راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

شعله‌ی آتشکده‌ی فارس

روی بـنـمـا و وجـــود خــودم از یــاد بـبـر

خِـرمـن سـوخـتـگان را همه گو بـاد بـبـر

ما چو دادیـم دل و دیـده به طـوفـــان بلا

گـو بـیـا سـیـل غـم و خـانـه ز بنیاد بـبـر

زلف‌ چون عنـبـرخامش‌که‌بـبـوید؟ هیهات

ای دل خام‌طمع ؛ ایـن سـخـن ازیـادبـبـر

سینه گو ؛ شعله‌ی آتشکده‌ی فارس بکُش

دیـده گـو ؛‌ آبِ رخ دجـلــه‌ی بـغــداد بـبـر

دولت پـیـر مغان بـاد که باقی سهل‌ست

دیـگـری گـو بـــرو و نــام مـن از یــاد بـبـر

سعی نابرده دراین راه‌، بـه جایی نرسی

مـزد اگر می‌طـلبـی طـاعـت استـاد بـبـر

روز مـرگـم نـفـسی وعـده‌ی دیــدار بـده

وانـگـهـــم تـا بــه لـحــد فـارغ و آزاد بـبـر

دوش می‌گفت ؛ به مژگان درازت بکُشم

یـا رب از خاطرش اندیـشه‌ی بـیـداد بـبـر

حـافــظ اندیشه کن از نـازکی خاطر یـار

بـرو از درگـهـش ایـن نـالـه و فـریــاد بـبـر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد