پهلوان ایرانی در عهد منوچهر شاه که در تیر اندازی سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ میان منوچهر و افراسیاب قرار بر پرتاب کردن تیری میگذارند تا مرز میان ایران و توران را تعین کند آرش از طبرستان تیری پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ایران زمین فدا نمود.
|
| |||||||||||||||||
آناهیتا:
اردوی سوره آناهیتا ایزدبانوی همه ی آب های روی زمین و سرچشمه ی اقیانوس کیهانی است .او برگردونه ای سوار است که چهار اسب آن را می کشند : باد ، باران ، ابر و تگرگ . وی سرچشمه ی زندگی است و به همین دلیل جنگجویان در نبرد ، زنده ماندن و پیروزی را از او طلب می کنند .نزول او بر زمین چنین توصیف شده : ای زرتشت ! اردوی سوره ناهید از آن (کره) ستارگان به سوی زمین آفریده ی اهورا فرود آمد ، و این چنین گفت اردوی سوره ناهید . ( یشت 5 ،88) هنگامی که زردشت از او می پرسد آئین پرستیدن او چگونه است ، ایزد بانو پاسخ می دهد : آن گاه گفت اردوی سوره ناهید ، به راستی که ای سپنتمان پاک ، ! با این ستایش مراسم مرا بجای آر .از هنگام برآمدن خورشید تا به وقت فرو رفتن خورشید از این زور (آب مقدس) من تو توانی نوشید ( و نیز) آتربانانی که از پرستش و پاسخ آگاه اند و خردمند آزموده ای که کلام مقدس در او حلول کرده باشد (یشت 5 ، 91) در یک توصیف زنده و جاندار اردوی سوره آناهیتا ، با یک دوشیزه ی زیبا با قدی بلند ، بدنی نیرومند و پاک توصیف شده است : خوش اندام ،کمر به میان بسته ، راست بالا ، آزاده نژاد و شریف که یک جبه ی قیمتی پرچین زرین در بر دارد .به راستی همان طوری که در قاعده است برسم(شاخه ی گیاه انار) در دست با یک گوشواره ی زرین جلوه گر است .اردوی سوره آناهیتا بسیار شریف ، یک طوقی به دور گلوی نازنین خود دارد . او کمربند به میان می بندد تا سینه هایش ترکیب زیبا بگیرد و تا آنکه او مطبوع واقع شود .در بالای سر اردوی سوره ناهید تاجی با صد ستاره گذارده .یک تاج زرین هشت گوشه به سان چرخ ساخته شده با نوارها زینت یافته. زیبای خوب ساخته شده که از آن چنبری پیش آمده است .(یشت 5 ، 8-126) در اوستا ، قهرمانان و ضد قهرمانان به یکسان آناهیتا را می ستایند .به درگاه او نیایش می کنند و قربانی به حضورش تقدیم می دارند .اهمیت این ایزد بانو را به بهترین وجه می توان در کشاکش میان خیر و شر و رویارویی میان پادشاهان و فرمانروایان توران –شمال شرقی ایران – مشاهده نمود . | ||||||||||||||||||
اسفندیار :
اسفندیار جهان پهلوان ایرانی، در روایات ملی پسر کی گشتاسب پادشاه کیانی است. در اوستا نام وی بیش از دو بار نیامده است با این همه وی یکی از پهلوانان نامی و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی می باشد که برای انتشار دین بهی روی داده اند. نوشته اند که یکی از نزدیکان گشتاسب به نام گرزم به دلیل دشمنی ای که با اسفندیار داشت از او نزد شاه بدگویی کرد:
یکی سرکشی بود نامش گرزم گوی نامبردار فرسوده رزم بدل کین همی داشت ز اسفندیار ندانم چه شان بود آغاز کار شنیدم که گشتاسب را خویش بود پسر را همیشه بداندیش بود شاه بزودی تحت تاثیر بدگویی گرزم قرار گرفت و برای دربند کشیدن فرزند به نیرنگ می پردازد، بدین ترتیب که جاماسب را به نزد وی فرستاد و فرستاده ی مزبور او را که از همه جا بی خبر بود به بارگاه آورد. پدر در حضور جمع، فرزند را به باد سرزنش گرفت و دستور داد تا او را به زندان افکنند. هنگامیکه اسفندیار دربند بود و گشتاسب در خارج از پایتخت، ارجاسب موقع را مناسب دیده با لشکری آراسته به بلخ حمله برد. در این حمله سپاه ایران شکست خورد. لهراسب پیر کشته و دو دختر گشتاسب اسیر و در «رویین دژ» زندانی شدند. چون خبر به گشتاسب رسید آهنگ نبرد کرد ولی در برابر ارجاسب تاب پایداری نیاورد و لشکریان ایران شکست خورده، پراکنده شدند.گشتاسب که آنچنان در حق پسر بیداد کرده بود، در این تنگنا او را آزاد کردهو برای سرکوبی ارجاسب فرستاد. اسفندیار با دلاوری های فراوان از هفت خوان گذشت و به نیروی تدبیر و کیاست بر ارجاسب چیره شد، خواهران خود را از بند رهایی بخشید و آنها را به ایران بازگرداند. اکنون که کار نبرد یکسره شده بود اسفندیار به نزد پدر بازگشت و از او خواست تا طبق قراری که داشته اند، سلطنت را به وی واگذارد. اما گشتاسب که به این مقام دل بسته و حاضر نبود از تخت شاهی به زیر آید، به کاری ناجوانمردانه دست زد. گشتاسب به اسفندیار ماموریت داد که به زابل رفته، رستم را دستگیر کرده و بند بر دست و پایش نهاده وی را به بلخ بیاورد؛ زیرا رستم پیشنهاد گشتاسب و اسفندیار را در پذیرش دین زرتشت نپذیرفته و و بر همان دین نخستین خود باقی مانده است. اسفندیار به فراست دریافت که این ماموریت نیز نیرنگ دیگری است و پدر می خواهد بدین حیله او را از سر راه بردارد. اما وی که خود را به پیروی از فرمان شهریار ملزم می دانست، به زابل رفت و حوادثی بسیار بر وی گذشت. از یک سو رستم حاضر نبود تن به خواری داده و بگذارد بر دست و پایش بند نهند؛ از طرف دیگر اسفندیار پهلوانی بی همتا و رویین تن بود و رستم از عهده ی برابریش برنمی آمد. (جزییات این حوادث و ماجراها را می توانید در سریال چهل سرباز که کوتاه مدتی است از سیما پخش می شود، دنبال کنید) سرانجام نبرد بین دو پهلوان آغاز گردید. در این نبرد اسفندیار رستم و رخش هر دو را تهدید می کرد. تن رخش با هر دو رانت را به تیر برآمیزم اکنون چو با آب ، شیر رستم هم که به اسبش علاقه ی بسیار داشت اسفندیار را ملامت کرده و گفت: بدو گفت رستم کزین گفتگوی چه آید مگر کم شود آب روی به یزدان پناه و به یزدان گرای که اوی است بر نیکی رهنمای بگفت این و بر گرد رخشنده رخش بغرید از کین یل تاج بخش در این هنگام زواره برادر رستم که از کار وی بیمناک شده بود، سپاهیان زابلستان را به جنگ با سپاه اسفندیار برانگیخت. از این رو نبردی سخت میان لشکریان رستم و اسفندیار درگرفت. دو فرزند اسفندیار در این جنگ کشته شدند. رستم که در این جنگ زخم برداشته بود به همراه رخش که آن هم زخمی شده بود به سوی قرارگاه خود بازگشت. اسفندیار نیز به اردوگاه خود رفت. زال، پدر رستم هنگامی که زخم های رستم و رخش را دید با سه مجمر و سه تن از دانایان، بر پشته ای بلند برآمد و لختی از پر سیمرغ را که به یادگار به زال سپرده بود بر آتش نهاد. چون پاسی از شب بگذشت سیمرغ – مرغ درمانگر یا حکیم وارسته- بر آسمان پدیدار شد. سیمرغ خستگی های رستم و رخش را به سه شیوه ی اصلی پزشکی ایران باستان یعنی جراحی، درمان دارویی و دعاپزشکی درمان کرد. با منقار خود هشت پیکان از زخم های رستم و شش تیر از تن رخش بیرون کشید و خون درون زخم ها را مکید تا عفونت ایجاد نشود. دستور زخم بندی و مدتی مداوا داد. آنگاه توصیه کرد بر زخم ها شیر که نوعی داروی حیوانی است بمالند. در عین حال پر نوازشگر خود را بر زخم ها مالید تا از برکت پر خود به رستم و رخش تقویت روحی بخشد.«اگر اسفندیار به ملایمت و مسالمت از کارزار برگردد و از بند نهادن بر دست تو پشیمان شود، چه بهتر و اگر همچنان تو را فرومایه و ناتوان پندارد، تیر گز را که در آب زر[1] پرورده شده است و به تو می نمایم، در کمان گذار و به زندگانی اش پایان ده، زیرا شوربختی و تیره بختی اسفندیار در این تیر است. » بدو گفت این خستگی ها ببند همی باش یکهفته دور از گزند یکی پر من تر بگردان به شیر بمال اندر آن خستگی های تیر رستم چنان کرد که سیمرغ گفت. اسفندیار به رستم چنین خطاب کرد که: فراموش کردی تو سگزی مگر کمان و بر مرد پرخاشگر ز نیرنگ زالی بدین سان درست وگرنه که پایت همی گور جست بکوبمت زین گونه امروز یال کزین پس نبیند تو را زنده زال رستم در پاسخ اسفندیار گفت: بترس از جهاندار یزدان پاک خرد را مکن با دل اندر مغاک من امروز، نَز بهر جنگ آمدم پی پوزش و نام و ننگ آمدم تو با من به بیداد کوشی همی دو چشم خود را بپوشی همی سخنان رستم در اسفندیار کارگر نیفتاد و دوباره جنگ سرنوشت ساز پهلوانان ایران و توران یعنی رستم و اسفندیار آغاز گردید. رستم که از آسیب پذیری چشم اسفندیار آگاهی یافته بود، باتیری که از شاخه ی گز فراهم آورده بود به چشم اسفندیار زد و او را از پای درآورد : همی گفت: کای دادار هور! فزاینده ی دانش و فر و زور همی بینی این پاک جان توان مرا هم روان مرا که چندین بپیچیم که اسفندیار مگر برپیچاند از کار زار تو دانی که بیداد کوشد همی همی جنگ برپیچاند از کارزار به باد افره این گناهم مگیر تویی آفریننده ی ماه و تیر تهمتن گز اندر کمان راند زود بران سان که سیمرغ فرموده بود بزد تیر بر چشم اسفندیار سیه شد جهان پیش آن نامدار خم آورد بالای سرو سهی از او دور شد دانش و فرهی بدین ترتیب اسفندیار که به دست زردشت رویین تن گردیده و پیروزی های بسیار به دست آورده بود، بر اثر تیر دو شاخه ی گزین که به چشمش خورده بود کشته شد. به روایت شاهنامه اسفندیار هنگام مرگ چهار پسر داشت به نام : بهمن، مهرنوش، نوش آذر و آذر افروز. در نبرد بین جهان پهلوان ایران و اسفندیار رویین تن دو پسر اسفندیار به نام نوش آذر و مهرنوش به دست زواره برادر رستم و فرامرز پسر رستم کشته شدند.
|