَریْه= durgarih درودگری، نجاری
دورنامیک= durnãmik نام کسی
دوروست= durust درست، صحیح، سالم، راست، حقیقی، واقعی
دوروست پَت= durust pat پزشک، طبیب
دوروشَسپ= durushasp نام پسر تور
دوروَند= durvand دُروَند، کافر، گمراه، بی دین، ملحد
دوروِنیشْن= dur venishn دوربین، کسی که چشمانش دور را خوب می بیند
دور ویتَرگ= dur vitarg دورگذر، صعب العبور، سخت گذر، راه دراز
دور ویدَرگ= durvidarg (= دور ویترگ)
دورهوویریْه= dur huvirih تیزهوشی
دورین= durin جفت، زوج
دوریْه= durih دوری، بعد مسافت، فاصله
دوز= duz ـ 1ـ شَرّ، دزد 2ـ بدوز (از دوختن)
دوزاپَستیْه= duzãpastih شریک دزد
دوز ایی دوزِن= duz i duzen دزد حرفه ای
دوزت= duzt دزد، سارق
دوزتیتَن= duztitan دزدیدن، سرقت کردن
دوزتیْه= duztih دزدی، سرقت
دوزد= duzd دزد، سارق
دوزیدَگ= duzidag دزدیده شده، مسروقه
دوزیدَن= duzidan دزدیدن، سرقت کردن
دوزدیْه= duzdih دزدی، سرقت
دوزِن= duzen دزدگونه، مانند دزد
دوزِنَک= duzenak نیش حشره
دوزَنگ= du zang دو پا، دو ساق پا
دوزَنگ توخمَک= du zang tuxmak از راسته ی دوپایان
دوزیتَک= duzitak دزدیده شده، مسروقه
دوزیتَن= duzitan دزدیدن، سرقت کردن
دوزیْه= duzih دزدی
دوژ= duž دزد، سارق
دوژد= dužd دزد، سارق
دوژداناگ= duždãnãg ـ 1ـ هفت خط، رند، کسی که راه های بد را بلد است 2ـ نادان، جاهل
دوژدَفت= duždaft دارای تنگی نفس
دوژدویَسریْه= dužduyasrih بد چشم، هیز
دوژدین= duždin دارای دین ناحق، بد دین
دوژگَند= dužgand بدبو، متعفن
دوژگَندیْه= dužgandih بدبویی، تعفن
دوژوار= dužvãr دشوار، سخت، مشکل
دوژیتَک= dužitak دزدیده شده، مسروقه
دوژیْه= dužih دزدی، سرقت
دوس= dus ـ 1ـ چسب 2ـ گچچ
دوسال دْرَهنا= du sãl drahnãبه طول ـ در طول ـ طی دو سال
دوسَت= du sat دویست
دوست= dust دوست، رفیق
دوستیْه= dustih دوستی، رفاقت
دوسَخوَن= du saxvan دو سخن، دو چهره، دو رو، منافق
دوسَر= dusar نام یکی از لشکرهای پادشاه هیره (حیره)
دوسرَو= dusraw (= دوشرَو) بدنام، رسوا (≠ خسرو)
دوسرَوِنیتَک= dusravenitak بی آبرو، بدنام، رسوا
دوسرَوِنیتَن= dusravenitan بی آبرو ـ بدنام ـ رسوا کردن
دوسرَویْه= dusravih بی آبرویی، بدنامی، رسوایی
دوسیتار= dusitãr شیر دوش، دوشنده
دوسیتَن= dusitan دوشیدن
دوسیشْن= dusishn دوشیدن
دوسین= dusin ـ 1ـ گچی، ساروجی 2ـ سفالی 3ـ چسبناک
دوسینگَر= dusingar گچکار، سفال ساز
دوسینیتَن= dusinitan گچکاری کردن، به هم چسباندن
دوش= dush ـ 1ـ دیشب 2ـ دوش، شانه 3ـ دیوانه، احمق، ابله 4ـ پیشوندی است به واتای (= معنی)زشت، بد 5 ـ شیر
دوش آپَک= dush ãpak بی آبرو، بدنام، رسوا
دوش آپَکیْه= dush ãpakih بی آبرویی، بدنامی، رسوایی، سوء معاشرت
دوش آکاس= dush ãkãs بداندیش، هفت خط، کسی که می داند چگونه باید بدی کند، کسی که همه راه های بد را بلد است
دوش آکاسیْه= dush ãkãsih دُش آگاهی، هفت خطی
دوش آگاه= dush ãgãh (= دوش آکاس)
دوش آگاهیْه= dush ãgãhih (= دوش آکاسیْه)
دوش آموخت= dush ãmuxt دُش آموخته، کسی که راه های بدکاری را آموخته
دوش آموختار= dush ãmuxtãr بدآموزنده، بدآموز
دوش آمودجیشْن= dush ãmudjishn کسی که ناهنجاری ـ بدی ـ گناه یاد می گیرد
دوش آموز= dush ãmuz بدآموز
دوش آموزیشْن= dush ãmuzishn آموزش بد
دوش آموزیشْنیْه= dush ãmuzishnih بدآموزی
دوش اَرز= dush arz بی ارزش، کم بها
دوشارْم= dushãrm ـ 1ـ مهر، عشق، علاقه، محبت 2ـ خوشی، لذت، کیف، رفاه، راحتی، آسایش، مطبوع، دلپذیر، دلنشین 3ـ احترام
دوشارَم= dushãram (= دوشارم)
دوشارْمیْه= dushãrmih ـ 1ـ عشق، دوستی، علاقه 2ـ مورد پسند بودن، دلچسب
دوشارْمیها= dushãrmihã ـ 1ـ عاشقانه، از روی محبت ـ علاقه 2ـ محترمانه
دوش اِواچیْه= dush evãchih ـ 1ـ زشت آوازی، صدای ـ گفتار بد 2ـ بدنامی، رسوایی، بی آبرویی
دوش اِوازیْه= dush evãzih (= دوش اواچیه)
دوش ایی چَک= dush i chak دوشیزه (دوش= عشق + ایی= ِ + چَک= سَر: عشقِ سر) عشقی که جایش روی سر است
دوش ایی چَکیْه= dush i chakih دوشیزگی، دخترانگی، بکارت
دوش بَخت= dush baxt بدبخت
دوش بورتیْه= dush burtih ـ 1ـ بدرفتاری 2ـ نابردباری، ناشکیبایی، بی طاقتی، عدم تحمل
دوش پاتَخشاه= dush pãtaxshãh پادشاه بد
دوش پاتَخشاییْه= dush pãtaxshãyih پادشاهی ظالمانه ـ بد
دوش پاتیخشا= dush pãtixshã پادشاه بد
دوش پاتیخشای= dush pãtixshãy پادشاه بد
دوش پاتیخشاییه= dush pãtixshãyih پادشاهی ظالمانه ـ بد
دوش پادیخشا= dush pãdixshã (= دوش پاتیخشا)
دوش پادیخشای= dush pãdixshãy (= دوش پاتیخشا)
دوش پادیخشاییه= dush pãdixshãyih پادشاهی ظالمانه ـ بد
دوش
پَتِخویْه= dush patexvih ـ 1ـ اضمحلال، انحطاط، زوال، افول 2ـ تباهی که
به دنبال فراوانی پیش آید، آژابی (= فسادی) که به ژیپی (= بر اثر) فراوانی
پدیدار شود
دوش پَتوَند= dush patvand کسی که ارتباط ـ رابطه نامشروع دارد، بد پیوند
دوش توهمیک= dush tuhmik بد ذات، بدنژاد، بد سرشت، پست فطرت، بد طینت
دو شَپَک= du shapak دو شبه، در دو شب
دوش چَشم= dush chashm بد ـ تنگ چشم، هیز، شرور، بدذات، بدخواه
دوش چَشمیْه= dush chashmih بدچشمی، هیزی، رشگی
دوش چَشمیْها= dush chashmihã تنگ چشمانه
دوش چیهر= dush chihr ـ 1ـ بدچهره، زشت، بدرو 2ـ بدنژاد، بدذات، بدسرشت
دوش چیهریْه= dush chihrih ـ 1ـ بدقیافه ای، زشتی، بدرویی 2ـ بدذاتی، بدسرشتی
دوشُخ= dushox دوزخ، جهنم
دوش خْرَت= dush xrat خرد بد، اندیشه ی بد، فکر بد
دوشَخْو= dushaxv (دوش= بد + اَخو= جهان) دوزخ، جهنم
دوشخْوار= dushxvãr دشوار، مشکل، سخت
دوشخْوارشْت= dushxvãrsht کردار بد
دوشخْواریْه= dushxvãrih دشواری، اشکال، سختی
دوش خْوَتای= dush xvatãy شاه ـ رئیس ـ فرمانده بد
دوش خْوَتاییْه= dush xvatãyih حکومت ستمگرانه ـ دیکتاتوری
دوش خْوَتیْه= dush xvatih بدگوهری، بد اصلی، بدذاتی، بدسرشتی، پست فطرتی
دوش خْوَداییْه= dush xvadãyih (= دوش خْوَتاییْه)
دوش خْوَرَّه= dush xvarrah بدبخت، بی شانس، سیاه بخت، کسی که بخت با او یار نیست
دوش خْوَریشْن= dushxvarishn خورش ـ خوراک ـ هوژان (= غذا) بد
دوشَخْویک= dushaxvik دوزخی، جهنمی
دوشَخْویکیْه= dushaxvikih دوزخی بودن، اهل جهنم شدن
دوشُخیگ= dushoxig دوزخی، جهنمی
دوش خیم= dush xim دژخیم، بد سرشت، بد خو، بد طینت، پست فطرت
دوشدا= dushdã بدکار، فاسق، تبهکار
دوشداتیْه= dushdãtih بد دادگری، قضاوت ناعادلانه ـ بد، قانون بد
دوشدار= dushdãr بدکار، فاسق، تبهکار
دوش دام= dushdãm آفریده ـ مخلوق بد، اهریمنی
دوش دامانَک= dushdãmak (= دوشدام)
دوش دامَک= dushdãmak (= دوشدام)
دوش دان= dush dãn کسی که بدی ها را بلد است، کلاهبردار، فریبکار
دوش دانا= dush dãnã کسی که بدی ها را بلد است، کلاهبردار، فریبکار
دوش داناک= dush dãnãk ـ 1ـ = دوش دان 2ـ نادان، جاهل
دوش داناکیْه= dush dãnãkih ـ 1ـ دوش دانایی، دانستنی های بد را دانستن 2ـ جهل، جهالت
دوش داناکیْها= dush dãnãkihã ـ 1ـ بدکاری از روی عمد ـ با آگاهی 2ـ جاهلانه
دوش دَفت= dush daft بد نَفَس، کسی که به سختی نفس می کشد
دوش دوئیسریْه= dush duisruh دُژچشمی، بد چشمی، تنگ نظری، هیزی
دوش دَهاک= dush dahãk آفریده ـ مخلوق ـ محصول بد، مضر، زیانبخش
دوش دین= dush din بد دین، ملحد، مرتد، دارای دین نادرست
دوش دینیْه= dush dinih بد دینی، الحاد، ارتداد، دینداری نادرست
دوش رام= dush rãm ناشاد، اندوهگین، دلگیر، گرفته، غمگین، غصه دار
دوش رامیشْن= dush rãmishn رنجور، غم دار، غصه دار، گرفته، غمگین، آزرده
دوش رامیْه= dush rãmih ناشادی، اندوهگینی، دلگیری، غمگینی، غصه داری
دوش رایِنیتاریْه= dush rãyenitãrih ـ 1ـ اداره ـ ریاست ـ حکومت ـ فرمانروایی بد 2ـ بی نظمی، هرج و مرج، گَشول کاری
دوشَرم= dusharm شرمساری، خجالت
دوشَرم گوویشنیْه= dusharm guvishnih سخنان شرم آور ـ رکیک ـ زشت زدن
دوشَرمیْه= dusharmih بی شرمی
دوشرَو= dushraw (= دوسرَو) بدنام، رسوا (≠ خسرو)
دوش رَویشْن= dush ravishn بد روش، بد خوی، منحرف
دوش رَویشْنیْه= dush ravishnih ـ 1ـ بد روشی، برنامه ریزی غلط، بد خویی، انحراف 2ـ بدبختی، خواری، فلاکت
دوش رَویْه= dush ravih (= دوسرَویه) بدنامی، رسوایی، بی آبرویی
دوش زیویشنیْه= dush zivishnih زندگی بد ـ بی سامان
دوش
سایَک=dush sãyak بد ساعت، زمان نامناسب (در ایران باستان، چوبی بر زمین
می کوبیدند و با چرخش سایه آن، از زمان آگاه می شدند و این چوب را سایَک می
گفتند که واژه ساعت نیز از همین واژه است)؛ زیرا اگر سایک را در این
تاکرون (= ترکیب) به واتای (= معنی) سایه بگیریم، سایه بد بی واتا خواهد
بود
دوش ساییک=dush sãyik (= دوش سایَک)
دوش ساییکیْه=dush sãyikih بد زمانی، بد ساعتی
دوشَست= dush ast معشوق، محبوب
دوشَستْر= dush astr غرب، مغرب (واژه ی عصر در عربی، برگرفته از واژه ی اَستْر از دوشستر می باشد)
