نام افغانستان، هرچند از لحاظ کاربرد سیاسی آن جدید است؛ اما این سرزمین کهن بوده و طی قرون متمادی با حدود مختلف بهنامهای گوناگون یاد شده است، که مهمترین آنها آریانا، خراسان و افغانستان است.
دائرةالمعارف آریانا مینویسد: کشوری که در تاریخ معاصر جهان به نام
افغانستان یاد میشود، در قرون وسطی بهاسم خراسان و در عهد باستان بهنام
آریانا شهرت داشت.
از آنجایی که پاسداری از میراث تاریخی، فرهنگی و مدنی، نامهای تاریخی را
نیز شامل میشود، در مورد کاربرد این نامها، میان ایرانیها و افغانها
اختلافنظر فاحش وجود دارد و هر کس به فراخور بینش و نگرش خود دربارة آنها
سخن میگوید. بنابراین، مطلب این است که نخست باید دید، از لحاظ جغرافیایی
تاریخی، جایگاه این نامها کجا است.
در اینجا، گرچه به تشریح جداگانه هر یک از این اسامی براساس اسناد و منابع
مختلف تاریخی پرداخته میشود، اما بیتردید نمیتوان انتظار داشت این
نوشتار همهی ابهامها یا اختلافنظرها در این زمینه را بزداید و چه بسا
در برخی موارد بتوان در آن کمبود یا سهوی یافت؛ چرا که هنوز منابع و مدارک و
اسناد فراوان دیگری نیز در این باره هست که باید بررسی و کاوش شوند و
بویژه باید توجه داشت که بحث حاضر به منظور مقدمه مطرح شده است و سپس
دامنهای بررسی آن توسعه خواهد یافت:
آریانا
نخستین نام سرزمین کهن افغانستان در ریگ ودا، که به زبان سانسکریت میباشد، آریا ورتا یاد شده است که به معنای جایگاه و چراگاه آریاهاست. این نام به زبان اوستایی ایریانه ویجه میشود و در کتب یونانی بهصورت آریانا آمده است. به گفتة دکتر ذبیحالله صفا، این همان نامی است که در زبان پهلوی به شکل اِران (ایران با یای مجهول) آمده و در دوره اسلامی ایران (با یاء معلوم) خوانده شده است.
بیشتر مورخان افغان توافق دارند که آریانا (ایران) نام سرزمین
افغانستان در عهد باستان بوده است. این نظر، نه تنها مخالف اسناد و مدارک
تاریخی نیست بلکه برخلاف نظر خاورشناسان غربی و تاریخنگاران نامدار ایرانی
هم نیست.
اراتستن (٢٧۶- ۱٩۶ ق. م.)، اولین نویسنده یونانی است که اسم آریانا را
برای سراسر سرزمینهای میان بیابان مرکزی ایران تا رود سند بهاستثنای
باختر (بلخ) و سرزمینهای شمالی اطلاق کرده است. بهگفتة ریچارد ن. فرای،
بهکاربردن نام آریانا توسط اراتستن و نویسندگان بعد از او، برای بیشتر
بخشهای مشرق ایران [یعنی افغانستان و سرزمینهای پیرامونش] جز باختر نشان
میدهد که این اصطلاح را برای نمایاندن سرزمینهای غیریونانی استعمال
کردهاند.
اما، استرابون (۶۳/۶٤ ق.م ـ ٢۱م)، جغرافیدان معروف عهد قدیم یونان، که
اندکی بعد از سقوط دولت یونانی باختر میزیست و از افغانستان امروزی با نام
آریانا یاد کرده، باختر (بلخ) و سغد را هم جزئی از آریانا بهشمار
آوردهاست. کلاودیوس بطلمیوس (٨۳-۱۶۱ م.)، ریاضیدان، جغرافیدان و
ستارهشناس که در اسکنریه مصر زندگی میکرد، نیز از سرزمینی که در جنوب
هندوکش بین کویر نمک ایران کنونی در غرب و رود سند در شرق واقع بوده،
بهنام آریانا یاد کردهاست..
