راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

راهرو عشق

راهرو عشق کویراست، که دریا بودنش را به آفتاب بخشید،آفتاب هم گرمی اش را نمی تواندبه همه نبخشد!

گبر می نوشتند ومرد می خواندند

گبر به چم و معنی زرتشتی نیست
نوشته شده توسط مازیار قویدل   
http://www.shahnamehvairan.comبرگرفته از

 

گبر

نام واژه‌ی"گبر"، واژه ای آرامی است. آنان این واژه را "گبر" می‌نوشتند و "مرد" می خواندند*، که این روش نوشتن و خواندن را هُزوارش گویند و به بسیاری در زبان پهلوی نمونه دارد.

نام واژه ی گبر، به چم و برابر با "آزاده"، می باشد، "جبرییل"یی که تازیان او را به نام فرستاده‌ی جان ستان و کشنده‌ی انسان می شناسند و نام می‌برند، چه بدانند و چه ندانند، به چم یا معنی "مرد خداست"، چرا که ییل در زبان آرامی به چم "خدا"،* است و نام گبرییل و گابریل و همانند اینها، همگی برآمده و فراورده‌ی نام واژه ی گبر هستند.

بنا بر این، درست نیست که "گبر" را برابر با زرتشتی و یا باورمند به آیین زرتشت می دانند. نمونه‌ای از سرودهای شاهنامه این گره را برای ما باز می کند.

بزد پر و سیمرغ بـَر شد به ابر

همی حلقه زد بر سر مرد گبر


 

 

این نمونه به داستان زندگی زال و هنگامی که هنوز نزد سیمرغ زندگی می کند باز می گردد. گمان کنم هرکسی که از پشته‌ی ایران باشد و توان خواندن و نوشتن داشته باشد و یا با کسانی که این توان را داشته باشند آمد و شد داشته باشد، با نام فردوسی و شاهنامه و چند و چون داستان زال آشناست.

در این داستان، پس از اینکه سام نریمان، پهلوان ایرانی، از سویی به اشتباهی که در باره ی فرزند سپید مویش از او سرزده است پی می برد و بنا بر مهر پدری او را درخواب می بیند؛ و از سویی دیگر، رهگذران و کاروانیان، سخن از جوانی به میان می‌آورند که چابک تر از دام و دد* از کوه البرز بالا و پایین می‌رود، بسیار نیرومند است و با مرغان زندگی می‌کند، به آرزوی یافتن فرزند، راهی البرز کوه و آشیان یا کنام سیمرغ می گردد و او را می یابد.

یافتن زال، با شادی فراوان ایرانیان و جشن و شادی فراوان همراه است. سام سپس با یاری بخردان، آموزش های بسنده به او می دهد و در هنگام درخوری بنا به فراخوان شاهنشاه، همراه با زال به دیدار منوچهر، شاهنشاه ایران می‌رود. در درگاه شاهی، و در هنگامی که برای منوچهر شاه از چگونگی یافتن زال سخن به میان می آورد و به شاه می گوید که در پای کوه ایستاده بودم و آرزوی دیدار فرزند را داشتم و توان بالا رفتن از آن کوه بلند و با شکوه را در کسی نمی دیدم.

یکی کــاخ بـُد تارک اندر سماک

نه از رنج دست و نه از آب و خان

ستـاده جـوانـی به کــردار ســام

بـدیـدش کـه می‌گشــت گـِــرد کنـام

ره بر شدن جست و کی بود راه

دد و دام را بــــر چنــــان جـایگـاه

ستایش کنـان گـــرد آن کوه بــر

بــرآمـــد ز جــایــی نـدیـد او گــذر

به یکباره دیدم که سیمرغ از کاخ بلند جایگاه خود پر زد و زال جوان را برداشت و به کنار من آورد و بر زمین گذاشت، سخن از مرد آزاد و یا گبر به میان می آورد:

بزد پر و سیمرغ بـَر شد به ابر

همی حلقه زد بر سر مرد گبر


به کوه اندر آمــد چو ابر بهــار

گـرفته تـن زال را در کنــــار


از آنجا که در هنگام روی دادن این داستان، و آوردن زال از کوه به یاری سیمرغ ، بیش از دوهزار سال به آمدن اشو زرتشت مانده است، پس آیینی به نام زرتشتی سامان نگرفته است تا کسی زرتشتی باشد و گبر خوانده شود، پس گبر را به اشتباه برای کسی که آیین زرتشتی به کار برده‌اند و می‌برند. و اگر بخواهیم سرپشمه‌ی این اشتباه را دریابیم، باید یادآور شویم که در هنگام یورش تازیان، بیشترین مردمان ایرانی آیین زرتشتی داشتند و به ایرانیان، آزاده و یا همان گبر می‌گقته‌اند و چون تازیان کشور ما را با زور شمشیر و چپاول زیر فرمان گرفتند.


بانوان ایرانی را پس از کشتن مردانشان، و تجاوز به آنان، به بازارهای برده فروشی بردند و همراه و یا بدون فرزندان و بستگانشان به بردگی فروختند.

 

مردمان آزاده، برده و غلام و چاکر شدند و از بزرگی و بابایی افتادند. برای همین نیز واژه‌ی گبر را برای ایرانیان که آنان را زرتشتی و یا به گفته‌ی آنان، آتش پرست می‌دانستند، به گونه‌ی ریشخند آمیز به کار می‌برده‌اند و درست به مانند امزور، که برای ریشخند کسی می گویند :"آفا را ببین"، و چنین نمونه هایی پس از انقلاب به فراوانی دیده شد.

*. یادآور می شود که به جز برداشت های از سخن استاد سخن، بسیاری از آموخته ها، برایند شاگردی نزدیک به دو دهه ای استاد علی اکبر جعفری می باشد.

**. دام: برابر با جاندار وحشی گیاهخوار، و دد: جاندار وحشی گوشتخوار است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد