عشق کارش هست با هم آوری
پرورش دادن یکی آن دیگری
عاشقان گل ، همه گل پرورند
زحمت گلپروری بر جان خرند
هر که را عشق کبوتر در سر است
نیک بنگر اون کبوتر پرور است
عاشقان راستین مادر وشند
مادران در عشق کودک بی غشند
پرورش دادن نشان عاشقی است
خواستن بی پروریدن فاسقی است
پرورش اما نه مالک بودن است
عشق با تملیک مهلک بودن است
ده به معشوقت فضای رشد و زیست
یاری اش کن تا بداند خود که کیست
راه بگزیند شکوفایی کند
خویشتن جوید به خود آیی کند
عشق آن باشد که شادانت کند
شور و شوق اندر دل و جانت کند
عشق پرواز است از خود سوی غیر
عشق پویایی و جویایی و سیر
عشق خود گستردن خودهای ماست
عشق از با خود نشستن ها جداست
عشق جراتمندی و حیدردلی است
نی نشست و خورد و خواب و کاهلی است
عاشقی شور است و خودجوشی و شوق
هیچ عاشق دیده ای بی حال و ذوق ؟
عاشقی اما پر است از سوز و آه
گریه های عاشقان بر این گواه
چون هر آنچه دوست داری رفتنی است
داغ حسرت بر دلت زان ماندنی است
عشق او بگزین که خود عشق آفرید
این جهان با عشق از او آمد پدید
عاشق او شو که عشق کامل است
عشق را در عشقبازان عامل است
پرورش از جمله اوصاف اوست
رب اگر می نامی اش نامی نکواست
گر تو عشق او گزینی این جهان
جمله معشوق تو باشد بی گمان
تا تو هستی در جهان هر گوشه ای
هست بهر عشقبازی توشه ای
هر که عاشق گشت بر کل وجود
بر گل و گِل هر دو می آرد سجود
شادیت گر از گل و خار و خس است
خوش به حالت چون تو کی شادان کس است
چون به جوش آید دلت زین عشق پاک
می خروشی پایکوبان سینه چاک
شادی این عشق رقصانت کند
شور و شوق اندر دل و جانت کند
آه اگر خورشید عشق افسرده شد
آدمی دلمرده تر از مرده شد
آه اگر در دل نگیرد آتشش
وای اگر بر جان نباشد تابشش
ای خدا از عشق رقصان کن مرا
گر نرقصیدم تو درمان کن مرا
___________
دکتر سید مهدی ثریا