میرغلاممحمد غبار، تاریخنگار معاصر افغان، از شهرهای آریانا چنین نام
میبرد: «باختر (بلخ، تخار، مرو)، آریا (هرات)، خوارزمیش (خوارزم)، اپارتیا
(ولایات طوس و نیشاپور)، آراکوسیا (قندهار)، کارامانیا (کرمان)، سکاستین
یا درانگانیا (سیستان)، گدروسیا (بلوچستان)، پاکتیا (ولایات خوست، سند)،
گندهارا (ولایات پشاور تا کابل)، پروپامیس (غور و هزارهجات).»
افق جغرافیایی اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان، نیز محل ایریانه ویجه (آریانا = سرزمین اصلی آریاییها) را که زادگاه زرتشت هم بهشمار میرود، در گستره جغرافیای تاریخی افغانستان قرار میدهد.
در فرگرد اول وندیداد از شانزده شهر آریایی یاد شده که در سر این شهرها ایریانه ویجه یعنی نخستین سرزمین آریاییها قرار گرفته است. پس از آن از شهرهای سغده (سغدیان یا سغد)، مورو (مرو)، بخدی (بلخ)، نیسایه (نواحی بین بلخ و هرات، یعنی میمنه)، هرویو (هرات)، وئهکرته (کابل)، اوروه (روه یعنی سرزمین پکتیکا یا غزنه و یا طوس)، خننتا یا وهرکان (گرگان)، هراویتی (حوزه ارغنداب یا قندهار)، هائتومنت (وادی هیرمند)، رگا یا راغه (ناحیه راغ در بدخشان یا ری)، شخر یا چخر یا کخر (غزنه یا شاهرود)، وارنا یا ورن (بامیان یا وانای وزیرستان یا صفحه البرز یا خوار)، هپت هیندو (پنجاب) و رانگه یا رنگا (محل آن معلوم نیست) سخن رفته است.
البته بیشتر این شهرها در نواحی
مختلف افغانستان قرار دارند. «پارهای از آنها، اگر در تطبیق آنها خلط و
اشتباه روی نداده باشد، مربوط به ایران کنونی هستند. اما ممکن است، این
نامها بعدها در شمار شهرهای مزدا آفریده اوستایی وارد شده باشد.»
اصطلاح آریانا اندکی بعد گویا برای سراسر قلمرو دولت پارتیان نیز بهکار
رفته است، اما محرز نیست. ریچارد ن. فرای میافزاید: «چون پارتیان
بهجهانگیری پرداختند، پنداری اصطلاح آریانا چنانکه در منابع یونانی آمده
است، نیز گسترش یافت و آن را آریای بزرگ خواندند که برابر است با
ایرانشهر، اصطلاحی که ساسانیان بر سرزمینهای زیر فرمان خود اطلاق کردند.»
با این وصف، برای نخستین بار در
دورهٔ ساسانیان است که ترجمهٔ کلمهٔ اوستایی ایریانه (=آریانا؛ اسم قدیم
افغانستان امروزی)، به زبان پهلوی به شکل اران (ایران با تلفظ یاء مجهول)
درآمده است.
در اینجا، نکته جالب توجه آن است که واژهی
ایران در منابع پهلوی که اکثراً در اواخر عهد ساسانی یا کمی بعدتر از آن
از روی متون بر جای ماندهی اوستا برگردان شده بودند، بیشتر به خراسان بزرگ
گفته میشد و این سرزمین عبارت بود از آریانای باستان که محل ظهور و نشو و
نمای قهرمانان داستانهای آریایی بوده و اکنون افغانستان نامیده میشود.
همانطوری که منظور آنها از توران، نواحی ماورای جیحون یا همسایههای شمالی
افغانستان بوده است.
با این حال، اگرچه امروز ملت ایران کشور خود را ایران مینامند،
اما نباید تصور کرد که کشور آنها در گذشته نیز بدین نام نامیده میشد.
