چون فرود آئی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب
جدّ و جهد اینجات باید سالها زانکه اینجا قلب گردد حالها
مال اینجا بایدت انداختن ملک اینجا بایدت درباختن
چون نماند هیچ معلومت بدست دل بباید کرد پاک از هر چه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد زحضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار
گر شود در راه او آتش پدید ور شود صد وادی ناخوش پدید
خویش را از شوق او دیوانه وار بر سر آتش زند پروانه وار
سرطلب گردد زمشتاقی خویش جرعۀ میخواهد از ساقی خویش
جرعۀ زان باده چون نوشش بود هر دو عالم کل فراموشش بود