آمد بهار ای نازنین ، گیتی به کام خویش بین
بر گیر شادان ساتکین ، بشنو سرودی دلنشین
در فروردین جامی ز می ، یاد آورد از فر کی
وز زرتشت نیک پی، پیغمبر ایرانزمین
مردی ز ما در باستان ، بر خاست از آذربایجان
از دوده اسپنتمان ، وز خاندان آبتین
گفتا که من پیغمبرم ، زرتشت والا گوهرم
فرخنده پیک داورم ، وخشور دین راستین
دستور مینو بارگاه ، آرم سوی گشتاسپ شاه
باشد مرا یار و پناه ، آن مرد با تخت و نگین
رخشنده پندار آمدم ، زیبنده گفتار آمدم
فرخنده کردار آمدم ، آری بود پیک این چنین
دادار من مزدا بود ، یکتا و بی همتا بود
در روشنی پیدا بود ، نه در دیو تاریکی گزین
بپذیر دین ار بخردی ، این دین پاک ایزدی
تا چیره گردی بر بدی ، با رستگاری همنشین
پندار نیکو گفتن ، گفتار نیک آموختن
کردار به اندوختن ، این است فرمان مهین
زین خاندان تا گر سمان، وز مردمان تا ایزدان
جز راستی راهی مدان ، آن راه فردوس برین