زیرا، مفهوم تاریخی کلمهی ایران، چه در نزد قدما و چه در پیش معاصرین، جدا
از مفهوم استعمال سیاسی امروزی آن (ایران کنونی) بوده و هست. چنانچه،
بنابر اسناد و مدارک عهد باستان، قلمرو اصلی دولتهای پیش از اسلام ایران،
به طور مسلم نام یا نامهای دیگری جز ایران داشته است؛ و به گفتهی شادروان
دکتر محمود افشار یزدی، در زمان هخامنشیان، دولت آنروز ایران را پارس
میگفتند. چه در کتیبههای هخامنشی و چه در کتابهای تورات و تاریخهای
یونانی و رومی پارس نوشتهاند. اما، نکتهی جالبتر آنکه دکتر احسان یارشاطر، یکی از برجستهترین ایرانشناسان ایرانی، اخیراً گفته است: «کشور ما را پارس (Persia) بنامید نه ایران».
ترکیب ایرانشهر، اصطلاحی است که در زمان ساسانیان ابداع شده است.
شاهنشاهی ساسانیان متمرکزتر و قویتر از حکومت پارت بود، اما به وسعت دوره
داریوش نرسید. تسلط سیاسی این امپرتوری در نهایت وسعت خود، بر افغانستان
امروزی، فقط شامل هرات و بلخ میشد. اما ایرانشهری که جغرافینگاران توصیف
کردهاند، بسی گستردهتر از قلمرو ساسانیان بود.
در زمان ساسانیان، ایرانشهر (سرزمین ایران) را به چهار بخش، بهر کرده
بودند، که هر یک از این بخشها را یک کّست (کوست Kust به مفهوم طرف یا سوی)
مینامیدند. در بند ۲۶ یکی از نبشتههای پارسی میانه، تحت عنوان «گزارش
شترنگ و نهادن وینردشیر» که بیشتر به گزارش شطرنج شناخته میشود، نام این
چهار کوست به روشنی بیان شده است: «چهار، آنگونه همانند کنم که چگونه چهار
آمیزش مردم از اوست. پس چهار سوی گیتی خورآسان و خوربران و نیمروچ و
اپاختر»
و نیز در کتاب دیگر بنام شترستانهای ایران یا شهرستانهای ایران، که به زبان و خط پهلوی است، از این چهار کوست چنین نام برده شده است:
۱- کوست خورآسان: سمرقند، بلخ درخشان (بلخ بامی)، خوارزم، مرورود،هریوا ، مرو، توس، پوشنگ، نیشابور، قائن، گرگان (دهستان)، کوش.
۲- کوست خوربران: تیسفون، نصیبین، اورهه (ادسا)، بابل، هیرت (الحیره)، همدان، نهاوند و مهرگان کدک ماسپذان و …
۳- کوست نیمروز: کابل، رخوت (اوستایی هرخویتی، پارسی باستان هرخویتش)، بست،
فراه، زابلستان، زرنگ، کرمان، به اردشیر، استخر، دارابگرد، به شاپور،
گوراردشیر خوره، توزک، هرمزد اردشیران و …
۴- کوست آتورپاتکان (آذرپادگان = آذربایجان)، شهرستان وان، گنجه، آموی (تبرستان)، ری و …
اما باید در نظر داشت که، هرچند این نامه یکی از بازماندههای نبشتههای
عهد ساسانی است، ولی بعدها نیز مطالبی چند بر آن افزودهاند. آخرین تاریخ
نگارش و افزودههای آن حدود سال هشتصد میلادی میباشد.
بههر تقدیر، از این زمان است که افغانستان و ایران کنونی (پارس قدیم)، بطور کلی تحت نام ایران شناخته شدهاند.
در عهد اسلامی نیز، تا آنجا که کلمهٔ ایران در آثار مورخان، جغرافینگاران و
شعرایی دریگویی با اقتباس از داستانهای کهن حماسی سرزمین خراسان بزرگ در
کتابهای کهنه پهلوی، بازتاب یافته است، بهمعنای آریانای باستان در برابر
توران بوده است و فقط در بیان تاریخ باستانی کشور پارس است که بازهم به
تقلید از همان منابع پهلوی راه پیموده و به سرزمینهای زیر فرمان ساسانیان
هم اطلاق شده است.