دوش سْتَهمَک= dush stahmak کیفر ـ مجازات ناعادلانه ـ غیر قانونی
دوش سَخوَن= dush saxvan بد سخن، بد دهن، زشت گو، فحاش
دوش سَخوَنیْه= dush saxvanih بد دهنی، بد سخنی، فحاشی
دوش سَربوش= dush sarbush سخن ـ حرف ـ گفتار بد یا زشت
دوش فَرَّگ= dush farrg بدبخت ـ شانس ـ اقبال
دوش فَرگ= dush farg بدبخت ـ شانس ـ اقبال
دوش فَرَّگیْه= dush farrgih بدبختی، بدشانسی
دوش فَرگیْه= dush fargih بدبختی ـ شانسی ـ اقبالی
دوش فْرَمان= dush framãn نافرمان، یاغی، سرکش، خودسر، متمرد
دوش فْرَمانیْه= dush framãnih نافرمانی، یاغیگری، سرکشی، خودسری، تمرد
دوشَک= dushak ـ 1ـ خوشایند، دلنشین، مطبوع، باحال، عزیز، گرامی، محبوب 2ـ بد، بدکار، بدخو، شریر 3ـ تشک، نالی، بستر، خوشخواب
دوشکام= dushkãm دُژکام، بدخواه، بخیل
دوشکام کَرتاریْه= dushkãm kartãrih بدخواهی کردن، بخل ورزیدن
دوشکامَکیْه= dushkãmakih بدخواهی، بخل
دوشکامیک= dushkãmik بدکامه، هوس باز، دختر بد و هوس باز
دوشکامیگ= dushkãmig (= دوشکامیک)
دوشکامیْه= dushkãmih بدخواهی، بخل
دوشْکَر= dushkar ـ 1ـ بدکار، زشتکار، فاسق، فاسد، مجرم 2ـ کار سخت، مشکل
دوشْکَرپ= dushkarp بد قیافه ـ قواره ـ هیکل، زشت
دوشْکَرتار= dushkartãr ـ 1ـ بدکردار، کسی که کارهای بد و بیهوده می کند 2ـ کار ـ عمل ـ فعل بد، اقدام بیهوده
دوشْکَرتاریْه= dushkartãrih ـ 1ـ بدکاری، سوء رفتاری 2ـ بیهوده کاری
دوشَک مَرز= dushak marz همجنس باز، دارای انحراف جنسی
دوش کَنیک= dush kanik زن زشت، دختر بد و زشت
دوش کَنیگ= dush kanig (= دوش کَنیک)
دوش کونیشْن= dush kunishn بدکنش، بدکردار
دوش کونیشْنیْه= dush kunishnih بدکنشی، بدکرداری، سوء عمل
دوشَکیْه= dushakih عشق، محبت، علاقه، خوشایندی، دلنشینی
دوشَگ= dushag (= دوشَک)1ـ خوشایند، دلنشین، مطبوع، باحال، عزیز، گرامی، محبوب 2ـ بد، بدکار، بدخو، شریر 3ـ تشک، نالی، بستر، خوشخواب
دوش گِنتار= dush gentãr بد بو، متعفن
دوش گَند= dush gand بد بو، متعفن، گندیده، مشمئزکننده
دوش گَندیْه= dush gandih بد بویی، تعفن، عفونت، گندیدگی
دوش گوویشْن= dush guvishn 1ـ سخن زشت، حرف رکیک 2ـ بد دهن، بدگو، فحاش
دوش گوویشْنیْه= dush guvishnih بدگویی، فحاشی
دوش گوویْه= dush guvih بد دهنی، سخن زشت گویی، فحاشی
دوشَگیْه= dushagih (= دوشَکیه) عشق، محبت، علاقه، خوشایندی، دلنشینی
دوش ماناک= dush mãnãk ناهمانند، متضاد
دوش مَت= dush mat فکر ـ اندیشه بد، فکر غلط، دیو اندیشه بد، سوء ظن
دوشمِن= dushmen دشمن، خصم، عدو
دوشمَن= dushman دشمن، خصم، عدو
دوشمَناتیْه= dushmanãtih دشمنی، خصومت، عداوت
دوشمِناتیْه= dushmenãtih (= دوشمَناتیه)
دوشمِنادیْه= dushmenãdih (= دوشمَناتیه)
دوشمَن زَتار= dushman zatãr دشمن شکن، شکست دهنده ی دشمن
دوش مِنیشْن= dush menishn دُژمنش، بد منش، بداندیش
دوش مِنیشْنیْه= dush menishn بداندیشی، سوء ظن
دوشمَنیْه= dushmanih دشمنی، خصومت، عداوت
دوشمِنیْه= dushmenih (= دوشمَنیه)
دوش میان= dush myãn واسطه ـ میانجی بد
دوش میچَک= dush michak بدمزه، بد طعم
دوش میچَکیْه= dush michakih بدمزگی، بد طعمی
دوشنام= dushnãm ـ 1ـ دشنام، ناسزا، فحش، بدوبیرا 2ـ نام بدی که بر کسی گذارند 3ـ بدنام، بی آبرو، رسوا
دوش نیکیرای= dush nikirãy منکَر، فاسد، هرزه
دوش نیکیریْه= dush nikirih بد دفاع کردن
دوش نیهاتیک= dush nihãtik بد ذات، بدسرشت، بد طینت
دوش وار= dush vãr دشوار، مشکل، سخت
دوشوار= dushvãr دشوار
دوش وارانیْه= dush vãrãnih باران بد موقع
دوش واریْه= dush vãrih دشواری، سختی، اشکال
دوشواریْه= dushvãrih دشواری، سختی، اشکال
دوش وَرزیتار= dush varzitãr بدکار، بد کردار
دوش وَرزیْه= dush varzih ـ 1ـ کشاورزی نامناسب ـ بد موقع 2ـ بدکاری، سوء عمل
دوش وَهاک= dush vahãk بی ارزش، کم بها، بی قیمت، کم اهمیت
دوش ویچار= dush vaichãr توضیح ـ تفسیر نادرست، تعبیر غلط
دوش ویر= dush vir ـ 1ـ بداندیش، سوء ظن دار، بدبین 2ـ بد حافظه، کم حافظه، خنگ
دوش ویرَّ ویشنیه= dush virra vishnih اعتقاد به دین ناحق، بدایمانی، بد گروشی
دوش ویتَرگ= dush vitarg سخت گذر، صعب العبور
دوش هَمپورسَکیْه= dush hampursakih رفت و آمد ناجور، معاشرت غیر اخلاقی، مصاحبت بد
دوش هوخْت= dush huxt ـ 1ـ گفتار ـ سخنان ـ حرف ـ کلام بد ـ زشت 2ـ بد دهن، زشت گفتار
دوش هْوَرشْت= dush hvarsht ـ 1ـ کار ـ عمل ـ فعل بد 2ـ بدکار، بدکردار
دوش
هومَت= dush humat ـ 1ـ بی همت، بی اراده 2ـ اندیشه ـ فکر بد، سوء ظن 3ـ
کج اندیش، بد فکر، بدبین 4ـ نام بالاترین پولین (= طبقه) دوزخ
دوش هووَرشْت= dush huvarsht ـ 1ـ کار ـ عمل ـ فعل بد 2ـ بدکار، بدکردار
دوش یاچَکیْه= dush yãchakih کوشش ـ تلاش ـ فعالیت بد
دوشیارا= dushyãrã بد سالی، قحطی، خشکسالی (پارسی باستان)
دوشیاری= dushyãri (= دوشیارا)
دوشیت= dushit معشوق، محبوب (دوش= عشق، محبت + پسوند «یت»)
دوشیتار= dushitãr ـ 1ـ دوستدار، عاشق 2ـ متمایل 3ـ انتخاب کننده، گزینشگر
دوشیتَک= dushitak معشوق، محبوب
دوشیتَن= dushitan ـ 1ـ دوست داشتن، عشق ـ مهر 2ـ گرایش ـ میل ـ تمایل داشتن 3ـ انتخاب کردن، برگزیدن 4ـ دوشیدن
دوشیچَک=dush i chak (= دوش ایی چَک) دوشیزه، دختر
دوشیچَکیْه=dush i chakih (= دوش ایی چَکیْه) دوشیزگی، بکارت
دوشیزَگ= dushizag دوشیزه، دختر، باکره
دوشیزَگیْه= dushizagih دوشیزگی، دختر بودن، بکارت
دوشیشْن= dushishn شرح عشق
دوشیشْنیْه= dushishnih شرح عشق گفتن
دوشیک کار= dushih kãr بدکار، مجرم
دوشین= dushin چسبناک، لعابدار، سفالین
دوشیْه= dushih بدی، شرارت
دوشیْه آموختار= dushih ãmuxtãr آموزنده ی بدی
دوشیْه ویرَّ وِنیتار= dushih virra venitãr پیرو دین بد ـ ناحق
دوغ= duq (= دوه duh) شیر
دوغتوی= duqtuy نام مادر زرتشت
دوغدو= duqdu نام مادر زرتشت
دوغدوک= duqduk نام مادر زرتشت
دوغدوگ= duqdug نام مادر زرتشت
دوغدویْه= duqduyh نام مادر زرتشت
دوک= duk دوک، چرخ نخ ریسی
دوکافْت= du kãft دو تکه، دو پاره، دو شقه، دو قطعه
دوکان= dukãn ـ 1ـ دوگان، جفت، زوج، تثنیه 2ـ تکرار 3ـ شرح، تفصیل 4ـ پر، کامل
دوکانَک= dukãnak ـ 1ـ دو گانه، جفت، زوجی، مثنی 2ـ مجدد 3ـ مشروح، مفصل
دوکانَکیْه= dukãnakih ـ 1ـ دوگانگی، ثنویت 2ـ تکراری 3ـ تشریح، تفصیل
دوکانیک= dukãnik ـ 1ـ مضاعف، دوچندان 2ـ مشروح، مفصل
دوکانیها= dukãnihã مکرراً، مجدداً، به طور تکراری
دوگانَگ= dugãnag (= دوکانک)
دوکَمار= du kamãr دو سر
دوکوفان= du kufãn دو کوهان
دوگانَک= du gãnak دوگانه
دوگانیک= du gãnik دو به دو، مجدداً، مجدد
دوگتَو= dugtav (اوستایی: دوغثووا) نام مادر زرتشت
دول= dul ـ 1ـ دَلو، سطل 2ـ برج دَلو یا یازدهم
دولَک= dulak ـ 1ـ دولچه، سطل کوچک، کاسه ای با دهانه ی 20 سانتیمتر 2ـ نام پِرام (= مقیاس) گاهْن (= حجم)
دوم= dovom دوم
دوم= dum دُم، ته، انتها، پایان
دوماوَند= dumãvand (= دوباوند) دماوند
دوماهَک= du mãhak دو ماهه
دومب= dumb دُم
دومب اومَند= dumb umand دم دار
دومباوَند= dumbãvand دماوند
دومبَک= dumbak دُمبه (نادرست: دنبه)
دومبَلَک= dumbalak نام دهلی دم دراز که از چوب و سفال سازند و زیر بغل گرفته می نوازند، تنبوره، نی هَمونه
دومبَلَک سْرای= dumbalak srãy دمبک نواز
دومبَلَگ= dumbalag (= دومبَلَک)
دَوَن= davan دروغ، دغل، تقلب
دون= dun دو (2)
دوناست روبیشنیْه= dunãst rubishnih ـ 1ـ رونده، جاری 2ـ ماندن در ژونیت (= حالت) خوب، جوان ـ تر و تازه ماندن
دونباوَند= dunbãvand دماوند
دَوَن مِنیشْن= davan menishn دروغ منش، بد ذات، دغلکار، متقلب
دونیا= dunyã دنیا، عالم، جهان (این واژه پهلوی است؛ زیرا همانند آن در این زبان دیده می شود مانند: خونیا= گوش)
دوواریستَن= duvãristan دویدن، گریختن، با شتاب رفتن
ــ اَپاچ دوواریستَن= apãch duvãristan گریختن، فرار کردن
ــ اَپَر دوواریستَن= apar duvãristan حمله کردن
ــ فْراچ دوواریستَن= frãch duvãristan حمله کردن
ــ هَم دوواریستَن= ham duvãristan با هم حمله کردن ـ دویدن
دوواریشنیک= duvãrishnik گریز، فرار، حمله
دوورَک= duvrak ـ 1ـ آتشدان، منقل 2ـ دوری، بشقاب
دووازده= du vãzdah دوازده
دووان= du vãn دوتایی، تثنیه، مثنی، زوجی، جفتی
دووان= duvãn دوان، سرگرم دویدن
دوویتا
تَرَنَم= duvitã taranam دوویتا (سنسکریت: دْویتا dvitã: دوچندان، دو، دو
برابر، دوبل) + تَرَنَم (بروجردی: تَرَ: طایفه، قبیله، دودمان شاخه،
خاندان، تبار) از دو تبار، از دو شاخه. این واژه در لِپیب (= کتیبه) داریوش
یکم در بیستون به کار رفته و هیاتیک (= منظور) وی از دو شاخه، هم از سوی
پدر و هم از سوی مادر است؛ زیرا مادر نیای بزرگ او ایتی (= یعنی) کوروش، به
نام ماندانا، دختر شاه ماد بوده و پدر کوروش نیز کمبوجیه پسر فرمانروای
پارس بوده است
دووین= duvin دومین
دَویتَن= davitan دویدن
دَویدَن= davidan ـ 1ـ دویدن 2ـ گفتن (اهریمنی)
دَویس= davis شتاب، عجله
دَویستَن= davistan دویدن، شتاب ـ عجله کردن
دوییتَن= duyitan گفتن، حرف زدن، صحبت کردن، فریاد زدن
دَه= dah ده، 10
دِه= deh ـ 1ـ کشور، سرزمین، مملکت 2ـ ده، روستا، آبادی
دَهادِه= dahãdeh (= دَهیستان) شهری در گرگان نزدیک خوارزم
دَهاک= dahãk زَهاک (نادرست: ضحاک) (= اَژیدهاک، اَزیدهاک)
دَهاکان= dahãkãn دَهیستانیان، مردم شهر دَهیستان
دَهاک کَرت= dahãk kart نام شهری در بابِل که به دست زهاک ساخته شد
دَهان= dahãn دهان، دهن
دَهان اومَند= dahãn umand دهاندار، دهنه دار
دِهان دِهیوپَت= dehãn dehyupat رئیس جمهور
دَه اِوَک= dah evak یک دهم
دِهبِدیْه= dehbedih (= دَهیبِدیه) فرمانروایی، ریاست، حکومت
دِهپَت= dehpat فرمانروا، رئیس جمهور
دَه دو= dah du دوازده
دِه دِهیوپَت= deh dehyupat رئیس جمهور
دَهرین= dahrin ده لا، ده لایه
دِه سَردار= deh sardãr سردار ـ فرمانده ارتش کشور
دَهِشْن=
daheshn (= دَهیشن)1ـ آفرینش، خلقت، ایجاد، تولید 2ـ آفریده، مخلوق 3ـ
مبدأ، منشأ 4ـ بخشش، هدیه، کادو 5 ـ سرنوشت، تقدیر، قسمت
دِه فْراخوِنیتار= deh frãxvenitãr آبادگر کشور
دِهکان= dehkãn دهقان
دِهگان= dehgãn دهقان
دَهگان= dahgãn دهقان، کشاورز
دَهلیچ= dahlich دهلیز، دالان، تونل
دَهلیز= dahliz دهلیز، دالان، تونل
دَهْم= dahm ـ 1ـ مرد خوب ـ پارسا ـ پرهیزکار ـ آگاه در دین 2ـ نام فرشته ی ویژه ی پارسایان و آسْروناس (= روحانیان)
دَهُم= dahom دهم، دهمین
دَهْمان= dahmãn پارسایان، متقیان، پرهیزکاران
دَهْمان آفْرین= dahmãn ãfrin آفْری (= دعا) پرهیزکاران که بر دو گونه است: نیایش مانزی (= فکری) و نیایش یَجنی(= ذکری)
دَهمان پالوت= dahmãn pãlut اَهرای (= تزکیه) شده به دست مرد پارسا
دَهمان سَردار= dahmãn sardãr نگهداری شده مارگِن (= توسط) مرد پارسا
دَهمان کَرت= dahmãn kart زاده ی پدر و مادر پارسا
دَهمان نیکیریت= dahmãn nikirit بررسی شده به دست پارسایان
دَهمان یوشدآسْرِنیت= dahmãn yushdãsrenid پاک ـ پالوده ـ اَهرای (= تزکیه) شده به دست مرد پرهیزکار
دَهمیْه= dahmih پرهیزکاری، پارسایی، تقوا
دَهمیْها= dahmihã پرهیزکارانه، پارسایانه، از راه تقوا
دِه وَشتار= dehvashtãr گردشگر، توریست
دَهیاوَ= dahyãva سرزمین ها، مناطق، نواحی، ایالات (پارسی باستان)
دَهیبِد= dahibed دهبُد، فرمانروا، رئیس جمهور، شاه
دَهیبِدیْه= dahibedih فرمانروایی، رهبری، ریاست، حکومت
دَهیت= dahit دهد
دَهیچ= dahich جهیزیه اروس (نادرست: عروس)
دَهیستان= dahistãn شهری در گرگان نزدیک خوارزم
دَهیشْن= dahishn ـ 1ـ آفرینش، خلقت، ایجاد، تولید 2ـ آفریده، مخلوق 3ـ مبدأ، منشأ 4ـ بخشش، هدیه، کادو 5 ـ سرنوشت، تقدیر، قسمت
دَهیشْن اَپَسِنیتار= dahishn apasenitãr ویرانگر ـ مخرب هستی، نابودگر آفرینش ـ خلقت
دَهیشْن اَدیار= dahishn adyãr نام کسی
دَهیشْنان= dahishnãn آفریدگان، مخلوقات، موجودات
دَهیشْن اومَند= dahishn umand سزاوار ـ لایق هدیه ـ بخشش
دَهیشْن کاهِناک= dahishn kãhenãk کاهنده ـ مخرب ـ نابودگر آفرینش
دَهیشْن کاهِنیتار= dahishn kãhenitãr (= دَهیشْن کاهِناک)
دَهیشْن کاهِنیتاریْه= dahishn kãhenitãrih تخریب ـ نابودی آفرینش ـ هستی ـ خلقت
دَهیشْنومَند= dahishn umand سزاوار ـ لایق هدیه ـ بخشش
دَهیشنِ هیلوناد= dahishne hilonãd آزادانه بخشید
دَهیشنیک= dahishnik قابل ـ شایسته ـ سزاوار ـ درخور آفرینش ـ بخشش ـ هدیه
دَهیشنیْه= dahishnih ـ 1ـ آفرینندگی، خلق ـ تولید ـ ایجاد کردن 2ـ هدیه ـ کادو دادن، بخشیدن
ــ بون دَهیشنیْه= bun dahishnih آفرینش نخستین، خلقت اولیه
ــ فْرِه دَهیشنیْه= freh dahishnih افزون بخشی
ــ والیشْن دَهیشنیْه= vãlishn dahishnih بالندگی ـ حاصلخیزی ـ رشد ـ توسعه دادن
دَهیک= dahik ـ 1ـ غارت، چپاول 2ـ تخریب، ویرانی 3ـ کشوری، مملکتی 4ـ آفریننده، خالق
دِهیک= dehik کشوری، ملی
ــ اوز دِهیک= uz dehik خارجی، بیگانه، غریبه
دِهیکان= dehikãn دهقان، کشاورز
دَهیگان= dahigãn دهقان، کشاورز
دَهیند= dahind دهند
دَهیوپَت= dahyupat شاه، شهریار، فرمانروا، حاکم، رئیس جمهور، والی، سلطان
دَهیوپَتیْه= dahyupatih شاهی، شهریاری، فرمانروایی، حکومت، ریاست، ولایت، سلطنت
دَهیوکان= dahyukãn دهقان، کشاورز، روستایی
دِهیوکانی= dehyukãni دهقانی، کشاورزی، تبعه کشور بودن
دْهِیوگ=
dheyug (سنسکریت: دوه duh) دوش (ریشه دوشیدن) واژه ی دوغ بازمانده ی همین
واژه است. duh در سنسکریت نام گاو افسانه ای به نام کامَدوگْهَدهِنو
kãmadughadhenu بوده که نماد رِوات (= برکت) و برآورده کردن آرزوها بوده
است. مادر این گاو نَندینی nandini نام داشته که او هم دختر گاوی به نام
روهینی rohini (= زاده شده از دریای شیر) یا کْشیرودَمَتهَنَ
kshirodamathana بوده که واژه ی شیر نیز از نام همین گاو افسانه ای گرفته
شده است.
دَهیونام= dahyunãm کشورها، ممالک (پارسی باستان)
دَهیهَستَن= dahihastan داده شدن
دَی= day ـ 1ـ آفریننده، خالق 2ـ دهمین ماه سال 3ـ هشت ـ پانزده و بیست و سومین روز هر ماه
دی= di (= دَی)
دیاکو=
dyãko بنیانگذار پادشاهی مادی (701 – 708 پیش از ژانگاس = میلاد) و نیای
مادری کوروش بزرگ. سرگذشت وی این گونه بود: مادها گَنا (= قبیله)یی زندگی
می کردند. دیاکو اندیشید که بهتر است دادگری را میان مادها پایه گذاری کند.
از این رو کار اَشتات (= قضاوت) میان مردم را آغاز کرد و دیری نگذشت که
همه ی مادها برای سونیت (= حل) آیوزیش (= اختلاف) های خود نزد وی می رفتند.
کار به جایی رسید که وی تنها پناه مردم ماد شد که نه تنها ویروپ (=
اختلاف) ها که دیگر گرفتاری های آنان را نیز پَرال (= حل) می کرد. چندی
گذشت تا اینکه دیاکو خسته شد و از پَرپَس (= قضاوت) کنار کشید. بار دیگر
تبهکاری و ناهنجاری مادها را فرا گرفت. هواداران دیاکو اندیشیدند که بهتر
است وی را پادشاه خود کنند. پیشنهاد آنها را همگان پذیرفتند و او نخستین
پادشاه مادها شد. وی پس از ساختن کاخی بزرگ برای خود، دستور داد شهری بزرگ
به سیروم (= عنوان) پایتخت بسازند و آن شهر، هکمتانه (= محل اجتماع)
(یونانی: اکباتان) یا همدان کنونی بود؛ ولی دامنه ی فرمانروایی وی از همدان
و لرستان فراتر نرفت. پس از او، پسرش فْرَوَرتیش پادشاه شد و دامنه ی
فرمانروایی خود را تا پارس گسترش داد. او 22 سال پادشاهی کرد و پس از وی
پسرش هووَخشَتَرَ جانشین وی شد. او نخستین کسی بود که سازمان ارتش را پدید
آورد و سپاهیان را به دسته های نیزه دار، کماندار و سواره سانیک (= نظام)
ویاس (= تقسیم) کرد. او چهل سال پادشاهی کرد و پس از وی پسرش ایشتو ویگو
(ایختو ویگو) پادشاه شد. او پسر نداشت و دختری به نام ماندانا داشت. این
دختر با یکی از بزرگزادگان و سرشناسان ماد به نام کَمبوجیه دِواژین (=
ازدواج) کرد. کمبوجیه در پارس زندگی می کرد و چون ماندانا را گرفت، با خود
به پارس برد و کوروش در پارس از آنها زاده شد. (پارسی باستان) (ویستار (=
تاریخ) هرودوت ل. (لاپِر= صفحه) 58 تا 63)
دیب= dib (= دیپ)1ـ متن، نوشته 2ـ سند
دیبا= dibã گرگ
دیباگ= dibãg دیبا، حریر
دیبَهر= dibahr خشم، غضب، عصبانیت، تندی
ــ پَد دیبَهر داشتن= pad dibahr dãshtan تبعید کردن
دیبیر= dibir دبیر، نویسنده، منشی
دیبیرِستان= dibirestãn دبیرستان، مدرسه
دیبیریْه= dibirih دبیری، نویسندگی، منشی گری
دیپ= dip ـ 1ـ متن، نوشته 2ـ سند
دیپا= dipã سنگ
دیپاک= dipãk دیبا، حریر
دیپاگ= dipãg دیبا، حریر
دیپ ایی وان= dip i vãn دیوان، جای نگهداری نوشته ها، بایگانی، فایل
دیپ ایی وَر= dip i var دبیر، نویسنده، منشی
دیپَستین= dipastin خشمناک، غضبناک، عصبانی
دیپَهْر= dipahr خشم، غضب، عصبانیت
ــ پَت دیپَهر داشتن= pat dipahr dãshtan تبعید کردن
دیپیر=
dipir (دیپ + یر) دبیر، نویسنده، منشی. این واژه نشان می دهد که پسوند
«یر» در پهلوی از سابْد (= اسم)، ناما کناک (= اسم فاعل) می ساخته است
دیپیران ایی مَهیست= dipirãn i mahist سردفتر، مسئول منشی ها، رئیس هیئت تحریریه
دَپیریستان= dapiristã دبیرستان، مدرسه
دیپیریْه= dipirih دبیری، منشی گری، نویسندگی، کتابت، تحریر
دیپیوان= dipivãn (= دیپ ایی وان)
دیپی وَر= dipi var (= دیپ ایی وَر) دبیر، نویسنده، منشی
دیپیوَر= dipi var دبیر، نویسنده، منشی
دیت= dit ـ 1ـ دید، منظر 2ـ دیگر، دیگری، به علاوه
ــ پَت دیت= pat dit پدید، آشکار
دیتار= ditãr ـ 1ـ آشکار، مرئی، علنی 2ـ دیدار، منظر 3ـ بیننده، بینا
ــ پَت دیتار= pat ditãr پدیدار
دیتاریک= ditãrik نمایان، آشکار، پیدا، روشن، معلوم، هویدا، مرئی، ظاهر، هویدا، صریح، با صراحت، واضح، مبرهن
دیتاریْه= ditãrih ـ 1ـ دیداری، بصری 2ـ بینایی
دیت ایچ= dit bich دیگری، دوباره، نیز
دیت ایی کَر= dit i kar ثانوی، المثنی
دیتَن= ditan ـ 1ـ دیدن، نگاه ـ مشاهده ـ تماشا ـ ملاحظه کردن 2ـ ظاهر
دیتوم= ditum دوم، ثانوی، المثنی
دیتیشْن= ditishn منظره، چشم انداز، ویو
دیتیشْنیک= ditishnik مرئی، قابل دیدن ـ رؤیت، علنی
دیتیکَر= dit i kar ثانوی، المثنی
دید= did ـ 1ـ دید، مشاهده ـ تماشا کرد 2ـ دیگر، به علاوه
دیدار= didãr (= دیتار)1ـ آشکار، مرئی، علنی 2ـ دیدار، منظر 3ـ بیننده، بینا
ــ پَد دیدار=pad didãr پدیدار
دیدُم= didom (= دیتوم) دوم، ثانوی، المثنی
دیدَن= didan دیدن، مشاهده ـ تماشا کردن
دیدیشْن= didishn بینائی
دیر= dir (اوستایی: دیریم) 1ـ دیر 2ـ پایا، با دوام، پایدار، ماندگار، چیزی یا کسی که زمان درازی می ماند 3ـ دور، دراز، طولانی
دیرآهوش= dir ãhush دوراندیش
دیر آییشْن= dir ãyishn دیر کننده
دیر اَپَر رَویشنیْه= dir apar ravishnih ـ 1ـ سنت کهن ـ دیرین، روش قدیم 2ـ پیشرفت طولانی
دیراز= dirãz دراز، طولانی، طویل
دیرانا= dirãnã ـ 1ـ گسترده، پهن، وسیع 2ـ کامل، تمام
دیرپَتّای= dir pattãy دیرپا، با دوام
دیرپَت کامَک= dir pat kãmak دیر به کام، آرزوی دراز
دیر جانیْه= dir jãnih عمر طولانی
دیر رَسیشْن= dir rasishn دیر رس
دیر رَسیشْنیْه= dir rasishnih دیر رسی، تأخیر
دیر زَمان= dir zamãn دیر زمان، مدت طولانی
دیر زَمانیها= dir zamãnihã به مدت طولانی
دیر زیویشْن= dir zivishn عمر ـ زندگی دراز
دیر زیویشْنیْه= dir zivishnih طولانی بودن عمر ـ زندگی
دیر فْراچ تُم پَتیْه= dir frãchtom patih اقتدار طولانی
دیرَم= diram دِرَم، دِرهم، پول
دیر مانیشنیْه= dir mãnishnih دیرمانِشی، سکونت ـ اقامت طولانی
دیرَنگ= dirang ـ 1ـ درنگ، مکث، تأخیر 2ـ دراز، طولانی، طویل، فاصله دار
دیرَنگ بازاییْه= dirang bãzãyih درازبازویی، بلند دست
دیرَنگ خْوَتای= dirang xvatãy درنگ خدایی، فرمانروایی ـ حکومت ـ تسلط طولانی
دیرَنگ زمان= dirang zamãn زمان دراز، مدت طولانی
دیرَنگیْه= dirangih ـ 1ـ درنگی، تأخیر 2ـ درازی، طول
دیر ویستاخْو= dir vistãxv ـ 1ـ معتمد، قابل اعتماد ـ اطمینان 2ـ شکیبا، صبور
دیر یَزیشنیْه= dir yazishnih دعا ـ عبادت طولانی
دیریم= dirim ـ 1ـ دیر 2ـ پایا، با دوام، ماندگار، پایدار، کسی که برای زمان درازی پابرجاست 3ـ دور، دراز، طولانی
دیز= diz (= دِز) دِ، دِژ
دیس= dis (اوستایی: دَئِس) شکل، صورت، ظاهر، فرم، هیبت، قیافه
ــ اوز دیس= uz dis بت، مجسمه، تندیس
دیساک= disãk شکل ـ فرم ـ تشکیل دهنده
دیس ایی هَستن= dis i hastan شکل ـ فرم گرفتن
دیستَک= distak ـ 1ـ شکل یافته، ساخته ـ تولید شده، مصنوع 2ـ ساختمان، بنا، عمارت
دیسَک= disak شکل، فرم، ظاهر، صورت
دیسَک اومَندیْه= disak umandih متشکل، دارای شکل بودن
دیسَک سوهیشنیْه= disak suhishnih شکل تماس
دیسَکیْه= disakih شکل ـ فرم ـ صورت ـ تشکیل دادن
دیسَگ= disag (= دیسَک)
دیسیتَن= disitan شکل ـ فرم دادن، بنا کردن
دیسیدَن= disidan (= دیسیتَن)
دیسیشنیْه= disishnih ـ 1ـ شکل ـ فرم پذیری 2ـ ساختمان، عمارت، بنا
دیسیهَستَن= disihastan (= دیس ایی هَستن)
دیشْت= disht سوپان (= واحد) دَرگ (= طول) به اندازه ی 20 سانتیمتر
دیشْتَن= dishtan ساختن
دیشَک= dishak شاخه، ترکه
دیفتَر= diftar دفتر
دیک= dik ـ 1ـ دیگ 2ـ دیروز
دیکا= dikã ریش، موی چهره مرد
دیگ= dig ـ 1ـ دیگ 2ـ دیروز
دیگتَل= digtal دجله
دیگرَ= digra دجله
دیگرَمان= digramãn سرچشمه دجله
دیگلَت= diglat (پارسی باستان: تیگرا؛ لاتین: تیگریس) دجله
دیگلیت= diglit (= دیگلت)
دیگوئَر= diguar ـ 1ـ دیگر 2ـ سنگین، ثقیل، گران، وزین
دیل= dil دل، قلب، خاطر
دیل دَرتیْه= dil dartih دلدردی، دلسوزی، ترحم، رحم، شفقت
دیل سوچَک= dil suchak دلسوزی، همدردی
دیلَمان= dilamãn دیلمان، مازندران
دَیلوم= daylum نام باستانی آویستام (= منطقه) دیلم (چالوس، تارم، شاهرود)
دیلیتَر= dilitar دلیر، شجاع
دیلیر= dilir دلیر، شجاع
دیلیریها= dilirihã دلیرانه، شجاعانه
دیلیْه= dilih دلیری، شجاعت، جرأت
دیما= dimã رود، رودخانه
دین= din (اوستایی: دَئِنا) دین، نام بیست و چهارمین روز هر ماه
دین آستَوان= din ãstavãn مؤمن، معتقد
دین آکاس= din ãkãs عالم ـ مجتهد ـ مرجع دینی
دین آکاسیْه= din ãkãsih اجتهاد، اعلمیت
دین آکاسیهیشنیْه= din ãkãsihishnih اجتهاد، اعلمیت
دین آموخت= din ãmuxt مدرس دینی
دینا= dinã امتحان، آزمون
دین اَداتیْه= din adãtih الحاد، ارتداد، کفر، دین غیر رسمی
دینار= dinãr (اوستایی: دَنَرِ) دینار، پول
دین اَستَوان= din astavãn مؤمن، معتقد
دین اَیّار= din ayyãr دینیار، نام کسی
دین ایی وِه= din i veh دین به، دین خوب، بهترین دین، دین زرتشت
دین بَندَک= din bandak دین بنده، مرید ـ بنده ی دین
دین بورتار= din burtãr ـ 1ـ متدین، مؤمن 2ـ مبلغ ـ تبلیغ کننده ی دین
دین پَتیریشنیْه= din patirishnih دین پذیری، ایمان آوردن
دین پَتیریفتار= din patiriftãr دین پذیر
دین داران= din dãrãn دین داران
دین داناکیْه= din dãnãkih دین دانایی، آگاهی از آموزه های دینی
دین دِپیریْه= din depirih دین دبیره، خط اوستایی
دین دَست وَر= din dastvar روحانی، آخوند، شیخ، موبد
دین دوستیْه= din dustih دین دوستی
دین روواکیْه= din ruvãkih انتشار ـ تبلیغ دین
دین سَرداریْه= din sardãrih ـ 1ـ مرجعیت 2ـ حکومت دینی
دین کامَک= din kãmak عاشق دین، دین خواه
دینکَرت=
dinkart ـ 1ـ رساله عملیه، توضیح المسائل 2ـ نام دانشنامه ای در ویداس (=
علوم) دینی و ژیتی (= عقلی) که به زبان پهلوی در پاری (= حدود) سَتیار (=
قرن) نهم ژانگاسی (= میلادی) در بغداد و از روی نوشته های بر جای مانده ی
پهلوی مَنژوس (= تدوین) گردیده است. این پیراپ (= کتاب) دارای 9 بخش می
باشد که دو بخش اول آن نَسوین nasvin (= مفقود) شده است؛ دینکرت بر جای
مانده دارای 169000 واژه است. گردآورنده ی دینکرت در پایان بخش سوم آن،
ویستارَکی (= تاریخچه ای) از چگونگی مَنژوس دینکرت بیان (این واژه پهلوی
است و نه عربی) می کند که لَگیده lagide (= خلاصه) آن چنین است:
دینکرت
از واشان (= آثار) شاگردان زرتشت می باشد که سخنان و آموزه های او را
یادداشت و به کَرپ (= صورت) پیراپی (= کتابی) در آورده اند. ویشتاسپ شاه
فرمان می دهد که این نوسْراپ nusrãp (= کتاب) را در ساپتان (= خزانه) شاهی
نگهداری کنند. ایگ (= بعد) در زمان دارای دارایان دو آنور (= نسخه) از آن
اَبگار (= تهیه) شد که یکی را در دژنوشت و دیگری را در گنج شیزیکان نگهداری
می شد. در اَسگات (= حمله) اسکندر به ایران، یکی از آنوران (= نسخه ها)
سوزانده و دیگری به یونانی تَرگوم شد. در زمان اشکانیان، «ولخش» شاه اشکانی
بخش هایی از گِراواس (= قطعات) پراکنده ی این پیراپ را گردآوری کرد. در
زمان اردشیر پاپکان مانتین (= وزیر) و بزرگ موبدان به نام تَنسر بخش های
دیگر کتاب را گردآوری کرد. ایگ (= بعد)ها شاپور اول کانداس (= مطالب) دیگری
به آن افزود. پس از وی شاپور هرمزان شاه ساسانی به آن پْرَکْریای (=
رسمیت) شاسَنی (= مذهبی) داد. پس از اَسگات (= حمله) تازیان، آتور فرنبغ
فرخزادان که در زمان مأمون در بغداد می زیست، اوستا را بازنویسی کرد. پس از
او نیز اوستا به روگای (= در اثر) رخدادی آسیب دید و اوتامین (= آخرین)
کسی که آن را مَنژوس (= تدوین) کرد، آتورپات امتان که دینکرت را بازنویسی و
لَگیده (= خلاصه) کرد و آن را «دینکرت هزار در» نامید. پیراپ (= کتاب) سوم
دینکرت، دارای 73000 واژه و در باره ی سرگذشت جمشید و خروش زهاک (نادرست:
ضحاک) بوده و دارای آژیتانی (= موضوعاتی) در مَد (= طب)، پانیگ (= ازدواج)
با نزدیکان، پیدایش جهان و چندین پندنامه است. پیراپ چهارم نزدیک 4000
واژه داشته و گلچینی از پیراپ «ادون نامه» (آئین نامه) می باشد که در آن
ویستارَکی (= تاریخچه ای) از پادشاهان ایران و آنوژیب هایی (= مباحثی)
همچون: زمان، بخت، اخترشناسی، آتاوی (= قابلیت) ویروگ (= تقسیم) ژانسان (=
اشیاء) به پاژ (= جزء) جدایی ناپذیر، نیرو، بیژه (= منطق) و ... آورده شده
است. پیراپ پنجم 6000 واژه دارد؛ بخشی از آن دارای گفتار و پاسخ آتورفرنبغ
فرخزادان به کسی می باشد که از وی چیزهایی پرسیده است و بخش دیگر
ویستارَکی (= تاریخچه ای) از کودکی زرتشت و آموزه های وی در دربار ویشتاسپ
است و بخش دیگر، پاسخ هایی می باشد که به بوخت ماری مسیحی داده شده است.
پیراپ ششم 23000 واژه دارد و پندنامه ای است از پوریوتکیشان در باره ی
نیزات (= اخلاق) و سیتاژ (= ادب). پیراپ هفتم 16000 واژه دارد و بویژه از
ویستار (= تاریخ) ایران باستان از گیومرس تا کی گشتاسپ و پیدایش زرتشت سخن
رفته است. این پیراپ با بخش از پیراپ پنجم، ویستار لاپ (= کامل) زرتشت را
نشان می دهد. پیراپ هشتم نزدیک 19000 واژه دارد و دربرگیرنده ی چکیده ای از
بیست و یک نسک اوستاست. پیراپ نهم 28000 واژه دارد و لَگیده ای (= خلاصه
ای) از کانداس (= مطالب) دینی سه نسک اوستاست.
