گر بتوانی اندکی آواز بخوانی، اگر بتوانی اندکی شادمانی ات را ابراز کنی، اگر بتوانی اندکی وجودت را بنمایانی، همین کافیست. در حقیقت از کافی هم بیشتر است. ما بسیار خسیس هستیم، زیرا از خود چیزی به هستی نمی بخشیم. این بزرگترین مصیبتی است که انسان می تواند گرفتارش شود. و کل بشریت به این مصیبت گرفتار شده است: ما بگونه ای رشد یافته ایم که خسیس شده ایم. حتی اگر چیزی را ببخشیم، این کار را معامله گرانه انجام می دهیم. این بخشیدن نیست. ما فقط به این دلیل چیزی را می دهیم که چیزی بیشتری دریافت کنیم. همیشه پای معامله در میان است، بخشش واقعی نیست. هرقدر که می توانی و با تمام وجود از خود چیزی به هستی ببخش. حتی « اندکی آواز » را در خود نگاه مدار! ابرازش کن! همانند پرنده ای باش که صبحگاهان آواز می خواند: برای پرنده هیچ اهمیتی ندارد که آیا کسی به آوازش گوش می دهد یا نه. برای پرنده حضور شنونده اصلا مهم نیست. برای این آواز نمی خواند که در عوض چیزی بستاند. فقط از روی شور و نشاط آواز می خواند. خورشید طلوع کرده، صبحی دگر آمده و شب رفته است و اینها همگی انگیزه ای برای رقص و آواز پرنده هستند. راه درست زندگی همین است- هرلحظه خوش و خرم بودن، خوش و خرم بودن در زندگی و بخشیدن آن به هرچه که سر راهت قرار می گیرد: به یک درخت، به یک حیوان، به یک صخره. اگر از خود بخشیدن، راه زندگی تو شود، یک رهرو می شوی. اگر آواز خواندن زندگی تو شود، یک رهرو می شوی. راه رهروی ترک دنیا نیست، خوش و شادمان زیستن است.
منبع http://namehaye-bijavab.blogfa.com/