دکتر محمود افشار یزدی، دربارهٔ تعبیر فردوسی از اصطلاح ایران، به همین نکته اشاره میکند. او مینویسد:
فردوسی هم، .. ایران داستانی که با توران داستانی جنگ داشته، میدان جنگ را
همان خراسان بزرگ که شامل افغانستان کنونی و سیستان و مازندران بوده
میشمرده است. او از هخامنشیان که از پارس برخاسته بودند، سخن نمیراند الا
آن که از دارای کیانی که مغلوب اسکندر شد و همان داریوش سوم هخامنشی باشد،
یاد میکند. در عصر دارا و اسکندر است که در شاهنامه «تاریخ داستانی» یا
«داستان تاریخی» (خراسان بزرگ) با «تاریخ باستانی» (سرزمین پارس) بهم پیوند
میشود. از زمان ساسانیان است که ایران و ایرانشهر را که جامع خراسان بزرگ و پارس باشد، ذکر میکند.
و باز چنان که از آثار ادبی آن دوره مشاهده میشود، زمانی که سخنوران القاب
«شاه ایران»، «خسرو ایران»، «خسرو مشرق» و «خدایگان خراسان» و … را به رسم
تعارف به پادشاهان معاصر خود به کار میبردند، در نزد آنها کلمهٔ ایران
مترادف بود با خراسان آنروز.
دکتر افشار میافزاید:
در زمان سلطان محمود غزنوی، وقتی
شعرای معاصر او در اشعار خود میگفتند: «خسرو ایران» یا «خدایگان خراسان»
یک چیز اراده میکردند. اگر نامی از افغانستان نمیبردند به سبب این بود که
این اسم از لحاظ سیاسی هنوز وجود نداشت.
احمدعلی کهزاد، مورخ و باستانشناس نامور افغان، نیز ایران را نام افغانستان میداند و مینویسد:
افغانستان، بهعنوان نام این کشور از ۱۵۰ سال تجاوز نمیکند. افغانستان یک
نام تازه و بسیار جدید است و فردوسی شاعر بزرگ و حماسهسرا از عدم استعمال
آن معذور است. اما کسی که شاهنامه را سر تا پا یک بار مرور کرده و پیرامون
نامهای جغرافیایی آن دقت کند، به خوبی متوجه میشود که ایران فردوسی کجا
است. در میان اسامی جغرافیایی یاد شده در شاهنامه، ۹۰ درصد آنها نامهای
مناطق مختلف افغانستان امروز است.
در زمان نخستین سلسلههای پس از اسلام، مانند: طاهریان، سامانیان، صفاریان،
غزنویان و حتی تا هنگام حمله مغول به ایران، مراد از نام دولت ایران همان
دولتی بود که در خراسان، سیستان و یا فرارود وجود داشت و به گفتهٔ دکتر
محمود افشار، یک دلیل آن هم اشعار عنصری، فرخی، اسکافی و دیگران است…
رودکی بخارایی، شاعر نامی دربار سامانی، خراسان و ایران را در معنی یکی
میدانسته است. چنانکه او در مدح یکی از امرای معاصر خراسانی خود گفته
است:
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته شاه ملوک جهان امیر خراسان
شادی بوجعفر احمد ابن محمد آن مه آزادگان و مفخر ایران
عنصری که ملکالشعرای دربار سلطان محمود غزنوی بود، در هزار سال پیش دربارهٔ فتوحاتش، مکرر او را «شاه ایران»، «خدایگان خراسان» و «خسرو مشرق»
یاد کرده است. وی همهٔ این القاب را در ردیف هم و به یک معنی که شاه
خراسان (یا افغانستان امروز) یعنی سلطان محمود باشد، آورده است. او در
قصیدهای که در فتوحات محمود سروده است، میگوید:
آیا شنیده هنرهای خسروان بخبر بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
خدایگان خراسان بدشت پیشاور