دینکَرت نیپیک= dinkart nipik رساله دینکرت
دین نیموتاریْه= din nimutãrih دین نموداری، ریا، تظاهر به دینداری
دینوتَک= dinutak شیرده، ماده
دینودَگ= dinudag شیرده، ماده
دین هَمباریْه= din hambãrih دین کامل داشتن، به کمال دینی رسیدن
دین هَمیستار= din hamistãr ضد ـ مخالف ـ دشمن دین
دین یَزیشنیْه= din yazishnih سَمب samb (= طبق) ساسْناهای (= قوانین) دینی رفتار کردن
دینیک= dinik ـ 1ـ دینی، مذهبی 2ـ دیندار، مؤمن، متدین
دینیگ= dinig (= دینیک)
دینیْه= dinih دینداری، تدین
دیو=
div (اوستایی: دَئِوَ) دیو، خدای ناایرانی. دیو به واتای (= معنی) خدایان
آریایی پیش از زرتشت است که پس از پیدایش زرتشت، دیو به واتای خدای نادرست و
گمراه کننده و همان اهریمن گرفته شده؛ ولی نزد مردمان هند و اروپایی، این
واژه واتای بِنیژی (= اصلی) خود را پَرم (= حفظ) کرده است؛ همچنان که واژه ی
لاتینی دیوس deus و یونانی زئوس zeus و فرانسوی دیو dieu از همین ریشه ی
دیو است که در سنسکریت دِوَ deva (= فروغ، روشنایی) بوده است.
دیوئیزَگیْه= divizagih اهریمن ـ دیوپرستی
دیوئیسنیْه= divisnih اهریمن ـ دیوپرستی
دیوار= divãr دیوار
دیوان= divãn ـ 1ـ دیوها، دیواس 2ـ آرشیو، مجموعه نوشته ها 3ـ بایگانی، فایل، مرکز اسناد
دیوان ایی کَرتَک= divãn i kartak (= دیوان ایی کَرتَک) بایگانی راکد
دیوان بِش= divãn besh رنج و آزاری که از دیوها رسد
دیوان دات= divãn dãt آفریده ی دیوها، دیو ذات
دیوان دوشیت= divãn dushit دوست دیوها
دیوان زَتار= divãn zatãr دیو زده، جن زده
دیوان سَرداریْه= divãn sardãrih حکومت ـ تسلط دیوها
دیوانَک= divãnak دیوانه، مجنون
دیوانَگ= divãnag دیوانه، مجنون
دیوانی کَرتَک= divãni kartak (= دیوان ایی کَرتَک) بایگانی راکد
دیو اَیّار= div ayyãr دیو یار، دوست دیو
دیو اَیّاس= div ayyãs دیو دوست، کسی که به دنبال پیوستگی با دیوهاست
دیو ایزَک= div izak دیو پرست
دیو ایزَکیْه= div izakih دیو پرستی
دیو دروج= div druj دیو دروغ
دیو دَست وَر= div dastvar دستیار دیو
دیوِسنیْه= divesnih دیو ـ بت پرستی
دیوَک= divak موریانه، کرم ـ آفت درخت
دیوکامَکیْه= div kãmakih دیوکامگی، دیوسرشتی، دیو صفتی
دیوکامَکیْها= div kãmakihã دیوکامانه، دیوصفتانه
دیوَک ایی اَندَر آپ= divak i andar ãp زالو
دیووک= divuk زالو
دیو یَزَک= div yazak دیو پرست
دیو یَزَکیْه= div yazakih دیو پرستی
دیو یَزیْه= div yazih دیو پرستی
دیو یَسْن= div yasn دیو پرست
دیو یَسْنان= div yasnãn دیو پرستان
دیویَسْنیْه= div yasnih دیو پرستی
دیویک= divik دیوی، اهریمنی
دیویْه= divih دیوی، دیو صفتی، بدخویی
دیْه= dih (= دِه)1ـ کشور، سرزمین، مملکت 2ـ ده، روستا، آبادی
دیهان دیهیوپَت= dihãn dihyupat رئیس جمهور
دیْه دیهیوپَت= deh dehyupat رئیس جمهور
دیهیک= dihik کشوری، ملی
ذَمان= zamãn زمان
ذَمیک= zamik
ذَمیستان= zamistãn زمستان
رِ= re من، خودم
رَئوچَپتیوا= rauchaptivã (اوستایی: رَئُچَنَ) روز (پارسی باستان)
رَئی اومَند= rai umand روشن، نورانی
رَئیک= raik دراز ـ طولانی ـ طویل المدت
را= rã را
رائی= rãi رای، فروغ، شکوه ایزدی
رابا= rãbã بزرگ، عظیم، با عظمت، سترگ
راپَک گَریْه= rãpak garih لابه ـ التماس ـ فریاد کردن، کمک خواستن
راپَک گَریْها= rãpak garihã لابه ـ التماس ـ ناله ـ فریاد کنان
رات= rãt راد، بخشنده، آزاده، کریم، سخی، جوانمرد
رات دَهیشْن= rãt dahishn بخشنده، رادمرد، کریم، سخاوتمند
راتِنیتَن= rãtenitan رادمردی ـ جوانمردی ـ بخشندگی ـ سخاوتمندی کردن
راتْهْویک= rãthvik (= راسپیک) معاون
راتیکان= rãtikãn رایگان، مجانی، مفت
راتیْه= rãtih رادی، رادمردی، جوانمردی، بخشندگی، کرم، جود، سخاوتمندی
راتیْها= rãtihã جوانمردانگی، بخشندگی، کرم، جود، سخاوتمندی
راتیْه کَرتار= rãtih kartãr رادکردار، کریم، بخشنده، سخاوتمند
راد= rãd (اوستایی: راتَ) آزاد، مستقل، جوانمرد
رادَش= rãdash سروران، رؤسا، رئیسان، رهبران، سران
رادکا= rãdkã حق، حقیقت، راست
رادیْه= rãdih (= راتیه)
راذ= rãz ـ 1ـ را 2ـ استاد. یکی از ویژگی هایی برای شاه که روی پول ها در زمان ساسانیان نوشته می شد
راذناک= rãznãk آراسته، منظم، مرتب
راذناکیْه= rãznãkih آراستگی، نظم، ترتیب
راذِنیتار= rãzenitãr ـ 1ـ نظم ـ نظام ـ سامان دهنده، مدبر 2ـ تقسیم ـ توزیع کننده 3ـ محرک
راذِنیتاریْه= rãzenitãrih ـ 1ـ نظم، ترتیب، سامان، تدبیر 2ـ تقسیم، توزیع 3ـ تحریک، اعزام
راذِنیتَن=
rãzenitan ـ 1ـ آراستن، نظم دادن، منظم کردن 2ـ تقسیم ـ توزیع کردن 3ـ
حرکت دادن، به حرکت درآوردن، راهی ـ رهسپار ـ اعزام کردن، گسیل داشتن
راذنیشْن= rãznishn آراستگی، سامان، نظم، ترتیب
راذنیشْنیک= rãznishnik آراسته، بسامان، منظم، مرتب
راذنیشْنیکیْه= rãznishnikih آراستگی، سامان، نظم، ترتیب
راذنیشْنیْه= rãznishnih آراستگی، سامان، نظم، ترتیب
راز= rãz ـ 1ـ راز، سر 2ـ معمار
راز بورتَن= rãz burtan راز بردن، راز گفتن
رازَک= rãzak نام کوهی است
رازکیروک= rãzkiruk معمار
رازکیروگ= rãzkirug معمار
رازگاس= rãzgãs رازگاه، آموزشگاه سینداهای (= تعلیمات) دینی
رازنیهوفتار= rãznihuftãr راز نگهدار، محرم
رازنیهوفتاریْه= rãznihuftãrih راز نگهداری، رازنهفتن
رازیک= rãzik سِرّی، محرمانه
رازیگ= rãzig (= رازیک)
راژِنیتَن= rãženitan نظم دادن، مرتب ـ منظم کردن
راژِنیشْن= rãženishn نظم، ترتیب، چینش، آراستگی
راس= rãs راه، جاده، طریق، سفر
راسان هَمرَسیشنیه= rãsãn hamrasishnih تقاطع جاده ها، چهار راه
راسان یوت رَویشنیْه= rãsãn yut ravishnih انشعاب راه ها
راس ایی کایوسان= rãs i kãyusãn کهکشان، منظومه
راسپی= rãspi معاون موبد
راسپیک= rãspik (= راسپی)
راسپیگ= rãspig (= راسپی)
راسپینا= rãspinã پاییز، خزان
راست= rãst ـ 1ـ راست، درست، حقیقی، واقعی 2ـ دادگر، عادل، راستکار، پرهیزکار، متقی 3ـ عمود، برافراشته، قائم، ایستاده
راست چیم= rãst chim دلیل محکم، استدلال قوی
راست داتَستان= rãst dãtastãn قضاوت عادلانه
راست راسیه= rãst rãsih راست راهی، پیشرفت
راست رَت= rãst rat پیشوای دینی درستکار
راست زیویشْن= rãst zivishn کسی که با پاکی و راستی زندگی می کند
راست شاهپوهْر= rãst shãhpuhr نام شهری بوده در خاور ایران
راست کونیشْن= rãst kunishn راست ـ درستکردار
راست گوفتار= rãst guftãr راستگو، راست گفتار
راست گوویشْن= rãst guvishn راستگو
راست گوویشْنیْه= rãst guvishnih راستگویی
راست مِنیشْن= rãst menishn راست منش، درست اندیشه، راست عقیده
راستین= rãstin حقیقی، واقعی
راستیْه= rãstih (پارتی: راشتیفْت) راستی، حقیقت
راستیْها= rãstihã به راستی، حقیقتاً
راستیْه گوویشنیْه= rãstih guvishnih راستگویی
راسدار= rãsdãr ـ 1ـ راهدار 2ـ راهزن
راسداریْه= rãsdãrih ـ 1ـ راهداری 2ـ راهزنی
راس نیمای= rãs nimãy راهنما، رهنما، هدایت کننده
راس نیماییْه= rãs nimãiyh راهنمایی، هدایت
راس نیموتار= rãs nimutãr راهنما، رهنما، هدایت کننده
راسی= rãsi اهلی، خانگی
راسی شاپور= rãsishãpur نام شهری است
راسیه= rãsih راهی، جاده ای
ــ اَپاچ راسیه= apãch rãsih پسرفتگی، عقب ماندگی
ــ راست راسیه= rãst rãsih راست راهی، پیشرفت
راغ= rãq مرغزار، دشت
راک= rãk ـ 1ـ نخ، رشته، نسج 2ـ قوچ، قوچ جنگی 3ـ نام کسی 4ـ = راگ
راکوم= rãkum شما
راگ= rãg ـ 1ـ تو، اوپاد (= ضمیر) دوم یانس (= شخص) ایتوم (= مفرد) 2ـ (اوستایی: رَغا) ری (شهر ری) 3ـ سی
راه= rãh ـ 1ـ راه، جاده 2ـ سفر
ــ پَت راه= pat rãh در راه، در سفر
رام=
rãm ـ 1ـ آرام، شاد، خوشحال 2ـ فرمانبردار، مطیع 3ـ نام ایزدی که آن را
وای وه نیز گویند و نگهبان روز بیست و یکم هر ماه است که رام روز نام دارد
رام
اَفزوت= rãmafzut شادی افزا، شادی آفرین. گاهی شاهان ساسانی که می خواستند
به کسی نامی ببخشند، نام خود را به این واژه می افزودند و به آن کس می
دادند. مانند رام افزوت یزد کَرت (بر شادمانی یزدگرد افزود)
رام اوهْرمَزد= rãm uhrmazd نام باستانی شهرستان رامهرمز در استان خوزستان
رام ایی وِه= rãm i veh راموِه، ایزد هوا
رام روز= rãm ruz نام بیست و یکمین روز هر ماه
رامشَتْر= rãmshatr رامشهر، یکی از نام های گشتاسپ شاه به واتای (= معنی) کسی که مردم کشورش در آرامشند
رامِشْن= rãmeshn رامِش، خوشی، خوشحالی، لذت، کیف، حال
رامِشنی= rãmeshni رامش، لذت، کیف، حال
رامِنیت= rãmenit آرامش یافته، ارضا شده
رامِنیتار= rãmenitãr آرامش ـ رامش ـ لذت ـ خوشی ـ حال دهنده، خوشحال ـ شاد کننده
رامِنیتاریْه= rãmenitãrih آرامش ـ رامش ـ لذت ـ خوشی ـ حال دادن، خوشحال ـ شاد کردن
رامِنیتَن= rãmenitan آرامش ـ رامش ـ خوشی ـ لذت ـ صفا ـ حال دادن، ارضا کردن