بهحمله بپراکند جمع آن لشکر
ور از هیاطله گویم عجب فرومانی
که شاه ایران آنجا چگونه کرد سفر
فرخی هم مانند عنصری، سلطان
محمود را با عناوین گوناگون «شاه ایران» خوانده است…ابوحنیفه اسکافی نیز
دربارهٔ سلطان مسعود پسر سلطان محمود، هنگامی که سلجوقیان به خراسان حمله
کرده و او را شکست دادند، گوید:
خسرو ایران تویی و بودی و باشی
گرچه فرو دست غره گشت به عصیان
شعرای دیگر خراسان هم غزنویها را شاه ایران گفتهاند، از جمله منوچهری در مدح سلطان غزنوی میسراید:
ای سپاهت را «سپاهان» رایتت را «ری» مکان ای ز ایران تا به توران بندگانت را وثاق
حتی، پس از آن که سلجوقیان قسمت عمدهٔ خراسان آنروز را گرفتند و اعقاب
سلطان محمود به سمت هند رانده شدند و قسمت کمتری از افغانستان را متصرف
بودند، هنوز هم گاهی شاعران عنوان «خسرو ایران» را برای پادشاهان غزنوی به
کار میبردند. چنان که مختاری غزنوی، در مدح خواجه ابوالمظفر ابوالفتح
گفته:
پر گهر شب چراغ شد کمر کوه چون کمر مهد پیل خسرو ایران
با این حال، ببینیم که ایران کنونی چه نامیده میشد؟
در همان ایام که، ایران و خراسان در پیش مورخان، جغرافینگاران و شاعران «وحدت وجود» داشته است، سرزمینی
که اکنون ایران نامیده میشود، اغلب با این نام خوانده نمیشد. این سرزمین
را، در روزگار باستان هخامنشیان (یعنی خود پارسها) و به پیروی آنها
یهودیها، یونانیها و بعد از آنها رومیان «پارس» مینامیدند و در دورهٔ
اسلامی، مورخان و جغرافینگاران عرب هم بهصورت «فارس» که شکل معرب نام
«پارس» است، مینوشتند و حتی تا اوایل قرن بیستم نزد اروپاییان بههمین اسم
و رسم شهرت داشت. دکتر افشار در این باره مینگارد:
بطور کلی در بعضی اوقات که فلات ایران، از لحاظ سیاسی بدو قسمت شرقی و غربی
تقسیم میشد، نام ایران نصیب قسمت شرقی میگردید و نام پارس مخصوص ایران
کنونی میبود. همچنان که یونانیها و اروپاییان دیگر هم با تلقظهای خود
ایران را «پارس و پرس و…» میخواندند و میخوانند.
جالب اینجاست که همزمان با
سلسلهٔ غزنویان که بر خراسان بزرگ سلطنت میکردند، به گفتهٔ دکتر افشار
دیلمیان بر ایران کنونی سلطنت داشتند. اما هرگز هیچیک از آنها بهعنوان
«شاه ایران» شناخته نشدهاند. او مینویسد:
دیلمیان یا دیالمه (آل بویه) هم سلطنتی عظیم در مغرب ایران تشکیل دادند و
حتی بغداد مرکز خلافت اسلامی را هم تصرف کردند، ولی در همان وقت هم عنوان
شاهنشاهی ایران را شعرا به سلطان محمود میدادند. گویا شعرای عرب بودند که
عضدالدوله دیلمی را (صرف) شاهنشاه خواندهاند. من به یاد ندارم که در اشعار
فارسی دیده باشم که این لقب را شاعران دری زبان به او داده باشند.
باز هم به گفتهٔ دکتر افشار، در زمانهای بعدتر هم، سعدی و حافظ همه جا از «فارس» و «پارس» سخن میگفتند نه از «ایران». او مینگارد:
در زمان سلطنت اتابکان فارس، یا آلمظفر، که فارس برای خود مملکتی شده بود،
اسمی از «ایران» نمیبردند. شاهد بر این معنی اشعار سعدی و حافظ در عصر
آنان است، که همه جا از «پارس» سخن میراند نه از «ایران».
او در ادامه مینویسد:
نکتهٔ جالب توجه این است که در
دیوان این دو شاعر بزرگ شیراز ندیدهام ولو بهعنوان لقب هم باشد، پادشاه
فارس را پادشاه ایران بنامند. در صورتی که محمود و مسعود غزنوی را، با
اینکه آنان هم هیچگاه بر همه ایران سلطنت نداشتند و از ری و اصفهان
حکومتشان تجاوز نکرد، شعرا آنها را پادشاه ایران مخاطب ساختهاند.
از اینجا معلوم میشود که خراسان بیش فارس و … خود را مستحق نام ایران
میدانسته است. این شاید به علت آن بوده که بیشتر آریاییها در اینجا وارد
فلات ایران شده و نام خود را هم به این فلات دادهاند. نام ایران در برابر
توران از قدیم نزد آنها بسیار عزیز بوده است.
افغانها و خراسانیها بودهاند که در درجه اول با تورانیها، ترکان، غزها،
مغولان، تاتارها، ازبکان، ترکمانها و دیگر طوایف زردپوست همسایه مقابله
نمودهاند. همیشه در وهله نخست آنها بودهاند که در برابر سیل هجومهای این
اقوام ایستادگی میکرده و یا در مواقع دفاعی از این طرف پیشتاز میدان
جانفشانی بودهاند.
قصیده معروف انوری در فتنه غز به این معنی دلالت دارد:
بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهٔ اهل خراسان ببر خاقان بر
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان نیست یک پی ز خراسان که نشد زیروزبر
خبرت هست که از هرچه در او چیزی بود در همه ایران امروز نمانده است اثر
در اینجا به روشنی ملاحظه میشود، در حالی که انوری معاصر سلطان سنجر
سلجوقی بوده، که جد اعلای او، سلطان مسعود غزنوی را شکست داده و سلطنت
غزنویها را به گوشهٔ شمال شرقی خراسان محدود کرده بود، بهگفتهٔ دکتر
افشار «در ابیات بالا خراسان را نه استان ایران، بلکه با توجه به بیت سوم
اصل ایران میدانسته است.»
در زمان تسلط سلجوقیان و مغولان، خراسان آنروز یا افغانستان امروز، همواره
کانون هرج و مرج و نابسامانی و دستخوش آشوب و کشتار بود. در اثر این اوضاع
بیسر و سامان ناشی از هجومهای بیگانه و حاکمیت ملوکالطوایفی نه تنها
وحدت سیاسی خراسان از بین رفت، بلکه به تدریج مرکز ثقل ادب و زبان دری هم
از آنجا بسوی ایران کنونی منقل گشت. یکی دیگر از پیامدهای این حوادث و
پیشامدهای ناگوار، آن بود که کاربرد کلمهٔ «ایران» به معنای «خراسان دیروز»
یا (افغانستان امروز) متروک افتاد و بهتدریج بهدست فراموشی سپرده شد.
با این وصف، اصطلاح «ایران»
ظاهراً تا زمان پیدایش دولت صفویه در ایران کنونی، بیشتر به مفهوم «خراسان
بزرگ» اطلاق میشد که افغانستان امروز بخش اعظم آن را تشکیل میداد. اما از
عهد صفویه به تدریج کاربرد این اصطلاح در مورد ایران کنونی رواج یافت تا
آن که در سال ۱٩۳۵ م. رسماً جانشین کلمة «پارس» گردید… بنابراین،
تعویض نام «پارس» با اصطلاح «ایران» که مقدمات تاریخی آن از قبل آماده شده
بود، نهتنها، فقط یک جایگزینی است بلکه به واقع، روند جابجایی نامهای
تاریخی است!
آنها که کهن شدند و اینها که نوند هر کس بمراد خویش یک تک بدوند
این کهنه جهان بکس نماند باقی رفتند و رویم دیگر آیند و روند
برگرفته از مقاله ارزشمند آقای مهدیزاده کابلی