رامِنیدَن= rãmenidan (= رامنیتَن)
رامِنیشْن= rãmenishn رامِش، خوشی، لذت، کیف، حال، صفا
رام وَهیشت= rãmvahisht (رام بهشت ) نام همسر ساسان نیای ساسانیان
رامِه= rãme کنجد
رامیار= rãmyãr نام کسی
رامیتون= rãmitunatan پرتاب، سانتر (واژه ی رَمْی در اربی به واتای پرتاب کردن از همین واژه ی پهلوی است)
رامیتونَتَن= rãmitunatan افکندن، انداختن، پرتاب ـ سانتر کردن
رامیتونَم= rãmitunam می افکنم، می اندازم، پرتاب ـ سانتر می کنم
رامیتونید= rãmitunid افکند، انداخت، پرتاب ـ سانتر کرد
رامیستَن= rãmistan خوش بودن، در شادی بسر بردن
رامیشْن= rãmishn رامِش، خوشی، خوشحالی، لذت، کیف، حال
رامیشْن اَدیار= rãmishn adyãr رامِشیار، آرامش دهنده
رامیشْن اومَند= rãmishn umand مرفه، آرامشدار، راحت، خوش
رامیشْن ایی اَرتَخشَر= rãmishn i artaxshar رامِش اردشیر، رام اردشیر، نام باستانی جهرم
رامیشْن دات= rãmishn dãt خوشی ـ لذت بخش، ارضا کننده
رامیشْن داتار= rãmishn dãtãr خوشی ـ لذت بخش، ارضا کننده
رامیشْن مانیشْن= rãmishn mãnishn جای رامِش ـ خوشی، گردشگاه
رامیشْنیک= rãmishnik شاد ـ ارضا شده
رامیشْنیگ= rãmishnig شاد ـ ارضا شده
رامیشْنیْه= rãmishnih رامِشی، در خوشی بودن
ران= rãn (اوستایی: رانَ) 1ـ ران پا 2ـ طرف
رانپان= rãnpãn ران بند، پوششی که سربازان در جنگ به ران می بستند
رانتَن= rãntan ـ 1ـ راندن، به حرکت در آوردن 2ـ جنگیدن، نبرد کردن
رانَک بوتَن= rãnak butan سُرخوردن، لغزیدن
رانَکِنیتَن= rãnakenitan ـ 1ـ وادار به حرکت کردن، تحریک نمودن، برانگیختن 2ـ آزار ـ اذیت کردن
رانَکیْه= rãnakih اخراج، تبعید، آزار، اذیت
رانَکیْه داتار= rãnakih dãtãr اذیت کننده، موذی، آزاردهنده
رانِنیتار= rãnenitãr محرک، وادار کننده، باعث، موجب
رانِنیتَن=
rãnenitan ـ 1ـ از یاد بردن، حذف کردن، انداختن، کنار گذاشتن 2ـ راندن، پس
زدن، طرد ـ رد کردن 3ـ رنجاندن، آزردن، اذیت کردن
ران وَرتین= rãnvartin شلوار
رانی= rãni نبرد ـ جنگ کنی
راوَک= rãvak نام رودخانه ای در گوژار (= ناحیه) اردشیر خوره فارس
راوید= rãvid ـ 1ـ حداقل 2ـ روئید 3ـ نیست، عدم
راه= rãh ـ 1ـ راه، جاده 2ـ سفر 3ـ سنگ آسیا
ــ پَت راه= pat rãh در راه، در سفر
راهدار= rãhdãr ـ 1ـ راهدار 2ـ راهزن
راهداریْه= rãhdãrih ـ 1ـ راهداری 2ـ راهزنی
راهنیمای= rãhnimãy راهنما
رای= rãy ـ 1ـ کوشش، تلاش، سعی، جهد، فعالیت 2ـ را 3ـ برای، به علت، به جهت
رای اومَند= rãy umand (= رایومند) باشکوه، شکوهمند، مجلل، درخشان، نورانی
رایِناک= rãyenãk حاکم، رئیس، فرمانروا، مدیر
رایِناگ= rãyenãg (= رایناک)
رایِنیتار= rãyenitãr (= رایناک)
رایِنیتاریْه= rãyenitãrih فرمانروایی، حکومت، مدیریت، سازماندهی، ساماندهی، ریاست
رایِنیت کَرتَن= rãyenit kartan حکومت ـ مدیریت ـ ریاست ـ فرمانروایی ـ سازماندهی کردن
رایِنیتَن= rãyenitan (= راینیت کرتن)
رایِنیداریْه= rãyenidãrih (= راینیتاریه)
رایِنیدَن= rãyenidan (= راینیت کرتن)
رایِنیشْن= rãyenishn ـ 1ـ مدیریت، ریاست، حکومت 2ـ آمادگی
رایِنیهیتَن= rãyenihitan مدیریت ـ فرمانروایی ـ حکومت ـ ریاست ـ اداره کردن
رایومَند= rãyumand باشکوه، شکوهمند، مجلل، درخشان، نورانی
رایِیشْن= rãyeshn مدیریت، ریاست، حکومت، نظم، سامان
رُبا= robã روا، حلال، عرف
رَبا= rabã روشن. این نام که نشانگر یکی از ویژگی های شاه بود، در زمان ساسانیان روی پول ها نوشته می شد
رَبِمیمَن= rabemiman دل
رَبیْه= rabih (= رپیه)1ـ ظهر، نیمروز 2ـ جنوب
رَپُمَمُنَم= rapomamonam می آورم
رَپُمَمُنید= rapomamonid می آورد
رَپُمَمُنیدَن= rapomamonidan آوردن
رِپون= repun سپر
رِپها= rephã خدمتکار مرد
رِپیا= repyã خدمتکار مرد
رَپیتوین= rapitvin ـ 1ـ ظهر، نیمروز 2ـ جنوب
رَپیتوین تَر= rapitvintar جنوبی تر
رَپیسوین= rapisvin (اوستایی: رَپیثوا، رَپیثوینَ) 1ـ ظهر، نیمروز 2ـ جنوب
رَپیتفَک= rapitfak جنوبی
رْپیمِمَن= rpimeman اهلی، خانگی
رَپیْه= rapih (= ربیه) 1ـ ظهر، نیمروز 2ـ جنوب
رَپیهوین= rapihvin (= رپیسوین، رپیتوین)
رَپیهوین تر= rapihvin tar (= رپیتوین تر)
رَت= rat ـ 1ـ دادستان، قاضی، پیشوای دینی 2ـ ایزد پرهیزکاران
رَت اومَند= rat umand مرجع ـ پیشوای دینی، امام
رَت اومَندیْه= rat umandih مرجعیت، امامت
رَت پَساک= rat pasãk پِراکْریس (= تشریفات) شاسَنی (= مذهبی) که در جش های گاهنبار شونیک shunik (= معمول) است
رَت پِشکار= rat peshkãr (= راسپی، راسپیک) دستیار موبد
رَت پِشکاریْه= rat peshkãrih کار راسپی در پِراتیش (= مراسم) شاسنی که شیر را با هوم غاتی می کند
رُتَستَهم= rotastahm رستم، نام پهلوان افسانه ای
رَتِشتار= rateshtãr جنگجو، ارتشی، رزمنده، رزم آور
رَتِشتاریْه= rateshtãrih جنگجویی، جنگندگی، ارتشی ـ نظامی گری، رزمندگی، رزم آوری
رَت فْرَنامیشنیْه= rat franãmishnih بزرگداشت پیشوای دینی، احترام به مرجع دینی
رَتَک= ratak رده، دسته، صف
رَتوک بَرزیت= ratuk barzit رت ـ رهبر ـ مرجع بلند پایه، پیشوای اعظم
رَتون= ratun دو (از دویدن)
رَتونَتَن= ratunatan دویدن
رَتونَم= ratunam می دوم
رَتونَی= ratunay کسی که نابیژ (= توسط) رهبر دینی پَتیباس (= هدایت) می شود
رَتونید= ratunid دوید
رَتیْه= ratih ردی، ریاست، پیشوایی، امامت، مرجعیت
رَثویشکار= rasvishkãr (= رَت پِشکار)
رَجیستَک= rajistak درست، صحیح، راست، راستکار، درستکار
رَجیستَکیْه= rajistakih درستی، صحت، راستی، راستکاری، درستکاری، تقوا، پرهیزکاری
رِچ= rech (= ریچ) ریز (= بریز)
رَچَن= rachan نام کسی
رَختَن= raxtan آزردن، آزرده ـ دلگیر ـ دلخورـ اندوهگین ـ ناراحت ـ غمگین ـ اذیت کردن
رَختَکیْه= raxtakih بیماری، ناخوشی، مریضی
رَخْو= raxv رخ، قلعه (مهره شترنج)
رَخوَت=
raxvat (پارسی باستان: هَرَهووَتی؛ اوستایی: هَرَخَئیتی) نام شهر رخج که
امروزه نام دو بخش در افغانستان است: یکی روستایی به نام ارغنداب در پِدیم
(= شمال) باختری قندهار و دومی روستایی است به نام ارغنداب در 190 کیلومتری
پدیم خاوری قندهار
رَد= rad (= رَت)1ـ دادستان، قاضی، پیشوای دینی 2ـ ایزد پرهیزکاران
رَد اومَند= rad umand (= رَت اومند) مرجع ـ پیشوای دینی، امام
رَد پَساگ= rad pasãg (= رَت پَساک) پِراکْریس (= تشریفات) شاسَنی (= مذهبی) که در جش های گاهنبار شونیک shunik (= معمول) است
رَدَگ= radag (= رَتَک) رده، رسته، صف، ردیف
رِدَگ= redag کودک، طفل
رِدَگان= redagãn کودکان
رَدونَی= radunay (= رتونَی) کسی که نابیژ (= توسط) رهبر دینی پَتیباس (= هدایت) می شود
رَدیْه= radih (= رَتیه) ردی، ریاست، پیشوایی، امامت، مرجعیت
رُرمان= rormãn همیشگی، جاویدان، پاینده، ابدی، دائمی
رَز= raz ـ 1ـ رز، انگور 2ـ تاک، درخت انگور 3ـ مِی، باده، آب شنگولی، شراب، عرق 4ـ صد
رَزم= razm رزم، جنگ، کارزار، پیکار، نبرد
رَزم اوت پاترَزم= razm ut pãtrazm جنگ و دفاع
ــ پیشرَزم= pishrazm رزمنده ای که در خط مقدم جنگ است
رَزم گاس= razm gãs رزمگاه، میدان جنگ، جبهه نبرد، منطقه عملیاتی
رَزم گاه= razm gãh (= رزم گاس)
رَزمیک= razmik رزمی، جنگی، جنگاور، جنگجو، رزمنده، پیکارجو
رَزَن= razan نام کسی
رَزور= razur (اوستایی: رَزورَ) جنگل
رِزیشْن= rezishn ریزش
رَزین= razin محکم، سفت، سخت، قوی
رَس= ras ارابه، گردونه، چرخ، چرخ فلک، جهان
رَست= rast کلاه، شب کلاه
رُست= rost روئید، رشد کرد
رَستار= rastãr رها ـ آزاد ـ خلاص شده، نجات یافته، رستگار
رَستار کَرتَن= rastãr kartan رها ـ آزاد ـ رستگار ـ خلاص کردن، نجات دادن
رَستاریْه= rastãrih رهایی، آزادی، نجات، رستگاری
رَستَک=
rastak ـ 1ـ رسم، آئین، روش، اسلوب، قاعده، عرف، عادت 2ـ نظم، ترتیب 3ـ
خاصیت طبیعی 4ـ رسته، رها ـ آزاد ـ خلاص شده، نجات یافته 5 ـ راسته، گروه
کاری، ردیف 6ـ راسته (مانند راسته بازار)، کوچه
ــ پَت رَستَک= pat rastak منظم، مرتب
رَستَکیْه= rastakih قاعده، قانون، رسم، روش
رَستَگ= rastag (= رستک)
رَستَن= rastan رستن، رها شدن، آزاد ـ خلاص شدن، نجات یافتن
رَستیْه= rastih مرده، فوت کرده، درگذشته
رَسَن= rasan طناب
رَسَن واچیک= rasan vãchik طناب بازی
رَسِنیتَن= rasenitan رساندن
رَسِنیدَن= rasenidan رساندن
رَسوک= rasuk راسو
رَسوگ= rasug راسو
رَسووک= rasvuk راسو
رَسیت= rasit ـ 1ـ رسید 2ـ رسیده، بالغ
رَسیتَن= rasitan رسیدن
ــ اَپَر رسیتَن= apar rasitan بررسی کردن
ــ فْراچ رَسیتَن= frãch rasitan فرا رسیدن، جلو آمدن
رَسید= rasid رسید، رسد
رَسیدَن= rasidan رسیدن
رَسیشْن= rasishn رسیدن
رَسیشْنیْه= rasishnih تلاقی، ملاقات، به هم رسیدن
رَسیک= rasik ـ 1ـ کودک، بچه، طفل 2ـ چاکر، نوکر، خدمتکار
رَسیکیْه= rasikih ـ 1ـ کودکی، بچگی، طفولیت 2ـ نوکری، چاکری، خدمتکاری
رِشان= reshãn ریش
رَشتَن= rashtan رنگ کردن
رَشْن=
rashn ـ 1ـ فرشته ی عدالت، ایزدی که در سر پل چینوت در روز سوم پس از مرگ،
کارهای خوب و بد مردگان را بررسی می کند 2ـ نام هژدهمین روز هر ماه
رَشن ایی راست= rashn i rãst ایزد رشن، رشن دادگر
رَشن چین= rashn chin کسی که راستی و پارسایی را بر گزیده است، سارود (= عنوان) برادر جمشید است که نامش نَرسَهی بود
رِشون= reshun آفرینش، تولید، خلق، ایجاد، احداث
رِشونَتَن= reshunatan آفریدن، تولید ـ خلق ـ ایجاد ـ احداث کردن
رِشونَم= reshunam می آفرینم، تولید ـ خلق ـ ایجاد ـ احداث می کنم
رِشونید= reshunid آفرید، تولید ـ خلق ـ ایجاد ـ احداث کرد
رَغ= raq (اوستایی: رغا) 1ـ ری، شهر ری 2ـ زود، فوری، تند، بی درنگ
رَفت= raft رفت
رَفتار= raftãr رونده، اقدام کننده
رَفتَن= raftan رفتن
ــ اَپاچ رفتن= apãch raftan باز ـ دوباره رفتن
ــ فَراچ رفتن= farãch raftan پیش رفتن
رَفتِنیتَن= raftenitan راندن، توداک (= باعث) رفتن شدن، پَتیباس (= هدایت) کردن گله
ــ او هَم رَفتِنیتَن= u ham raftenitan با هم راندن، گروهی پَتیباس کردن
رَفین= rafin نیزه
رَک= rak (= راک) قوچ
رْکسانا= rksãnã نام یکی از دختران کوروش هخامنشی (پارسی باستان)
رِکیتا= rekitã شاگرد، دانشجو، محصل، طلبه
رَکیج= rakij من، خودم، شخصا
رَگ= rag رگ، جوی
رَگُمَن= ragoman من، خودم
رَگُمَنشان= ragomanshãn ایشان
رَگیْه= ragih خوی، خصلت، حالت
رَم= ram رمه، گله
رَمَک= ramak رمه، گله
رَمَکا= ramakã مادیان، جانور ماده
رَمَک اومَند= ramak umand رمه ـ گله دار
رَمَک سَردار= ramak sardãr نگهبان رمه ـ گله، پِسَن (= صفت) سگ گله
رَمَک گاو= ramak gãv ، رمه ـ گله دار، نام یکی از نیاکان فریدون
رَمَگ= ramag (= رمک) رمه، گله
رَمیک= ramik ـ 1ـ رمه ای 2ـ عمومی
رَمیْه= ramih رامی، خوش بودن
رَمیْهیستَن= ramihistan آرامش یافتن، آرام ـ ارضا شدن
رَنج= ranj رنج، زحمت
رَنج داشتاریْه= ranj dãshtãrih رنجوری
رَنج سْپوز= ranj spuz مقاوم ـ پایدار در برابر رنج
رَنجَک= ranjak رنجیده، رنجور، آزرده، گرفته، دلخور، ناراحت
رَنجَک کَرتَن= ranjak kartan رنجاندن، آزردن
رَنجَکیْه= ranjakih رنجیدگی، آزردگی، دلخوری، ناراحتی
رَنجَکیْها= ranjakihã رنجورانه، از سر ناراحتی
رَنجَگ= ranjag (= رنجک)
رَنجِنیتَن= ranjenitan رنجاندن، آزرده ـ دلگیر ـ دلخور ـ ناراحت کردن
رَنجِنیدَن= ranjenidan (= رنجنیتَن)
رَنجوبَر= ranjubar رنجبر، زحمتکش
رَنجوَر= ranjvar رنجبر، زحمتکش
رَنجیک= ranjik رنجیده، آزرده، ناراحت شده
رَنجیهَستَن= ranjihastan رنجیده ـ آزرده ـ دلگیر ـ دلخور ـ ناراحت شدن
رَنچ= ranch رنج، زحمت، مشقت
رَندیتَن= randitan رنده کردن، تراشیدن
رَندیدَن= randidan رنده کردن، تراشیدن
رَنگ= rang رنگ
رَو= raw برو
روئیسمَن= ruisman سر، کله، جمجمه
روئین= ruin جلو، پیش، مقابل، رو به رو
رَواک= ravãk ـ 1ـ رونده، جاری، رایج، جایز، روا 2ـ مجری، اقدام کننده
رَواکراه= ravãkrãh کسی که ارابه ای نرم رو دارد
رَواکرَی= ravãkray (= رواکراه)
رَواکِنیتَن= ravãkenitan رواج دادن، رایج کردن
رَواکِنیتاریْه= ravãkenitãrih شیوع، ترویج، گسترش، بسط
رَواکیْه= ravãkih اجرایی، در حال اجرا ـ شیوع ـ ترویج ـ گسترش ـ بسط
رَواگ= ravãg رواج
رَواگِنیدَن= ravãgenidan رواج ـ ترویج دادن
رَواگیْه= ravãgih رواجی، ترویجی
رَوان= raven روان، رونده، جاری
رْوانان= rvãnãn از خاندان روان، نام پولکاسی (= قبیله) بوده است
روب= rub (= روپ) 1ـ بروب، جارو کن (از روفتن) 2ـ تاراج، دزدی، سرقت، اختلاس
روبان= rubãn روح، ضمیر، باطن
روباه= rubãh روباه
روبشیا= rubshyã ـ 1ـ صدر، فوق 2ـ خیس، نمدار، مرطوب
روبودَن= rubudan (= رپوتن) ربودن، تاراج ـ دزدی ـ سرقت کردن، به یغما بردن
روبیشْن= rubishn رفتار، عمل، فعل
روبیشناک= rubishnãk فعال، کنشگر، رفتار ـ عمل کننده، رونده، جاری
روبیشنیک= rubishnik مفعول، معمول
روبیشنیْه= rubishnih رفتار ـ عمل کردن
روپ= rup (= روب)
روپاس= rupãs روباه
روپاه= rupãh روباه
روپوتَن= ruputan (= روبودن)
رَوِت= ravet رود، برود
روت= rut ـ 1ـ رود، رودخانه 2ـ روده 3ـ وادیا (= آلت موسیقی)
روت ایی نایوتاک= rut i nãyutãk رودخانه ی بزرگ ـ قابل کشتیرانی
روت بار= rut bãr رودبار، کنار رود
روت خانَک= rut xãnak رودخانه
روتستاک= rutstãk روستا، ده، آبادی، دهات
روتَستاک= rutastãk ـ 1ـ ناحیه 2ـ بستر رود
روتَستَهم= rutastahm (= رُتَستهَم) رستم، نام پهلوان افسانه ای ایران
روتْسْتَهم= rutstahm (= رُتَستهَم) رستم
روتَستَهمک= rutastahmak (= رُتَستهَم، روتَستهم)
روتَک= rutak ـ 1ـ رودک، رودخانه ی کوچک 2ـ (لری: روت) لخت، برهنه، عریان، عاری، بی بر
روتَمان= rutamãn در این صورت
روتَن= rutan ـ 1ـ تاراج ـ غارت کردن، به یغما بردن 2ـ کندن، روت ـ لخت ـ عریان ـ برهنه ـ بی بر کردن، پر کندن
روتیک= rutik ـ 1ـ روده 2ـ رودخانه ای
روتیکان= rutikãn ـ 1ـ روده ها 2ـ رودخانه ها
روتیمان= rutimãn به وسیله ی، به واسطه ی
رَوَج= ravaj رونده، رهرو، عابر
روچ= ruch (اوستایی: رَئُچَنَ؛ کردی: روژ) روز
ــ ایم روچ= im ruch امروز
ــ نیم روچ= nim ruch نیمروز، ظهر
روچاک= ruchãk روشن، درخشان، نورانی، منور
روچان= ruchãn روزها، روزان
روچانَک= ruchãnak روزنه، پنجره
روچ ایی دَدْو= ruch i dadv دی به مهر، نام روز پانزدهم ماه
روچ شَپان= ruch shapãn شبانه روز
روچَک= ruchak روزه، صیام، صوم (در دین زرتشتی روزه گرفتن حرام بوده و سزای کسی که روزه می گرفته، دوزخ بوده است)
روچکار= ruchkãr ـ 1ـ روزگار، وقت، زمان 2ـ سرنوشت، تقدیر 3ـ فصل 4ـ روزانه
روچکاریک= ruchkãrik روزانه، روزمره، روزگاری
روچَک شَپان= ruchak shapãn یک شبانه روز
روچَن= ruchan ـ 1ـ روزن، روزنه، دریچه 2ـ درجه
روچَناک= ruchanãk روشن، درخشان، درخشنده، نورانی
روچِنیتاریْه= ruchanãrih روشن گردانیدگی، روشنگری
روچِنیتَن= ruchenitan روشن کردن
روچ وارَک= ruch vãrak روزمره، روزانه
روچ وَرت= ruch vart روزگرد، بی ثبات، ناپایدار، تعویضی
روچیک= ruchik روزی، رزق، خوراک روزانه
روچیْه= ruchih روزی، رزق، قسمت، سرنوشت
روخ= rux (= رخ) مهره قلعه در شترنج
رود= rud (= روت)1ـ رود، رودخانه 2ـ روده 3ـ وادیا (= آلت موسیقی)
رود بار= rud bãr (= روت بار) رودبار، کنار رود
رودَن= rudan (= روتن)1ـ تاراج ـ غارت کردن، به یغما بردن 2ـ کندن، روت ـ لخت ـ عریان ـ برهنه ـ بی بر کردن، پر کندن
رودیگ= rudig (= روتیک)1ـ روده 2ـ رودخانه ای
رودیْه= rudih روده
روذ= ruz ـ 1ـ روی، چهره، رخسار، صورت 2ـ روی (= داتو؛ فلز)
روذمان= ruzmãn گیاه، علف
روذِنیتَن= ruzenitan رویانیدن
روذیتَن= ruzitan روئیدن، رشد ـ نمو کردن
روذیشْن= ruzishn رویش، رویندگی
روذین= ruzin ـ 1ـ رویین، ساخته شده از روی 2ـ روناس
رورَک= rurak گیاهی مَدی (= طبی) است
رورَگ= rurag (= رورک)
رورمینا= rorminã انار
روز= ruz روز
روزانَک= ruzãnak روزانه، روزمره
روزانَگ= ruzãnag روزانه، روزمره
روزد= ruzd حریص، آزمند، پرخور
روزدَک= ruzdak (= روزد)
روزدیْه= ruzdih آز، حرص، پرخوری
روز شَبان= ruz shabãn شبانه روز
روزَک= ruzak روزه (مانند چند روزه)
روزَگ= ruzag روزه (مانند چند روزه)
روزگار= ruzgãr روزگار، زمانه
روزَن= ruzan روزنه، دریچه
روزنیدَن= ruzenidan روشن کردن
روزوارَک= ruzvãrak روزمره، روزانه
روزوارَگ= ruzvãrag روزمره، روزانه
روز وَرد= ruz vard ناپایدار، بی ثبات
روزیک= ruzik روزی، رزق، خوراک روزانه
روزیگ= ruzig (= روزیک)
روسپیک= ruspik روسپی، بدکاره، جنده، فاحشه
روسپیک زاتَک= ruspik zãtak روسپی زاده
روسپیکیْه= ruspikih روسپیگری، بدکارگی، جندگی، فاحشگی
روسپیگ= ruspig (= روسپیک)
روسپیگیْه= ruspigih (= روسپیکیه)
روست= rust ـ 1ـ رشد ـ نمو می کند 2ـ رسته، روییده
روستاک= rustãk روستا، ده، آبادی
روستاگ= rustãg روستا، ده، آبادی
روستَن= rustan رستن، روئیدن
روستَهم= rustahm رستم، نام پهلوان افسانه ای
روسواک= rusvãk رسوا، شرمسار، بی آبرو
روسواکیْه= rusvãkih رسوایی، شرمساری، بی آبرویی
روسواکیها= rusvãkihã شرمسارانه، با بی آبرویی
روشتَن= rushtan رنگ کردن
روشْن=
rushn ـ 1ـ روشن، درخشان، درخشنده، تابان، نورانی 2ـ نام یکی از آویداکان
(= مفسران) پهلوی و پسر آتور فرنبغ که در سده نهم ژانگاسی (= میلادی) می
زیسته است
روشنان= rushnãn روشنان، ستارگان سانتاک (= بی حرکت، ثابت)
روشن چَشم= rushn chashm نام کسی
روشنَک= rushnak روشن، آشکار، نمایان، تابان، پیدا، واضح، معلوم، بدیهی، صریح، مبرهن، هویدا
روشنکَر= rushnkar روشنگر، روشن کننده
روشن کوف= rushn kuf روشن کوه، نام کوهی که آتش فرنبغ بر آن نهاده شده بود
روشن کونیشنیْه= rushn kunishnih کار برجسته ـ نمایان ـ باشکوه، روشن کنشی
روشنَگ= rushnag (= روشنک، روشناک)
روشنگَر= rushngar (= روشنکر) روشنگر، روشن کننده
روشن گوویشنیْه= rushn guvishnih روشن ـ رک ـ بی پرده گویی
روشن مِنیشنیْه= rushn menishnih روشن منشی، روشن اندیشی، فکر درخشان، اندیشه ی تابناک
روشن وِناکیْه= rushn venãkih روشن بینی
روشِنیتَن= rushenitan روشن کردن
روشنیش= rushnish روشنایی
روشْنیک= rushnik روشن، تابان، درخشان
روشنیْه= rushnih روشنی، درخشندگی، شکوه
روشنیها= rushnihã به طور روشن ـ وضوح، شکوهمندانه
روغْن= ruqn (اوستایی: رَئُغنَ) روغن، کره
روغْن اومَند= ruqn umand روغن دار
روغْن ایی زَیتان= ruqn i zaytãn روغن زیتون
روغْن خْوارتیک= ruqn xvãrtik ـ 1ـ روغن خوراکی 2ـ شیرینی
روغْن خْوَردیگ= ruqn xvardig ـ 1ـ روغن خوراکی 2ـ شیرینی
روغْن هَندوتَک= ruqn handutak روغن مالی شده
روغْنیک= ruqnik روغنی، چرب
روفتَن= ruftan رفتن، جارو ـ تمیز ـ نظافت کردن
روکَن= rukan روغن
روکَنیک= rukanik ـ 1ـ روغنی، چرب 2ـ گونه ای سگ
رومان= rumãn ـ 1ـ من، خودم 2ـ ما
رومیک= rumik رومی
رومینا= ruminã انار
رون= run پسوندی است به واتای (= معنی): سوی، طرف، سمت، جهت
ــ او رون= u run به سوی، به طرفِ، به سمتِ
رَوِند= ravend روند، بروند، حرکت کنند
رَوِنیتَن= ravenitan به حرکت درآوردن
رَوِنیدَن= ravenidan به حرکت درآوردن
روواک= ruvãk (= رواک) روان، رونده، جاری، شایع
روواک دَهیشْن= ruvãk dahishn رواج دهنده
روواک دَهیشْنیْه= ruvãk dahishnih رواج دهندگی، شیوع، استمرار دادن
روواکِنیتَن= ruvãkenitan روانه ـ جاری ـ شایع ـ پخش ـ منتشر کردن
روواکیْه= ruvãkih شیوع، انتشار، جریان، رواج
رووان= ruvãn روان، روح
رووان بوختاریْه= ruvãn buxtãrih روان شادی
رووان پانَک= ruvãn pãnak پاسدار روان
رووان دوست= ruvãn dust روان دوست، معتقد به وجود روح
رووان دوستیْه= ruvãn dustih روان دوستی، اعتقاد به وجود روح
رووانیک= ruvãnik روانی، روحی، مربوط به روان
رووانیکان= ruvãnikãn ارواح
رووانیگ= ruvãnig (= رووانیک)
رووانیْه= ruvãnih روانی، روحی
ــ اَنوش رووانیْه= anush ruvãnih جاویدانی، نامیرایی، ازلی و ابدی
رووتَن= ruvtan رفتن، حرکت کردن
رووْن= ruvn روغن
رووَن= ruvan روغن
روویشْن= ruvishn روش، طرز، شیوه
روویشْنیکیْه= ruvishnikih روشی، رفتاری، حرکتی، اقدام کردنی
ــ پَتیرَک روویشْنیکیْه= patirak ruvishnikih استقبال کردن، به پیشواز رفتن
روویشْنیْه= ruvishnih ـ 1ـ روشی، رفتاری 2ـ حرکت
ــ پیش روویشْنیْه= pish ruvishnih تقدم، مقدم داشتن
ــ دروست روویشْنیْه= drust ruvishnih درست روشی
ــ نیوَک روویشْنیْه= nivak ruvishnih نیکو روشی
روی= ruy (= روذ) 1ـ رو، چهره، رخ، صورت 2ـ روی، داتو (= فلز)
رَویشْن= ravishn روش، طرز، شیوه
روییشْنومَند= ruyishnumand نام کوهی بوده است
رَویشْنیْه= ravishnih (= روویشنیه)
ــ نیهان رَویشْنیْه= nihãn ravishnih نهان ـ پنهان روشی، پنهانکاری، مخفی کاری
رَویشْنیها= ravishnihã روشمندانه
ــ هَمی رَویشْنیها= hami ravishnihã با حرکت دائمی، با روشی پیوسته
رویمان= ruymãn گیاه، علف
رویَن= ruyan روناس (گیاهی که با آن رنگ کنند)
رویِنیتَن= ruyenitan رویانیدن
روییشْن= ruyishn رویش، رشد، نمو
رویین= ruyin ـ 1ـ رویی، برنجی، از رِگز (= جنس) روی 2ـ پیش، جلو، مقدم 3ـ بسیار، فراوان، زیاد، خیلی
روییهیتَن= ruyihitan روییدن، رشد ـ نمو کردن
رَه= rah ارابه، گردونه
رَهام= rahãm نام کسی
رَهَک= rahak (= رگ) رگ
رَهَگ= rahag (= رگ) رگ
رَهْی= rahy (سنسکریت: رَتهْیا؛ پارسی باستان: رَثیا؛ اوستایی: رَئیثْیَ؛ پارتی مانوی: ریْه) ارابه، گردونه
رَهیک= rahik ـ 1ـ بنده، برده، غلام، چاکر، نوکر 2ـ جوان، مرد جوان 3ـ دور، بعید، فاصله دار
رَهیکیْه= rahikih بلوغ، سن رشد، جوانی، نوجوانی
رَهیگ= rahig (= رهیک)
رَهیگیْه= rahigih (= رهیکیه)
رَی= ray ـ 1ـ (اوستایی: رَگَ، رَغا) شهر ری 2ـ ارابه جنگی، گردونه، تانک
رِی= rey شهر ری
ری= ri ریشه ی یات (= فعل) ریدن
ریباس= ribãs ریواس
ریپاس= ripãs ریواس
رِپیتا= repitã کنیزک، خدمتکار زن
ریپتَک= riptak (= ریفتَک) 1ـ جانی، قاتل، شرور 2ـ پیمان ـ عهد شکن
ریپتَک پَتمان= riptak patmãn پیمان ـ عهد شکن
ریپتَکیْه= riptakih (= ریفتَکیه) 1ـ جنایت، قتل، شرارت 2ـ پیمان ـ عهد شکنی
ریپین= ripin (= رپون) سپر
ریتَک= ritak پسر، نوجوان، پسری که هنوز ریش در نیاورده
ریتَن= ritan ریدن، پَساب ـ مدفوع ـ دستشویی کردن
ریتیمِمان= ritimemãn اکنون، حالا، فعلا، در حال حاضر
ریج= rij انگور
ریجات= rijãt تر، خیس، مرطوب، نمدار
ریجیتا= rijitã حقیقت
ریچ= rich (= رِچ) ریز (= بریز)
ریچِند= richend ریزند، بریزند
ریچیتَن= richitan ـ 1ـ ریختن 2ـ دور شدن، ترک کردن
ریچیشْن= richishn ـ 1ـ ریزش، جریان 2ـ دوندگی
ریچیشْنیک= richishnik ریختنی، ریزشی، قابل ریختن
ریچیشنیْه= richishnih ریختن
ریخار= rixãr ـ 1ـ باز، گشوده، مفتوح 2ـ دور، بعید
ریختَک= rixtak ریخته شده
ریختَن= rixtan ریختن
ریختَکیْه= rixtakih ریختگی، پاشیدگی
ریخْن= rixn ـ 1ـ مال، ثروت، دارایی 2ـ ارث، میراث
ریخون= rixun اندیشه، دقت، فکر، عقل
ریخونَتَن= rixunatan اندیشیدن، دقت ـ تأمل ـ تفکر ـ تعقل کردن
ریدَک= ridak (= ریتَک)پسر، نوجوان، پسری که هنوز ریش در نیاورده
ریدَن= ridan (= ریتَن) ریدن، پَساب ـ مدفوع ـ دستشویی کردن
ریرا= rirã گوش، سمعک
ریست= rist (اوستایی: ایریستَ) نعش، جسد، جنازه، میت
ریست آخیز= rist ãxiz رستاخیز
ریست آراستار= rist ãrãstãr بر پا کننده ی رستاخیز
ریستاخیز= ristãxiz (ریست + آخیز) رستاخیز، خیزش ـ برخاستن مردگان، قیامت
ریستاخیزِنیتَن= ristãxizenitan رستاخیز کردن، برپا کردن رستاخیز
ریستاخیزیشنیْه= ristãxizishnih رستاخیز ـ قیامت بر پا کردن
ریستَک=
ristak ـ 1ـ مرده، درگذشته، متوفی، فوت کرده 2ـ روش، شیوه، طرز، عادت 3ـ
قانون، قاعده 4ـ دسته، گروه، فرقه، حزب، نحله، مکتب 5 ـ محکم، مستند، موثق
6ـ خاصیت طبیعی
ریست کِش= rist kesh آمبولانس، تابوت، مرده کش
ریستَکِنیتَن= ristakenitan محکم ـ مستحکم کردن، استحکام بخشیدن، یاری نمودن
ریستَگ= ristag (= ریستَک)
ریست ویراستار= rist virãstãr (= ریست آراستار) بر پا کننده ی رستاخیز
ریست ویراییْه= rist virãyih خیزش مردگان در رستاخیز
ریش= rish ـ 1ـ موی چهره مرد 2ـ (اوستایی: رَئِش) زخم، جراحت
ریشتَک= rishtak رشته، نخ
ریشتَکیْه= rishtakih رشته ای، نخی
ریشَک= rishak ـ 1ـ ریشه 2ـ موی تن 3ـ زخمی، مجروح، مصدوم 4ـ پارگی
ریشکون= rishkun مجروح، زخمی
ریشکین= rishkin زخمی، مجروح، مصدوم
ریشکینیْه= rishkinih مجروحیت، مصدومیت
ریشَگ= rishag (= ریشک)
ریش
گَلوتَک= rish galutak سیروم (= عنوان) بزرگ یهودیان کوژینار (= مهاجر) در
زمان ساسانیان که به گرفتاری های آنان در ایران رسیدگی می کرد
ریشگون= rishgun زخمی، مجروح، مصدوم
ریشگونیْه= rishgunih مجروحیت، مصدومیت
ریشِنیتَن= rishenitan زخمی ـ مجروح کردن، آسیب ـ صدمه زدن
ریشیتار= rishitãr زخمی ـ مجروح کننده
ریشیتاریْه= rishitãrih زخمی ـ مجروح کنندگی
ریشیتَن= rishitan (= ریشِنیتَن)
ریشیدَن= rishidan (= ریشیتَن، ریشِنیتَن)
ریفتَک= riftak (= ریپتَک) 1ـ جانی، قاتل، شرور 2ـ پیمان ـ عهد شکن
ریفتَک پَتمان= riftak patmãn پیمان ـ عهد شکن
ریفتَکیْه= riftakih (= ریپتَکیه) 1ـ جنایت، قتل، شرارت 2ـ پیمان ـ عهد شکنی
ریک= rik ریگ، شن
ریکوتا= rikotã هشیار، دقیق، محتاط، با احتیاط
ریگ= rig ریگ، شن
ریگچار= rigchãr ریگزار
ریم= rim چرک، ناپاکی، کثافت، عفونت، نجاست
ریم سین= rimsin نام یکی از شاهان ایلام (2092 پیش از ژانگاس = میلاد) (پارسی باستان)
ریمَن= riman کثیف، نجس، عفونی، آلوده، ناپاک
ریمونا= rimonã انار
ریمینیکیْه= riminikih کثیف ـ نجس ـ آلوده ـ عفونی ـ ناپاک بودن
ریمینیْه= riminih کثافت، کثیفی، نجاست، آلودگی، عفونت، ناپاکی
رین= rin ـ 1ـ لایه، قشر، جدار 2ـ بار، دفعه، نوبت 3ـ فرد (دورین= زوج)
ــ دورین= du rin دو بار، دو دفعه، دو نوبت
رینِه= rine ـ 1ـ از نو، دو باره، مجددا، ری استارت 2ـ از عقب ـ پشت ـ دُما
ریواس= rivãs ریواس
ریومیتران= rivmitrãn نام خاندانی بوده است
ریوَند= rivand نام کوهی که آتشکده ی برزین مهر روی آن بوده است
رِیَهریتار= reyahritãr مسخره کننده
رِیَهریتَن= reyahritan تمسخر ـ مسخره کردن
رِیَهریشْن= reyahrishn مسخره، تمسخر، استهزا
رِیَهریشنیک= reyahrishnik مورد تمسخر
رِیَهریْه= reyahrih ریشخند، تمسخر، مسخره